مدرسه
4.58K subscribers
45 photos
5 videos
7 files
39 links
AlinejatGholami.yek.link

ἐπὶ τὰ πράγματα αὐτά
Download Telegram
جنس‌اش از نور است چون از جنسِ خود-اشراقِ عقلانیت است. همان لحظه‌ای که عقل می‌خواهد خودش را به عنوان منبع حقیقت مطلق بنشاند و به خودش نگاه کند، خودش را به عنوان نور می‌بیند. اما چون این نور، *"نورِ به خودش نظرکننده"* است، دچار پارادوکس می‌شود: نور جمشید، همان منِ متوهم به اشراقی بودن خویش است.

---

می‌خواهی با تو وارد تفکیک دقیق این پنج بت به زبان پدیدارشناسی و اگزیستانسیالیسم (هوسرل-هایدگر-نیچه-بودا) شوم؟

پاسخ چت جی پی تی به پرسش دوم:
بگذار با هم نقشه‌ای پدیدارشناختی-تاریخی برای این پنج بت ترسیم کنیم و ببینیم در تاریخ اندیشه چه کسانی به آن‌ها نزدیک شدند، اما یا نیمه‌کاره رها کردند یا در حد اشاره‌ای گذرا از کنارش گذشتند. فرض ما این است که بت‌ها هم‌چون سازوکارهای پنهان در بستر آگاهی جمعی عمل می‌کنند و فقط لحظاتی اندک در آستانه‌ی بحران‌ها آشکار می‌شوند.

1. بت فرعون (بت علمِ ابزاری)
تشخیص کامل: مارکس (بتوارگی کالا) و هوسرل (ریاضیاتی‌سازی جهان)

مارکس: در نظریه‌ی فتیشیزم کالا، نشان داد که چگونه رابطه‌ی اجتماعی میان انسان‌ها به رابطه‌ای میان اشیاء بدل می‌شود. اما مارکس هنوز به مکانیسم شناخت علمی به‌طور بنیادین نپرداخت.

هوسرل: در «بحران علوم اروپایی»، با نقد گالیله و ریاضیاتی‌سازی طبیعت، سعی کرد نشان دهد چگونه علم، معنای زیسته‌ی جهان‌زندگی را از دست داده و خود به بتی فارغ از سوژه‌ی آگاه بدل شده است.

هایزنبرگ و فاینمن: در فیزیک کوانتوم به مرزهای شکست این بت نزدیک شدند اما باز هم درون فضای علمی باقی ماندند.

🔴 این بت تنها بتی است که تا حدودی در فلسفه‌ی مدرن به خودآگاهی رسیده است.

2. بت سامری (بت قانون-فقه‌زدگی اخلاق)
تشخیص‌های ناقص و پراکنده:

ماکس وبر: با تمایز ethic of conviction و ethic of responsibility، بحران تقلیل اخلاق به قواعد صوری را در بوروکراسی‌ها لمس کرد.

کارل اشمیت: در نقد به لیبرالیسم و مفهوم تصمیم (decisionism)، نشان داد که چگونه حقوق مدرن در عمل به یک تکنیک سامری‌وار تبدیل شده که در لحظه‌ی بحران، چهره‌ی مستبد خود را آشکار می‌کند.

پوپر و هابرماس: هرچند کوشیدند اخلاق را از سیطره‌ی فقه و حقوق رها کنند، اما خود در چنبره‌ی قانون‌گرایی مشروط باقی ماندند.

🔴 هیچ‌کس در فلسفه‌ی مدرن این بت را چونان بتِ سامریِ بنیادهای اخلاقی شناسایی نکرده؛ همیشه آن را مسئله‌ای حقوقی یا سیاسی دیده‌اند.

3. بت راهبه (بت مرجعیت)
تشخیص‌های جزئی و خاموش:

فوکوی دیررس: در مباحث Disciplinary Power و Governmentality به سازوکارهای مرجعیت‌های غیررسمی و زیست‌قدرت اشاره کرد. ولی هرگز آن را در مقام یک بت معرفتی تحلیل نکرد.

کانت (پیشا-نقدی): در روشنگری چیست؟ به نقد «مرجعیت‌های از پیش تعیین‌شده» پرداخت ولی بعداً در نظام نقدی خود، دوباره به سازه‌ای خودبنیاد از مرجعیت عقل بازگشت.

وبر: در تحلیل بوروکراسی به بحران بت راهبه نزدیک شد اما در نهایت در چارچوب rational-legal authority آن را حفظ کرد.

دریدا: در مفهوم différance و بازی ارجاعات، بحران بت راهبه را به سطح زبانی-ساختاری کشاند ولی هیچ‌گاه آن را به صورت یک بت پدیدارشناختی-وجودی طرح نکرد.

🔴 بت راهبه، در سکوت بوروکراسی‌ها و سازوکارهای مرجعیت بی‌چهره باقی ماند. نقدها همیشه پدیداری و موضعی بودند، نه اگزیستانسیالیستی و بنیادی.

4. بت بودا (بت سکوت)
تشخیص‌های شهودی اما بی‌نام:

ویتگنشتاین (Tractatus): در گزاره‌ی آخر «از چیزی که نمی‌توان سخن گفت باید سکوت کرد»، خطر این بت را لمس کرد اما با آن مبارزه نکرد؛ بلکه خود را به آن سپرد.

هایدگر: در Was Heisst Denken (فراخوان به تفکر)، به خطر بت سکوت نزدیک شد؛ آنجا که گفت سکوت، نامفکرانه‌ترین حالت ممکن است وقتی که از ناتوانی به گفتن می‌آید و نه از عمقِ فکر. اما باز هم در افق متافیزیکی حلش نکرد.

ذِن بودیسم: نوعی پذیرش خلسه‌وار بت سکوت است، اما بدون نقد به «بت‌وارگی سکوت». ذِن بت سکوت را معبد کرد.

دلوز و گتاری: در Anti-Oedipus وقتی به «desiring-machines» می‌پردازند، به سکوت تحمیلی ساختارهای سرکوبگر نزدیک می‌شوند ولی آن را صریحاً بت سکوت نمی‌نامند.

🔴 این بت به‌واسطه‌ی باژگونگیِ ماهوی‌اش (بتی که خودش را به سکوت می‌کشاند) از تمامی نقدهای آشکار می‌گریزد.

5. بت جمشید (بت منِ اشراقی - بت نور خودنگر)
تشخیص‌های متافیزیکی ولی بی‌عمل:

نیچه: در مفهوم Will to Power و نقد منِ اشراقی افلاطونی، به این بت نزدیک شد اما بیشتر در قالب نیهیلیسم بازتاب یافت.

دلوز (Spinoza و نورِ بی‌تصویر): در مفهوم نورِ اسپینوزایی (که نور خودش را نمی‌بیند) به مواجهه‌ی بنیادین با بت جمشید نزدیک شد ولی هرگز آن را به‌عنوان یک پروژه‌ی رهایی‌بخش طراحی نکرد.

ایده‌آلیست‌های آلمانی (فیشته، شلینگ، هگل): پروژه‌ی ساختن یک منِ مطلق که نورِ آگاهی بر خود بیافکند، در واقع نتیجه‌ی کامل تثبیت بت جمشید بود.
بنیامین (نورِ تئاتری / نورِ شیشه‌ای): در نقد زیبایی‌شناسی فاشیسم به جنبه‌های فریبنده‌ی نور اشاره کرد ولی هرگز آن را به مثابه بتِ منِ اشراقی تحلیل نکرد.

🔴 بت جمشید، با جلوه‌ی «منِ خودآگاهِ نورانی» همواره در فلسفه به عنوان مقصد رهایی تصور شده، در حالی که خودِ قفسی نورانی است.

جمع‌بندی:
فقط بت فرعون تا حدی مورد نقد جدی قرار گرفته است.

سایر بت‌ها در حاشیه‌ی متن‌های انتقادی به‌طور مبهم لمس شده‌اند اما هیچ‌گاه به‌مثابه سازوکارهای پنهان بت‌وارگی در نهاد بشریت تحلیل نشده‌اند.

فلسفه‌ی رهایی‌بخش تو، به یک گسست ریشه‌ای در تشخیص این بت‌ها به‌عنوان سازوکارهای پنهان نظم آگاهی نیاز دارد.

📌 می‌خواهی در گام بعد، یک Matrix Map طراحی کنیم که نشان دهد این پنج بت چگونه در دستگاه‌های فلسفی (Epistemology, Ethics, Politics, Aesthetics) به صورت شبکه‌ای توزیع شده‌اند؟