🌹#با_شهدا|شهید عباس دانشگر
✍️ عزیزم دوستت دارم
▫️فاطمه جان، عزیزم دوستت دارم، دعا میکنم امتحاناتت را به خوبی پشت سر بگذاری و حالت هر روز از دیروز بهتر باشد؛ من هم به یادت خواهم بود. امیدوارم فاصله جسمهایمان، قلبهایمان را به هم نزدیکتر سازد تا بتوانیم ظرفیت عاشق شدن را پیدا کنیم، شنیدی میگویند: زنده بودن، فاصله گهواره تا گور است و زندگی کردن، فاصله زمین تا آسمان... امیدوارم هر روز آسمانیتر شوی؛ تو هم مرا دعا کن، خداوند قلبهایمان را به رنگ خود در آورد و پاکمان کند.
📚 آخرین دست نوشته شهید مدافع حرم، عباس دانشگر خطاب به همسرش
🆔 @Masaf
✍️ عزیزم دوستت دارم
▫️فاطمه جان، عزیزم دوستت دارم، دعا میکنم امتحاناتت را به خوبی پشت سر بگذاری و حالت هر روز از دیروز بهتر باشد؛ من هم به یادت خواهم بود. امیدوارم فاصله جسمهایمان، قلبهایمان را به هم نزدیکتر سازد تا بتوانیم ظرفیت عاشق شدن را پیدا کنیم، شنیدی میگویند: زنده بودن، فاصله گهواره تا گور است و زندگی کردن، فاصله زمین تا آسمان... امیدوارم هر روز آسمانیتر شوی؛ تو هم مرا دعا کن، خداوند قلبهایمان را به رنگ خود در آورد و پاکمان کند.
📚 آخرین دست نوشته شهید مدافع حرم، عباس دانشگر خطاب به همسرش
🆔 @Masaf
🌹#با_شهدا|شهید علی صیاد شیرازی
✍️ برای تشکر
▫️یه روز دیدم در میزنند، رفتم پشت در، دو نفر بودند. یکیشون گفت: منزل صیاد شیرازی همین جاست؟ دلم هری ریخت. گفت: جناب سرهنگ براتون پیغام فرستاده و بعد یه پاکتی بهم داد. اومدم توی حیاط و پاکت رو باز کردم. هنوز فکر میکردم خبر شهادتش رو برام آوردند. دیدم توی پاکت یه نامه توش گذاشته با یه انگشتر داخل آن نوشته بود: برای تشکر از زحمتهای تو همیشه دعات میکنم. از خوشحالی اشک توی چشمام جمع شد.
📚 کتاب خدا میخواست زنده بمانی، صفحه ۸
🆔 @Masaf
✍️ برای تشکر
▫️یه روز دیدم در میزنند، رفتم پشت در، دو نفر بودند. یکیشون گفت: منزل صیاد شیرازی همین جاست؟ دلم هری ریخت. گفت: جناب سرهنگ براتون پیغام فرستاده و بعد یه پاکتی بهم داد. اومدم توی حیاط و پاکت رو باز کردم. هنوز فکر میکردم خبر شهادتش رو برام آوردند. دیدم توی پاکت یه نامه توش گذاشته با یه انگشتر داخل آن نوشته بود: برای تشکر از زحمتهای تو همیشه دعات میکنم. از خوشحالی اشک توی چشمام جمع شد.
📚 کتاب خدا میخواست زنده بمانی، صفحه ۸
🆔 @Masaf
🌹#با_شهدا|شهید حسن باقری
✍️ خستگیاش را بروز نمیداد
▫️همسر سردار شهید حسن باقری میگوید وقتی این مرد بزرگ از جبهه به خانه میآمد آن قدر کار کرده بود که شده بود یک پوست و استخوان و حتی روزها گرسنگی کشیده بود، جادهها و بیابانها را برای شناسایی پشت سر گذاشته بود، اما در خانه اثری از این خستگی بروز نمیداد. مینشست و به من میگفت در این چند روزی که من نبودم چه کار کردهای، چه کتابی خواندهای و همان حرفهایی که یک زن در نهایت به دنبالش هست. من واقعاً احساس خوشبختی میکردم.
📚 همسر سردار شهید حسن باقری
🆔 @Masaf
✍️ خستگیاش را بروز نمیداد
▫️همسر سردار شهید حسن باقری میگوید وقتی این مرد بزرگ از جبهه به خانه میآمد آن قدر کار کرده بود که شده بود یک پوست و استخوان و حتی روزها گرسنگی کشیده بود، جادهها و بیابانها را برای شناسایی پشت سر گذاشته بود، اما در خانه اثری از این خستگی بروز نمیداد. مینشست و به من میگفت در این چند روزی که من نبودم چه کار کردهای، چه کتابی خواندهای و همان حرفهایی که یک زن در نهایت به دنبالش هست. من واقعاً احساس خوشبختی میکردم.
📚 همسر سردار شهید حسن باقری
🆔 @Masaf
🌹#با_شهدا|شهید مصطفی چمران
✍️ قهوه
▫️مادرم موقع خواستگاری برای مصطفی شرط گذاشته بود که این دختر صبح که از خواب بلند میشه باید یه لیوان شیرقهوه جلوش بذاری و ... خلاصه زندگی با این دختر برات سخته. اما خدا میدونه مصطفی تا وقتی که شهید شد، با اینکه خودش قهوه نمیخورد اما همیشه برای من قهوه درست میکرد. میگفتم: واسه چی این کار رو میکنی؟ راضی به زحمتت نیستم. میگفت: من به مادرت قول دادم که این کارها رو انجام بدم. همین عشق و محبتهاش بود که به زندگیمون رنگ خدایی داده بود.
📚 کتاب افلاکیان، جلد ۴، صفحه ۷
🆔 @Masaf
✍️ قهوه
▫️مادرم موقع خواستگاری برای مصطفی شرط گذاشته بود که این دختر صبح که از خواب بلند میشه باید یه لیوان شیرقهوه جلوش بذاری و ... خلاصه زندگی با این دختر برات سخته. اما خدا میدونه مصطفی تا وقتی که شهید شد، با اینکه خودش قهوه نمیخورد اما همیشه برای من قهوه درست میکرد. میگفتم: واسه چی این کار رو میکنی؟ راضی به زحمتت نیستم. میگفت: من به مادرت قول دادم که این کارها رو انجام بدم. همین عشق و محبتهاش بود که به زندگیمون رنگ خدایی داده بود.
📚 کتاب افلاکیان، جلد ۴، صفحه ۷
🆔 @Masaf
🌹#با_شهدا|شهید مدافع حرم محمد حسین حمزه
✍️ غافلگیری
▫️نامزدی ما چهار ماه دوستداشتنی بود! تماس میگرفتیم و با حالت دلتنگی میپرسیدم، آخر هفته تهران میآیی؟ میگفت: باید ببینم چه میشود! چند ثانیه بعد، آیفون به صدا در میآمد و حسین آقا پشت در ایستاده بود! یادم هست یک بار دیگر میخواستم برای خرید به بیرون بروم. پول نداشتم. خجالت میکشیدم از پدر و مادرم پول بخواهم. مشغول ورق زدن کتابم بودم که دیدم 30 هزار تومان پول لای آن است! از پدرم و مادرم سوال کردم که آنها پول برایم گذاشتهاند؟ گفتند نه! مامان گفت احتمالاً کار حسین آقاست! بعد از خرید هر چه تماس گرفتم و از او پرسیدم، طفره میرفت. میگفت: نمیدونم! من؟ من پول بگذارم؟
📚 راوی همسر شهید
🆔 @Masaf
✍️ غافلگیری
▫️نامزدی ما چهار ماه دوستداشتنی بود! تماس میگرفتیم و با حالت دلتنگی میپرسیدم، آخر هفته تهران میآیی؟ میگفت: باید ببینم چه میشود! چند ثانیه بعد، آیفون به صدا در میآمد و حسین آقا پشت در ایستاده بود! یادم هست یک بار دیگر میخواستم برای خرید به بیرون بروم. پول نداشتم. خجالت میکشیدم از پدر و مادرم پول بخواهم. مشغول ورق زدن کتابم بودم که دیدم 30 هزار تومان پول لای آن است! از پدرم و مادرم سوال کردم که آنها پول برایم گذاشتهاند؟ گفتند نه! مامان گفت احتمالاً کار حسین آقاست! بعد از خرید هر چه تماس گرفتم و از او پرسیدم، طفره میرفت. میگفت: نمیدونم! من؟ من پول بگذارم؟
📚 راوی همسر شهید
🆔 @Masaf
#با_شهدا|شهید حاج رضا کریمی
✍️ عشق به فرزندان
▫️فاطمه، نُه ساله شده بود و برایش جشن تکلیف گرفتیم. حاج رضا خیلی به این چیزها اهمیت میداد. برای فاطمه یک انگشتر خرید. چند ماه بعد، ماه مبارک رمضان بود و فاطمه همه روزههایش را گرفت. آن وقت یک جفت النگو بهش هدیه داد. تولد بچهها همیشه یادش بود و برایشان هدیه میخرید. تولد حضرت زهرا سلام الله علیها هم میگفت: امروز روز فاطمه و زهراست و برای هر دوشان هدیه میخرید. روز تولد حضرت محمد صلی الله علیه وآله هم برای محمد جواد هدیه میخرید.
📚 کتاب هزار از بیست، صفحه ۶۰
🆔 @Masaf
✍️ عشق به فرزندان
▫️فاطمه، نُه ساله شده بود و برایش جشن تکلیف گرفتیم. حاج رضا خیلی به این چیزها اهمیت میداد. برای فاطمه یک انگشتر خرید. چند ماه بعد، ماه مبارک رمضان بود و فاطمه همه روزههایش را گرفت. آن وقت یک جفت النگو بهش هدیه داد. تولد بچهها همیشه یادش بود و برایشان هدیه میخرید. تولد حضرت زهرا سلام الله علیها هم میگفت: امروز روز فاطمه و زهراست و برای هر دوشان هدیه میخرید. روز تولد حضرت محمد صلی الله علیه وآله هم برای محمد جواد هدیه میخرید.
📚 کتاب هزار از بیست، صفحه ۶۰
🆔 @Masaf
#با_شهدا|شهید مدافع حرم علی آقا عبداللهی
✍️ امیرحسین گلم، پسر بابا!!
▫️پسر عزیزم سلام، دعا میکنم تا شهید راه اسلام و ولایت باشید. اگر چه امروز پدرت کنارت نیست ولی بدان بسیار دوستت دارم و برای نجات جان کودکهایی مثل تو رفته تا دل مادر و پدرشان خشنود شود و با شادی آنها تو شاد شوی. تو تمام بود و نبود من هستی و دل کندن از تو برایم سخت است ولی به روی خود نمیآوردم که دیگران ناراحت نشوند. مادرت را به تو میسپارم...
📚 راوی فرزند شهید
🆔 @Masaf
✍️ امیرحسین گلم، پسر بابا!!
▫️پسر عزیزم سلام، دعا میکنم تا شهید راه اسلام و ولایت باشید. اگر چه امروز پدرت کنارت نیست ولی بدان بسیار دوستت دارم و برای نجات جان کودکهایی مثل تو رفته تا دل مادر و پدرشان خشنود شود و با شادی آنها تو شاد شوی. تو تمام بود و نبود من هستی و دل کندن از تو برایم سخت است ولی به روی خود نمیآوردم که دیگران ناراحت نشوند. مادرت را به تو میسپارم...
📚 راوی فرزند شهید
🆔 @Masaf
#با_شهدا|شهید داریوش رضایینژاد
✍️ دلتنگ کودک
▫️داریوش یک شب شیراز بود، اما یک مرتبه غافلگیرمان کرد. زنگ خانه را زد. دویدم دم در گفتم: مگه تو شیراز نبودی؟
گفت: دلم خیلی برای آرمیتا تنگ شده بود نتونستم طاقت بیارم. این همه راه آمده بود تا تهران، شب را پیش آرمیتا ماند و صبح دوباره رفت شیراز!
📚 راوی همسر شهید
🆔 @Masaf
✍️ دلتنگ کودک
▫️داریوش یک شب شیراز بود، اما یک مرتبه غافلگیرمان کرد. زنگ خانه را زد. دویدم دم در گفتم: مگه تو شیراز نبودی؟
گفت: دلم خیلی برای آرمیتا تنگ شده بود نتونستم طاقت بیارم. این همه راه آمده بود تا تهران، شب را پیش آرمیتا ماند و صبح دوباره رفت شیراز!
📚 راوی همسر شهید
🆔 @Masaf
#با_شهدا|شهید مدافع حرم علی شاهسنایی
✍️ جرعهای از معرفت شهدا
▫️شب عروسی هنگام برگشتن از آتلیه علی آقا به من گفتند: اگر موافق باشید قبل از رفتن پیش مهمانها اول برویم خانه خودمان و نمازمان را با هم بخوانیم یک نماز دو نفره عاشقانه... و این هم در حالی بود که مرتب خانوادههامون به ایشان زنگ میزدند که چرا نمیآئید مهمانها منتظرند. من هم گفتم قبول فقط جواب آنها با شما... ایشان هم گفتند مشکلی نیست موبایلم را برای یک ساعت میگذارم روی بیصدا تا متوجه نشویم. بعد با هم به خانه پر از مهر و محبتمان رفتیم و بعد از نماز به پیشنهاد ایشان یک زیارت عاشورای دلچسب دو نفره خواندیم. بنای زندگیمان را با معنویت بنا کردیم و به عقیده من این بهترین زیارت عاشورایی بود که تا حالا خوانده بودم.
🆔 @Masaf
✍️ جرعهای از معرفت شهدا
▫️شب عروسی هنگام برگشتن از آتلیه علی آقا به من گفتند: اگر موافق باشید قبل از رفتن پیش مهمانها اول برویم خانه خودمان و نمازمان را با هم بخوانیم یک نماز دو نفره عاشقانه... و این هم در حالی بود که مرتب خانوادههامون به ایشان زنگ میزدند که چرا نمیآئید مهمانها منتظرند. من هم گفتم قبول فقط جواب آنها با شما... ایشان هم گفتند مشکلی نیست موبایلم را برای یک ساعت میگذارم روی بیصدا تا متوجه نشویم. بعد با هم به خانه پر از مهر و محبتمان رفتیم و بعد از نماز به پیشنهاد ایشان یک زیارت عاشورای دلچسب دو نفره خواندیم. بنای زندگیمان را با معنویت بنا کردیم و به عقیده من این بهترین زیارت عاشورایی بود که تا حالا خوانده بودم.
🆔 @Masaf
#با_شهدا|شهید محمد کامران
✍️ فکر کنم مبارک است
▫️بعد از ظهر نتایج آزمایش آماده میشد. به من گفت میایی با هم برویم؟ گفتم: با چی؟ گفت: موتور! گفتم: ما هنوز نامحرمیم! چطور با موتور برویم؟ گفت: بله. من خودم میروم. تماس گرفت و گفت: من عذر میخواهم که اذیتتون کردم. اما نتایج آزمایشمون به هم نخورد! شیطنتش را فهمیدم. گفتم: اشکالی ندارد. ان شاءالله خوشبخت شوید. فردای آن روز با یک جعبه شیرینی به خانه ما آمد و گفت: فکر کنم مبارک است، برای عصر نوبت محضر گرفتم! گفتم: حالا چرا با این همه عجله؟ آنقدر سرعت کار بالا بود که حتی وقت عقد، تنها خواهرش هم نتوانست بیاید!
📚 راوی همسر شهید
🆔 @Masaf
✍️ فکر کنم مبارک است
▫️بعد از ظهر نتایج آزمایش آماده میشد. به من گفت میایی با هم برویم؟ گفتم: با چی؟ گفت: موتور! گفتم: ما هنوز نامحرمیم! چطور با موتور برویم؟ گفت: بله. من خودم میروم. تماس گرفت و گفت: من عذر میخواهم که اذیتتون کردم. اما نتایج آزمایشمون به هم نخورد! شیطنتش را فهمیدم. گفتم: اشکالی ندارد. ان شاءالله خوشبخت شوید. فردای آن روز با یک جعبه شیرینی به خانه ما آمد و گفت: فکر کنم مبارک است، برای عصر نوبت محضر گرفتم! گفتم: حالا چرا با این همه عجله؟ آنقدر سرعت کار بالا بود که حتی وقت عقد، تنها خواهرش هم نتوانست بیاید!
📚 راوی همسر شهید
🆔 @Masaf
#با_شهدا|شهید مدافع حرم عبدالصالح زارع
✍️ دعا کن من شهید شوم
▫️قبل از عقد به من گفت دعایی دارم که وقت عقد آن را برایم بخواه. خواهر آقا صالح جلو آمد و یک دستمال کاغذی تاشده به من داد و گفت: این را داداش فرستاد. روی دستمال برایم دعایش را نوشته بود: دعا کن من شهید شوم... یادم هست که قرآن در دست داشتم، از ته دل دعا میکردم خدا شهادت را به صالح بدهد و عاقبتش به شهادت ختم شود، اما تصور نمیکردم این خواسته قلبی به این سرعت محقق شود.
📚 مستند ملازمان حرم به نقل از همسر شهید
🆔 @Masaf
✍️ دعا کن من شهید شوم
▫️قبل از عقد به من گفت دعایی دارم که وقت عقد آن را برایم بخواه. خواهر آقا صالح جلو آمد و یک دستمال کاغذی تاشده به من داد و گفت: این را داداش فرستاد. روی دستمال برایم دعایش را نوشته بود: دعا کن من شهید شوم... یادم هست که قرآن در دست داشتم، از ته دل دعا میکردم خدا شهادت را به صالح بدهد و عاقبتش به شهادت ختم شود، اما تصور نمیکردم این خواسته قلبی به این سرعت محقق شود.
📚 مستند ملازمان حرم به نقل از همسر شهید
🆔 @Masaf
#با_شهدا|شهید مرتضی مطهری
✍️ میترسم یک وقت نباشم
▫️یک بار برای دیدن دخترم به اصفهان رفته بودم. بعد از چند روز که به تهران آمدم، نزدیکهای سحر به خانه رسیدم. وقتی وارد خانه شدم، بچهها همه خواب بودند، ولی آقا بیدار بود. چای و میوه و شیرینی آماده بود و منتظر بودند. بعد از احوالپرسی با تأثر به من گفتند: میترسم یک وقت نباشم، شما از سفر بیایید و کسی نباشد که به استقبالتان بیاید. بیشتر صبحها چای درست میکردند. در تمام طول زندگی به یاد ندارم که به من گفته باشند یک لیوان آب به ایشان بدهم.
📚 کتاب نگاهی به زندگی و مبارزات استاد مطهری، صفحه ۲۳
🆔 @Masaf
✍️ میترسم یک وقت نباشم
▫️یک بار برای دیدن دخترم به اصفهان رفته بودم. بعد از چند روز که به تهران آمدم، نزدیکهای سحر به خانه رسیدم. وقتی وارد خانه شدم، بچهها همه خواب بودند، ولی آقا بیدار بود. چای و میوه و شیرینی آماده بود و منتظر بودند. بعد از احوالپرسی با تأثر به من گفتند: میترسم یک وقت نباشم، شما از سفر بیایید و کسی نباشد که به استقبالتان بیاید. بیشتر صبحها چای درست میکردند. در تمام طول زندگی به یاد ندارم که به من گفته باشند یک لیوان آب به ایشان بدهم.
📚 کتاب نگاهی به زندگی و مبارزات استاد مطهری، صفحه ۲۳
🆔 @Masaf
Forwarded from Masaf | مؤسسه مصاف
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 #با_شهدا | ویژه هفته دفاع مقدس
👤 «حاج قاسم صادقی» مسئول یادمان شهدای دشت ذوالفقاری آبادان و راوی دفاع مقدس از آزادسازی حصر آبادان میگوید.
🔺 پاسخ به شبهه منحرف کردن «موشک مالیوتکا» با بیل که توسط رسانههای معاند و عدهای در داخل برای گرفتن انتقامهای سياسی و جناحی از استاد #رائفی_پور هر از گاهی مطرح میشود را از زبان راوی جبهه و جنگ بشنوید.
🆔 @Masaf
👤 «حاج قاسم صادقی» مسئول یادمان شهدای دشت ذوالفقاری آبادان و راوی دفاع مقدس از آزادسازی حصر آبادان میگوید.
🔺 پاسخ به شبهه منحرف کردن «موشک مالیوتکا» با بیل که توسط رسانههای معاند و عدهای در داخل برای گرفتن انتقامهای سياسی و جناحی از استاد #رائفی_پور هر از گاهی مطرح میشود را از زبان راوی جبهه و جنگ بشنوید.
🆔 @Masaf