این یافته دلالت دارد که مدلهای زبانی بزرگ در واقع چیزی را «در نظر نمیگیرند» (که البته بسیاری چنین نتیجهای را بدیهی میدانند) زیرا این مدلها حافظه ی واقعی ندارند. اما این نتیجه بحثبرانگیز است، چون مدلهای ترنسفورمری در حقیقت نوعی «حافظه ی کاری» (working memory) دارند، اما این حافظه بسیار سطحی است و هیچ حالت درونیِ پایداری را نگه نمیدارد. افزون بر این، این آزمایش نشان میدهد که آزمونهای رفتاری (behavioral tests) که انتظار داریم از طریق زبان، «شبیهسازی» حالت ذهنی را آشکار سازند، برای گذراندن آزمون تورینگ کافی نیستند. گرچه مدل در پاسخ به پرسشهای منفرد متقاعدکننده به نظر میرسد، تحلیل آماری دقیق میتواند چنین ناهنجاریهایی را فاش کند.
مکانیزم زیربنایی نسبتاً ساده است: وقتی از مدل میخواهید چیزی انتخاب کند، پرسشهای بعدی شما همان زمینهای را فراهم میآورند که مدل بر اساس آن پاسخ تولید میکند. برای مثال، وقتی پرسیدید «آیا حیوان انتخابی کوچکتر از انسان است؟» و «آیا پستاندار است؟»، مدل بیشتر تمایل دارد پاسخهایی مانند «گربه» یا «موش» را بسازد و نه اینکه واقعا به حیوانی از اول فکر کرده باشد! این تمایل با پرسشهای مشخصتری مانند «آیا گربه است؟» تقویت میشود.
در آزمایش بازهٔ ۱ تا ۱۰۰، سیستم بهسادگی در چرخهای از پاسخ «نه، آن عدد نیست» گرفتار میشود. این الگو باعث میشود که مدل به احتمال زیاد همان ساختار پاسخ را تکرار کند. اما آزمایش اخیر این فرض را تأیید کرد: وقتی پرسشهایی مانند «آیا بزرگتر از ۷۵ است؟» مطرح میکنیم، مدل زمینه ی کافی برای تولید پاسخهای دقیقتر پیدا میکند. در اینجا، احتمال تأیید عددهای بالاتر از ۷۵ افزایش مییابد، اما مدل ممکن است شتابزده یکی از آنها را تأیید کند. در نهایت، مدل هیچ انتخاب واقعیای انجام نمیدهد، بلکه صرفاً واژه ی بعدی را بر اساس زمینه ی موجود پیشبینی میکند.
ممکن است کسی ایراد بگیرد که تحلیل آماری چندان معتبر نیست، چون خود انسانها نیز در تولید عددهای تصادفی چندان خوب عمل نمیکنند. با این حال، مشکل انسانها بیشتر در توزیع احتمالات است، نه در اصول آماری کلی مانند «قانون اعداد بزرگ» که همچنان معتبر است. بنابراین، حتی با محدودیتهای تصادفیسازی انسانی، تحلیل آماری همچنان ابزاری مفید برای سنجش عملکرد مدلهای زبانی به شمار میرود.
این آزمایش نامتعارف نشان میدهد که ویژگیهای آماری زبان میتواند آشکار کند که برخی جنبههای رفتار انسانی را میتوان با مدلهای زبانی شبیهسازی کرد، حتی اگر کارکرد اصلی آنها صرفاً «پیشبینی توکن بعدی» باشد.
پرسش جالبی که از اینجا پدید میآید این است که آیا میتوان نمونهبرداری تصادفی در سطح توکنهای زبانی را طوری تغییر داد که مدلها بتوانند چنین آزمونهایی را بیهیچ مشکل آماری پشت سر بگذارند؟ اما این احتمالاً چالشی جدیتر برای مدلهای آماریای مانند LLMها خواهد بود، چرا که آنها میکوشند پیچیدگیهای ذهن انسانی را دور بزنند و تنها جنبههای سطحی زبان را شبیهسازی کنند.
مکانیزم زیربنایی نسبتاً ساده است: وقتی از مدل میخواهید چیزی انتخاب کند، پرسشهای بعدی شما همان زمینهای را فراهم میآورند که مدل بر اساس آن پاسخ تولید میکند. برای مثال، وقتی پرسیدید «آیا حیوان انتخابی کوچکتر از انسان است؟» و «آیا پستاندار است؟»، مدل بیشتر تمایل دارد پاسخهایی مانند «گربه» یا «موش» را بسازد و نه اینکه واقعا به حیوانی از اول فکر کرده باشد! این تمایل با پرسشهای مشخصتری مانند «آیا گربه است؟» تقویت میشود.
در آزمایش بازهٔ ۱ تا ۱۰۰، سیستم بهسادگی در چرخهای از پاسخ «نه، آن عدد نیست» گرفتار میشود. این الگو باعث میشود که مدل به احتمال زیاد همان ساختار پاسخ را تکرار کند. اما آزمایش اخیر این فرض را تأیید کرد: وقتی پرسشهایی مانند «آیا بزرگتر از ۷۵ است؟» مطرح میکنیم، مدل زمینه ی کافی برای تولید پاسخهای دقیقتر پیدا میکند. در اینجا، احتمال تأیید عددهای بالاتر از ۷۵ افزایش مییابد، اما مدل ممکن است شتابزده یکی از آنها را تأیید کند. در نهایت، مدل هیچ انتخاب واقعیای انجام نمیدهد، بلکه صرفاً واژه ی بعدی را بر اساس زمینه ی موجود پیشبینی میکند.
ممکن است کسی ایراد بگیرد که تحلیل آماری چندان معتبر نیست، چون خود انسانها نیز در تولید عددهای تصادفی چندان خوب عمل نمیکنند. با این حال، مشکل انسانها بیشتر در توزیع احتمالات است، نه در اصول آماری کلی مانند «قانون اعداد بزرگ» که همچنان معتبر است. بنابراین، حتی با محدودیتهای تصادفیسازی انسانی، تحلیل آماری همچنان ابزاری مفید برای سنجش عملکرد مدلهای زبانی به شمار میرود.
این آزمایش نامتعارف نشان میدهد که ویژگیهای آماری زبان میتواند آشکار کند که برخی جنبههای رفتار انسانی را میتوان با مدلهای زبانی شبیهسازی کرد، حتی اگر کارکرد اصلی آنها صرفاً «پیشبینی توکن بعدی» باشد.
پرسش جالبی که از اینجا پدید میآید این است که آیا میتوان نمونهبرداری تصادفی در سطح توکنهای زبانی را طوری تغییر داد که مدلها بتوانند چنین آزمونهایی را بیهیچ مشکل آماری پشت سر بگذارند؟ اما این احتمالاً چالشی جدیتر برای مدلهای آماریای مانند LLMها خواهد بود، چرا که آنها میکوشند پیچیدگیهای ذهن انسانی را دور بزنند و تنها جنبههای سطحی زبان را شبیهسازی کنند.
🔵 شگفتی (surprise) و مدل های زبانی 🔵
در فیلم زندگی چاک در صحنه ای قهرمان داستان، یک حسابدار عادی، در حال قدمزدن در خیابان است که ناگهان به یک طبل زن (drummer) برمیخورد. بیهیچ مقدمهای در میان خیابان شروع به رقصیدن با آن میکند. این لحظهی خودانگیخته چنان در حافظهاش حک شد که به یکی از اصیلترین و پررنگترین تجربههای زندگیاش بدل گشت؛ تجربهای که حتی پس از آنکه ذهن فروپاشیدهاش دیگر توان به یاد آوردن نام اعضای خانوادهاش را نداشت، همچنان در او زنده ماند.
این همان جوهرهی «شگفتی» است، عنصری چنان افسونگر که در بنیان بسیاری از نظریههایی قرار دارد که به کمک آنها جهان را میشناسیم. برخلاف آنچه به نظر میآید، علم صرفا کاهشدادن عدم قطعیت یا زدودن شگفتیها نیست، بلکه گاه خود آنها را پدید میآورد. فرآیند کشف، چیزی جز الهامی سرکش و گریزان از عقل متعارف نیست. شگفتیها (یا همنشینی مفاهیم بهظاهر نامرتبط) ابزارهای قیاسی (analogical tools) بیسابقهای در اختیارمان نهادهاند که به یاریشان جهان را به شیوههایی درک کردهایم که پیشتر محال مینمود. نظریهی جاذبه را در نظر بگیرید: زاییدهی پیوندی غافلگیرکننده میان مکانیک زمین و مکانیک سماوی. نیروی گرانش (کنشی از دور، چون جادویی پنهان) خود شگفتیای بنیادین بود. اما وقتی از قیاس حرف میزنیم فراتر از علم می رود و به تمام چارچوب های شناختی ما گره می خورد.
داگلاس هاستادر (Douglas R. Hofstadter) در کتابش سطوح و ذات ها: قیاس به عنوان سوخت اندیشه (Surfaces and Essences: Analogy as the Fuel and Fire of Thinking) از همانند سازی (فرآیند ساختن قیاس) به عنوان چارچوبی که اندیشه را شکل می دهد سخن می گوید او نشان می دهد ساده ترین مفاهیم از «میز» تا نظریات علمی بر اساس ایجاد «قیاس» ها ساخته شده است.زبان و استعارهها بر پایهٔ همانندسازی ساخته میشوند: ما زمان را بهصورت «فضا»، زندگی را «سفر»، و احساسات را «بالا» و «پایین» توصیف میکنیم، بیآنکه اغلب متوجه ریشهٔ آن باشیم. دقت کنید این همانند سازی ها از داخل خود زبان زاییده نمی شوند (انتظاری که گاه از مدل های زبانی داریم) بلکه از بیرون توسط کاربران زبان و محیط به آن شکل می دهد.
شگفتیها در قالب همانند سازی ها فراتر از علم، در شعر، هنر و فلسفه نیز حضور دارند. حتی خیزش الگوهای محاسباتی همچون مدلهای زبانی بزرگ (LLM) نیز بازتاب همین پدیده است. باید دقت کرد که این مدل ها شاید قیاس هایی که ما ایجاد کرده ایم را مدل سازی کرده باشند اما با این حال کاری که میکنند نقطهی مقابل خلاقیت است: آنها بر پایهی کاستن از شگفتی کار میکنند. اصل آموزشیشان این است که «کمتر» از دیدن واژهی بعدی غافلگیر شوند و بدینسان معیار «پیچیدگی» یا همان پرپلکسیتی (preplexity) اندازهی فاصله (cross entropy) میان پیشبینی مدل و دادهی واقعی را پایین بیاورند. شگفت آنکه پژوهشهای اخیر نشان میدهد این مدلها حتی از انسان نیز «بهتر» پیشبینی میکنند.
اما همین بیشازحد پیشبینیپذیر بودن، محدودیت های آنها را هم آشکار میسازد. LLMها اغلب سخت بر موضوع میچسبند و مستقیم سر اصل مطلب میروند، در حالی که ارتباط انسانی سرشار از پیشبینیناپذیری است. انسانی ممکن است در میان درس ریاضی، ناگهان شوخی کند (کاری که هیچ LLMی جز به فرمان مستقیم انجام نمیدهد.) در گفتوگوی انسانی، واژهی بعدی تنها تابع واژههای پیشین نیست، بلکه محصول برهمکنش نشانههای گوناگون حسی و زمینهای است: آنچه میبینیم، میشنویم، میچشیم، یا حتی آنچه همان صبح خوردهایم. انتظار داشتن از مدلی متنی که بدون این سیگنالها همچون انسان عمل کند، انتظاری گزاف است.
در فیلم زندگی چاک در صحنه ای قهرمان داستان، یک حسابدار عادی، در حال قدمزدن در خیابان است که ناگهان به یک طبل زن (drummer) برمیخورد. بیهیچ مقدمهای در میان خیابان شروع به رقصیدن با آن میکند. این لحظهی خودانگیخته چنان در حافظهاش حک شد که به یکی از اصیلترین و پررنگترین تجربههای زندگیاش بدل گشت؛ تجربهای که حتی پس از آنکه ذهن فروپاشیدهاش دیگر توان به یاد آوردن نام اعضای خانوادهاش را نداشت، همچنان در او زنده ماند.
این همان جوهرهی «شگفتی» است، عنصری چنان افسونگر که در بنیان بسیاری از نظریههایی قرار دارد که به کمک آنها جهان را میشناسیم. برخلاف آنچه به نظر میآید، علم صرفا کاهشدادن عدم قطعیت یا زدودن شگفتیها نیست، بلکه گاه خود آنها را پدید میآورد. فرآیند کشف، چیزی جز الهامی سرکش و گریزان از عقل متعارف نیست. شگفتیها (یا همنشینی مفاهیم بهظاهر نامرتبط) ابزارهای قیاسی (analogical tools) بیسابقهای در اختیارمان نهادهاند که به یاریشان جهان را به شیوههایی درک کردهایم که پیشتر محال مینمود. نظریهی جاذبه را در نظر بگیرید: زاییدهی پیوندی غافلگیرکننده میان مکانیک زمین و مکانیک سماوی. نیروی گرانش (کنشی از دور، چون جادویی پنهان) خود شگفتیای بنیادین بود. اما وقتی از قیاس حرف میزنیم فراتر از علم می رود و به تمام چارچوب های شناختی ما گره می خورد.
داگلاس هاستادر (Douglas R. Hofstadter) در کتابش سطوح و ذات ها: قیاس به عنوان سوخت اندیشه (Surfaces and Essences: Analogy as the Fuel and Fire of Thinking) از همانند سازی (فرآیند ساختن قیاس) به عنوان چارچوبی که اندیشه را شکل می دهد سخن می گوید او نشان می دهد ساده ترین مفاهیم از «میز» تا نظریات علمی بر اساس ایجاد «قیاس» ها ساخته شده است.زبان و استعارهها بر پایهٔ همانندسازی ساخته میشوند: ما زمان را بهصورت «فضا»، زندگی را «سفر»، و احساسات را «بالا» و «پایین» توصیف میکنیم، بیآنکه اغلب متوجه ریشهٔ آن باشیم. دقت کنید این همانند سازی ها از داخل خود زبان زاییده نمی شوند (انتظاری که گاه از مدل های زبانی داریم) بلکه از بیرون توسط کاربران زبان و محیط به آن شکل می دهد.
شگفتیها در قالب همانند سازی ها فراتر از علم، در شعر، هنر و فلسفه نیز حضور دارند. حتی خیزش الگوهای محاسباتی همچون مدلهای زبانی بزرگ (LLM) نیز بازتاب همین پدیده است. باید دقت کرد که این مدل ها شاید قیاس هایی که ما ایجاد کرده ایم را مدل سازی کرده باشند اما با این حال کاری که میکنند نقطهی مقابل خلاقیت است: آنها بر پایهی کاستن از شگفتی کار میکنند. اصل آموزشیشان این است که «کمتر» از دیدن واژهی بعدی غافلگیر شوند و بدینسان معیار «پیچیدگی» یا همان پرپلکسیتی (preplexity) اندازهی فاصله (cross entropy) میان پیشبینی مدل و دادهی واقعی را پایین بیاورند. شگفت آنکه پژوهشهای اخیر نشان میدهد این مدلها حتی از انسان نیز «بهتر» پیشبینی میکنند.
اما همین بیشازحد پیشبینیپذیر بودن، محدودیت های آنها را هم آشکار میسازد. LLMها اغلب سخت بر موضوع میچسبند و مستقیم سر اصل مطلب میروند، در حالی که ارتباط انسانی سرشار از پیشبینیناپذیری است. انسانی ممکن است در میان درس ریاضی، ناگهان شوخی کند (کاری که هیچ LLMی جز به فرمان مستقیم انجام نمیدهد.) در گفتوگوی انسانی، واژهی بعدی تنها تابع واژههای پیشین نیست، بلکه محصول برهمکنش نشانههای گوناگون حسی و زمینهای است: آنچه میبینیم، میشنویم، میچشیم، یا حتی آنچه همان صبح خوردهایم. انتظار داشتن از مدلی متنی که بدون این سیگنالها همچون انسان عمل کند، انتظاری گزاف است.
IMDb
The Life of Chuck (2024) - User reviews
The Life of Chuck (2024) - Movies, TV, Celebs, and more...