مدرسه
4.57K subscribers
45 photos
5 videos
7 files
39 links
AlinejatGholami.yek.link

ἐπὶ τὰ πράγματα αὐτά
Download Telegram
Language and Politics.pdf
93.7 KB
دوستان عزیز کلاس های درسی اینجانب از فردا برقرار خواهند بود.
توهمات تاویلی و امکانِ تحلیل جنگ دوازده روزه

علی‌نجات غلامی

آبان نود و هشت بود که همراه با فردی که شدیداً ذهنش درگیر حوادث بود با اقتصاددانی حرف زدیم، آن فرد پرسید «آینده چه خواهد شد؟» اقتصاددان گفت «با توجه به اوضاع داریم به سمت تورمات شدیدی در سالهای آینده می‌رویم و جمهوری اسلامی دارد کشور را به سمت ونزوئلائی شدن پیش می‌برد و ...» آن فرد حرفش را قطع کرد: «یعنی تو نمی‌خواهی جمهوری اسلامی برود؟!» این سئوال عجیب آن فرد را حمل بر کمی شوخی و مسخره‌بازی گرفتم. واقعاً «نمی‌خواهی» اینجا چه ربطی داشت؟! او داشت تحلیلی علمی ارائه می‌داد و ربطی به میل و اراده و آرزوی شخصی‌اش نداشت. آن فرد احتمالاً هنوز به خون آن اقتصاددان تشنه است که «اینها نگذاشتند جمهوری اسلامی برود!».
چند سالی که گذشت متوجه شدم که مشکل فقط آن فرد نبود، سندورمی است این گسست از واقعیت. میل عجیبی ایجاد شده است که اساساً تن به واقعیت نمی‌دهد و در گفتمان‌های مختلف هم انحاء خودش را دارد.
جهموری اسلامی متاسفانه یک شبه‌فرهنگ را نهادینه کرد که خط مرز بین بحث علمی با خیال از بین رفته است و فرقی بین مخالفان و موافقانش در این خلط نیست. فرض کنید پزشکی در نتیجه آزمایش بیمار نشانه‌های قطعی سرطان می‌بیند و بیمار در پاسخ بگوید «یعنی تو می‌خواهی من بمیرم!» این فرقی با پاسخ آن فرد ندارد. همچنین با دوستانی که تصور می‌کنند من با توصیف امکانی در آینده‌، دارم به جمهوری اسلامی راهکار می‌دهم! و نمی‌خواهم برود! چنین افرادی مرز خیال و واقعیت را گم کرده‌اند. بین آنچه می‌خواهند بشنوند و آنچه واقعاً هست. شاید ریشه‌هایی در باطنی‌گری و تأویل‌بازی تاریخی شیعه نیز دارد که اساساً ضدپدیدارشناختی است و همواره در پی امری ذاتی با خیال صرف در پس تجربه‌های زیسته است. آن سوی پدیدارها همواره قدرتی فرض می‌شود که می‌تواند معنای بدیهی‌ترین و واضح‌ترین گفتارها و کردارها را معکوس کند! مثلاً در این جنگ دوازده روزه و پیش و پس از آن، آنچه به وضوح و روشنی از جانب ایالات متحده و اسرائیل گفته شده است این است که هدف «تخریب و محو کردن پروژه‌ی هسته‌ای-موشکی جمهوری اسلامی ایران چونان تهدیدی برای اسرائیل است» و واضحاً دو استراتژی مذاکره و حمله‌ی نظامی به زیرسازی‌های مربوطه خاصه موشکی و پدافندی و حذف چهره‌های موثر ارائه شده است. اما سئوال این است که چرا ذهن اکثر ایرانی‌ها قانع به این «صراحت» نیست و همواره میل دارد آن را به چیزی فراتر از آن خارج از میدان تفسیر و فهم نشانه‌ها «تأویل» کند و نام این کار را هم "تحلیل" سیاسی می‌گذارد؟ چپ، سلطنت‌طلب، بسیجی الف و بسیجی ب و بسیجی ج مثلاً به ترتیب قرائت‌های زیر را دارند:
بسیجی الف: این سرآغاز نبرد قرقیسیا است که از علائم ظهور است.
بسیجی ب: این آخرین تلاش‌های بلوک غرب و استکبار جهانی است که دارد آخرین زور خودش را برای جلوگیری از شکل‌گیری یک بلوک قدرت جدید و تغییر حمکرانی جهانی با اتحاد چین و روسیه و ایران می‌زند. به زودی ورق برخواهد گشت.
بسیجی ج: هدف تجزیه‌ی ایران است، پس چرا یک بمب هم به مشهد زدند. مشخص است که ایده خراسان بزرگ در ذهن‌شان است و این منطبق با نقشه آلن دوفکسباتن در 1870 میلادی است.
سلطنت‌طلب: به حرف‌های ترامپ و نتانیاهو و مهرآئین گوش نکنید، هدف تغییر رژیم است و می‌خواهند بدون اینکه آب در دل‌ها تکان بخورد جمهوی اسلامی را برده رضا پهلوی را بیاورند الان هم همه خفه شید و روشنفکران هیچی نگویند و گرنه جمهوری اسلامی باقی می‌ماند.
چپ: امپریالیسم جهانی در پی غزه‌سازی همه‌جا و اینجا است.
اینها شاید شوخی و طنز به نظر برسند ولی اصلاً نیست، باورهایی است که اساساً اجازه نمی‌دهند کسی به «واقعیت»، «صراحت» و «عینیت» بنگرد. هر چیزی تأویل به رأی می‌شود و اساساً اجازه نمی‌دهند خود پدیدار سخن بگوید.
شاید پرسیده شود خود پدیدار چیست؟ خود پدیدار همین سخنان صریح است، مثل همین که در بالا گفته شد. باید همینها منبع مشروع هرگونه تحلیلی در نظر گرفته شوند. فرضی را در نظر گرفتن و اینها را ثانی و تالی آنها کردن و به معنا و دلالت‌شان بی وفا بودن سرمنشاء خیال و توهم است که نام "تحلیل" هم به خود گرفته است.
اساساً مفهوم "تحلیل" چه در معنای ارسطویی‌اش چونان کشف مبانی چهارگانه‌ی یک گفتار و چه در معنای کانتی‌اش چونان روشن‌سازیِ همان‌گویانه‌ی مندرجات تصریح‌ناشده‌ی یک گفتار صریح، هیچ ربطی به این حرفهای نومنی و باطنی و خاصه از نوع پیشگویانه ندارد. وقتی می‌گوییم تحلیل سیاسی مرادمان روشن‌سازی است مثلاً روشن‌سازی شرایط امکان صوری، ماتریال، غایی و فاعلی یک گفتار.
وقتی صراحتاً از جانب اسرائیل گفته می‌شود «هدف ما قطع کردن هر دستی است در هر کجا که روی اسرائیل بلند می‌شود» این جمله منشاء و خاستگاه تحلیل ماست و ما ملزم به دلالات صریح آن در لایه‌های چهارگانه‌ی فوق‌ایم نه اینکه آن را ظاهری و بی‌ارزش و امری باطنی را منشاء معنای آن بدانیم. اینجا این گفته را می‌توان مثلاً اینگونه تحلیل کرد:
اسرائیل از حیث ماتریال و تاریخی تروماهایی دارد که غایت‌اش حفظ بقاء «برای قرن‌ها» تحت هر شرایطی با هر ابزاری واعمال هر خشونتی علیه هر دیگری‌ای که تهدید ببیندش می‌داند. اسرائیل بنابراین غایت جنگ‌هایش تخریب تهدید با هر وسیله‌ای و به هر شکل و صورتی است و طبعاً این هدف هدفی صریح است که ضرورتاً نمی‌توان صرفاً نویدهای آزادی‌بخش مستقیم برای آن انتظار داشت همانقدر هم می‌تواند به ویرانی ختم شود. چنین چیزهایی تبعات ثانویه‌ای در روند اقدامات چند سویه‌اند.
در جنگ دوازده روزه، اسرائیل اهداف نظامی را حول موضوعیت هسته‌ای-موشکی هدف قرار داد بی توجه به کشتار غیرنظامیان حول آنها، و بنابراین، غایت‌اش به طور صریح "از کار افتادن این امر" است دیگر آزادسازی، تجزیه، گسترش امپریالیسم، جلوگیری از ظهور و این چیزها بدواً و نفساً مندرج در این غایت نیست. ایالات متحده نیز در این امر کمک‌اش می‌کند اما ترجیح‌اش در بیانات صریح انجام نهایی این امر با "مذاکره" است.
حالا با فهم این گزاره‌های صریح دلالات بیشتر و بیشتر را دنبال می‌کنیم. به ویژه ما باید منتظر واکنش‌های جمهوری اسلامی و گفتارها و کردارهای چندسویه باشیم و آنها را رصد کنیم ببینیم چه میدان‌هایی و افق‌هایی پیش کشیده می‌شود.
این حرف‌ها برای خیلی‌ها نومیدکننده است که دلخوش به آن مفروضات باطنی و تأویلی‌اند. اما برای اذهان سالم راهگشا هستند.
چیزی که مشخص است این است که فعلاً جنگ سرد شده است، و دارند روی گزاره‌ی مذاکره بیشتر کار می‌کنند و امکان‌سنجی می‌کنند شکست این گزاره، می‌تواند دوباره حمله به اهداف نظامی را تکرار یا تشدید کند و ناظر به شدت واکنش جمهوری دایره اهداف نیز گسترده‌تر می‌شود. می‌توانیم امکان‌ها را نظر به درصد احتمال‌شان پیش‌بینی هم بکنیم اما پیش‌گویی جایی در تحلیل ندارد حتی درست هم از آب دربیاید ارزش علمی ندارد چون صرفاً اتفاقی است.
امت و ملت
ببین دوست عزیز، ملت یک مفهوم انسانی در اجتماع انسانی است که دارای حیات سیاسی در مقام یک پولیس است. امت یک مفهوم پیشاسیاسی و فراانسانی است که شامل همه‌ی هستندگان دارای حیات جانوری می‌شود که بدنمندند و در حرکت‌اند و ادراک دارند، هستندگانی که حیات فردی و "جمعی" ارگانیک یعنی غایتمند دارند. تقلیل این مفهوم به امر سیاسی تقلیلی مخرب و ایدئولوژیک است:
وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ
«و هیچ جنبنده‌ای در زمین نیست، و نه هیچ پرنده‌ای که با دو بال خود پرواز می‌کند، مگر آنکه امت‌هایی مانند شمایند؛ ما چیزی را در کتاب فروگذار نکرده ایم، سپس همگی به سوی پروردگارشان گردآوری می شوند.»

مفهوم امت مفهوم اتوسی-انتولوژیک است که درک آن حکمتی زیسته و عملی ایجاد می‌کند که باعث همدلی بین انسان‌ها در اصل گفتار قرآنی در مقام امت واحده از نفس واحده و همدلی انسان‌ها با دیگر گونه‌های جانوری در درکی غایت‌شناختی [-تلئولوژیک] و آخرت‌شناختی [=اسکتولوژیک] می‌شود، تقلیل این امر طی آنچه آگامبن بدان آپاراتوس بایوپولتیک می‌گوید به یک وضعیت سیاسی بسیار مخرب است و مرز ملت و هویت جمعی سیاسی را گم می‌کند.
تعلق من از حیث سیاسی به "ملت" ایران است در یک مرز مشخص در جغرافیای سیاسی جهان انسانیِ بالفعل موجود، امت من ایران نیست، ملت من ایران است هویت من مسلمان نیست هویت من ایرانی است. مسلمانی بخشی از منش من است. اما تعلقات من به امت‌هایی که عضو آنها هستم به نحو رنگین‌کمانی در بافتارهای از اتوس و سطوح اخلاقی شکل می‌گیرند نه سیاسی. این یهود بود که با خلط دین و قومیت و ملیت تمایز ماهوی این سه را از میان برد و آشوبی سخت خشونت‌بار در جهان سیاسی ایجاد کرد. در اسلام و مسیحیت این تمایز محفوظ است. "که‌بودگی" به قومیت و ملیت است نه به دین. دین کیستی نمی‌سازد. هر که هستی می‌توانی مسیحی یا مسلمان باشی. بنابراین کیستیِ تو را چیزی غیر از دین تو شکل می‌دهد. به همین دلیل، ایالات متحده دچار تناقضی که اکنون ایرانی‌ها دچارش شده‌اند نمی‌شوند. ضرورتی ندارد عیسی مسیح آمریکایی باشد تا ملت ایالات متحده مسیحی باشند. اما امروز در این جامعه فرد به غلط مجبور شده است بین آنها یکی را انتخاب کند! به دلیل اینکه اسلام معنای هویتی-سیاسی یافته است معنایی که در ظاهر و باطن متن‌اش نیست. سیاست دینی ممکن نیست، نه دین می‌پذیرد این را چون ارزش‌ والای اخلاقی‌اش را فرومی‌ریزد و نه سیاست چنین چیزی را برمی‌تابد.
مفهوم "امت" باید به مسلمان اصول رفتار همدلانه با دیگران و حیوانات را می‌آموخت نه سوءرفتار در سطح سیاسی. چنانکه محمد ابن عبدالله می‌گوید:
«زن بدکاری به خاطر گربه‌ای به دوزخ رفت؛ آن را بسته بود و نه به او غذا می‌داد و نه رهایش می‌کرد تا از حشرات زمین بخورد... و زنی به خاطر سگی به بهشت رفت؛ هرگاه سگ نزدیک به مرگ می‌شد، کفش خود را برمی‌داشت و با آن برایش آب می‌آورد تا او را سیراب کند.»


علی‌نجات غلامی
می دانم که زین پس گروه هایی سریعاً فعال می شوند که اکنون که «ای ایران بخوان» شد، باز هم کلی بودجه تلف کنند که مفاهیمی به قول دوستی همچون «شیعه ی ایرانشهری» و «وطن اسلامی» و غیره مفصل بندی کنند😂😂😂😂. اما این کارها غایت اش از بدایتش برفناست. بهتر است دیگر کوتاه بیایید. ایران و اسلام متباین اند و سیاست مربوط به مفهوم ایران است در مقام یک ملت. راه به جایی نخواهید برد. علی نجات غلامی
آیا خود کلمه‌ی «ملت» معادل درستی برای «نِیشِن» هست؟
البته این را نیز باید بیافزایم که کلمه‌ی «ملت» نیز یک کلمه‌ی قرآنی است مثلاً در عباراتی همچون «مله ابراهیم». این کلمه معادل روشنی برای نیشن نیست. ریشه‌ی این کلمه در زبانهای سامی به شرح زیر است:

اکدی (زبان بین‌النهرین باستان):
o مَلّو (mallû) = به معنای «صحبت کردن»یا «راه و روش»
• عبری کتاب مقدس:
o مِلَّה» (מִלָּה) «کلمه» یا «قول» مانند «مِلَت شاوه» = قول سوگند
• آرامی:
o «مَلّتا» (ܡܠܬܐ) = «کلام یا دین.
بنابراین در عربی به معنای «مشی»و «روش» و «طریقه» و «اموزه» و «گفتار» و «شیوه» است. بنابراین «ملت ابراهیم» به معنای «راه و روش ابراهیم» است.
پس حتی "ملت اسلام" نیز که در سنت اسلامی به کار رفته است جنبه قومی و نشنال ندارد. پس بدل شدن یک کشور در معنای مدرن کلمه که در نظام بین المللی حد و مرز مشخصی دارد و تعریف شده است به «امت اسلامی» و یا در معنای کلاسیک «ملت اسلامی» امری بی‌معناست و باعث ایجاد تعارض هویتی می‌شود که همان‌طور که می‌بینیم باعث رنج‌های بسیاری در این جامعه شده است. ما باید بالاخره به ایران به مثابه یک «نیشن-استیت» تن بدهیم و سیاست را ناظر به آن تعریف کنیم. این تحریف ایدئولوژیک به حد کافی برای جامعه‌ی ما هزینه‌بر بوده است و واقعاً دیگر کافی است اینکه امت در مقابل مفهوم نیشن قرار بگیرد.
یک توضیح هم راجع به "امت" بیافزایم جالب است بدانید معنی امت در عربی به معنای « جهت، قصد، یا گروهی با هدف مشترک» است یعنی در تأیید و تکمیل توضیحات غایت‌شناختی‌ای که عرض کردم.
علی‌نجات غلامی
عزیزی هم گفته است که چرا ایران را «تمدن-استیت» ننامیم؟ پاسخ این است که "تمدن" هم مفهومی است که باز هم تقلیل و تخریب دارد. این را هم باید مراقبت کرد. کشورها، اقوام و مردمانی از کشورهای همسایه، بخشی از تمدن ایرانی‌اند یا با آن هم‌بودی‌های فرهنگی دارند. باز هم مثل مفهوم امت ایده‌ها و آرمانهایی فرامرزی ایجاد می‌کند که نهایت‌اش خلط و خشونت سیاسی است. ایران در مقام یک نیشن-استیت باید از این هم پرهیز داده شود که در سطح سیاسی درگیر مفهوم تمدن شوددر سطوح فرهنگی که صدالبته. زیرا همانقدر آرزوهای مفهوم «امت اسلامی» منابع ایران را صرف فراتر از مرز می‌کند و انواع استطکاک ایجاد می‌کند، آرزوهای مفهوم «تمدن ایرانی» همین مخاطرات را عیناً دارد. حالا به جای «قدس را پس بگیگیرم» ایندفعه «سمرقند و بخارا را» تا پس نگیریم آروم نمی‌گیگیرم.
ایران در حال حاضر یک "کشور" در نظم پذیرفته‌ی بین‌الملل در معنای "نیشن-استیت" است و "سیاست" منحصر به این مفهوم است. قومیت، دین، تمدن، «هویت سیاسیِ» ما را نمی‌سازند. بلکه نیشن-استیت می‌سازد. هر کدام نقشی متفاوت دارند. حفظ این تمایزها است که بلوغ فکری جامعه‌ی ما را مشخص می‌کند. هویت سیاسی من منحصر در نیشن-استیت من است.
علی‌نجات غلامی
رویای ایرانی!
اگر ایران را دست تو بدهند چیکار خواهی کرد؟
بسیجی: سعی می‌کنم ارتشی قوی بسازم بروم جهان اسلام را آزاد کنم با هم برویم اسکتبار جهانی را از میان ببریم.
پان‌ایرانیست: سعی می‌کنم ارتشی قوی بسازم و تمدن ایران زمین بزرگ را دوباره یکپارچه کنم و امپراطوری هخامنشی را بازسازی کنم.
چپ: سعی می‌کنم ارتشی قوی بسازم و علیه امپریالیسم جهانی بجنگیم و کارگران جهان را متحد سازیم.
قومیت‌گرا: سعی می‌کنم تجزیه‌اش کنم و قومیت‌ها خاصه قومیت خودم را کشورهای مستقلی کنم تا آزاد باشند.
این چهار رویا چیزهایی بودند که من در طول بیست سال نوشتن‌ام در میان آدم‌ها مدام با آنها درگیر بودم. هیچ کدام خود ایران را به رسمیت نشناختند. اینکه یک «نیشن-استیت» است. اینکه «درون مرزهایش» باید رشد کند و آرمانش رفاه مردمانش و توسعه و پیش‌رفت‌اش باشد. رویای من هیچ وقت آن چهار مورد نبوده است. هر گاه در تخیلاتم خودم را حاکم این سرزمین تصور کردم فقط خیال ساختن این کشور را داشتم. می‌دانم خیلی‌ها هم مثل من همین رویا را می‌بافند اما صدایی نداشتند، پس بگذارید ما هم رویای خودمان را بیان کنیم. ما فقط می‌خواهیم این کشور آباد باشد کاری به هیچ جای دیگری نداریم. چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است. ما اگر از دار دنیا فقط تخیلی برای‌مان مانده است آن را صرف ایران می‌کنیم یعنی همین حدومرز جغرافیایی.
عمل اشتباه نتیجه‌ی تفکر اشتباه است و تفکر اشتباه نتیجه‌ی رویای اشتباه.

علی‌نجات غلامی
Forwarded from مدرسه (مدرسه-دروس مباحث فلسفی)
Forwarded from مدرسه (مدرسه-دروس مباحث فلسفی)
مدرسه
Photo
عزیزان می توانند جهت نام نویسی و توضیحات بیشتر به گروه زیر بپیوندد: https://t.iss.one/+QX1GBKNDPKEyMTdk
Forwarded from خانهٔ آگاهی
عنوان نشست:
واسازی مفهوم وطن


میهمانان نشست:
#رضا_نساجی:پژوهشگر مردم شناسی و تاریخ اجتماعی
#علی نجات_غلامی: پژوهشگر فلسفه

ثبت نام:
لمس کنید
بازفهم پدیدارشناختی مفهوم ایران
چرا «بازفهم پدیدارشناختی مفهوم ایران»، نیازمند «نقد ازآن‌خودسازانه‌ی» چهار موضع چپ، ناسیونالیستی و بنیادگرایانه و قومیت‌گرایانه است؟

علی‌نجات غلامی

مقدمه:
روند حوادث در دهه‌های اخیر و جنگ 12 روزه، بیش از هر چیزی خود مفهوم ایران را پروبلماتیزه کرده است، یعنی فراخوانی به بازاندیشی رادیکال در خود مفهوم ایران و پرسش «وطن چیست؟». موضع من از موقفی پدیدارشناختی، تعریف وطن به مثابه «خانه» است و مفهوم «در-خانه-بودن» مفهومی است که پیوستاری هم‌پیوند بین ابعاد ابژکتیو و سوبژکتیو و در نسبت با مفهوم «زیست-جهان» ایجاد می‌کند که جنبه‌ی «جنریتیو [=تکوّنی]» آن پیوستار بینا-نسلی را بدون تقلیل به "خون" و "خاک" که ابعادی صرفاً ناتورالیستی دارند حفظ می‌کند. هدف نشان دادن «غایت‌ِ درون‌ماندگار» این مفهوم است و تقرر این معنای پدیدارشناسانه از وطن و ایران در بستری از دولت-ملت، مرا در تقابل صریح با چهار موضع چپی، ناسیونالیستی، قومیت‌گرایانه و بنیادگرایی دینی قرار می‌دهد. البته تقابلی که «انکاری مطلق» نیست. شاید فرد بگوید این موضع خودش اساساً سنخی ناسیونالیسم است، اما همان‌طور که خواهیم دید همان‌قدر هم اگر دقت کافی نشود، می‌تواند موقفی چپی، قومیت‌گرایانه و حتی دینی هم دیده شود، اما این خطاست زیرا این موضع است که آنها را به نحوی «از آن خودسازانه» نقد می‌کند. یعنی آنها را کامل پس نمی‌زند، اما در غایت آنها بازنگری می‌کند و غایت را "درونماندگار" می‌کند. پرواضح است که مثلاً گنجینه‌ی ادبیات چپی حاوی نکات ارزشمندی است و قرار نیست چونان موضع‌گیری‌های ایدئولوژیک آن چهار موقف علیه یکدیگر، موقفی انکاری علیه آن اتخاذ کنیم. خیر، مفهوم «نقد» در معنای مد نظر ما نوعی حلاجی و رصد این مواقف تا انگیختارهای زیست‌جهانی است. بنابراین، موقف ما عوض نفی این عوالم چهارگانه هسته‌های آن را «از آن خود» می‌سازد. بنابراین، گوهره‌ی چپ را در خود دارد بی‌آنکه چپ در معنای جاری باشد که با مثال «چپ ژاپنی» این را روشن خواهیم کرد. یعنی به چه معنای بی‌تناقض و غیرفاشیستی‌ای با محوریت مفهوم «خانه» می‌توان یک "چپ ملی" داشت؟! ما با نشان دادن بی‌معنایی هرگونه «غایتی» که در سطح سیاسی فراتر از حدود و ثغور نیشن-استیت برود سوءفهمی از مفهوم «اینترناسیونالیسم» را ضمن پدیدارشناسی خود مفهوم «تعلق» به نقد خواهیم کشید. که این سبب می‌شود صریحاً در تقابل با مفهوم «امت» در بنیادگرایی دینی نیز بایستیم که غایت را فراتر از حدود و ثغور دولت-ملت و نحوه‌ی تقرریافتگی آن برده است. همچنین در تقابل صریح با ناسیوینالیسم ایرانی قرار می‌گیریم که با نوعی تاریخی‌انگاری باز هم ناباور به واقعیت و واقع‌شدگی این نیشن-استیت است و در درون و بیرون به تعارض می‌رسد و غایت‌اش با مرزهای مقرر سازگار نیست و بین فرهنگ و تمدن و زبان با نیشتن-استیت خلط مهلک دارد خاصه نمی‌تواند مفهوم «پان» را در اصل معنای یونانی‌اش در معنای «پان‌آتنیکا» بفهمد، بلکه آن را با تقلیل همه به یکی خلط می‌کند و دچار "مرکزگرایی" می‌شود. همچنین موضع من با قومیت‌گرایی در تقابل است که با تقابلی که در اصل با "مرکزگرایی" دارد خود را به غلط در تقابل با مفهوم نیشن-استیت می‌فهمد و آن نیز غایت را گم می‌کند.
طبعاً خواندن یک متن پدیدارشناسانه به دلیل رادیکال بودن‌اش آزاردهنده است، زیرا قرار نیست آنچه دوست دارید را بشنوید. پدیدارشناسی مانند نوعی رخداد انفجاری عمل می‌کند که در دوگانه‌ای از پیش مقرر سیر نمی‌کند بلکه اساس‌ها را هدف قرار می‌دهد.
به بیان ساده نه چپ، نه پان‌ایرانیست یا فارسیست، نه قومیت‌گرا و نه بنیادگرای دینی، هدف‌شان خود ایران به ماهو ایران نیست. آنها این ایران موجود را ابزار و وسیله‌ی چیزی فراتر یا فروتر یا غیر از آن می‌بینند. آنها نمی‌توانند همین کشور را چونان اینجا و اکنونی بدانند که غرض نظر و عمل مایی است که در آن سکنی داریم. و خانه‌ی بنیاسوبژکتیو ما در مقام یک جامعه‌ی سیاسی با حدود و ثغور معّین در تعریف و در نظم بین‌المللی است. شبه‌متافیزیک‌هایی که آرمان‌های غایت‌شناختی را به نحوی پیش‌افکنی کرده‌اند که منکر و نافی معناداری نیشن-استیت در مقام یک غایتِ درخود است، رویابافانی تولید کرده است که تعلق‌شان به چیزی نیست که بالفعلیت و واقعیت آنها را در زیست‌جهان مقرر کند، بنابراین دچار بی‌خانمانی و در نتیجه نهیلیسم اگزیستانسیالیستی می‌شوند.
امت‌گرایان اسلامی هرگز نتوانستند این سرزمین را چونان خانه‌ی خود بفهمند، و آن را هزینه‌ی رویایی کردند که هرگز به روز نمی‌آمد. چپ‌ها در آرزوی جهانی بی‌طبقه بودند که نتوانستند وطن را به‌مثابه نقطه‌ی اتصالی فهم کنند که خود آنها را به جهان وصل می‌کرد. و غرور مشمئزکننده پان ایرانیست‌ها که دلخوش به خیال‌بافی‌هایی بودند از تاریخی برساخته و تک‌سویه که از بالفعلیت این جامعه ناراضی بودند و با فارسی‌سازی مرکزگرایانه‌ی آن نمی‌توانستند کثرت آن را برتابند و درحالیکه از ملت خویش کسانی را غیرسازی می‌کردند در آرزوی پیوستن اعضایی از دیگر کشورها بودند. و قومیت‌گرا که با رنجی که این مرکزگرایی واقعاً بر او تحمیل کرد، به خروش آمد اما آدرس اشتباه رفت و از نیشن-استیتی بیزار شد که اتفاقاً تنها سلاح عقلاً مشروع او علیه مرکزگرایی بود و خودش را با همه‌ی رنج‌هایش، بیخانمان نیز کرد.

تعلق ملی:
انسان، فردیتی قابل دفاع دارد اما این فردیت فارغ از معناهای بیناسوبژکتیوی نیست که او پیشاپیش یا به دلخواه عضو آنهاست. تمایز مطلق هر انسانی فردیت او در مقام یک «من‌بودگی» است اما این من‌بودگی خود در نسبت‌هایی از با-دیگران-در-جهان-بودن معنا دارد. حتی ادراک ساده‌ی یک لیوان به بیش از یک نفر احتیاج دارد تا معنا و تفسیری داشته باشد زیرا نام‌گذاری‌ها در گرو کنش‌های هم‌ادراکی هستند. بنابراین، من اگرچه نقطه‌ی آغازین شناخت است اما با تأمل درمی‌یابد که درون "ما" معنای خودش را دارد و جهان پیرامون‌اش را آشکار می‌سازد. جهانی که چونان "حیطه‌ی-ازآنِ-ما" معنادار می‌شود. اما انسان فقط عضو یک ما نیست، عناصری که مقوم هویت جمعی او هستند متنوع‌اند و برخی انتخابی‌اند برخی پرتابی. یک فرد درون خانواده‌ای، زبانی، قومی، ملتی، رنگ پوستی، فرهنگی، آئینی، جنسیتی، قاره‌ای و کره‌ای پرتاب می‌شود، جدای از این او در معرض انتخابِ رشته‌ای، فنی، ایدئولوژی‌ای، مکتبی، جهان‌بینی‌ای، مذهبی و غیره است. هر یک یا ترکیبی از برخی از اینها، او را از وجهی عضو یک ما می‌سازند. ماهایی که می‌توانند گاه به دلیل خلط افق‌های وجودی‌شان به تعارض برسند. تعارضی که فرد را مجبور به نفی یا نادیده‌انگاری وجهی کند که بخشی از هویت او را شکل می‌دهد.
فرد به دلیل عدم درک تنوع «مناطق انتولوژیک هویت» در نگرشی طبیعی دچار نوعی «اتمیسم هویتی» است و هویت واقعی خود را سعی دارد یکی از این ابعاد بفهمد و بقیه را حاشیه‌ای و بی‌اساس و یا روبنایی. بنابراین، در جنگ با دیگرانی قرار می‌گیرد که اساس را موردی دیگر قرار داده‌اند، یکی ملیت، یکی قومیت، یکی جنسیت یکی نوعیت بشری و غیره. اما شاید نتیجه‌ی درست این جدال نه پیروزی یکی بر بقیه بلکه انحلال این تقابلات با فهم این واقعیت باشد که منطقه‌ی انتولوژیک اینها متفاوت است و همان‌طور که تعارض درونی یک نفر بین زن بودن‌اش و نویسنده بودن‌اش بی‌معنی است، بسا تعارض درونی یک نفر بین چپ بودن‌اش و ایرانی بودن‌اش هم بی‌معنی باشد. اما چرا چنین تعارضاتی ایجاد می‌شود؟ طبعاً عدم گذر از آن «اتمیسم هویتی» یا به بیان آشناتر تک‌ساحتی بودن است. «من» یک «پدیدار تألیفی» است نه یک «اتم ماتریال» و قوام یافته از سازه‌هایی هویت‌ساز است که لابیرنت‌های پیوستار او را با دیگران شکل می‌دهد. طبعاً ساختارهای قدرتی که از این تک ساحت بودن‌ها در ابقاء خویش سود می‌برند، حتی ممکن است بین زن بودن و نویسنده بودن هم تعارض ایجاد کنند. اما چیزی که عامل فهم تحمیلی بودن و دروغ بودن این تعارض می‌شود و امکان نقد را فراهم می‌کند، فهم همان تألیفی بودنِ هویت، فارغ از اتمیسم است. انسان با تحلیل لایه‌های وجودی و افق‌های بیناسوبژکتیوش می‌تواند میادین تعلق خود را فهم کند و آنها را به گونه‌ای بازفهم و سامان‌دهی کند که دچار تعارضات تحمیلی نشود. تعلق نه یک حس مبنتی بر احساس یعنی سنتیمنت یعنی امری سانتیمانتال، بلکه امری انتولوژیک است. میادین تعلق من عناصر مولفه‌ی موجودیت و اگزیستنس من‌اند. همچنین برخی انتخابی‌اند و برخی پرتابی. من در رنگ پوست‌ام انتخابی ندارم، پیشاپیش عضو گروهی هستم با فلان رنگ پوست، اما در انتخاب مکتب فکری‌ام اراده دارم. آنهم اراده‌ای که ناظر به خیری که در آن مکتب شناخته‌ام. پس تعلقات من همه دلبخواهی نیستند. برخی پرتابی‌ها امروز ممکن است به انتخابی بدل شوند آنهم نه در سطح فراگیر. ممکن است فردی با عمل جراحی رنگ پوست‌اش یا جنسیت‌اش را تغییر دهد یا با مهاجرت تابعیت‌اش را. به هر حال، سیلان و شوندگی را نیز می‌توان لحاظ کرد. با وجود این، در دل این شوندگی می‌توان خط سیری از من‌بودگی در لابیرنت‌های پیوستار بیناسوبژکتیو را لحاظ کرد.
آنچه مهم است غایت‌هایی است که هر کدام از این میادین تعلق ایجاد می‌کنند. انسان ماشینی مکانیکی نیست بلکه ارگانیسمی غایتمند است و نظم جمعی او نیز هدفی را دنبال می‌کند. موجودیت من در هرساحتی با غایت بیناسوبژکتیو آن ساحت معنا می‌گیرد. پس تعلق ملی من در پیوند با هدفی ملی قرار می‌گیرد که آنچه دعوی اصلی این مقاله است که این است که این هدف درخود و درون‌ماندگار است و نمی‌تواند فدا و ابزار اهدافی در ساحات وجودی دیگرم شود.
بدین‌سان اگر یک چپ بگوید من «هدفم کاهش رنج بشر به‌طور کلی است و بنابراین، ملتی چونان جزئی از بشر نمی‌تواند در هدفم اختلال و تخصیص ایجاد کند» در پاسخ‌اش باید گفت که اساساً خلط مقولی کرده‌ای. مفهوم ملت جزئی از مفهوم بشریت نیست! اینها دو سازه‌ی متفاوت هویت‌یابی تو هستند که نسبت‌شان تباین است نه جزءوکل. من نیز در مقام یک اهل فلسفه هدفم کاهش جهل بشری بدوا با شروع از خودم است اما همان‌طور که من می‌توانم اتفاقاً با شروع از مثلاً ملت‌ام شروع کنم یا هیمنجا هم ختم کنم چپ نیز می‌تواند این آرمان کاهش رنج بشری را در چهارچوب یک ملت نیز پیش ببرد. و صدالبته به دلایل تاریخی این حرف اکنون عجیب به نظر می‌رسد. اما عجیب نیست. ژاپنی‌ها در قرن اخیر به خوبی موفق شدند چپ را ملی سازند. و به درستی یک چپ ژاپنی داشته باشند. چپی که مسائل و دغدغه‌های انتقادی را درون جامعه، تاریخ و فرهنگ ژاپنی بازفهم کرد. کارگردانان سینمای ژاپن موفق شدند آموزه‌های انتقادی را در دل فرهنگ ژاپن و حتی برای ژاپن به تصویر بکشند. آنها هیچ احساس تعارضی نکردند، هیچ تصوری از این نداشتند که چپ بودن با ژاپنی بودن در تعارض است. در حالیکه شوروی ایده‌ی غلطی را ایجاد کرد و همان ایده به حزب توده‌ی ایران نیز نفوذ کرد که توگویی آرمان سوسیالیسم آرمانی است که خود ملت را هم محصول نظم کاپیتالیستی می‌داند و باید ملغی شود. اما در عمل آنچه اتفاق افتاد تابعیت ملت‌های حاشیه‌ای نسبت به متن ملت روس بود و هنگام فروپاشی شوروی قدرت در میان روس‌ها به مثابه ملتی متمرکز ماند.
اما این بدین معنا نیست که چپ را بی‌بنیان بدانیم. چپ هنوز می‌تواند در کنار مسائل قومیتی با توجه به مسیری که در کشور ما پیموده شد و ختم به نخست ناسیونالیسم مرکزگرای کور و بعد امت‌گرایی بنیادگرای دینی شد، ذیل ایده‌ی ملت به جهت‌گیری کثرت‌گرایانه و برابری اجتماعی کمک کند. البته اگر برای همه فهم شود که نشین-استیتی به نام ایران غایت فی‌نفسه است و هدف ساختن ایران به مثابه یک "خانه" است.
ناسیونالیسمی که همان‌طور که گفتیم از آغاز پهلوی تحت تأثیر پان‌گرایی‌هایی که در آلمان و ایتالیا رشد کرد، هویت ملی را اتمیستی فهم می‌کرد و تاریخی یک‌جانبه به نفع فارس و فارسی روایت کرد و در حال یکسان‌سازی دیگری‌ها بود و این نسبتی مرکز-حاشیه ایجاد کرد که ختم به توسعه‌ی نامتوازن و حتی استعمار داخلی شد. این امر باعث بی‌خانمانی خیلی‌ها شد که به حاشیه رانده شدند. و به راحتی مستعد توسل به هویت‌های فراملی یا دیگرملی شدند. چپ و بنیادگرای دینی در واکنش به چیزی غلط، راهی غلط پیمودند. پس اکنون اگر ناسیونالیست‌ها دارند دنبال مقصر اصلیِ گرایش چپ و مذهبی و قوم‌گرا به چیزی فراتر از ملیت می‌گردند بهتر است در خودشان و در مفهوم غلط‌شان از ایران بگردند. طبیعی دانستن حکومت پهلوی و دیوانه دانستن مردمی که شوریدند و میل به بازگشت به همان روال ناشی از درک نکردن واقعیات است. واقعیت این بود که ناسیونالیسم پهلوی، یک مرکزگرایی شدید داشت که نتوانسته بود خود ایران را در مقام یک نیشن-استیت و به مثابه خانه‌ی هرکسی که در آن زندگی می‌کند با حق و حقوقی برابر فهم کند. تفوقی که به فارس و فارسی داده بود و تاریخ ایران را به روایت فارسی قرائت کرده بود بسیاری را به حاشیه رانده بود.
پان‌ایرانیست تصور می‌کند که متصدی ایران است اما فقط متصدی مفهوم و تصور و روایتی خودخواهانه از آن است.
امیدوارم اینجا روشن شده باشد که مفهوم ایران در مقام خانه و در مقام نیشن-استیت بیش از آنکه در تقابل با چپ و قوم‌گرا باشد در تقابل با ملی‌گرا است. ملی‌گرایی که او هم مانند امت‌گرا به چیزی فراتر از ایران بالفعل موجود چشم دوخته است و همان‌قدر امت‌گرا می‌خواهد قدس را پس بگیرد او هم می‌خواهد سمرقند و بخارا را پس بگیرد و بنابراین در خشونت و بی‌وطنی واقعی فرقی با هم ندارند.
وطن به‌مثابه خانه:
خانه، یا جهان‌خانگی نه قابل تقلیل به خاک است نه خون. هر انسانی که به نحوی در کشیدگیِ بینانسلی در فضایی خانه کند آنجا موطن اوست. نگاه دینی که جهان را «کاروانسرا» می‌فهمد توان درک خانه را ندارد. زیرا او «زندگی» را غایت فی‌غیره می‌فهمد نه غایت فی‌نفسه. زیستن برای زیستن است و هدف از زندگی خود زندگی است، جهان‌زندگی کار-جهانی است که در آن سکنی می‌گزینیم و اینجایی برای نگریستن به آنجاهاست. وطن هرآنجایی است که فرد در آنجا به نیت بیانسلی با دیگران زندگی می‌کند، زندگی‌ای که هدف‌اش خود زندگی است. این "کشیدگی بینانسلی" امتداد یافتنی با پیش و پس است، که البته آینده بر گذشته تفوق دارد و ممکن است فردی بیاید و در سرزمینی چونان خانه کند که همواره آنجا بوده و خواهد بود.
بر این اساس سازه‌های هویتی اعم از زبان، فرهنگ، تاریخ، قومیت و دیگر امور عنصر تعیین‌کننده در ملیت نیستند. و ملیت پوشاننده‌ی همه‌ی آنها به طور برابر است. مسئله، خانمان داشتن در یک سرزمین است. این خانمان داشتنِ جمعی در نظم حقوقی بین‌المللی جاری ذیل یک نیشن-استیت تعریف می‌شود. پس این نیشن استیت چونان کشور ایران اکنون هدف فی‌نفسه است که زمین و زمینه‌ی مشترک و زیست‌جهانی حیات جمعی ماست. پس تا آنجاکه عضو ملت ایران‌ایم نگاه‌مان معطوف به ساختن آن به مثابه خانه‌ی‌مان است و چه در سطح فروتر مانع از مرکزگراییِ قوم یا گروهی خاص می‌شویم و چه در سطح فراتر مانع از اتلاف منابع‌اش برای آرمان‌های فراملی "امت" یا "ایران بزرگ" یا "طبقه‌ی کارگر جهانی" یا هر چیز دیگری. موجودیت ما در آن سطوح در لایه‌های دیگری است و نباید منابع ملی خرج آنها شود.
"پان" در یونانی به معنای "همه" است، موسس یونان، درواقع موفق شد که از سطح قومی فراتر رفته به سطح ملی برسد و جشنواره «پاناتنایا» را تأسیس کند نه اینکه یک قوم را به مثابه اصلی بر دیگر اقوام سبقت ببخشد. و این دموکراسی امروزین را ممکن کرد. امروزه المپیک یادگار آن جشنواره است. مسابقاتی که هیچ ملتی در آن تفوقی ندارد. اما مفهوم پان در دوران معاصر تحریف شد و پان‌گرایی‌ها سبب ظهور فاشیسم و نازیسم شدند و در خاورمیانه نیز اخلافات شدیدی را در پان‌عربیسم و پان‌ترکیسم و پان‌فارسیسم و غیره ایجاد کردند. ما باید بدانیم که این مفهومی مخرب است و مراد از پان در معنای دموکراتیک این است که ایران را یک ملت بفهمیم که همه‌ی اقوام آن هم‌ارز و هم‌عرض‌اند.
بازفهم پدیدارشناختی مفهوم ایران.pdf
155 KB
پی دی اف مقاله فوق
Forwarded from خانهٔ آگاهی
عنوان نشست:
واسازی مفهوم وطن


میهمانان نشست:
#رضا_نساجی:پژوهشگر مردم شناسی و تاریخ اجتماعی
#علی نجات_غلامی: پژوهشگر فلسفه

ثبت نام:
لمس کنید
من قصد دارم در موضوعات بنیادینی که در مقاله فوق طرح اولیه‌ی‌شان مطرح شده است دوباره فعال شوم و درباب مسائلی عدیده‌ای که حول این مواضع ایجاد می‌شود بنویسم و اگر پیش آمد و تمایلی بود گفتگو کنم. امیدوارم دوستان این مقاله را با حوصله بخوانند. نقادی آن چهار موضع ذیل فراخوانی برای هم‌فکری درباب وطن بحران‌زده‌ی ماست نه صرف مجادله.
واقعیت تلخ این است که از درون و بیرون در خطریم. از درون دچار گفتمان‌های پوسیده‌ایم که بنیادگرایان دینی به راحتی دست از رویاهای غلط غیرملی‌شان نمی‌کشند و از بیرون هم فرصت‌طلبانی مانند اسرائیل که هدف‌شان کلنگی‌سازی خاورمیانه است از هر فرصتی برای تخریب هر چه بیشتر زیرسازی‌های کشورها استفاده می‌کنند تا یکه‌تازی کنند و خود ملی‌گرایی را نیز به نحو دردآوری ابزار خود کرده است! حوادث امروز سوریه برای تان کافی نیست؟ جز این برای تو نیز چه می خواهد؟ ما چاره‌ای و توانی جز این نداریم اول روی این دولت-ملت به توافق و اشتراک نظر برسیم و شجاعت داشته باشیم دست از خیالبافی‌های ضدملی‌مان بکشیم. چه پان‌ایرانیست، چه بنیادگرای مذهبی، چه چپ و چه قومیت‌گرا باید شجاعت اعتراف به بی‌وفایی به خود این دولت-ملت را داشته باشند و بخواهند «بازگشت به خود ایران» را شعار خود سازند وگرنه همچنان بی‌دفاع خواهیم بود.

علی‌نجات غلامی
Forwarded from مدرسه تهران
📌 #یادآوری؛ دوره‌ی «آغازگاه‌های پدیدارشناسی هنر» از فردا پنجشنبه (۲۶ تیرماه)، آغاز می‌شود!

● [طرح درس] / [متن معرفی]

📮 برای ثبت‌نام به آیدی زیر مراجعه کنید:
🔗 @Pouya_teh_82