دلیل، در خود مفهوم «آزادی» نهفته است، ما «آزادی سلب آزادی» را نداریم. خیلی خیلی قبل از اینکه نیچهها و فوکوها از مادر زاده شوند امانوئل کانت گوششان را پیچاند و به آنها اخطار داد که «میدانم ای کسانی که میآیید دردتان چه خواهد بود! دوست دارید با به پرسش کشیدن خود آزادی، دایرهی آزادی را گسترش دهید اما ارواح عمهیتان آن یک ذره آزادی را نیز از دست خواهید داد. من هم بلد بودم از جایی که ایستادهام بپرسم اما نه عزیزان دل، این عین خریت است» (کانت، ص 5). برای شیرفهم شدن بیایید استدلال مصطفی ملکیان را مرور کنیم ببینیم چرا کانت حواساش به همه جا بوده است. ملکیان در پاسخ به اینکه «سکولاریسم چیست؟» فرموده است که اولا علم ناظر به هستها یعنی فاکتهاست مثل فیزیک و شیمی پس امور انسانی ناظر به «باورها» هستند، نتیجه اینکه درست است که محض تعارف به علوم انسانی میگوییم "علم" اما اینها واقعا که علم نیستند چون باورمندند. حالا باور هم دیگر طبق اصل حداکثر سود، در سیاست همینکه اکثر مردم رأی بدهند کفایت میکند که سوکلاریسم باشد! اگر اکثر مردم رأی دادند ولو به حکومت دینی پس عین سکولاریسم است (حالا تعریف سکولاریسم هم در علم سیاست «جدایی دین از سیاست» بود هم بنداز دور!). اینجا ملکیان دارد چَکار میکند؟ دارد دقیقاً حرف انقلابیون بالفعل اول انقلاب و انقلابیون بالقوهی آخر انقلاب و انقلاب بعدی را میزند که «رأی میگیریم اگر مردم رأی دادند به حکومت استبدادی دینی/حکومت استبدادی سلطنتی، کاملاً مطیعایم و این عین آزادی، دموکراسی و سکولاریسم است!». درواقع ملکیان هیچ فرقی – مطلقاً هیچ و فقط هیچ فرقی – با اول انقلابیون و آخر انقلابیون ندارد. زیرا او نمیتواند بفهمد سیاست یک علم است و این تمایز هست و باید یک تمایز جعلی است و فاکتهایی سیاسی همچون «جدایی دین از سیاست» همانقدر بدیهیاند که فاکتهای فیزیک و شیمی و حتی بدیهیتر از فاکتی همچون کرویت زمین زیرا بستر هر دوی باید و هست تجربهی زیسته است. کانت در پاسخ به ملکیان در همان صفحه پنج میگوید: «پُرِ توی نقد عقل محض من شکر خوردی! این تسری آزادی به خود آزادی است، مگر میشود کسی آزادی داشته باشد که آزادی خودش را سلب کند! مگر میشود دموکراسی را همینجوری طوری تعریف کرد که در آن بتوانی رأی به فسخ دموکراسی بدهی! انسان ملکف به آزادی خودش است، آزادی وظیفهی ماست نه حق ما در سطوح حقوقی-سیاسی».
اگرچه کانت در سطح "اخلاق" اشتباه میکند چراکه آزادی اخلاقی قابل فسخ هست چون تمام اصول اخلاقی در همین قدرت فسخ آزادی ریشه دارند. اخلاق ربطی به تکلیف ندارد بلکه دقیقاً ضد آن است، ما به دلیل اخلاقی از آزادی خود و حقهایی که حقوق و سیاست به ما میدهند صرف نظر میتوانیم بکنیم. اما نفس این صرف نظر کردن از آزادی به خود حقوق و سیاست تسری بیابد بحران ایجاد میشود. من میتوانم ولو هر قانونی به من حق مجازات تو را بدهد "بخشش کنم" و از مجازات تو صرف نظر کنم و اینجا قانون و سیاست تابع اخلاقاند اما اگر اخلاق قانون شود و چنین حقی نداشته باشم جامعه دچار شبح قانون کافکایی خواهد شد. اما من نمیتوانم رأی بدهم همینطوری مرامی که دیگر رأی در سپهر حقوق و سیاست ندهم!
بر همین قیاس خودکشی ما اهل قلم چیزی دقیقاً مشابه آزادیِ سلب آزادی است. ما چنین آزادیای نداریم که خود سوژهیمان را حذف کنیم که عامل آزادی است. اگرچه باید به جامعه احترام بگذاریم که برای حفظ بقاء مجبور به داونگرید موقت یا طولانی تمدنی و فرهنگی است و ناگزیر است ما را کنار بگذارد تا به بقای زیستی بپردازد، ما نیز سعی میکنیم مطیع باشیم اگر اکنون که فاجعه به حدی کشنده بوده است که جامعه چنین تصمیمی گرفته است ما نیز در سطح همان زیستی از آن متوقع خواهیم بود. ما هم میرویم کارگریای واکسیای چیزی. اما حق نداریم خودکشی کنیم.
با این همه آخرین نکتهی نویدبخش آزادی این است که آزادی از "درونِ انسان" یعنی از «انسانِ درون» آغاز میشود که قبل از حصار جهان محصور در تعارضهای خویش است؛ پس در هر اسارتی میتوان چراغ درون را زنده نگاه داشت – من که خودم با همین متن از چند زنجیر دیگر آزاد شدم شما چطور؟! پس تاریکی هرگز نمیتواند به اوج برسد زیرا قطعاً حداقل یک نفر باقی میماند که اوج تاریکی را تشخیص دهد و چراغی روشن شود که برای به آتش کشیدن هر بهشت خوابزدهای کافی باشد.
(آن صفحه پنج هم خیلی اصرار به رفرنس دارید پاراگرافهای آخر مقاله "جهتیابی در تفکر" از کانت را بخوانید)
علینجات غلامی
اگرچه کانت در سطح "اخلاق" اشتباه میکند چراکه آزادی اخلاقی قابل فسخ هست چون تمام اصول اخلاقی در همین قدرت فسخ آزادی ریشه دارند. اخلاق ربطی به تکلیف ندارد بلکه دقیقاً ضد آن است، ما به دلیل اخلاقی از آزادی خود و حقهایی که حقوق و سیاست به ما میدهند صرف نظر میتوانیم بکنیم. اما نفس این صرف نظر کردن از آزادی به خود حقوق و سیاست تسری بیابد بحران ایجاد میشود. من میتوانم ولو هر قانونی به من حق مجازات تو را بدهد "بخشش کنم" و از مجازات تو صرف نظر کنم و اینجا قانون و سیاست تابع اخلاقاند اما اگر اخلاق قانون شود و چنین حقی نداشته باشم جامعه دچار شبح قانون کافکایی خواهد شد. اما من نمیتوانم رأی بدهم همینطوری مرامی که دیگر رأی در سپهر حقوق و سیاست ندهم!
بر همین قیاس خودکشی ما اهل قلم چیزی دقیقاً مشابه آزادیِ سلب آزادی است. ما چنین آزادیای نداریم که خود سوژهیمان را حذف کنیم که عامل آزادی است. اگرچه باید به جامعه احترام بگذاریم که برای حفظ بقاء مجبور به داونگرید موقت یا طولانی تمدنی و فرهنگی است و ناگزیر است ما را کنار بگذارد تا به بقای زیستی بپردازد، ما نیز سعی میکنیم مطیع باشیم اگر اکنون که فاجعه به حدی کشنده بوده است که جامعه چنین تصمیمی گرفته است ما نیز در سطح همان زیستی از آن متوقع خواهیم بود. ما هم میرویم کارگریای واکسیای چیزی. اما حق نداریم خودکشی کنیم.
با این همه آخرین نکتهی نویدبخش آزادی این است که آزادی از "درونِ انسان" یعنی از «انسانِ درون» آغاز میشود که قبل از حصار جهان محصور در تعارضهای خویش است؛ پس در هر اسارتی میتوان چراغ درون را زنده نگاه داشت – من که خودم با همین متن از چند زنجیر دیگر آزاد شدم شما چطور؟! پس تاریکی هرگز نمیتواند به اوج برسد زیرا قطعاً حداقل یک نفر باقی میماند که اوج تاریکی را تشخیص دهد و چراغی روشن شود که برای به آتش کشیدن هر بهشت خوابزدهای کافی باشد.
(آن صفحه پنج هم خیلی اصرار به رفرنس دارید پاراگرافهای آخر مقاله "جهتیابی در تفکر" از کانت را بخوانید)
علینجات غلامی
در ضمن کانت در پاورقی بر صفحه پنج خطاب به محمد مهدی اردبیلی می گوید: جنایت علیه جسم فجیع است در غزه، اما جنایت علیه روح در تهران فجیع تر با حجاب اجباری. پس فرزندم این غزه است که باید پاورقی بر متن حجاب اجباری در ایران شود نه بلعکس! چه پدیدارشناسی روح خواندی و ترجمانیدی نه پدیدارشناسی جسم که اصلا نداریم.
ص ۵
ص ۵
«در خاورمیانه اسکناس آخرین چیزی است که با آن سرت را میبرند»
با افتخار ایدهآلیستام: زیرا باور دارم در هیچ کجا انسانی را نمیسوازنند مگر قبلش کتابها را سوزانده باشند. زیرا باور دارم کسی در عمل اشتباه نمی کند مگر اینکه کسی دیگر قبلش در نظر اشتباه کرده باشد. زیرا باور دارم نظر مطلقا بر عمل مقدم است و جامعهای فقیر اقتصادی نمیشود مگر قبلش علم و فرهنگ و فلسفهاش فقیر باشد. زیرا باور دارم اقتصاد و هر چیز دیگری روبنای اندیشه است نه بلعکس. ملتی که تاریخ داشته باشد، ثروت داشته باشد منابع داشته باشد نیروی انسانی داشته باشد، فن داشته باشد و غیره، وقتی متافیزیکی یعنی علم علم بنیادین عقلانی نداشته باشد آنها را هم ندارد. من تنهایم،
زیرا باور دارم پراکسیس، بدون تئوریا چونان مقدم بر ان و زیرسازی آن، عین بردگی است. روح بر ماده مقدم است، رنج روحی بر رنج جسمی مقدم است، من باور دارم غزه هم رنج است و حکومت اسرائیل بد است اما رنج غزه رنجی جزئی در مقابل رنج عظیم ملتام است که «روحش» در عذاب است. پس کسانی که این رنجها را حتی برابر فرض کنند را باور ندارم.
در آغاز این سرزمین گفته شد «در آغاز اندیشه بود» (زرتشت، گاثاها) و هیچ تز ابلهانهای هم این حکم جاودان خردانه را وارونه نمیکند.
امروز تنهایم ولی فردا نه.
علینجات غلامی
با افتخار ایدهآلیستام: زیرا باور دارم در هیچ کجا انسانی را نمیسوازنند مگر قبلش کتابها را سوزانده باشند. زیرا باور دارم کسی در عمل اشتباه نمی کند مگر اینکه کسی دیگر قبلش در نظر اشتباه کرده باشد. زیرا باور دارم نظر مطلقا بر عمل مقدم است و جامعهای فقیر اقتصادی نمیشود مگر قبلش علم و فرهنگ و فلسفهاش فقیر باشد. زیرا باور دارم اقتصاد و هر چیز دیگری روبنای اندیشه است نه بلعکس. ملتی که تاریخ داشته باشد، ثروت داشته باشد منابع داشته باشد نیروی انسانی داشته باشد، فن داشته باشد و غیره، وقتی متافیزیکی یعنی علم علم بنیادین عقلانی نداشته باشد آنها را هم ندارد. من تنهایم،
زیرا باور دارم پراکسیس، بدون تئوریا چونان مقدم بر ان و زیرسازی آن، عین بردگی است. روح بر ماده مقدم است، رنج روحی بر رنج جسمی مقدم است، من باور دارم غزه هم رنج است و حکومت اسرائیل بد است اما رنج غزه رنجی جزئی در مقابل رنج عظیم ملتام است که «روحش» در عذاب است. پس کسانی که این رنجها را حتی برابر فرض کنند را باور ندارم.
در آغاز این سرزمین گفته شد «در آغاز اندیشه بود» (زرتشت، گاثاها) و هیچ تز ابلهانهای هم این حکم جاودان خردانه را وارونه نمیکند.
امروز تنهایم ولی فردا نه.
علینجات غلامی
Forwarded from مدرسه تهران
📣 #مدرسه_تهران برگزار میکند:
📌 طرح درس دورهی «آغازگاههای پدیدارشناسی هنر»
🎙 با حضور: استاد علی نجات غلامی
پژوهشگر و مدرس فلسفه
۸ جلسه (۹۶۰ دقیقه)، ۸۰۰,۰۰۰ تومان
پنجشنبهها، ساعت ۱۷ تا ۲۱
شروع دوره؛ ۸ خرداد
🔴 دوره بهصورت حضوری، آنلاین و آفلاین
🏫 محل برگزاری: خ انقلاب، ۴خ ۱۶ آذر، خ پورسینا، نبش خ جلالیه
📮 برای ثبتنام به آیدی زیر مراجعه کنید:
🔗 @Pouya_teh_82
📌 طرح درس دورهی «آغازگاههای پدیدارشناسی هنر»
🎙 با حضور: استاد علی نجات غلامی
پژوهشگر و مدرس فلسفه
۸ جلسه (۹۶۰ دقیقه)، ۸۰۰,۰۰۰ تومان
پنجشنبهها، ساعت ۱۷ تا ۲۱
شروع دوره؛ ۸ خرداد
🔴 دوره بهصورت حضوری، آنلاین و آفلاین
🏫 محل برگزاری: خ انقلاب، ۴خ ۱۶ آذر، خ پورسینا، نبش خ جلالیه
📮 برای ثبتنام به آیدی زیر مراجعه کنید:
🔗 @Pouya_teh_82
مدرسه تهران
📣 #مدرسه_تهران برگزار میکند: 📌 طرح درس دورهی «آغازگاههای پدیدارشناسی هنر» 🎙 با حضور: استاد علی نجات غلامی پژوهشگر و مدرس فلسفه ۸ جلسه (۹۶۰ دقیقه)، ۸۰۰,۰۰۰ تومان پنجشنبهها، ساعت ۱۷ تا ۲۱ شروع دوره؛ ۸ خرداد 🔴 دوره بهصورت حضوری، آنلاین و آفلاین 🏫 محل…
دوستان امروز آخرین فرصت نام نویسی برای این دوره است
مدرسه
دوستان امروز آخرین فرصت نام نویسی برای این دوره است
البته به دلیل تعطیلی جلسات به هفته بعدی موکول شد همچنان می توانید تا هفته آتی نام نویسی کنید.
سه شیوهی تعبیر نسبت انسان و حیوان در سه ابرپارادایم
علینجات غلامی
تفکر فلسفی زمانی آغاز میشود که به آپوریا برسید جایی برسر دوراهه که دو راه قدرتی برابر داشته باشند و محکوم به تفکر و انتخاب باشید – نگاه ارسطو
جایی که به "سه راهه" برسید ابرتفکر آغاز خواهد شد – نگاه نیچه
حال درباب نسبت "انسان و حیوان" از این سهراههی مخوف کدام را انتخاب میکنید – هر کدام از این راهها نه یک روایت فردی و جزئی بلکه یک ابرپارادایم است که خصیصهی محوری کل تمدنی است که گوینده در آن گفته را گفته است (1) یونانی-اروپایی، 2) پسامدرن و 3) ایرانی-اسلامی):
هراکلیتوس: انسان از حیوان برتر است، زیرا انسان عقل دارد که با آن تمدن و فرهنگ و اخلاق مبتنی بر فهم میسازد و این از حیوان که درگیر مشتی غریزهی سافل است ساخته نیست. اگر عقل در مسیر نظری و اخلاقیاش "تکمیلتر" شود انسانِ عاقل است که حیوان را نیز فهم و درک خواهد کرد و با او همدلی خواهد کرد.
دریدا: انسان از حیوان برتر نیست فقط تفاوت دارد و این برتری خودخواندهی انسان خودمحور بوده است که با ساختن این دوگانهی عقل و غریزه برای خود جایگاه برین تراشیده و حیوانات را به مثابه حقیر برچسب گذاشته تا خودش را برتر جلوه دهد. بنابراین درک درست و اخلاق درست از نفی این تفاخر پنهان و دوگانههای ناشی از آن از جمله همین عقل/غریزه آغاز میشود.
سعدی: انسان از حیوان میتواند برتر شود نه به دلیل عقل که حیوان هم همچین خر نیست، بلکه به دلیل «عشق» که در آن ساحت دیگر «حَیَوان خبر ندارد ز جهان آدمیت». جهانی که در آن سگ اصحاب کهف نیز با شیدایی انسان همراه میشود. راستی چرا حیوان هم فقط در نسبت با انسان عشق را تجربه میکند؟!
علینجات غلامی
تفکر فلسفی زمانی آغاز میشود که به آپوریا برسید جایی برسر دوراهه که دو راه قدرتی برابر داشته باشند و محکوم به تفکر و انتخاب باشید – نگاه ارسطو
جایی که به "سه راهه" برسید ابرتفکر آغاز خواهد شد – نگاه نیچه
حال درباب نسبت "انسان و حیوان" از این سهراههی مخوف کدام را انتخاب میکنید – هر کدام از این راهها نه یک روایت فردی و جزئی بلکه یک ابرپارادایم است که خصیصهی محوری کل تمدنی است که گوینده در آن گفته را گفته است (1) یونانی-اروپایی، 2) پسامدرن و 3) ایرانی-اسلامی):
هراکلیتوس: انسان از حیوان برتر است، زیرا انسان عقل دارد که با آن تمدن و فرهنگ و اخلاق مبتنی بر فهم میسازد و این از حیوان که درگیر مشتی غریزهی سافل است ساخته نیست. اگر عقل در مسیر نظری و اخلاقیاش "تکمیلتر" شود انسانِ عاقل است که حیوان را نیز فهم و درک خواهد کرد و با او همدلی خواهد کرد.
دریدا: انسان از حیوان برتر نیست فقط تفاوت دارد و این برتری خودخواندهی انسان خودمحور بوده است که با ساختن این دوگانهی عقل و غریزه برای خود جایگاه برین تراشیده و حیوانات را به مثابه حقیر برچسب گذاشته تا خودش را برتر جلوه دهد. بنابراین درک درست و اخلاق درست از نفی این تفاخر پنهان و دوگانههای ناشی از آن از جمله همین عقل/غریزه آغاز میشود.
سعدی: انسان از حیوان میتواند برتر شود نه به دلیل عقل که حیوان هم همچین خر نیست، بلکه به دلیل «عشق» که در آن ساحت دیگر «حَیَوان خبر ندارد ز جهان آدمیت». جهانی که در آن سگ اصحاب کهف نیز با شیدایی انسان همراه میشود. راستی چرا حیوان هم فقط در نسبت با انسان عشق را تجربه میکند؟!
مدرسه
سه شیوهی تعبیر نسبت انسان و حیوان در سه ابرپارادایم علینجات غلامی تفکر فلسفی زمانی آغاز میشود که به آپوریا برسید جایی برسر دوراهه که دو راه قدرتی برابر داشته باشند و محکوم به تفکر و انتخاب باشید – نگاه ارسطو جایی که به "سه راهه" برسید ابرتفکر آغاز خواهد…
هوش مصنوعی: بر این سه بهتر است خط چهارم شرقی مبتنی بر «تهی شدن از خود» و «سکوت» را بیافزایید که آن نیز پارادایم خود را برای نسبت انسان و حیوان می گشاید که متفاوت با این سه است.
Forwarded from مدرسه تهران
📣 #مدرسه_تهران برگزار میکند:
📌 متن معرفی دورهی «آغازگاههای پدیدارشناسی هنر»
● [طرح درس]
🎙 با حضور: استاد علی نجات غلامی
پژوهشگر و مدرس فلسفه
۸ جلسه (۹۶۰ دقیقه)، ۸۰۰,۰۰۰ تومان
پنجشنبهها، ساعت ۱۷ تا ۲۱
شروع دوره؛ ۲۲ خرداد
🔴 دوره بهصورت حضوری، آنلاین و آفلاین
🏫 محل برگزاری: خ انقلاب، خ ۱۶ آذر، خ پورسینا، نبش خ جلالیه
📮 برای ثبتنام به آیدی زیر مراجعه کنید:
🔗 @Pouya_teh_82
📌 متن معرفی دورهی «آغازگاههای پدیدارشناسی هنر»
● [طرح درس]
🎙 با حضور: استاد علی نجات غلامی
پژوهشگر و مدرس فلسفه
۸ جلسه (۹۶۰ دقیقه)، ۸۰۰,۰۰۰ تومان
پنجشنبهها، ساعت ۱۷ تا ۲۱
شروع دوره؛ ۲۲ خرداد
🔴 دوره بهصورت حضوری، آنلاین و آفلاین
🏫 محل برگزاری: خ انقلاب، خ ۱۶ آذر، خ پورسینا، نبش خ جلالیه
📮 برای ثبتنام به آیدی زیر مراجعه کنید:
🔗 @Pouya_teh_82
Forwarded from علی نجات غلامی
جلسه سوم پژوهش های منطقی هوسرل.mkv
465.6 MB
مدرسه
جلسه سوم پژوهش های منطقی هوسرل.mkv
فایل فوق فایل ویدئویی جلسه سوم از دوره ترجمه و شرح کتاب "پژوهش های منطقی" ادموند هوسرل است که گفتم دوستان از تازگی ها در فرم و محتوای آموزش حقیر مطلع باشند که حال به چه منوال شده است با توجه به ارتقاءآت تکنولوژیک مان. البته مفاد این جلسه هم چون شخمی بر بنیاد مسئله حقیقت در مدرن زدیم و توفیر هوسرل با کانت و دکارت و هیوم، مستقلا هم قابل نیوش است. دیگر زورمان همین قدر است «من از بازوی خود دارم بسی شکر/ که زور مردم آزاری ندارم» (سعدی) عزیزانی هم دوست داشتند نام نویسی کنند در این دوره و دوره های دیگر پیام خصوصی بگذارند. علی نجات غلامی
دوستان عزیز گروه اصلی ما گروهی به نام «آکادمیا» است که در ان متمرکز بر پدیدارشناسی هستیم. آکادمیا گروهی با پرداخت ماهیانه است - ماهی 700 هزار تومان - که شبیه ترم آکادمیک چند دوره را همراه با درسگفتارهای پدیدارشناختی قبلی که فایلشان آنجا موجود است پیش می بریم. عزیزانی که مایلند در این خصوص بیشتر مطلع شوند پیام خصوصی بگذارند. https://t.iss.one/Alinejatgholami23
Telegram
علی نجات غلامی
این هم راهنمایی ای برای مطالعه دوره ها من برای عزیزانی که دنبال می کنند مفید است این دوره ها را تکی هم می توانید تهیه کنید. البته فقط دوره های پدیدارشناختی در آکادمیا موجودند:
راهنمای مطالعهی دروس آکادمیا
عزیزان برای پرهیز از سرگردانی به ترتیب زیر دروس را مطالعه بفرمایید:
در این ترم به این ترتیب پیش بروید:
1) دورهی مقدماتی کلیات پدیدارشناسی در ده جلسه (این دوره قبل از هر کاری گوش داده شود)
2) همزمان دورههای ساکالوفسکی، زهاوی، روشهای تحقیق پدیدارشناختی (در هفته حداقل از هر کدام یک جلسه یا وقت نبود از هر کدام یک جلسه در طول ده الی دوازده روز مطالعه شود)
3) پژوهشهای منطقی و مانیفست فلسفه بهمثابه علم متقن (در هفته از هر کدام یک جلسه گوش داده شود)
دقت شود که پیشنیازِ هم نیستند بجز اولی. بنابراین، بنابه وقت خودتان همه را با هم پیش ببرید.
دیگر دروس من:
دروسی که همزمان با این دورهها میتوانید دنبال کنید، با انتخاب و بنابه وقت خودتان:
1) تاریخ فلسفه مقدماتی
2) فلسفه چیست؟
3) دوره اسطوره: از میتوس به لوگوس
4) تاریخ فلسفه پیشاسقراطیان
5) تاریخ فلسفه مدرن از دکارت تا هگل
6) تاریخ فلسفه معاصر
دروس موضوعی به ترتیب اولویت:
1) بنیادهای نهیلیسم
2) دوره نیچه
3) نیچه و هوسرل
4) عشق در زمانه نهیلیسم
5) کیرکگارد
دوره آموزش ترجمه من هم پیشنهاد می کنم در کنار دوره ها در پیشاش بگیرید. علی نجات غلامی
راهنمای مطالعهی دروس آکادمیا
عزیزان برای پرهیز از سرگردانی به ترتیب زیر دروس را مطالعه بفرمایید:
در این ترم به این ترتیب پیش بروید:
1) دورهی مقدماتی کلیات پدیدارشناسی در ده جلسه (این دوره قبل از هر کاری گوش داده شود)
2) همزمان دورههای ساکالوفسکی، زهاوی، روشهای تحقیق پدیدارشناختی (در هفته حداقل از هر کدام یک جلسه یا وقت نبود از هر کدام یک جلسه در طول ده الی دوازده روز مطالعه شود)
3) پژوهشهای منطقی و مانیفست فلسفه بهمثابه علم متقن (در هفته از هر کدام یک جلسه گوش داده شود)
دقت شود که پیشنیازِ هم نیستند بجز اولی. بنابراین، بنابه وقت خودتان همه را با هم پیش ببرید.
دیگر دروس من:
دروسی که همزمان با این دورهها میتوانید دنبال کنید، با انتخاب و بنابه وقت خودتان:
1) تاریخ فلسفه مقدماتی
2) فلسفه چیست؟
3) دوره اسطوره: از میتوس به لوگوس
4) تاریخ فلسفه پیشاسقراطیان
5) تاریخ فلسفه مدرن از دکارت تا هگل
6) تاریخ فلسفه معاصر
دروس موضوعی به ترتیب اولویت:
1) بنیادهای نهیلیسم
2) دوره نیچه
3) نیچه و هوسرل
4) عشق در زمانه نهیلیسم
5) کیرکگارد
دوره آموزش ترجمه من هم پیشنهاد می کنم در کنار دوره ها در پیشاش بگیرید. علی نجات غلامی
متن مصطفی مهرآئین فصل تمایزی برای نوشتار انتقادی به پیش و پس از خودش است، این دقیقا آن نقطهی انقلابی لازم در نوشتار است. دیگر استعاره و احتیاط و اصطلاحپراکنی و حوالت و مثال از کرهی مریخ، تمام شد یا صریح سخن بگو یا خفه شو!
دقیقا زمانی که محمد مهدی اردبیلی ولو ناخواسته درگیر بازتولید ادبیات "حوالت" است مهرآئین به تاریخچه نوشتاری که مأمن کمدلیهای ما بود پایان بخشید. زین پس متنی که با خطاب مستقیم «تو به چه حقی...» شروع نشود آشغال است. ترس کدام است؟ دیگر ترسناکتر از بمب؟!
علینجات غلامی
دقیقا زمانی که محمد مهدی اردبیلی ولو ناخواسته درگیر بازتولید ادبیات "حوالت" است مهرآئین به تاریخچه نوشتاری که مأمن کمدلیهای ما بود پایان بخشید. زین پس متنی که با خطاب مستقیم «تو به چه حقی...» شروع نشود آشغال است. ترس کدام است؟ دیگر ترسناکتر از بمب؟!
علینجات غلامی
زبان و سیاست
علینجات غلامی
چنانکه در این جنگ دوازدهروزه و مابعد آن دیده و میبینیم، دنیای رسانه، پیروِ سیاست، به سطحی از "گسست از واقعیت" رسیده است که دیگر حتی نمیتوان از "برساخت واقعیتِ اجتماعی یا مجازی" سخن گفت! آنچه میبینیم عملاً «برساخت واقعیتِ موازی» است که نشانهی بارز یک بحران در «زبانِ سیاست» است. بحرانی که درماناش - اگر فلسفه در زمانهی خشونتزده هنوز به کار آید - فراخوانی برای بازگشت به ترکیبی از «زبانِ عینیِ حُکمی» راسل و «بداهت تصوری» هوسرل در جهت نجات "منطق" است که سلاح بیدفاعها است. ما با رسانهای طرفایم که دیگر صحبت بر سر «حبابهای فیلتر» و «دیپفیکها» و «دروغهای بزرگ ویروسی» نیست که در این حدود «دسترسناپذیری از واقعیت» را موضوعیت ببخشیم، بلکه صحبت از رسانهای است که فیلم از خیابانی خالی پخش میکند دقیقاً "خطاب به توئی" که در همان خیابان هستی و شلوغ و آشوب است و نه تنها میخواهد تو باور کنی که خیابان خالی است، بلکه خودش کاملاً باور دارد که خیابان خالی است! من به این میگویم «واقعیت موازی»! واقعیت در این سطح در خطر است. صحبت از جنون شیداوار و مانیکِ سیستماتیکِ رسانهای است که نهتنها واقعیت را پنهان میکند، بلکه خود نیز در توهمِ برساختهاش زندگی میکند. این همان نقطهای است که «واقعیت موازی» از یک استراتژی تبلیغاتی به یک روانپریشی جمعی تبدیل میشود. که صدالبته فراتر از یک تحلیل صرفاً روانشناختی باید در سطحی منطقی وارد دستگاه خود زبان و امکانهای انحرافهایش شد. اتفاقی در خود ریتوریک رخ داده است که تاریخی بیش از یک قرن دارد.
بدواً پرسش این است که چرا این فربگی نامعقول زبان "ریتوریک" ایجاد شده است که این تصور را برای اصحابی از جنگ حاصل آورده است که میتوانند همهی کلمات را هر طور که دوست دارند در هر معنایی به کار ببرند؟ آنی که به بداهت شکست میخورد خود را پیروز مینامد و به این صرفاً به چشم استراتژی و تبلیغات نمینگرد بلکه کاملاً برای خود گوینده موجه است و بدان باور دارد! پسِ این، باوری به قدرتِ «قدرت» در "خلق" واقعیت با ابزار زبان یا اصلاً زبانِ قدرت بهمثابه واقعیت وجود دارد! توگویی واقعیت هیچ مدخلیتی در قوام معنا ندارد! چیزی چونان زبان عینی چونان احکام مرتبط با فاکتها، یا تقدم تجربهی زیسته بر زبان به حدی بیمعنا شده است که هیچ مرز فاصلی بین تعقل و توهم باقی نمانده است، زبان به شکل جنونآمیزی هرگونه تعهدی به عینیت را لگدمال میکند. ریتوریک، در نظامهای استعاری هر "صراحتی" را نفی میکند و قرائتی مبتذل از هرمنوتیکی که از اصل با کمک پدیدارشناسی میخواست از تعابیر و تفاسیر شخصی و بهرأی رواشناسیانگارانه عبور کند تا به خود پدیدار به نحو گشوده گوش فرا دهد، اکنون با شعار پوک «خوانندهمحوری» بدترین نوع روانشناسیانگاری را ترویج میکند و بلکه از آن پا فراتر نهاده عملاً به «روانیسازی» و زایلسازی عقل رسیده است. اگر اصحاب جریان انتقادی از مدخل گرامشیها تا فوکوها از لایهی سیاسی زبان در هژمونی و در برساخت گفتمانی سخن میگفتند مرادشان قطعاً این نبود که واقعاً قدرت میتواند حقیقت-واقعیت را بسازد. آنها مگر جز تسخری در نهایت بر تلاشهای بیهودهی قدرتها میزدند؟! اما این القاء ایجاد شده است که در دنیای پسانیچهای منطق در مقام بیان "برهانی" مُسخرِ "بیان ریتوریک" است. که این چیزی نیست بجز اعتراف شرمآورِ زبونی علم و حکمت در مقابل سیاست که ارسطو – به نحوی نه غلط بلکه غلطانداز – ذاتش را ریتوریک نامید. اگر "استعاره" بر "بیان صریح" و در نتیجه ریتوریک بر برهان اولویتی به تصور نیچهای دارد، پس سیاست بر علم مقدم است. اما اگر چنین باشد چرا حتی نیچهایترین متفکران و اساتید نمیپذیرند که مادونِ یک خبرنگار از فلان رسانهی جنجالی هستند؟ چرا نباید به ماهیت زبان دوباره نگریست و از همان ارسطو و افلاطون دوباره بازپرسی کرد.
علینجات غلامی
چنانکه در این جنگ دوازدهروزه و مابعد آن دیده و میبینیم، دنیای رسانه، پیروِ سیاست، به سطحی از "گسست از واقعیت" رسیده است که دیگر حتی نمیتوان از "برساخت واقعیتِ اجتماعی یا مجازی" سخن گفت! آنچه میبینیم عملاً «برساخت واقعیتِ موازی» است که نشانهی بارز یک بحران در «زبانِ سیاست» است. بحرانی که درماناش - اگر فلسفه در زمانهی خشونتزده هنوز به کار آید - فراخوانی برای بازگشت به ترکیبی از «زبانِ عینیِ حُکمی» راسل و «بداهت تصوری» هوسرل در جهت نجات "منطق" است که سلاح بیدفاعها است. ما با رسانهای طرفایم که دیگر صحبت بر سر «حبابهای فیلتر» و «دیپفیکها» و «دروغهای بزرگ ویروسی» نیست که در این حدود «دسترسناپذیری از واقعیت» را موضوعیت ببخشیم، بلکه صحبت از رسانهای است که فیلم از خیابانی خالی پخش میکند دقیقاً "خطاب به توئی" که در همان خیابان هستی و شلوغ و آشوب است و نه تنها میخواهد تو باور کنی که خیابان خالی است، بلکه خودش کاملاً باور دارد که خیابان خالی است! من به این میگویم «واقعیت موازی»! واقعیت در این سطح در خطر است. صحبت از جنون شیداوار و مانیکِ سیستماتیکِ رسانهای است که نهتنها واقعیت را پنهان میکند، بلکه خود نیز در توهمِ برساختهاش زندگی میکند. این همان نقطهای است که «واقعیت موازی» از یک استراتژی تبلیغاتی به یک روانپریشی جمعی تبدیل میشود. که صدالبته فراتر از یک تحلیل صرفاً روانشناختی باید در سطحی منطقی وارد دستگاه خود زبان و امکانهای انحرافهایش شد. اتفاقی در خود ریتوریک رخ داده است که تاریخی بیش از یک قرن دارد.
بدواً پرسش این است که چرا این فربگی نامعقول زبان "ریتوریک" ایجاد شده است که این تصور را برای اصحابی از جنگ حاصل آورده است که میتوانند همهی کلمات را هر طور که دوست دارند در هر معنایی به کار ببرند؟ آنی که به بداهت شکست میخورد خود را پیروز مینامد و به این صرفاً به چشم استراتژی و تبلیغات نمینگرد بلکه کاملاً برای خود گوینده موجه است و بدان باور دارد! پسِ این، باوری به قدرتِ «قدرت» در "خلق" واقعیت با ابزار زبان یا اصلاً زبانِ قدرت بهمثابه واقعیت وجود دارد! توگویی واقعیت هیچ مدخلیتی در قوام معنا ندارد! چیزی چونان زبان عینی چونان احکام مرتبط با فاکتها، یا تقدم تجربهی زیسته بر زبان به حدی بیمعنا شده است که هیچ مرز فاصلی بین تعقل و توهم باقی نمانده است، زبان به شکل جنونآمیزی هرگونه تعهدی به عینیت را لگدمال میکند. ریتوریک، در نظامهای استعاری هر "صراحتی" را نفی میکند و قرائتی مبتذل از هرمنوتیکی که از اصل با کمک پدیدارشناسی میخواست از تعابیر و تفاسیر شخصی و بهرأی رواشناسیانگارانه عبور کند تا به خود پدیدار به نحو گشوده گوش فرا دهد، اکنون با شعار پوک «خوانندهمحوری» بدترین نوع روانشناسیانگاری را ترویج میکند و بلکه از آن پا فراتر نهاده عملاً به «روانیسازی» و زایلسازی عقل رسیده است. اگر اصحاب جریان انتقادی از مدخل گرامشیها تا فوکوها از لایهی سیاسی زبان در هژمونی و در برساخت گفتمانی سخن میگفتند مرادشان قطعاً این نبود که واقعاً قدرت میتواند حقیقت-واقعیت را بسازد. آنها مگر جز تسخری در نهایت بر تلاشهای بیهودهی قدرتها میزدند؟! اما این القاء ایجاد شده است که در دنیای پسانیچهای منطق در مقام بیان "برهانی" مُسخرِ "بیان ریتوریک" است. که این چیزی نیست بجز اعتراف شرمآورِ زبونی علم و حکمت در مقابل سیاست که ارسطو – به نحوی نه غلط بلکه غلطانداز – ذاتش را ریتوریک نامید. اگر "استعاره" بر "بیان صریح" و در نتیجه ریتوریک بر برهان اولویتی به تصور نیچهای دارد، پس سیاست بر علم مقدم است. اما اگر چنین باشد چرا حتی نیچهایترین متفکران و اساتید نمیپذیرند که مادونِ یک خبرنگار از فلان رسانهی جنجالی هستند؟ چرا نباید به ماهیت زبان دوباره نگریست و از همان ارسطو و افلاطون دوباره بازپرسی کرد.
ما نمیتوانیم بگوییم ارسطو اگرچه سیاست را از مسیر ریتوریک باز میکند واقعاً به نحوی نیچهی قائل به تفوق استعاره بر منطق است. افلاطون در رسالهی گرگیاس به شدت به ریتوریک در مقام دروغ حمله میکند، چگونه میتوان پذیرفت که کسی که کاری نمیکند بتواند با صرف بازی با کلمات و اقناع جای کسانی را بگیرد که کاری میکنند، اگر ملاک اقناع باشد یک خطیب به راحتی رأی عوام را جلب میکند که حتی چونان بهتر از یک پزشک به عنوان پزشک انتخاب شود. اگرچه افلاطون در فایدون خطابه یعنی ریتوریقا را اگر در نسبت با ایدههای خیر باشد در سطحی عمومی اندکی پذیرا میشود. یعنی خیری که اول برهانی اثبات شده باشد بعد برای ترغیب عوام به بیانی خطابی ابراز شود. ارسطو همین سرخط فایدونی را بسط میدهد نه بیشتر، زیرا مگر نه اینکه همان ارسطو است که امکانهای سخن گفتن را به لسان دقیق فلاسفه در جهان اسلام به پنج صناعت تقسیم میکند؟ از همین پنج صناعت است که میتوان به اصل مسئله بازگشت و درست داستان را فهم کرد و ریشهی این سرطان را خشکاند. سرطانی که اساساً باعث شده سیاست به نحو بیپروایی هر واقعیت و عینیتی را نادیده بگیرد و توهم به حدی گسترش بیابد که خود واقعیت یعنی جهان عینی، مثلاً یک سرزمین به خاطر اوهام، نابود شود. این نه یک لفاظی منطقی و فلسفی و یا بحثهای روشنفکرانه، بلکه صحبت از جان انسانهاست. سیاستمدارانی که به حدی در لایههای متافوریک زبان غرق شدهاند که به نحو بیمارگونی از واقعیت گسستهاند و هیچ نسبتی با واقعیت حتی در برآورد واقعی نیروهای رزمیشان ندارند. دو کشور لطمات سهمگینی بر هم وارد کردند اما استعاره جلو چشم آنها را بسته است. استعاراتی که نظامهای باوری برای آنها شکل داده است که به نحو مانیک و شیداواری خاصه در جمهوری اسلامی برآورد آنها را از توانهایشان از سطح امکانهای واقعی بسیار فراتر برده است. این ریتوریک آنها ریتوریکی نیست که در جمهوری رُم کاربستی در حاق سیاست داشت. مثلاً در آنجا ریتوریک در حدی نبود که سرداری رُمی شکست واضح و عینی را پیروزی جلوه دهد طوری که اول خودش باورش شود! من اگر کودک پنجسالهام در بازی کامپیوتری شکست بخورد و بگوید «بابا بُردم؟» میگویم «بله بردی آفرین!» که به دلایل روانشناختی است که در نوع خود معقولاند، اما فرزند بزرگترم که نهساله است ببازد و بگوید «بردم» میگویم «خیر تو باختی دوباره تلاش کن!» زیرا اینجا اگرچه مسلح به هزار توجیه و ابزار مغلطیام اما هرگز اجازه نمیدهم رابطهی او با واقعیت و زبان عینی گسسته شود و مثلاً برای دلخوشیاش بگویم «بله از آن لحاظ و از آن حیث تو بردی!». این «تفسیر کردن» از آنجاکه خطر بزرگ گسست او از واقعیت و تجاوز به کلمات و معنایشان را دارد خیانت به این فرزند است. بگذار ناراحت شود! بگذار غمگین شود! او باید با واقعیت روبهرو شود. اگر او از واقعیت بگسلد خواهد آموخت که زبان مأمنی برای فرار از واقعیت است! مربیای که شجاعانه مانع فرافکنیهای ورزشکار جواناش میشود که مثلاً «ناداوری شد» میگوید «نه تو باختی بیشتر تلاش کن!»، به او درس وفاداری به واقعیت را میدهد که مهمترین درس است.
کار یک اهل فلسفه در این جنگ چیست؟ اینکه به فرمان اصحاب رسانهای موضعی بگیرد در دوگانههای از پیش تعیینشده که عدهای لعنت و عدهای ستایشاش کنند یا نه چیزی قبل از آن، اینکه به نسلهای آینده بیاموزد که کجای اصل این بازی خطاست؟ اینکه ریتوریک چیست؟ جایگاهاش چیست و چرا در دنیای امروز، سیاست را بر علم و منطق مرجح کرده است و مسبب انواع وهمزدگی شده است؛ وهمزدگیای که در گوشهای از تیمارستان هم آرام نگرفته بلکه در کوی و برزن دارد خون میریزد؟
برگردیم به آن صناعات خمس که متأسفانه امروز در گوشهای از دروس منطق کلاسیک فراموش شدهاند اما بسیار مهماند برای درمان این سرطان. مراد از آن نه پنج فن سپری شده در تاریخ بلکه صحبت از پنج امکان سخن گفتن بهطور کلی است. من وقتی چیزی میگویم
یا با مقدماتی یقینی صریح استدلالی محکم و درست را به نتیجه میرسانم که ناماش «برهان» است که هدف «ثبوت» است.
یا با مقدمانی ظنی و صریح استدلالی محکم و درست را به نتیجه میرسانم که ناماش «دیالکتیک» یا «جدل» است که هدف «اثبات» است.
یا با مقدماتی مشکوک و استعاری استدلالی نیمهمحکم را به نتیجه میرسانم که ناماش «ریتوریک» یا «خطابه» است که هدف «اقناع» است.
یا با مقدماتی وهمی یا غلط استدلالی نامحکم و فاسد را به نتیجه میرسانم که ناماش «سفسطه» است و هدف «فریب» است.
یا با مقدماتی خیالی گفتاری غیراستدلالی را پیش میبرم که ناماش «شعر» است و هدف «تخیل» است.
این پنج شیوهی گفتار حصر گفتارهای استخباری است خارج از اینها سخنی نیست که معنا و کارکردی داشته باشد.
کار یک اهل فلسفه در این جنگ چیست؟ اینکه به فرمان اصحاب رسانهای موضعی بگیرد در دوگانههای از پیش تعیینشده که عدهای لعنت و عدهای ستایشاش کنند یا نه چیزی قبل از آن، اینکه به نسلهای آینده بیاموزد که کجای اصل این بازی خطاست؟ اینکه ریتوریک چیست؟ جایگاهاش چیست و چرا در دنیای امروز، سیاست را بر علم و منطق مرجح کرده است و مسبب انواع وهمزدگی شده است؛ وهمزدگیای که در گوشهای از تیمارستان هم آرام نگرفته بلکه در کوی و برزن دارد خون میریزد؟
برگردیم به آن صناعات خمس که متأسفانه امروز در گوشهای از دروس منطق کلاسیک فراموش شدهاند اما بسیار مهماند برای درمان این سرطان. مراد از آن نه پنج فن سپری شده در تاریخ بلکه صحبت از پنج امکان سخن گفتن بهطور کلی است. من وقتی چیزی میگویم
یا با مقدماتی یقینی صریح استدلالی محکم و درست را به نتیجه میرسانم که ناماش «برهان» است که هدف «ثبوت» است.
یا با مقدمانی ظنی و صریح استدلالی محکم و درست را به نتیجه میرسانم که ناماش «دیالکتیک» یا «جدل» است که هدف «اثبات» است.
یا با مقدماتی مشکوک و استعاری استدلالی نیمهمحکم را به نتیجه میرسانم که ناماش «ریتوریک» یا «خطابه» است که هدف «اقناع» است.
یا با مقدماتی وهمی یا غلط استدلالی نامحکم و فاسد را به نتیجه میرسانم که ناماش «سفسطه» است و هدف «فریب» است.
یا با مقدماتی خیالی گفتاری غیراستدلالی را پیش میبرم که ناماش «شعر» است و هدف «تخیل» است.
این پنج شیوهی گفتار حصر گفتارهای استخباری است خارج از اینها سخنی نیست که معنا و کارکردی داشته باشد.
سطح اطمینان ما را میتوان در چهار سطح دستهبندی کرد: 1) یقین یعنی اطمینان صددرصد، 2) ظن یعنی اطمینان نوددرصد، 3) شک یعنی اطمینان پنجاه پنجاه و 4) وهم یعنی اطمینان زیر پنجاه.
گفتارهای روزمرهی ما در زیستجهان در سطوح فردی و جمعی ترکیبی از آن پنج امکان و این چهار سطح اطمینان هستند. طبعاً هوش و بالاتر از آن عقل، بازی متوازنی در زندگی فردی و جمعی ما با اینها انجام میدهد. اما چرا باید در قرن حاضر سیاست که منطقاً باید بازی خود را با همهی این حالات به نحو متوازن تحت هدایت لوگوس و عقلانیت و نیز ناظر به ایدههای خیر غایی انجام دهد، مقهور سطح ریتوریک شده و با سطوح یقین و ظن خداحافظی کرده و عملاً در سطح شک و حتی وهم به جای واقعیت زیست میکند؟
دعاوی ویرانگر نیچه اگرچه واکنشی شاید بهجا به دعاوی نابسامان و مفرط روشنگری بود که آن را به نحو مفرطی به کل تاریخ فلسفه و منطق تسری داد، ریشهی این وهم بود. اینکه «صراحت» و «بیان صریح» وجود ندارد و همهی بیانها «استعاره» است. مفسران کلاسیک قرآن مثلاً باور داشتند که جایی که «نص صریح» وجود دارد نیازی به تفسیر و تأویل نیست. اما جهان امروز مثلاً در فضای مجازی فرد اگر هزار بیان صریح هم داشته باشد کافی است که یک جمله از او را بیابند که تفسیرپذیر باشد و همان را ملاک قرار میدهند. حتی بیان صریح نیز به راحتی تفسیر میشود! مثلاً طرف اسرائیلی صراحتاً میگوید هدفاش تغییر رژیم نیست اما مفسران میگویند نه منظور برعکس است!
نیچه معتقد بود که تلاش مثلاً دکارتیان مدرن در پی «بسندگی» چونان واقعیت عینی و علمی یک رویا بود که با آن دروغهایی مثل دروغهای هنرمندان و قدیسان دینی و غیره را کنار گذاشت اما خود چیزی به کف نیاورد بجز مشتی استعاره. همین باعث شد نیچه عقبتر رفته و اساساً به دوگانهی هراکلیتی-پارمنیدسی «دوکسا» و «اپیستمه» به اسم «سقراطِ علمی» حمله کند. و بگوید جستوجوی فلاسفه در پی حقیقت اساساً چیزی بجز تخریب فرهنگی که با دروغهای خلاقانه ساخته شده بودند نبود! این شاید استدلالی جذاب و سخت فریبنده باشد اما اساساً نه فقط زدن ریشهی متافیزیکِ سقراطی است بلکه اصل «تفکر» پارمنیدی-هراکلیتی را نابود میکند. انسان عملاً درمقابل دروغهای مختلف بیدفاع میماند. تفکری که هدفاش «بیدار شدن از جهانهای خصوصی خوابزده» و «حرکت به سمت جهان مشترک بیدار برای همه» بود و تفکری که رسالتاش «غلبه بر دوکسا چونان گمانهای عادتواره و بهپرسشناکشیدهی بسیاران» و «حرکت به سوی معرفت و دانش اطمینانی» بود، نابود میشود. دیگر هر ایدئولوژی و هر جهانبینی و هر دستگاهی از استعارات موهوم که از و با قدرتی ساخته و حفظ شده باشد به محافظهکارانهترین شکل ممکن تا زمانی که قدرت داشته باشد نام خود را حقیقت میگذارد و در لوایش هر ظلمی که بشود اسم خود را «فرهنگ ما» میگذارد. تاریخیانگاری یعنی هیستوریسیسمی نسبیانگارانه در لوای نقدهای پساساختارگرایانه بر عقلانیت سقراطی عملاً اجازه داد هر دوکسایی بهپرسشناکشیده رها شود و نقدی ممکن نباشد و هر گفتمانی که ساختهی قدرتی بود خود را در غیاب حقیقت بردوام سازد. گفتمانهایی که مشخصاً از پرسپکتیوی از حقیقت در گوشهای از تاریخ برآمده بودند و چونان یک نظام باور در پیوند با منافع گروه و طبقهای خود را ابقاء کرده بودند و اکنون بزرگترین دشمنشان «پرسشگری فلسفی» بود که نیچهها عملاً از پشت بدان خنجر زدند. امروز حتی هرمنوتیکی که به قول گادامر ولو گفتوگوی دو سنت است اما گفتوگویی تحت هدایت لوگوس در پی حقیقتی است که نزد هیچ کدام نیست، بدل به ابزاری فلاکتبار برای توجیهاتی برای جهانهای خصوصی خوابزده شده است.
این جنگ اکنون چه بود بجز تخاصم دو جهان خصوصی که با استعاراتی هویت میجویند که قرنها و هزارهها قبل شاعرانی سرودند که افلاطون آوارهیشان کرده بود؟!
گفتارهای روزمرهی ما در زیستجهان در سطوح فردی و جمعی ترکیبی از آن پنج امکان و این چهار سطح اطمینان هستند. طبعاً هوش و بالاتر از آن عقل، بازی متوازنی در زندگی فردی و جمعی ما با اینها انجام میدهد. اما چرا باید در قرن حاضر سیاست که منطقاً باید بازی خود را با همهی این حالات به نحو متوازن تحت هدایت لوگوس و عقلانیت و نیز ناظر به ایدههای خیر غایی انجام دهد، مقهور سطح ریتوریک شده و با سطوح یقین و ظن خداحافظی کرده و عملاً در سطح شک و حتی وهم به جای واقعیت زیست میکند؟
دعاوی ویرانگر نیچه اگرچه واکنشی شاید بهجا به دعاوی نابسامان و مفرط روشنگری بود که آن را به نحو مفرطی به کل تاریخ فلسفه و منطق تسری داد، ریشهی این وهم بود. اینکه «صراحت» و «بیان صریح» وجود ندارد و همهی بیانها «استعاره» است. مفسران کلاسیک قرآن مثلاً باور داشتند که جایی که «نص صریح» وجود دارد نیازی به تفسیر و تأویل نیست. اما جهان امروز مثلاً در فضای مجازی فرد اگر هزار بیان صریح هم داشته باشد کافی است که یک جمله از او را بیابند که تفسیرپذیر باشد و همان را ملاک قرار میدهند. حتی بیان صریح نیز به راحتی تفسیر میشود! مثلاً طرف اسرائیلی صراحتاً میگوید هدفاش تغییر رژیم نیست اما مفسران میگویند نه منظور برعکس است!
نیچه معتقد بود که تلاش مثلاً دکارتیان مدرن در پی «بسندگی» چونان واقعیت عینی و علمی یک رویا بود که با آن دروغهایی مثل دروغهای هنرمندان و قدیسان دینی و غیره را کنار گذاشت اما خود چیزی به کف نیاورد بجز مشتی استعاره. همین باعث شد نیچه عقبتر رفته و اساساً به دوگانهی هراکلیتی-پارمنیدسی «دوکسا» و «اپیستمه» به اسم «سقراطِ علمی» حمله کند. و بگوید جستوجوی فلاسفه در پی حقیقت اساساً چیزی بجز تخریب فرهنگی که با دروغهای خلاقانه ساخته شده بودند نبود! این شاید استدلالی جذاب و سخت فریبنده باشد اما اساساً نه فقط زدن ریشهی متافیزیکِ سقراطی است بلکه اصل «تفکر» پارمنیدی-هراکلیتی را نابود میکند. انسان عملاً درمقابل دروغهای مختلف بیدفاع میماند. تفکری که هدفاش «بیدار شدن از جهانهای خصوصی خوابزده» و «حرکت به سمت جهان مشترک بیدار برای همه» بود و تفکری که رسالتاش «غلبه بر دوکسا چونان گمانهای عادتواره و بهپرسشناکشیدهی بسیاران» و «حرکت به سوی معرفت و دانش اطمینانی» بود، نابود میشود. دیگر هر ایدئولوژی و هر جهانبینی و هر دستگاهی از استعارات موهوم که از و با قدرتی ساخته و حفظ شده باشد به محافظهکارانهترین شکل ممکن تا زمانی که قدرت داشته باشد نام خود را حقیقت میگذارد و در لوایش هر ظلمی که بشود اسم خود را «فرهنگ ما» میگذارد. تاریخیانگاری یعنی هیستوریسیسمی نسبیانگارانه در لوای نقدهای پساساختارگرایانه بر عقلانیت سقراطی عملاً اجازه داد هر دوکسایی بهپرسشناکشیده رها شود و نقدی ممکن نباشد و هر گفتمانی که ساختهی قدرتی بود خود را در غیاب حقیقت بردوام سازد. گفتمانهایی که مشخصاً از پرسپکتیوی از حقیقت در گوشهای از تاریخ برآمده بودند و چونان یک نظام باور در پیوند با منافع گروه و طبقهای خود را ابقاء کرده بودند و اکنون بزرگترین دشمنشان «پرسشگری فلسفی» بود که نیچهها عملاً از پشت بدان خنجر زدند. امروز حتی هرمنوتیکی که به قول گادامر ولو گفتوگوی دو سنت است اما گفتوگویی تحت هدایت لوگوس در پی حقیقتی است که نزد هیچ کدام نیست، بدل به ابزاری فلاکتبار برای توجیهاتی برای جهانهای خصوصی خوابزده شده است.
این جنگ اکنون چه بود بجز تخاصم دو جهان خصوصی که با استعاراتی هویت میجویند که قرنها و هزارهها قبل شاعرانی سرودند که افلاطون آوارهیشان کرده بود؟!
اما آیا همین نیچه که علیه دکارت بود دقیقاً دچارِ دکارتیترین خطای معرفتی نشده بود؟! آیا نیچه دقیقاً مولود مهلکترین اشتباه خود دکارت نیست؟ همان ایدهی «شیطان فریبکار» که آنقدر قدرت دارد که بدیهیات ریاضی را فراسوی خود بداهتشان مشکوک سازد؟! آیا نیچه و کل پساساختارگراییای که برآمده از شک نیچه در "صراحت" است، مولود همین وهم نیستند؟ اگر مدرن در سطح شک دکارت در طبیعیات به دام افتاد و دچار مسئلهی سولپسیسم و بحران انطباقِ بازنمایی با واقعیت شد، پسامدرن، در سطح شک دکارت در ریاضیات به دام افتاده است که "قدرت را بالاتر از بداهت فرض کرده است". بنابراین، پسامدرن نمیتواند به صراحت و به تجربهی زیسته، به دادگی حاضر، به آنچه من صریحاً معترفم، باور کند و همواره سطحی نومنی برای قدرت قائل است که میتواند بدیهیترین امور را مشکوک سازد. نیچه بهطرز فجیعی دکارتی است. و نه تنها خودش را در شیدایی مانیکی فروبرد، بلکه نسلی را تا فوکو دچار این استیصال کرد که از «دادهشده-باشنده» پرهیز کنند و در پی نومن قدرتی باشند که پدیدار را غیرازآنی میکند که پدیدار میشود. از این روست که انسان امروز ابهام و وهم را دوست دارد.
اما واقعیت در پدیدارشدگیاش آنجاست نه چونان نومن آنسوی بازنمایی فیزیکی و نه چونان نومن قدرت آنسوی بازنمایی بداهت ریاضی. بلکه چونان پدیدار. پس واقعیت عینی راسل در حکم در کار است که تا واقعیت پدیداری در تصور قابل تبارشناسی است چنانکه هوسرل روشن میسازد که شرحاش البته مثنوی هفتاد من میخواهد فعلاً به اشارتی بس باشد.
در این جنگ نیز همچون هر جدال دیگری باید گفت که ریتوریقای سیاسی شما واقعیتی موازی و برساخته، برای مردمی برساخته تولید میکند نه مردم واقعی، مردمی واقعی که دارند مستقیماً و بیواسطه واقعیت را تجربه میکنند.
اما واقعیت در پدیدارشدگیاش آنجاست نه چونان نومن آنسوی بازنمایی فیزیکی و نه چونان نومن قدرت آنسوی بازنمایی بداهت ریاضی. بلکه چونان پدیدار. پس واقعیت عینی راسل در حکم در کار است که تا واقعیت پدیداری در تصور قابل تبارشناسی است چنانکه هوسرل روشن میسازد که شرحاش البته مثنوی هفتاد من میخواهد فعلاً به اشارتی بس باشد.
در این جنگ نیز همچون هر جدال دیگری باید گفت که ریتوریقای سیاسی شما واقعیتی موازی و برساخته، برای مردمی برساخته تولید میکند نه مردم واقعی، مردمی واقعی که دارند مستقیماً و بیواسطه واقعیت را تجربه میکنند.