مدرسه
4.58K subscribers
45 photos
5 videos
7 files
39 links
AlinejatGholami.yek.link

ἐπὶ τὰ πράγματα αὐτά
Download Telegram
بت سامری چگونه شکل می‌گیرد؟
علی‌نجات غلامی

بت سامری محصول تقلیل حکمت به حکم است. در تورات شما جمله‌ای می‌بینید: «بچه‌ی بز را در شیر مادرش نپز». وقتی بپرسی «چرا؟» یا «حکمت‌اش چیست؟»، «امکان جواب» گشوده است. مثلاً می‌توان چنین پاسخ داد که این کار نوعی شقاوت قلب و کاری بی‌رحمانه است که ممکن است چوپانی در مقابل نبی‌ای چنین کاری کرده باشد و نبی از این کار قلبش به درد آمده باشد. یا هر جواب دیگری. مهم این است که "امکانِ" پاسخ به "چرایِ" آن بسته نیست. و این پاسخ‌ها در سپهری عمدتاً اخلاقی معنا می‌گیرند. اما جالب و البته دردناک این است که همین جمله در فقه و کوشر یهود بدل به «حکم تحریمیِ» عدم ترکیب لبنیات با گوشت می‌شود از این رو قوانین سفت و سختی در تحریم لازانیا، بیف استراگنف، و پیتزا می‌شود. اینجا به نحو «بی‌چرایی» احکام خشک از روح اخلاقی خود جدا می‌شوند و قوانینی بی‌روح، صلب می‌شوند. دین به جای مبانی معرفتی و اخلاقی به سمت سنخی جزمیت تقلیدی پیش می‌رود و عقل چونان منشاء چراجویی تعطیل می‌شود. و فرقه‌ای دچار وسواسی گسسته از جهان و حیات می‌شود! که «به من دست نزن! تماس ممنوع!»
اینجا نه "تفسیر" بلکه نوعی "بیگانگی" رخ داده است. متنِ اصلی-منشائی، در ظرفی غیر از سپهر تحقق و معناداری‌اش گذاشته شد و از خود بیگانه می‌شود.
چرا من اساساً فقه و ریچوال‌های حکمی را در همه‌ی ادیان – اعم از یهودیت، زرتشتیت، اسلام، مسیحیت و حتی هندویسم - همان گوساله‌ی سامری می‌نامم؟ زیرا فقه مکانیسمی است که طی آن حکم‌ها بت می‌شود. موسی با ده فرمان است، فرامینی که به راحتی می‌شود از هر کدام پرسید چرا. اما با قوم‌اش مواجه می‌شود که گوساله سامری را می‌پرستند. این گوساله عملاً استحاله‌ی همان ده فرمان اخلاقی-انتولوژیک در هزاران فرمان صلب در مسیر تاریخ و است و این به معنای واقعی گفتمان قدرت است که برخلاف فوکو معتقدم بی‌حقیقت نیست بلکه علیه‌ حقیقتی است که از آن برآمده و سرکوبش کرده است. تمامی ده فرمان به احکام صلبی بدل می‌شوند که اساساً ضداخلاقی و ضدحکمت‌اند. اینجا نمی‌توان از افق هرمنوتیک و تفسیر سخن گفت اینجا مشخصاً انحراف صورت گرفته است. در هندویسم ساتی به خاطر عشق و نقد بر نگاه طبقاتی پدرش دوکشا و تحقیر خاکی بودن و بی‌لباس فاخر بودنِ شیوا شوهرش، در آتش می‌پرد به نام عشق اما همین سامری‌سازی یکی از مخوف‌ترین و زن‌ستیزترین فرهنگ‌ها را از همین روایت زیبا و عمیق در جهان ایجاد کرده است که زن با شوهر مرده‌اش باید زنده زنده بسوزد. در زرتشتیت دعای طلب رامش برای همه آفرینشِ "نیک" می‌شود، اما همین قید نیک به خلافِ آفرینشِ "بد" و دوئالیسمی خطرناک بدل می‌شود که از حشرات تا دیگری‌های انسانی را از دایره آفرینش اهورایی خارج می‌کند. در اسلام یاد خدا چونان درمان رنج قلبی توصیه می‌شود اما همین در تفقهی‌سازی به خوردن آیات قرآن برای درمان رماتیسم بدل می‌شود.
من در پی فهم مکانیسمی هستم که چگونه نه تنها ادیان بلکه ایدئولوژی‌ها از خاستگاه حکمتی خود بریده و در دستورالعمل‌هایی کور منحرف می‌شوند مثلاً اندیشه مارکس در مارکسیسم-استالینیسم. بنابراین، نمی‌توانم هرمنوتیک یا حتی پدیدارشناسی را به این معنا بفهمم که ابزاری برای گشودگی و نسبیت دربرابر هر چیزی باشند که خود را تفسیر می‌نامند. خاصه از عقب‌نشینی‌های افراطی پساساختارگرانه از دعوی حقیقت نیز سخت نگرانم. تو گویی هر فرقه و مذهبی بتواند ذیل پوشش «دیگری» بدون پرسش یک صدای متفاوت باشد. و از حقیقت‌ها دم زده شود که ملاکی برای ارزیابی امور وجود نداشته باشد من معتقدم حقیقت هر گفتمانی در نقطه‌ی خاستگاهی‌اش می‌تواند رصد و نقادی شود اگر تاریخ یک سنت را اینهمان با متن خاستگاهی‌اش ندانیم. و تصور نکنیم مثلا سنت اسلامی عین قرآن است.
سامری از "اثر رسول" منحرف شد. افسانه‌سرای از "اثر رسول" به مثابه خاک سم اسب جبرئیل را که خود از همین شبه‌تفاسیر سامری‌وار است دور بریزیم، مراد مشخصاً «اثر و تأثیری» است که تجربه‌ی نبوی می‌گذارد که جذابیت آن در حکمتِ مندرج‌اش است اما این اثر روح‌زدایی شده و صدایی بی‌جان از شیءای بتواره می‌شود. صدایی که خودش را جایگزین امر مقدس می‌کند. فقه همان صدای مقدس‌شده است. صدای بی‌روح که عقلانیت‌زدایی می‌شود و بی‌چرا. عقوبت سامری چونان «لامساس!» نتیجه منطقی همین صدای بی‌روح است. به من دست نزن!
الان مثلاً دارم «یهودستیزی» می‌کنم؟! چه خوب! جیز! دست می‌زنم!