چرا ادبیات و رمان و داستان ها جالب هستند؟ چون به ما امکان آن را می دهند که در سفری خیالی زندگی های دیگر، انسان های دیگر، زمان های دیگر و کشورها و مکان های دیگر را تجربه کنیم. پر بیراه نیست که می گویند انسان های عادی یک بار زندگی می کنند ولی کسانی که با ادبیات آشنا هستند صدها بار!! این ویژگی ادبیات که با ذهن پیچیده و عجیب ما پیوند می خورد کیفیتی رمزآلود را رقم می زند که انسان را از روزمرگی نجات می دهد و کیفیت دیگری به آن می بخشد. چیزی که به زندگی ارزش زیستن می دهد. در مورد ادبیات و هنر سطرها و کتابها نوشته شده است اما برعکس ریاضیات و فیزیک را امری حوصله سر بر، دشوار و ملال آور توصیف کرده اند که آن را می خوانیم تا فقط شاید در آینده کاری گیر بیاوریم یا از سر ناچاری انجام می دهیم تا شاید پیشرفتی حاصل شود. ریاضیات و فیزیک شبیه پدر یا مادری ست که سر صبح ما را از خواب شیرین ادبیات بیدار میکند و با اردنگی به مدرسه می فرستند چون در نهایت واقعیت سخت و جدی است!!
گفتن این حرف شاید کلیشه بنظر برسد اما بنظر من چنین دیدگاهی از اساس اشتباه است. اساس این اشتباه نبود منابع یا افرادی ست که نشان دهند داستان علم در خالص ترین نوع خود دقیقا همین نیاز را برطرف می کند: نیاز به تجربه ای ماورایی. کندن از روزمرگی های ملال آور و بردن در عالم های خیال. فکر کردن به زمان، ابدیت ابعاد دیگر و خودمان!! این فقط یه ژانر علمی تخیلی در ادبیات نیست بلکه چیزی بسیار افسارگسیخته تر، وحشی تر و خالص تر است. این نوع خیال پردازی بسیار بیشتر از ادبیات ذهن را درگیر می کند چرا که شما را از یک ناظر صرف که خواننده باشد به موجودی بدل می کند که واقعا می تواند از سیر خطی خارج و شما را فعال کند.
اما چگونه این سیر و سلوک را برای همگان هموار کنیم؟ یکی از این راه ها استفاده از خود داستان هاست چرا که روایت پردازی مهمترین عملکرد ذهنی ماست. وقتی به عنوان یک نوجوان برای اولین بار کتاب «بعد چهارم» نوشته رودی راکر را از کتابخانه قرض کردم و شروع به خواندن آن کردم وارد یک سفر خیالی به بعد چهارم شدم. خواندن کتاب دست کمی از داستان ارباب حلقه ها یا هری پاتر ندارد با یک تفاوت مهم و آن اینکه چنین داستانی برای توصیف یک واقعیت ریاضیاتی است نه تصورات یک نویسنده!! داستان با زندگی مربعی شروع می شود که در سطحستان زندگی می کند و سودای کشف واقعیتی برتر را در سر دارد اما تمامی اطرافیان او مثل آقای مثلث و دایره تصور می کنند اون دیوانه شده است! آقای مربع در یک سفر به کشف حجمستان (فضای سه بعدی) می رود که از نگاه او واقعیتی برتر است. پایان مسیر اون خطستان، نقطستان و در نهایت هیچستان است!!
این کتاب متاسفانه تجدید چاپ نشد و بنابراین در حال حاضر در بازار یافت نمی شود اینجا نسخه pdf آن را برای دانلود می گذارم که با توجه به نبود ان در بازار حق مولف هم نقض نمی شود
گفتن این حرف شاید کلیشه بنظر برسد اما بنظر من چنین دیدگاهی از اساس اشتباه است. اساس این اشتباه نبود منابع یا افرادی ست که نشان دهند داستان علم در خالص ترین نوع خود دقیقا همین نیاز را برطرف می کند: نیاز به تجربه ای ماورایی. کندن از روزمرگی های ملال آور و بردن در عالم های خیال. فکر کردن به زمان، ابدیت ابعاد دیگر و خودمان!! این فقط یه ژانر علمی تخیلی در ادبیات نیست بلکه چیزی بسیار افسارگسیخته تر، وحشی تر و خالص تر است. این نوع خیال پردازی بسیار بیشتر از ادبیات ذهن را درگیر می کند چرا که شما را از یک ناظر صرف که خواننده باشد به موجودی بدل می کند که واقعا می تواند از سیر خطی خارج و شما را فعال کند.
اما چگونه این سیر و سلوک را برای همگان هموار کنیم؟ یکی از این راه ها استفاده از خود داستان هاست چرا که روایت پردازی مهمترین عملکرد ذهنی ماست. وقتی به عنوان یک نوجوان برای اولین بار کتاب «بعد چهارم» نوشته رودی راکر را از کتابخانه قرض کردم و شروع به خواندن آن کردم وارد یک سفر خیالی به بعد چهارم شدم. خواندن کتاب دست کمی از داستان ارباب حلقه ها یا هری پاتر ندارد با یک تفاوت مهم و آن اینکه چنین داستانی برای توصیف یک واقعیت ریاضیاتی است نه تصورات یک نویسنده!! داستان با زندگی مربعی شروع می شود که در سطحستان زندگی می کند و سودای کشف واقعیتی برتر را در سر دارد اما تمامی اطرافیان او مثل آقای مثلث و دایره تصور می کنند اون دیوانه شده است! آقای مربع در یک سفر به کشف حجمستان (فضای سه بعدی) می رود که از نگاه او واقعیتی برتر است. پایان مسیر اون خطستان، نقطستان و در نهایت هیچستان است!!
این کتاب متاسفانه تجدید چاپ نشد و بنابراین در حال حاضر در بازار یافت نمی شود اینجا نسخه pdf آن را برای دانلود می گذارم که با توجه به نبود ان در بازار حق مولف هم نقض نمی شود
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مستند The Bit Player سال ۲۰۲۰ در مورد کلاود شانون (Claude Shannon) پدر عصر اطلاعات است که به تازگی به صورت محدود منتشر شده است.
کلاود شنون ریاضیدان، مهندس برق و رمزنگار آمریکایی است که بنیانگذار نظریه اطلاعات است. مقاله او به نام «نظریه ریاضی ارتباطات» در سال ۱۹۴۸ فصل جدیدی در زندگی بشر رقم زد و نوید عصری را میداد که به صورت بنیادی با قبل تفاوت داشت. تقریبا هر آنچه امروزه اطراف خود میبینید اثری از کار او را در خود دارد. از تلفن های ساده گرفته تا پیچیده ترین سیستم های ماهواره ای و کامپیوتر و آیفون و تقریبا هر وسیله الکترونیکی بر اساس نظریه اطلاعات است. میزان اثر گذاری کار او به اندازه ای زیاد است که به سختی بتوان حتی شخص دیگری را در تاریخ علم هم سطح او دانست. به همین خاطر او را در رده بزرگانی چون گالیله، نیوتون و ماکسول میگذارند.
این مستند به کارها و زندگی او میپردازد. خود شخصیت شانون هم نمونه کامل یک دانشمند است. شخصی که تا آخر عمر کنجکاوی کودکانه را با خود داشت
دانلود با کیفیت ۴۸۰
دانلود با کیفیت ۷۲۰
دانلود با کیفیت ۱۰۸۰
کلاود شنون ریاضیدان، مهندس برق و رمزنگار آمریکایی است که بنیانگذار نظریه اطلاعات است. مقاله او به نام «نظریه ریاضی ارتباطات» در سال ۱۹۴۸ فصل جدیدی در زندگی بشر رقم زد و نوید عصری را میداد که به صورت بنیادی با قبل تفاوت داشت. تقریبا هر آنچه امروزه اطراف خود میبینید اثری از کار او را در خود دارد. از تلفن های ساده گرفته تا پیچیده ترین سیستم های ماهواره ای و کامپیوتر و آیفون و تقریبا هر وسیله الکترونیکی بر اساس نظریه اطلاعات است. میزان اثر گذاری کار او به اندازه ای زیاد است که به سختی بتوان حتی شخص دیگری را در تاریخ علم هم سطح او دانست. به همین خاطر او را در رده بزرگانی چون گالیله، نیوتون و ماکسول میگذارند.
این مستند به کارها و زندگی او میپردازد. خود شخصیت شانون هم نمونه کامل یک دانشمند است. شخصی که تا آخر عمر کنجکاوی کودکانه را با خود داشت
دانلود با کیفیت ۴۸۰
دانلود با کیفیت ۷۲۰
دانلود با کیفیت ۱۰۸۰
جهان مغناطیسی پنهان
گروهی از کیهان شناسان و فیزیکدانان موفق به بازنمایی میدان مغناطیسی بسیار بزرگی شده اند که اندازه آن ده میلیون سال نوری است!!! (تصویر عجیب بالا)
فدریکا گووونی می گوید: این فقط نوک کوه یخ است! اما این میدان مغناطیسی عظیم از کجا نشات میگیرد؟
بسیاری از فیزیکدان ها معتقدند اغتشاشات مغناطیسی اولیه بعد از بیگ بنگ دقیقا مانند گرانش منجر به ایجاد ساختارهای مغناطیسی ای شد که امروز شاهد ان هستیم. اهمیت این میدان ها مغناطیسی ممکن است به حل یکی از بزرگترین مسایل کیهان شناسی به نام hubble tension منجر شود. مساله این است که محاسبات کنونی سرعت کمتری نسبت به مشاهدات برای انبساط جهان هستی پیش بینی میکنند. در مقاله ای که اخیرا چاپ شده است این مساله با میدان های مغناطیسی اولیه توضیح داده شده است.
یکی از جالبترین ویژگی های میدان های مغناطیسی این است که مانند یک ارگانیسم زنده عمل میکنند به این معنی که بزرگ می شوند و بخش های بیشتری را به خود ملحق میکنند. شبیه سازی های کامپیوتری هم نشان می دهند چگونه چنین میدان های مغناطیسی منجر به شکل گیری ستاره ها و سیاهچاله های بسیار بزرگ می شوند
گروهی از کیهان شناسان و فیزیکدانان موفق به بازنمایی میدان مغناطیسی بسیار بزرگی شده اند که اندازه آن ده میلیون سال نوری است!!! (تصویر عجیب بالا)
فدریکا گووونی می گوید: این فقط نوک کوه یخ است! اما این میدان مغناطیسی عظیم از کجا نشات میگیرد؟
بسیاری از فیزیکدان ها معتقدند اغتشاشات مغناطیسی اولیه بعد از بیگ بنگ دقیقا مانند گرانش منجر به ایجاد ساختارهای مغناطیسی ای شد که امروز شاهد ان هستیم. اهمیت این میدان ها مغناطیسی ممکن است به حل یکی از بزرگترین مسایل کیهان شناسی به نام hubble tension منجر شود. مساله این است که محاسبات کنونی سرعت کمتری نسبت به مشاهدات برای انبساط جهان هستی پیش بینی میکنند. در مقاله ای که اخیرا چاپ شده است این مساله با میدان های مغناطیسی اولیه توضیح داده شده است.
یکی از جالبترین ویژگی های میدان های مغناطیسی این است که مانند یک ارگانیسم زنده عمل میکنند به این معنی که بزرگ می شوند و بخش های بیشتری را به خود ملحق میکنند. شبیه سازی های کامپیوتری هم نشان می دهند چگونه چنین میدان های مغناطیسی منجر به شکل گیری ستاره ها و سیاهچاله های بسیار بزرگ می شوند
ما همواره ۱۹۸۴ اورول را می خوانیم و از این که در آمریکا به مشکلاتی که در کتاب به آن دچار نیستیم به خود می بالیم. اما این واقعیت مهم را فراموش کرده ایم که در کنار منظرگاه تیره ای که اورول برای ما ترسیم می کند منظرگاه دیگری هم هست که قدری پیچیده تر، قدری ناشناخته تر و به همان اندازه تیره (و چه بسا تیره تر) است. این منظرگاه توسط هاکسلی در کتاب Brave new world (دنیای قشنگ نو) معرفی شده است. اورول نسبت به جهانی هشدار می دهد که ما در آن تحت ستمی بیرونی مانند رژیمی دیکتاتوری یا پادشاهی خودکامه قرار گرفته ایم. اما هاکسلی نسبت به جهانی هشدار می دهد که هیچ رئیس و قیمی مردم را از آزادی، بلوغ ذهنی و تاریخ شان محروم نکرده است اما مردم دلباخته ستمی که به آن ها میشوند شده اند! و شیفته ی تکنولوژی هایی که ظرفیت فکر کردنشان را پایین آورده است. اورول از جهانی می ترسید که درآن کتاب ها ممنوع شده اند اما هاکسلی جهانی را ترسیم می کند که دلیلی برای ممنوع کردن کتابی وجود ندارد چون کسی مشتاق نیست که آن ها را بخواند! اورول از جهانی واهمه دارد که حکومت منابع را از توده ها دریغ کرده و فقط در اختیار طبقه ی مرفه میگذارد، هاکسلی از موقعیتی میترسد که حکومت آنقدر امکانات در اختیار ما قرار می دهند که در نهایت منجر به انفعال و خود خواهی ما میشود. اورول می ترسید که حقیقت پنهان شود، هاکسلی میترسید که حقیقت در دریای ابتذالات غرق شود. اورول از جامعه ای در بند می ترسید اما هاکسلی از جامعه ای مبتذل می ترسید. و به طور خلاصه اورول از کنترل شدن مردم با درد می ترسید و هاکسلی از کنترل شدن مردم با لذت.
https://vrgl.ir/jPvzo
https://vrgl.ir/jPvzo
ویرگول
شبکه های اجتماعی،هوموفیلی و اگزیستانسیالیم
مساله آزادی به عنوان یکی از مباحث مرکزی فلسفه همواره مورد توجه بوده است این که آزادی چیست و چه عواملی آن را محدود میکنند و از همه مهمتر ره…
کد کواین (quine code)
یکی از ویژگی های کامپیوتر های امروزی این است که فرقی بین داده و کد به صورت ذاتی قایل نیستند. این به چه معناست؟ فرض کنید شما یک دستگاه مکانیکی بسازید که جمع یا ضرب کند. نمونه های آن ابزارهایی مثل چرتکه یا امثالهم هستند. به عبارتی «کد» برنامه در درون خود ابزار حک شده است و آن را تک کاربرده کرده است. نمونه های دیگر آن مدارهایی است که در درس مدار منطقی میسازید و مثلا اعداد را به هم جمع میکنند. اما ایده اینکه بتوان برنامه را به عنوان ورودی گرفت و سپس آن را اجرا کرد یک ایده انقلابی بود که منجر به پدید آمدن صنعت نرم افزار شد!
به این ترتیب کامپیوتر می تواند کد شما رو به عنوان ورودی گرفته و خروجی آن را نمایش می دهد. مثلا یک برنامه محاسبه اعداد اول کد شما رو میگیرد و اعداد اول خروجی می دهد! حالا فکر کنید شما برنامه ای پیدا کنید که وقتی آن را به عنوان ورودی به کامپیوتر می دهید خود همان برنامه را خروجی دهد!! در واقع چنین برنامه ای نقطه ثابت (fixed-point) محاسبه گر شماست! چنین ایده ی عجیب و غریبی ابتدا محال بنظر می رسد اما با کمی دقت می توان چنین برنامه ای را تولید کرد. در واقع می توان برای هر زبان برنامه نویسی چنین کدی را یافت. در اینجا خود را به پایتون ۳.۸ محدود می کنیم.
ایده ی اساسی تولید چنین برنامه ای بر اساس خود ارجاعی (self-reference) است که بدون اغراق بزرگترین زهر و تریاق در تمام ریاضیات و منطق است. مسایلی که خود ارجاعی حل میکند ما را به مرتبه جدیدی از حل مساله می رساند و گره هایی که ایجاد می کند هزاران سال است که حل نشده اند! پرداختن به خود ارجاعی خود مجالی جدا می طلبد.
کد پایتون مورد نظر این است:
exec(s:="print('exec(s:=%r)'%s)")
درک این کد بسیار دشوار است! اینجا می خواهم نشان بدهم من چطور وقتی فرمول یا مفهوم پیچیده ای را می بینیم آن را درک میکنم.
بهترین روش شکستن آن مفهوم به اجزایش است آنقدر این شکستن باید ادامه پیدا کند تا به ساده ترین جز برسیم که قابل درک است. اینجا چیزی که عجیب است تابع exec است که معمولا با آن آشنا نیستند. این تابع صرفا یک رشته را میگیرد ولی آن را به صورت کد تفسیر می کند و آن را اجرا می کند. به طور مثال:
exec("print(5)")
خروجی ۵ می دهد. می توان خود این رشته را در یک متغیر مثلا s ریخت:
exec(s:="print(5)")
این مرحله شاید دشوار ترین مرحله باشد. الان می توانیم خود رشته را چاپ کنیم
exec(s:="print(s)")
اجرای آن "print(s)" را خروجی می دهد. حالا کد زیر را:
exec(s:="t=88; print('exec(s:=%r)' %t)")
این قطعه کد متغیر t=88 را می سازد و سپس در دستور بعدی مقدار آن را مساوی r میگذارد. پس خروجی می شود: exec(s:=88)
در نهایت می توان خود کد را درک کرد:
exec(s:="print('exec(s:=%r)'%s)")
این کد به جای متغیر t خود عبارت را با r جایگزین می کند.
حالا ممکن است بپرسید فایده چنین عبارتی چیست؟ آیا صرفا یک بازی و ریاضی است؟ اگرچه اینگونه عبارت ها از لحاظ منطق و ریاضیات جالب و ارزشمند هستند اما یک کاربرد عملی بسیار مهم دارند. این کدها به ما نشان می دهند چطور برنامه هایی بنویسیم که قابلیت کپی کردن خود را دارند!! این دقیقا چیزی است که ژن های انسان و به صورت کلی هر ارگانیسم زنده انجام می دهند. آن ها حاوی کدهایی هستند که اصطلاحا self replicate هستند! ساختن چنین ماشین هایی قطعا یکی از بزگترین دست آوردهای هوش مصنوعی در آینده خواهد بود.
یکی از ویژگی های کامپیوتر های امروزی این است که فرقی بین داده و کد به صورت ذاتی قایل نیستند. این به چه معناست؟ فرض کنید شما یک دستگاه مکانیکی بسازید که جمع یا ضرب کند. نمونه های آن ابزارهایی مثل چرتکه یا امثالهم هستند. به عبارتی «کد» برنامه در درون خود ابزار حک شده است و آن را تک کاربرده کرده است. نمونه های دیگر آن مدارهایی است که در درس مدار منطقی میسازید و مثلا اعداد را به هم جمع میکنند. اما ایده اینکه بتوان برنامه را به عنوان ورودی گرفت و سپس آن را اجرا کرد یک ایده انقلابی بود که منجر به پدید آمدن صنعت نرم افزار شد!
به این ترتیب کامپیوتر می تواند کد شما رو به عنوان ورودی گرفته و خروجی آن را نمایش می دهد. مثلا یک برنامه محاسبه اعداد اول کد شما رو میگیرد و اعداد اول خروجی می دهد! حالا فکر کنید شما برنامه ای پیدا کنید که وقتی آن را به عنوان ورودی به کامپیوتر می دهید خود همان برنامه را خروجی دهد!! در واقع چنین برنامه ای نقطه ثابت (fixed-point) محاسبه گر شماست! چنین ایده ی عجیب و غریبی ابتدا محال بنظر می رسد اما با کمی دقت می توان چنین برنامه ای را تولید کرد. در واقع می توان برای هر زبان برنامه نویسی چنین کدی را یافت. در اینجا خود را به پایتون ۳.۸ محدود می کنیم.
ایده ی اساسی تولید چنین برنامه ای بر اساس خود ارجاعی (self-reference) است که بدون اغراق بزرگترین زهر و تریاق در تمام ریاضیات و منطق است. مسایلی که خود ارجاعی حل میکند ما را به مرتبه جدیدی از حل مساله می رساند و گره هایی که ایجاد می کند هزاران سال است که حل نشده اند! پرداختن به خود ارجاعی خود مجالی جدا می طلبد.
کد پایتون مورد نظر این است:
exec(s:="print('exec(s:=%r)'%s)")
درک این کد بسیار دشوار است! اینجا می خواهم نشان بدهم من چطور وقتی فرمول یا مفهوم پیچیده ای را می بینیم آن را درک میکنم.
بهترین روش شکستن آن مفهوم به اجزایش است آنقدر این شکستن باید ادامه پیدا کند تا به ساده ترین جز برسیم که قابل درک است. اینجا چیزی که عجیب است تابع exec است که معمولا با آن آشنا نیستند. این تابع صرفا یک رشته را میگیرد ولی آن را به صورت کد تفسیر می کند و آن را اجرا می کند. به طور مثال:
exec("print(5)")
خروجی ۵ می دهد. می توان خود این رشته را در یک متغیر مثلا s ریخت:
exec(s:="print(5)")
این مرحله شاید دشوار ترین مرحله باشد. الان می توانیم خود رشته را چاپ کنیم
exec(s:="print(s)")
اجرای آن "print(s)" را خروجی می دهد. حالا کد زیر را:
exec(s:="t=88; print('exec(s:=%r)' %t)")
این قطعه کد متغیر t=88 را می سازد و سپس در دستور بعدی مقدار آن را مساوی r میگذارد. پس خروجی می شود: exec(s:=88)
در نهایت می توان خود کد را درک کرد:
exec(s:="print('exec(s:=%r)'%s)")
این کد به جای متغیر t خود عبارت را با r جایگزین می کند.
حالا ممکن است بپرسید فایده چنین عبارتی چیست؟ آیا صرفا یک بازی و ریاضی است؟ اگرچه اینگونه عبارت ها از لحاظ منطق و ریاضیات جالب و ارزشمند هستند اما یک کاربرد عملی بسیار مهم دارند. این کدها به ما نشان می دهند چطور برنامه هایی بنویسیم که قابلیت کپی کردن خود را دارند!! این دقیقا چیزی است که ژن های انسان و به صورت کلی هر ارگانیسم زنده انجام می دهند. آن ها حاوی کدهایی هستند که اصطلاحا self replicate هستند! ساختن چنین ماشین هایی قطعا یکی از بزگترین دست آوردهای هوش مصنوعی در آینده خواهد بود.
جهان هستی چه شکلی است؟
وقتی به آسمان شب نگاه می کنیم ستاره های زیادی میبینیم. وقتی در بیرون از شهر باشیم جزئیات بیشتری از رد سفید رنگ راه شیری میبینیم اما مشکلی که هم برای چشم غیر مسلح و هم قویترین تلسکوپ های ساخت بشر وجود دارد نور ستاره هایی است که بسیار دورتر از ما هستند و تاکنون نور آن ها به ما نرسیده است. به همین منظور دانشمندان تصمیم به شبیه سازی بخشی از جهان هستی کردند. این شبیه سازی بر اساس داده های ماهواره کوبه در مورد تابش زمینه ای است. دراین آزمایش یک مکعب به طول 2 میلیارد سال نوری و شامل 20 میلیارد کهکشان شبیه سازی شد. این شبیه سازی توسط یکی از قدرتمند ترین ابر کامپیوتر های دنیا به نام JUROPA با 12 هزار هسته و 30 ترا بایت رم انجام شد و خروجی آن را که در تصاویر زیر می بینید بیش از 100 ترابایت داده است. این شبیه سازی به داده های تجربی همخوانی دارد و تاکنون بیش از 650 مقاله بر اساس آن چاپ شده است.
اما عجیب ترین نکته در این تصاویر که دانشمندان را متحیر کرد شباهت عجیب ساختار جهان به مغز انسان است. این شباهت فراتر از ظاهر است. مطالعه ای توسط Dmitri Krioukov در دانشگاه کالیفرنیا نشان داد که هر دو ساختار از قوانین ریاضی مشابهی پیروی می کنند. حتی ارتباط بین سلول های نورون مغز با خوشه های کهکشانی دارای سازو کار مشابهی است.
یک پارسِک برابر با ۳۰٫۹ تریلیون کیلومتر (۱۹٫۲ تریلیون مایل) و معادلِ ۳٫۲۶ سال نوری است
وقتی به آسمان شب نگاه می کنیم ستاره های زیادی میبینیم. وقتی در بیرون از شهر باشیم جزئیات بیشتری از رد سفید رنگ راه شیری میبینیم اما مشکلی که هم برای چشم غیر مسلح و هم قویترین تلسکوپ های ساخت بشر وجود دارد نور ستاره هایی است که بسیار دورتر از ما هستند و تاکنون نور آن ها به ما نرسیده است. به همین منظور دانشمندان تصمیم به شبیه سازی بخشی از جهان هستی کردند. این شبیه سازی بر اساس داده های ماهواره کوبه در مورد تابش زمینه ای است. دراین آزمایش یک مکعب به طول 2 میلیارد سال نوری و شامل 20 میلیارد کهکشان شبیه سازی شد. این شبیه سازی توسط یکی از قدرتمند ترین ابر کامپیوتر های دنیا به نام JUROPA با 12 هزار هسته و 30 ترا بایت رم انجام شد و خروجی آن را که در تصاویر زیر می بینید بیش از 100 ترابایت داده است. این شبیه سازی به داده های تجربی همخوانی دارد و تاکنون بیش از 650 مقاله بر اساس آن چاپ شده است.
اما عجیب ترین نکته در این تصاویر که دانشمندان را متحیر کرد شباهت عجیب ساختار جهان به مغز انسان است. این شباهت فراتر از ظاهر است. مطالعه ای توسط Dmitri Krioukov در دانشگاه کالیفرنیا نشان داد که هر دو ساختار از قوانین ریاضی مشابهی پیروی می کنند. حتی ارتباط بین سلول های نورون مغز با خوشه های کهکشانی دارای سازو کار مشابهی است.
یک پارسِک برابر با ۳۰٫۹ تریلیون کیلومتر (۱۹٫۲ تریلیون مایل) و معادلِ ۳٫۲۶ سال نوری است
🟢چرا از اوبونتو (Ubuntu) به مانجارو (Manjaro) مهاجرت کردم؟🟢
دلایل اصلی من برای استفاده از لینوکس نسبت به ویندوز بسیار زیاد است اما می توان به موارد زیر خلاصه کرد:
۱- تقریبا تمام جامعه یادگیری ماشین از لینوکس به عنوان سیستم عامل اولیه استفاده می کنند، بیشتر کتابخانه ها و چارچوب ها اول برای لینوکس توسعه داده می شوند.
۲- استفاده از لینوکس برای یادگیری ماشین به مراتب ساده تر است چون تکنولوژی های یادگیری ماشین همگی بر اساس لینوکس هستند.
۳- لینوکس سریع تر و مدیریت کردن آن ساده تر است. این تقریبا برای هر نوع برنامه نویسی ای صادق است و به همین خاطر به یادگیری ماشین هم قابل تعمیم است.
شاید به عنوان یه کاربر نهایی که بیشتر زمانم به کدنویسی برای یادگیری ماشین و علوم داده سپری میشود انتخاب توزیع (distro) لینوکس اهمیت چندانی نداشته باشد چون به ندرت امکانات خاص یک توزیع لینوکس برای من قابل استفاده می شود. اما اخیرا متوجه شدم که اشتباه می کنم. استفاده از توزیع مانجارو به دلایل بسیار زیادی برای من که در مجموع حدود شاید ده برنامه دسکتاپ نیاز دارم بسیار بهتر است. از اول شروع میکنم
۱- نصب مانجارو بسیار بسیار ساده و سریع است. بعد از دانلود فایل iso و لود کردن آن بر روی یک یو اس بی در کمتر از ده دقیقه (با هارد ssd) سیستم عامل شما نصب شده است. یکی از دلایل سرعت بالا این است که مانجارو که یک نسخه از arch است بر اساس فلسفه ی مینیمالیزم است به این معنی که حداقل چیزها را بر روی سیستم شما نصب می کند. این برخلاف اوبونتو هست که برنامه های زیادی مانند Librioffice که عملا برای بیشتر کابران بی استفاده است را همراه خود سیستم عامل نصب می کند.
۲- سیستم package manager و نصب برنامه مانجاور در برابر آشوب اوبونتو شبیه به یک معجزه است. سیستم یکپارچه نرم افزارهای مانجارو که بسیار بزرگ است به شما امکان می دهد هر نرم افزاری را در داخل خود سیستم بدون جستجو و دانلود در وب نصب کنید. این برای نرم افزارهای غیر رسمی AUR هم صادق است. مثال ساده آن نصب گوگل کروم است که بسیار ساده تر و بدون دردسر است. از طرفی حمایت مانجارو از snap این امکان را می دهد که بقیه نرم افزار ها هم به سادگی نصب شوند. در مقابل سیستم ppa در اوبونتو دارای مشکلات زیادی ست مثلا بعد از مدتی که یک برنامه منقضی می شود باید ppa آن آپدیت شود یا پکیج هایی که رها شده یا دیگر توسعه داده نمی شوند حذف شده و به طور کلی مدیریت آن بسیار دشوار است.
۳- سیستم مرکزی تشخیص سخت افزار مانجارو (Manjaro HardWare Detection ) یک روش بسیار هوشمندانه برای شناسایی سخت افزار سیستم شما و نصب درایورهای متناسب با آن است. چنین چیزی عملا همان هدفی است که ویندوز به دنبال ان بود و شکست خورد. به عنوان یک تجربه نصب درایور کارت گرافیک Nvidia به علاوه cuda و cudnn که عملا یک پروژه چند روزه بر روی اوبونتو یا ویندوز است در مانجارو به سادگی وارد کردن دو دستور در خط فرمان است!!
نصب درایور:
sudo mhwd -a pci nonfree 0300
نصب cuda , cudnn:
sudo pacman -S cuda cudnn
تفاوت پیچیدگی این انجام این کار با اوبونتو تقریبا شبیه یک شوخی است!
۴- سرعت بالاتر: یکی از دلایل سرعت بالاتر مانجارو تعداد کمتر سرویس هایی است که به صورت عادی بر روی سیستم درحال اجراست. از طرفی مانجارو (مانند arch) بر اساس فلسفه آخرین آپدیت (Rolling release model) قرار گرفته است بنابراین شما همیشه آخرین نسخه ی نرم افزارها رو استفاده می کنید و نیازی به بروز رسانی دستی آن ها نیست. این البته با یک مشکل هم مواجه است که ممکن است آخرین نرم افزار ها لزوما پایدارترین نسخه ها نباشند. هر چند مانجارو به شما امکان می دهد که هسته لینوکس را خودتان انتخاب کنید.
۵- بومی سازی و ظاهر: از لحاظ میزان شخصی سازی برگ برنده باز هم در دست مانجارو است. مانجارو بدون دستکاری خاصی با سه نوع مختلف محیط دسکتاپ KDE, GNOME and XFCE می آید در حالی که اوبونتو تنها با GNOME می آید. هرچند همچنان قابلیت بومی سازی در اوبونتو وجود دارد اما این کار با تغییرات زیادی همراه است که منجر به ناپایداری سیستم می شود و ارزش تغییر ظاهر را ندارد. در حالی که مانجارو بر روی KDE به صورت پیش فرض یک محیط دسکتاپ بسیار زیبا و مدرن را ارایه می کند و ابزار های داخلی خود آن برای نصب تم بسیار ساده و سریع هستند و به شما امکان انتخاب هزاران تم از ظاهر اولیه تا شکل و اندازه آیکون ها را می دهد. این شاید مزیت مهمی نباشد اما از لحاظ زیبایی شناختی قطعا مانجارو برنده است.
دلایل اصلی من برای استفاده از لینوکس نسبت به ویندوز بسیار زیاد است اما می توان به موارد زیر خلاصه کرد:
۱- تقریبا تمام جامعه یادگیری ماشین از لینوکس به عنوان سیستم عامل اولیه استفاده می کنند، بیشتر کتابخانه ها و چارچوب ها اول برای لینوکس توسعه داده می شوند.
۲- استفاده از لینوکس برای یادگیری ماشین به مراتب ساده تر است چون تکنولوژی های یادگیری ماشین همگی بر اساس لینوکس هستند.
۳- لینوکس سریع تر و مدیریت کردن آن ساده تر است. این تقریبا برای هر نوع برنامه نویسی ای صادق است و به همین خاطر به یادگیری ماشین هم قابل تعمیم است.
شاید به عنوان یه کاربر نهایی که بیشتر زمانم به کدنویسی برای یادگیری ماشین و علوم داده سپری میشود انتخاب توزیع (distro) لینوکس اهمیت چندانی نداشته باشد چون به ندرت امکانات خاص یک توزیع لینوکس برای من قابل استفاده می شود. اما اخیرا متوجه شدم که اشتباه می کنم. استفاده از توزیع مانجارو به دلایل بسیار زیادی برای من که در مجموع حدود شاید ده برنامه دسکتاپ نیاز دارم بسیار بهتر است. از اول شروع میکنم
۱- نصب مانجارو بسیار بسیار ساده و سریع است. بعد از دانلود فایل iso و لود کردن آن بر روی یک یو اس بی در کمتر از ده دقیقه (با هارد ssd) سیستم عامل شما نصب شده است. یکی از دلایل سرعت بالا این است که مانجارو که یک نسخه از arch است بر اساس فلسفه ی مینیمالیزم است به این معنی که حداقل چیزها را بر روی سیستم شما نصب می کند. این برخلاف اوبونتو هست که برنامه های زیادی مانند Librioffice که عملا برای بیشتر کابران بی استفاده است را همراه خود سیستم عامل نصب می کند.
۲- سیستم package manager و نصب برنامه مانجاور در برابر آشوب اوبونتو شبیه به یک معجزه است. سیستم یکپارچه نرم افزارهای مانجارو که بسیار بزرگ است به شما امکان می دهد هر نرم افزاری را در داخل خود سیستم بدون جستجو و دانلود در وب نصب کنید. این برای نرم افزارهای غیر رسمی AUR هم صادق است. مثال ساده آن نصب گوگل کروم است که بسیار ساده تر و بدون دردسر است. از طرفی حمایت مانجارو از snap این امکان را می دهد که بقیه نرم افزار ها هم به سادگی نصب شوند. در مقابل سیستم ppa در اوبونتو دارای مشکلات زیادی ست مثلا بعد از مدتی که یک برنامه منقضی می شود باید ppa آن آپدیت شود یا پکیج هایی که رها شده یا دیگر توسعه داده نمی شوند حذف شده و به طور کلی مدیریت آن بسیار دشوار است.
۳- سیستم مرکزی تشخیص سخت افزار مانجارو (Manjaro HardWare Detection ) یک روش بسیار هوشمندانه برای شناسایی سخت افزار سیستم شما و نصب درایورهای متناسب با آن است. چنین چیزی عملا همان هدفی است که ویندوز به دنبال ان بود و شکست خورد. به عنوان یک تجربه نصب درایور کارت گرافیک Nvidia به علاوه cuda و cudnn که عملا یک پروژه چند روزه بر روی اوبونتو یا ویندوز است در مانجارو به سادگی وارد کردن دو دستور در خط فرمان است!!
نصب درایور:
sudo mhwd -a pci nonfree 0300
نصب cuda , cudnn:
sudo pacman -S cuda cudnn
تفاوت پیچیدگی این انجام این کار با اوبونتو تقریبا شبیه یک شوخی است!
۴- سرعت بالاتر: یکی از دلایل سرعت بالاتر مانجارو تعداد کمتر سرویس هایی است که به صورت عادی بر روی سیستم درحال اجراست. از طرفی مانجارو (مانند arch) بر اساس فلسفه آخرین آپدیت (Rolling release model) قرار گرفته است بنابراین شما همیشه آخرین نسخه ی نرم افزارها رو استفاده می کنید و نیازی به بروز رسانی دستی آن ها نیست. این البته با یک مشکل هم مواجه است که ممکن است آخرین نرم افزار ها لزوما پایدارترین نسخه ها نباشند. هر چند مانجارو به شما امکان می دهد که هسته لینوکس را خودتان انتخاب کنید.
۵- بومی سازی و ظاهر: از لحاظ میزان شخصی سازی برگ برنده باز هم در دست مانجارو است. مانجارو بدون دستکاری خاصی با سه نوع مختلف محیط دسکتاپ KDE, GNOME and XFCE می آید در حالی که اوبونتو تنها با GNOME می آید. هرچند همچنان قابلیت بومی سازی در اوبونتو وجود دارد اما این کار با تغییرات زیادی همراه است که منجر به ناپایداری سیستم می شود و ارزش تغییر ظاهر را ندارد. در حالی که مانجارو بر روی KDE به صورت پیش فرض یک محیط دسکتاپ بسیار زیبا و مدرن را ارایه می کند و ابزار های داخلی خود آن برای نصب تم بسیار ساده و سریع هستند و به شما امکان انتخاب هزاران تم از ظاهر اولیه تا شکل و اندازه آیکون ها را می دهد. این شاید مزیت مهمی نباشد اما از لحاظ زیبایی شناختی قطعا مانجارو برنده است.
در نهایت اینکه اوبونتو یک توزیع بسیار عالی ست و من همچنان به کسی که تازه وارد دنیای لینوکس شده است آن را پیشنهاد می کنم اما بعد از مدتی کار کردن با آن و یاد گرفتن اصول اولیه حرکت به صورت توزیع های کمتر شناخته شده اما با کیفیت تری مانند manjaro یا mint منطقی تر است. از طرفی اوبونتو با اینکه تصمیمات اشتباه زیادی در چندین سال اخیر گرفته که منجر به مهاجرت کاربرانش شده است همچنان بزرگترین جامعه کاربری را دارد و بنابراین پیدا کردن جواب برای مشکلاتتان در وب ساده تر است. البته مانجارو هم از این لحاظ در جایگاه دوم قرار می گیرد.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بزرگترین باگ کامپیوتری تاریخ
در چهارم ژوئن ۱۹۹۶ راکت آریان ۵ از ایستگاه فضایی اروپا به فضا پرتاب شد اما ۳۷ ثانیه بعد فضاپیما نود درجه چرخید و در نهایت در کمتر از دو ثانیه در ارتفاع چهار کیلومتری زمین منفجر شد و ۳۷۰ میلیون دلار تجهیزات در مقابل چشمان جهانیان دود شد و به هوا رفت!! مشکل کجا بود؟
بررسی دقیق بعد از حادثه مشخص کرد یک باگ ساده کامپیوتری باعث این موضوع شده بود. باگ در سیستم محاسبه مرجع لخت راکت بود. در قسمتی از کد برنامه (که به زبان Ada نوشته شده بود) عدد اعشاری ۶۴ بیتی(floating point) به عدد ۱۶ بیتی صحیح تبدیل که منجر به یک خطای سخت افزاری (hardware exception) شده بود. این خطا به صورت آبشاری منجر به خطاهای دیگر در سیستم و در نهایت انفجار راکت شد!
این باگ به عنوان گران ترین اشتباه نرم افزاری تاریخ شناخته می شود و اهمیت بررسی های دقیق نرم افزاری مانند تست و formal verification را برای متخصصان، مردم رسانه ها و سیاستمداران روشن کرد!
در چهارم ژوئن ۱۹۹۶ راکت آریان ۵ از ایستگاه فضایی اروپا به فضا پرتاب شد اما ۳۷ ثانیه بعد فضاپیما نود درجه چرخید و در نهایت در کمتر از دو ثانیه در ارتفاع چهار کیلومتری زمین منفجر شد و ۳۷۰ میلیون دلار تجهیزات در مقابل چشمان جهانیان دود شد و به هوا رفت!! مشکل کجا بود؟
بررسی دقیق بعد از حادثه مشخص کرد یک باگ ساده کامپیوتری باعث این موضوع شده بود. باگ در سیستم محاسبه مرجع لخت راکت بود. در قسمتی از کد برنامه (که به زبان Ada نوشته شده بود) عدد اعشاری ۶۴ بیتی(floating point) به عدد ۱۶ بیتی صحیح تبدیل که منجر به یک خطای سخت افزاری (hardware exception) شده بود. این خطا به صورت آبشاری منجر به خطاهای دیگر در سیستم و در نهایت انفجار راکت شد!
این باگ به عنوان گران ترین اشتباه نرم افزاری تاریخ شناخته می شود و اهمیت بررسی های دقیق نرم افزاری مانند تست و formal verification را برای متخصصان، مردم رسانه ها و سیاستمداران روشن کرد!
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مانند بقیه مدیران سخنران خوبی نیست. لباس های معمولی می پوشد اما نه برای شوآف. دغدغه اش از جنس چیزی است که همه درک می کنند و او هم آن را زندگی می کند. شعارهای قشنگ اما تو خالی نمی دهد. می توانست ثروتمند ترین مرد جهان باشد. بسیار ثروتمند تر از جف بزوس. اما به کشورهای توسعه نیافته سفر می کند و به دنبال گسترش چیزی ست که ساخته است. او تیم برنرز لی (Tim berners-lee) است. بله او را نمی شناسید چون او بیزینس منی نیست که آیفون را به جهانیان معرفی کرد و چه اختراع بزرگی (!!) که زندگی بشر را متحول کرد! خیر او سازنده چیزی بسیار اساسی تر است: شبکه جهانی وب یا اینترنت. اما تصمیم گرفت که آن را رایگان در اختیار مردم قرار دهد. حرکتی که در جهان ورشکسته ی اخلاقی امروز قابل درک نیست. جنجال های اخیر در مورد مشکلات انحصار در اینترنت من را به یاد این مرد انداخت و دیدگاه او که به طرز بی رحمانه ای توسط رسانه ها پوشش داده نمی شود. او قهرمان واقعی ست که مردم باید بشناسند و بدانند چرا اینترنت باید آزاد، غیر متمرکز و رایگان باشد. تنها هدف این نوشته هم آشنا کردن هر کسی بود که با اون آشنا نیست.