مدرسه
معرفی دوره ی «میتوس به لوگوس» #میتولوژی، #پدیدارشناسی، # هوسرلٍ، #یونانیان، #عصر_فلسفی، #عصر_فلسفه، #میتوس، #لوگوس، #علی_نجات_غلامی
برای نام نویسی و توضیح و راهنمایی ثبت نام به این گروه بپیوندید، ساعت برگزاری جلسات طبق روال 19 الی 21 خواهد بود: https://t.iss.one/+h2fWGLQi1AEyMWI0
Telegram
نام نویسی اسطوره
علی نجات غلامی invites you to join this group on Telegram.
لایو امشب اینستاگرام
ساعت نه
جلسه دوم از لایوهای ازادی از سلسله لایوهای زن، زندگی، آزادی
علینجات غلامی
ساعت نه
جلسه دوم از لایوهای ازادی از سلسله لایوهای زن، زندگی، آزادی
علینجات غلامی
نتیجهگیری مطالعهی متنهای عزیزان نسل دههی هشتادی که برایم متن فرستادند
دوستان عزیزم قرار بود زودتر چیزی بنویسم و به هر حال شرایط و حس و حالم به تأخیرش انداخت.
خیلی بیتعارف قوتها و ضعفها را بر میشمارم.
اولین نکته: آنجاکه پای داوری فرهنگیِ یک گروه است، معیار را "سقف" در نظر میگیرند نه حدوسط یا حد پایین. در واقع کسی برای قضاوت سطح موسیقی وین یا فلسفهی آلمان و غیره سراغ معمولیها نمیرود درواقع بالاترین بالفعلیتها را معیار قرار میدهد! بنابراین، نباید این نسل را نیز از این قاعده مستثنی کرد. پس مترم قویترین متنهایی است که به دستم رسید.
تاجاییکه خواندم و دیدم این نسل قوتها و ضعفهایی نسبت به چهار نسل قبلی که هنوز در حیطهی نوشتار فعالاند دارند:
- سلامت روانی بیشتر. برخلاف تصور ایجاد شده، این نسل از حیث روانشناختی تاجایی که نوشتهها را دیدم تیکهای روانپریشانه و رواننژدانهاش بسیار کمتر از نسلهای قبلی بود.
- اصالت اطلاعات. در سطح اینفورمیشن اطلاعات جعلی در میان این نسل بسیار کمتر رد و بدل میشود و نوعی خودچکگری در کارشان هست که ارزشمند است. که این امر، هم ناشی از روح زمانه است و هم شیوهی عام تربیت این نسل که میشود گفت دلیلی نمیبینند دروغ بگویند.
- تناسب سن و دانش. عموماً پیشتر از آنچه دارند حرکت نمیکنند. و این نکته که دقیقاً شُکهام کرد برخلاف پیشفرضام بود که فکر میکردم طبعاً باید در این عصر "بازنمایی" دقیقاً درگیر فضای "نمایشی" باشند اما اینطور نبود.
- تنوع کاراکتری، این نسل شخصیتهای بسیار مختلفی داشت که برخی حتی "پرسونا" داشتند یعنی متن و قلمشان «امضاء» داشت. بنابراین، تیپسازی از آنها با عناوینی مثل نسلz یک تیپسازی هژمونیک آپاراتوس قدرت است.
- ضریب هوشی در مجموع قابل قبول در سقف نوشتارهایی که دیدم که این برخلاف آمارهایی است که میدهند.
- فاکتورهای نوشتار:
1) قدرت ترجمان: خوب
2) قدرت فهم: متوسط رو به بالا
3) قدرت تحلیل: متوسط
4) قدرت تفسیر: ضعیف (فرق چندانی با نسلهای قبلی ندارد بجز نسل دههی شصت که قدرت تفسیریاش کمی از نسلهای قبل و بعدش، البته به دلیل ترومای متحیرکننده، بهتر بود)
5) قدرت تفکر: هنوز ناشناخته
6) خلاقیت: متوسط رو به بالا. توان کنترل شیداییشان بیشتر است.
7) قدرت ری-تینکینگ: خیلی خوب (بازاندیشی اندیشهی دیگران در این نسل عالی است. مثلا دیدم خانمی از جملهای از کیارستمی چیزهایی بیرون کشیده بود که خود کیارستمی به مخیلهاش خطور نمیکرد!).
8) روشمندی: مثل دههی هفتاد میتوان افتضاح نامید. این مهمترین ضعف این نسل است.
9) مپخوانی: عالی، استخراج نقشهی فکری حوزهی مطالعه در این نسل بسیار بهتر از نسلهای قبلی است، ذهن جزیرهای ندارند که در گوشهای گیر کنند، خیلی بهتر میتوانند حوزهی مد نظرشان را رصد کنند و نقشهخوانی کنند. زیاد هم درگیر انباشت بیهودهی اطلاعات نیستند ولو هنوز در بخش تحلیل اطلاعات مشکل دارند که این به مقولهی روشمندی و مقولهی بعدی مربوط است.
10) افق مسائل: بد، چون در پیوند با روشمندی است، بازهم پیشرفت خاصی نسبت به نسلهای قبل حاصل نشده است، اینجا ذهنشان هنوز نمیتواند سلسلهمراتب مسائل را تا بنیادها بکاود این به دلیل سن کم نیست، مسئله پایدیا و آموزش است اگر حلاش نکنند تا آخر عمر این ضعف با صرف دانش بیشتر حل نخواهد شد.
11) صَرف (یعنی استفادهی مناسب از ترمینولوژی و دستگاه واژگانی): این ضعف کلی فضای ایرانی است، اما میتوان مقداری بهبود یافته نسبت به نسلهای قبلی دید. البته بجز دهه شصتیها که در این امر استثنایی عمل کردهاند و از حیث دقت واژگانی در کل تاریخ ایران معاصر حتی از غولهای دهههای ده و بیست قرن حاضر دقیقتر بودهاند.
12) نحو (گرامر و نثر): درحال استاندارد شدن در این نسل، ممکن است بتوانند پلی بین نثرمحوری دهههای سی تا پنجاه و صرفمحوری دههی شصت ایجاد کنند.
13) مونولوگ یا حدیث نفس: خوب اما آلوده با عناصر رمانتیک گاه مفرط. دلنوشتههایشان بیش از حد است.
14) جستوجو و منبعشناسی: بهتر از دهههای قبل اما ضعیفتر از دههی هفتاد، اگرچه با امکانتر از نسل هفتادند اما نسبت به آنها پیشرفت قابل توجهی نداشتهاند در این باب.
15) وطنیزدگی: بزرگترین ضعف دههی شصتیها که همیشه حس بدی نسبت به متفکر هموطن داشتند و رسوباتش کمی هم در دههی هفتاد ماند، در این نسل در حال محو شدن است.
16) دیالوگ: اگرچه این نسل نوعاً نسلی جدلی و پلمیک نیست مثل دهههای چهل و پنجاه که بیبرهانترین نسلهای تاریخ معاصر بودند، اما ضعف دیگری دارد یعنی ضعف در "خویشتنداری" که راحت رنجور شده و به هم ریخته و پریشان میشوند و در بازی جدل میافتند. خلاصه باید روی این نکتهی منشی و بحث روش و افق مسائل و ترمینولوژی بیش از هر چیزی کار کنند.
17) در چهار شیوهی پراکسیس:
دوستان عزیزم قرار بود زودتر چیزی بنویسم و به هر حال شرایط و حس و حالم به تأخیرش انداخت.
خیلی بیتعارف قوتها و ضعفها را بر میشمارم.
اولین نکته: آنجاکه پای داوری فرهنگیِ یک گروه است، معیار را "سقف" در نظر میگیرند نه حدوسط یا حد پایین. در واقع کسی برای قضاوت سطح موسیقی وین یا فلسفهی آلمان و غیره سراغ معمولیها نمیرود درواقع بالاترین بالفعلیتها را معیار قرار میدهد! بنابراین، نباید این نسل را نیز از این قاعده مستثنی کرد. پس مترم قویترین متنهایی است که به دستم رسید.
تاجاییکه خواندم و دیدم این نسل قوتها و ضعفهایی نسبت به چهار نسل قبلی که هنوز در حیطهی نوشتار فعالاند دارند:
- سلامت روانی بیشتر. برخلاف تصور ایجاد شده، این نسل از حیث روانشناختی تاجایی که نوشتهها را دیدم تیکهای روانپریشانه و رواننژدانهاش بسیار کمتر از نسلهای قبلی بود.
- اصالت اطلاعات. در سطح اینفورمیشن اطلاعات جعلی در میان این نسل بسیار کمتر رد و بدل میشود و نوعی خودچکگری در کارشان هست که ارزشمند است. که این امر، هم ناشی از روح زمانه است و هم شیوهی عام تربیت این نسل که میشود گفت دلیلی نمیبینند دروغ بگویند.
- تناسب سن و دانش. عموماً پیشتر از آنچه دارند حرکت نمیکنند. و این نکته که دقیقاً شُکهام کرد برخلاف پیشفرضام بود که فکر میکردم طبعاً باید در این عصر "بازنمایی" دقیقاً درگیر فضای "نمایشی" باشند اما اینطور نبود.
- تنوع کاراکتری، این نسل شخصیتهای بسیار مختلفی داشت که برخی حتی "پرسونا" داشتند یعنی متن و قلمشان «امضاء» داشت. بنابراین، تیپسازی از آنها با عناوینی مثل نسلz یک تیپسازی هژمونیک آپاراتوس قدرت است.
- ضریب هوشی در مجموع قابل قبول در سقف نوشتارهایی که دیدم که این برخلاف آمارهایی است که میدهند.
- فاکتورهای نوشتار:
1) قدرت ترجمان: خوب
2) قدرت فهم: متوسط رو به بالا
3) قدرت تحلیل: متوسط
4) قدرت تفسیر: ضعیف (فرق چندانی با نسلهای قبلی ندارد بجز نسل دههی شصت که قدرت تفسیریاش کمی از نسلهای قبل و بعدش، البته به دلیل ترومای متحیرکننده، بهتر بود)
5) قدرت تفکر: هنوز ناشناخته
6) خلاقیت: متوسط رو به بالا. توان کنترل شیداییشان بیشتر است.
7) قدرت ری-تینکینگ: خیلی خوب (بازاندیشی اندیشهی دیگران در این نسل عالی است. مثلا دیدم خانمی از جملهای از کیارستمی چیزهایی بیرون کشیده بود که خود کیارستمی به مخیلهاش خطور نمیکرد!).
8) روشمندی: مثل دههی هفتاد میتوان افتضاح نامید. این مهمترین ضعف این نسل است.
9) مپخوانی: عالی، استخراج نقشهی فکری حوزهی مطالعه در این نسل بسیار بهتر از نسلهای قبلی است، ذهن جزیرهای ندارند که در گوشهای گیر کنند، خیلی بهتر میتوانند حوزهی مد نظرشان را رصد کنند و نقشهخوانی کنند. زیاد هم درگیر انباشت بیهودهی اطلاعات نیستند ولو هنوز در بخش تحلیل اطلاعات مشکل دارند که این به مقولهی روشمندی و مقولهی بعدی مربوط است.
10) افق مسائل: بد، چون در پیوند با روشمندی است، بازهم پیشرفت خاصی نسبت به نسلهای قبل حاصل نشده است، اینجا ذهنشان هنوز نمیتواند سلسلهمراتب مسائل را تا بنیادها بکاود این به دلیل سن کم نیست، مسئله پایدیا و آموزش است اگر حلاش نکنند تا آخر عمر این ضعف با صرف دانش بیشتر حل نخواهد شد.
11) صَرف (یعنی استفادهی مناسب از ترمینولوژی و دستگاه واژگانی): این ضعف کلی فضای ایرانی است، اما میتوان مقداری بهبود یافته نسبت به نسلهای قبلی دید. البته بجز دهه شصتیها که در این امر استثنایی عمل کردهاند و از حیث دقت واژگانی در کل تاریخ ایران معاصر حتی از غولهای دهههای ده و بیست قرن حاضر دقیقتر بودهاند.
12) نحو (گرامر و نثر): درحال استاندارد شدن در این نسل، ممکن است بتوانند پلی بین نثرمحوری دهههای سی تا پنجاه و صرفمحوری دههی شصت ایجاد کنند.
13) مونولوگ یا حدیث نفس: خوب اما آلوده با عناصر رمانتیک گاه مفرط. دلنوشتههایشان بیش از حد است.
14) جستوجو و منبعشناسی: بهتر از دهههای قبل اما ضعیفتر از دههی هفتاد، اگرچه با امکانتر از نسل هفتادند اما نسبت به آنها پیشرفت قابل توجهی نداشتهاند در این باب.
15) وطنیزدگی: بزرگترین ضعف دههی شصتیها که همیشه حس بدی نسبت به متفکر هموطن داشتند و رسوباتش کمی هم در دههی هفتاد ماند، در این نسل در حال محو شدن است.
16) دیالوگ: اگرچه این نسل نوعاً نسلی جدلی و پلمیک نیست مثل دهههای چهل و پنجاه که بیبرهانترین نسلهای تاریخ معاصر بودند، اما ضعف دیگری دارد یعنی ضعف در "خویشتنداری" که راحت رنجور شده و به هم ریخته و پریشان میشوند و در بازی جدل میافتند. خلاصه باید روی این نکتهی منشی و بحث روش و افق مسائل و ترمینولوژی بیش از هر چیزی کار کنند.
17) در چهار شیوهی پراکسیس:
1- محافظهکارانه: حفظ ارزشهای سابق: متوسط رو به پایین، نیاز به تلاش بیشتر در مفاهمهی البته انتقادی با تاریخ دارند.
2- انقلابی: اگر در معنای طغیان علیه نظم موجود باشد، قویترین نسل بعد از دههی سی، اگر بهمعنای روحیهی تأسیسی باشد، ضعیف مثل بقیه نسلها بجز همان دهه شصتیها که برعکس این نسل بودند که در طغیان علیه نظم موجود ضعیف ولی روحیهی تأسیس نظم نوین قوی.
3- اصلاحگرانه: بهبود و اصلاح روالهایی که واقعاً امکان اصلاح دارند، خوب، آنقدرها هم که تصور میشود آنارشیست در معنای نفی مطلق بدون ایجاب نیستند.
4- ارتجاعی: بازگشت به غار و طبیعت و دین و عرفان و یوگا و این چیزها، خوشبختانه از مسیری که دههی هفتادیها در پیش گرفتند دارند نجاتمان میدهند و آیندهگراترند در کل تا گذشتهگرا.
نکتهی آخر: دقت کنید که درست است که کوشیدم «توصیفی» نظر به متنهایی که خواندم بنویسم، اما واقعیت این است که در چنین مجالی هیچ توصیفی فارغ از وجه «تجویزی» نیست. در یک معنا اینها فقط روایت من از "آنچه باید باشد" است تا "آنچه که هست". شاید من فقط دارم «آرزوهای» خودم را مینویسم. اما در این صورت هم باز فکر میکنم متن بدی نباشد به هر حال میتواند به چشم چند توصیه دیده شود که یک نفر دارد ضعفهای خودش را عیان میکند که باز خوب است بدانی که شما تکرارش نکنی.
علینجات غلامی
2- انقلابی: اگر در معنای طغیان علیه نظم موجود باشد، قویترین نسل بعد از دههی سی، اگر بهمعنای روحیهی تأسیسی باشد، ضعیف مثل بقیه نسلها بجز همان دهه شصتیها که برعکس این نسل بودند که در طغیان علیه نظم موجود ضعیف ولی روحیهی تأسیس نظم نوین قوی.
3- اصلاحگرانه: بهبود و اصلاح روالهایی که واقعاً امکان اصلاح دارند، خوب، آنقدرها هم که تصور میشود آنارشیست در معنای نفی مطلق بدون ایجاب نیستند.
4- ارتجاعی: بازگشت به غار و طبیعت و دین و عرفان و یوگا و این چیزها، خوشبختانه از مسیری که دههی هفتادیها در پیش گرفتند دارند نجاتمان میدهند و آیندهگراترند در کل تا گذشتهگرا.
نکتهی آخر: دقت کنید که درست است که کوشیدم «توصیفی» نظر به متنهایی که خواندم بنویسم، اما واقعیت این است که در چنین مجالی هیچ توصیفی فارغ از وجه «تجویزی» نیست. در یک معنا اینها فقط روایت من از "آنچه باید باشد" است تا "آنچه که هست". شاید من فقط دارم «آرزوهای» خودم را مینویسم. اما در این صورت هم باز فکر میکنم متن بدی نباشد به هر حال میتواند به چشم چند توصیه دیده شود که یک نفر دارد ضعفهای خودش را عیان میکند که باز خوب است بدانی که شما تکرارش نکنی.
علینجات غلامی
مقاله: سراب یا حقیقت؟!
فلسفهی مقاله!
بیایید از دو منظرگاه سفید و سیاه به مفهوم مقاله بنگریم. در بخش تاریک موضوع، در این جهان بوروکراتیک، مقاله در وهلهی اول بخشی از همان ساختار بازتولید است و انباشت اطلاعات در حاشیهی انباشت سرمایه چونان سنخی کسب اعتبار یا کریدیت که در قفسهبندی حیات بایو-متماتیک درون قفس آهنین افراد را ساماندهی و فریز میکند. به هر حال، این بخشی از جهان بازنمایی است و داستان همان سنگ سیزیف در عصر ریاضیسازی و هندسیسازی است. خوشحالی جوانی که چکیدهی مقالهاش در فلان ژورنال اکسپ گرفته و خودفیلسوفپنداری مقطعیاش قابل قیاس با خوشحالیِ لحظهای آن دمی است که سیزیف سنگ را به قله رسانیده و حس گذراییِ از احساس موفقیت در این منطق آپولونی به او دست میدهد. مقالهنویسی بهمثابه نوعی calling یا همان مشغله که زندگیزداست اتفاقاً نقد مکتب فرانکفورت بر هوسرل بود که از محدود نقدهایی بود که هوسرل در بحران بدان پاسخ داد که فلسفه زندگی من است نه شغلام. اما طرفِ روشن ماجرا! مگر آدرنو و مارکوزه همین نقدها را در قالب «مقاله» بر هوسرل و خود مقالهنویسی وارد نکردند؟! پس مقاله باید معنایی مثبت هم داشته باشد. اینجاست که باید عمیق شد.
جوانی را که سپری کردم و فوقلیسانسی را سال 88 دفاع کردم من هم مثل هر کسی مشتاق جمعآوری رزومهی کافی برای رفتن به اروپا بودم که بروم دکترایی و فوقدکترایی بگیرم و برای این کار طبعاً باید «روالی اداری» را طی میکردم. مدرک زبانی و فرستادن چند چکیده مقاله و نامهنگاری با اساتید و این داستانها. اما طبعاً هم در دیالوگهای که با اساتید خارجی داشتم و هم حین نوشتن مقالات با مشکلاتی روبهرو شدم که متوجه شدم این مسیر من نیست. من اصلاً برای چه فلسفه خواندم؟ من یک تسویه حسابی با خدا سر مرگ مادرم داشتم که به این قصد فلسفه را خواندم. این مسیری که در پیش است تهاش چیست؟! مجبور شدم از کسانی مثل دان زهاوی، دیتر لومار، دان ولتون، آنتونی اشتاینباک و لستر ایمبری، در زیرلایهی سئوالاتم این سئوال را جاساز کنم که «اصلاً من قرار است برای چه به آنجا بیایم؟» کسانی مثل لومار که آلمانی بودند کوچکترین توجهی به نکتهی اصلی حرفهایم نکردند فقط خیلی خشک روال اداری را توضیح دادند یک بوروکراسی خشک که کلا گزینهی «آلمان» را از مقولهی ادامهی تحصیل من حذف کرد برای یکیشان هم نوشتم که هوسرل به فاندر نوشت «شک دارم یکی از شاگردان آلمانیام اصلاً فهمیده باشید در تم اصلیام یعنی سوبژکتیویتهی فرارونده چه میگویم»، شما که شاگرد چند واسطهاید و مشخص است که مشتی پاکنویسکناید که پشت کلمات هوسرل دکان باز کردهاید! گزینهی دیگر زهاوی و رفقایش یادم رفته فکر کنم در کپنهاگ بودند. طی نامهای زیرسبیلی ضمن حفظ آداب گفتم من این تخصصیسازیِ هوسرل را حقیقتاً نمیفهمم شما دقیقاً دارید چَکار میکنید؟ الان اول فکر میکردم دارید نوعی انضمامیسازی میکنید ولی احساس میکنم کلاً اصلاً داستان هوسرل را ول کردهاید، اصل پروژهی هوسرل مثلا «فلسفهی اولی» کجاست؟ پس به قول هگل خطاب به کانت کجا باید در فلسفه یقهی خدا را گرفت؟! دیدم برگشت گفت اون داستانهای علم متقن و اینها تمام شده و رویا به سر رسید و الان ما درگیر دنیای روانشناسی پیشرفته شدهایم و خیلی فرق دارد. گفتم خب این جماعت هم که خط خوردند، من حال و حوصلهی کلمهیبازی با پاورقیهای هوسرل را ندارم. بعد گفتم لابد آمریکایها هم درگیر یانکیبازیاند اما اتفاقاً آمریکاییه دقیقاً روی حرف اصلیام ترمز کرد. توضیحات جالبی آقای دان ولتون به من داد که روشن شدم. ایشان در مجموع نکاتی گفت که جان کلام این بود که حالا عین کلام که نه ولی مخلص این بود: اولا این وحشت و نومیدیات از آکادمی را بگذار کنار! به هر حال باید مسیر آکادمیک را بروی تا بتوانی وارد بازی شوی اما چیزی که تو میخواهی داستانش فرق دارد تو دنبال خود متافیزیکی اما نمیخواهی غرق بوروکراسی و مقالهبنویسی شوی. لذا که توی کشور خودت هم دکتری گرفتی گرفتی و غرب برای تو نظر به مسئلهات ضروری نیست. تو سنت متافیزیک کشور خودت هم به حد کافی قوی است. ثانیاً در من نگر! مسئله «پوزیشن تیکینگ» است اینجاست که دیگر غرق مقالهنویسی پراکنده نخواهی شد. این سرنخ درخشانی بود که مسیری در پیش رویم گذاشتم که حالا خطاهای خودم در مسیر زندگیام را قلم بگیریم از کلیتاش راضیام.
فلسفهی مقاله!
بیایید از دو منظرگاه سفید و سیاه به مفهوم مقاله بنگریم. در بخش تاریک موضوع، در این جهان بوروکراتیک، مقاله در وهلهی اول بخشی از همان ساختار بازتولید است و انباشت اطلاعات در حاشیهی انباشت سرمایه چونان سنخی کسب اعتبار یا کریدیت که در قفسهبندی حیات بایو-متماتیک درون قفس آهنین افراد را ساماندهی و فریز میکند. به هر حال، این بخشی از جهان بازنمایی است و داستان همان سنگ سیزیف در عصر ریاضیسازی و هندسیسازی است. خوشحالی جوانی که چکیدهی مقالهاش در فلان ژورنال اکسپ گرفته و خودفیلسوفپنداری مقطعیاش قابل قیاس با خوشحالیِ لحظهای آن دمی است که سیزیف سنگ را به قله رسانیده و حس گذراییِ از احساس موفقیت در این منطق آپولونی به او دست میدهد. مقالهنویسی بهمثابه نوعی calling یا همان مشغله که زندگیزداست اتفاقاً نقد مکتب فرانکفورت بر هوسرل بود که از محدود نقدهایی بود که هوسرل در بحران بدان پاسخ داد که فلسفه زندگی من است نه شغلام. اما طرفِ روشن ماجرا! مگر آدرنو و مارکوزه همین نقدها را در قالب «مقاله» بر هوسرل و خود مقالهنویسی وارد نکردند؟! پس مقاله باید معنایی مثبت هم داشته باشد. اینجاست که باید عمیق شد.
جوانی را که سپری کردم و فوقلیسانسی را سال 88 دفاع کردم من هم مثل هر کسی مشتاق جمعآوری رزومهی کافی برای رفتن به اروپا بودم که بروم دکترایی و فوقدکترایی بگیرم و برای این کار طبعاً باید «روالی اداری» را طی میکردم. مدرک زبانی و فرستادن چند چکیده مقاله و نامهنگاری با اساتید و این داستانها. اما طبعاً هم در دیالوگهای که با اساتید خارجی داشتم و هم حین نوشتن مقالات با مشکلاتی روبهرو شدم که متوجه شدم این مسیر من نیست. من اصلاً برای چه فلسفه خواندم؟ من یک تسویه حسابی با خدا سر مرگ مادرم داشتم که به این قصد فلسفه را خواندم. این مسیری که در پیش است تهاش چیست؟! مجبور شدم از کسانی مثل دان زهاوی، دیتر لومار، دان ولتون، آنتونی اشتاینباک و لستر ایمبری، در زیرلایهی سئوالاتم این سئوال را جاساز کنم که «اصلاً من قرار است برای چه به آنجا بیایم؟» کسانی مثل لومار که آلمانی بودند کوچکترین توجهی به نکتهی اصلی حرفهایم نکردند فقط خیلی خشک روال اداری را توضیح دادند یک بوروکراسی خشک که کلا گزینهی «آلمان» را از مقولهی ادامهی تحصیل من حذف کرد برای یکیشان هم نوشتم که هوسرل به فاندر نوشت «شک دارم یکی از شاگردان آلمانیام اصلاً فهمیده باشید در تم اصلیام یعنی سوبژکتیویتهی فرارونده چه میگویم»، شما که شاگرد چند واسطهاید و مشخص است که مشتی پاکنویسکناید که پشت کلمات هوسرل دکان باز کردهاید! گزینهی دیگر زهاوی و رفقایش یادم رفته فکر کنم در کپنهاگ بودند. طی نامهای زیرسبیلی ضمن حفظ آداب گفتم من این تخصصیسازیِ هوسرل را حقیقتاً نمیفهمم شما دقیقاً دارید چَکار میکنید؟ الان اول فکر میکردم دارید نوعی انضمامیسازی میکنید ولی احساس میکنم کلاً اصلاً داستان هوسرل را ول کردهاید، اصل پروژهی هوسرل مثلا «فلسفهی اولی» کجاست؟ پس به قول هگل خطاب به کانت کجا باید در فلسفه یقهی خدا را گرفت؟! دیدم برگشت گفت اون داستانهای علم متقن و اینها تمام شده و رویا به سر رسید و الان ما درگیر دنیای روانشناسی پیشرفته شدهایم و خیلی فرق دارد. گفتم خب این جماعت هم که خط خوردند، من حال و حوصلهی کلمهیبازی با پاورقیهای هوسرل را ندارم. بعد گفتم لابد آمریکایها هم درگیر یانکیبازیاند اما اتفاقاً آمریکاییه دقیقاً روی حرف اصلیام ترمز کرد. توضیحات جالبی آقای دان ولتون به من داد که روشن شدم. ایشان در مجموع نکاتی گفت که جان کلام این بود که حالا عین کلام که نه ولی مخلص این بود: اولا این وحشت و نومیدیات از آکادمی را بگذار کنار! به هر حال باید مسیر آکادمیک را بروی تا بتوانی وارد بازی شوی اما چیزی که تو میخواهی داستانش فرق دارد تو دنبال خود متافیزیکی اما نمیخواهی غرق بوروکراسی و مقالهبنویسی شوی. لذا که توی کشور خودت هم دکتری گرفتی گرفتی و غرب برای تو نظر به مسئلهات ضروری نیست. تو سنت متافیزیک کشور خودت هم به حد کافی قوی است. ثانیاً در من نگر! مسئله «پوزیشن تیکینگ» است اینجاست که دیگر غرق مقالهنویسی پراکنده نخواهی شد. این سرنخ درخشانی بود که مسیری در پیش رویم گذاشتم که حالا خطاهای خودم در مسیر زندگیام را قلم بگیریم از کلیتاش راضیام.
حالا مسیر چه بود؟ یعنی آن معنای مثبت مقالهنوشتن را که سیزیفی نباشد؟ من در کار چهرههای کلیدی در همین هوسرلشناسی نگریسم، طبعاً ژورنالهای بسیاری در باب هوسرل سرشار از مقالات از اسامی مختلف و با موضوعات و سبک وسیاقهای گوناگون بودند اما در این میان اسامی تکرارشونده و کلیدیای بودند که «منطق» خاصی بر کار آنها حاکم بود. این منطق دقیقاً منطقی بود که از آن منجلاب بورورکراتیک فرد را نجات میداد. دیدم چهرههایی مثل همین ولتون اصلا ول و بی جهت و برای کسب رزومه و بالا رفتن مقام آکادمیک «مقاله» ننوشتهاند. این خیلی خیلی مهم است عزیز گوش بده. دیدم این آدمها که غول محسوب میشوند اول به یک «اتخاذ موضع» رسیدهاند یعنی عمری مطالعه کردهاند، «میادین مناقشات» را پیدا کردهاند و به نحوی منسجم با حرکت از کل به جزء و از مبتنی به مبتنا "اتخاذ موضع" کردهاند، و کتب و رسالاتی اول در توصیف و توضیحِ تفکر، قرائت، تفسیر، برداشت یا روایت خود نوشتهاند خاصه در قالب کتاب یا حتی مقاله محوری و آنگاه «مقالهنویسی» کارکردی معنادار در «پاسخ به انتقادات»، «توضیح ابهامات»، «فصلالخطاب دعواها» و غیره دارد. و این مسیر همیشگی فلسفه بوده و هست و خواهد بود. اما حجم عظیم دیگر مقالات که خیلیهایشان یا انضمامیسازی یا نکتهسنجی یا انطباقی یا نقدی چیزی بودهاند معمولاً ثانویه بر فلسفهورزیاند ولو مفید باشند. بنابراین، لایهی سفید مقاله زمانی معنا دارد که بدانم طرفی که داد میزند های مردم بیایید بینید من مقالهام در ژورنال فلان اکسپ گرفت، پس من فیلسوفم! خب این مقاله الان در پیوند با کدام روایت توست؟ موضعات؟ روایتات فلسفهات؟ کتابات؟ جواب کی را دادهای؟ کی نقدت کرده؟ کدام ابهام از قرائتات را داری در این مقاله برطرف میسازی؟! من اعلام کردهام که پس از بیست سال مطالعه در پیوند با روایت کلیام با "تعیینتکلیف" با اساسیترین مسائل فلسفه که از کلیترین مواضع تا جزئیترین مناقشات، موضعام علیه طرفهایم مشخص شده است میخواهم کتابی در حوزهی هوش مصنوعی بنویسم و این چون مخطابش جهانی است به انگلیسی خواهم نوشت و اصلاً هم معلوم نیست که بنویسم یا نه به این دلیل که ممکن است در مسیر استدلالاتم به بنبست بخورم و بزنم هر چه نوشتهام را شیفت دیلیت کنم، نوشتم هم فرقی برایم نمیکند راتلج چاپش کند یا با تف روی دیوار قلعهی فلکالافلاک بچسبانمش. دعوی کلانام هم وحدت اخلاق و منطق در زبان هوش مصنوعی است که از حملهی نفسگیر به اساس تفکر فلسفهی تحلیلی شروع میشود و تا بیخ و بن اساطیر یونان میروم. حالا طرف آمده خب من بروم چکیدهای در ژورنال مشهوری روی همین موضوع اکسپ بزنم تا بگویند من از این مهمترم! فردا هم در باب موضوعی دیگر صددرصد متباین و مغایر با این موضوع مقالهای دیگر لابد! هر کس هم گفت خب حالا که این همه مقاله نوشتی، «حقیقت چیست؟» درجواب بگویم «آلمانی سخت است برو زبان یاد بگیر». این نگاه کودکانه ناشی از عدم درک ماهیت مقاله است. من برایم این نمایشات و تظاهرات پشیزی اعتبار ندارد. همین متن را هم بابت دلسوزی نوشتم که کمتر گول این بازیهای کودکانه را بخورید. وگرنه وظیفهی من نیست فرق دوغ و دوشاب را برای تویی توضیح بدهم که این باید سادهترین مسئلهای باشد که بایستی در مسیر فلسفه حلاش کنی.
کسی اگر تمام حرفهای مرا گوش داده باشد میفهمد که همهی حرفها به طور شبکهای به هم مربوطاند و از پایهایترین تا جزئیترین مسائل یک تشخص فکری منسجم دارند.
کسی اگر تمام حرفهای مرا گوش داده باشد میفهمد که همهی حرفها به طور شبکهای به هم مربوطاند و از پایهایترین تا جزئیترین مسائل یک تشخص فکری منسجم دارند.
دوستان ظاهرا کانال جناب آقای شاپور شهبازی منتقد سینما از دسترس خارج شده و اکنون کانال جدید ایشان را ظاهرا فالورهای قدیمی ایشان نمی شناسند. لینک کانال جدید ایشان این است لطفا در گروه ها و کانالهای مختلف همین لینک را بگذارید که اهل سینما از نوشته های ایشان استفاده کنند https://t.iss.one/shahpour_shahbazi
Telegram
شاهپور شهبازی. نویسنده، کارگردان، سیاسی مستقل
سینما، سیاست و فلسفه
ارتباط با ادمین کانال:
@shahpour_shahbazi_org
.
ارتباط با ادمین کانال:
@shahpour_shahbazi_org
.
سمینار رایگان:
از علینجات غلامی
عنوان:
پدیدارشناس سگدانیها
زیرعنوان:
مارکس در مقام معمار!
توضیح:
طبیعتا از دید هر معمار باذوقی در هیچ سناریویی از تفکر مارکسیسم یک معماری «ایجابی» بیرون نمیآید نهایتا لودر بولشویسم است بر دیوارهای هر سازهی هنریای بهمثابه نماد فئودالیسم و بورژوازی!
لکن آیا دشمن واقعی لوکوربوزیه، پیتر زومتورها هستند یا نه مارکس؟! ایا مارکس واقعا سوبژکتیویته نداشت؟! آیا واقعا خود مارکس حرفی «ایجابی» در معماری برای گفتن نداشت؟! حرفی حتی بالاتر از هایدگر؟! درباره اصول ساختن خانه؟!
کارل مارکس قبل از اینکه جامعهشناس نقاد بورژوازی و اقتصاددان انتقادی کاپیتالیسم باشد زمانی «پدیدارشناس بیخانمانی» بود که پدیدارشناسی مد نبود!
زمان این سمینار متعاقبا اعلام خواهد شد.
بنا به درخواست دوستان که مقداری از فلسفه معماری و پدیدارشناسی معماری برگو این را در دستور کار قرار می دهیم.
از علینجات غلامی
عنوان:
پدیدارشناس سگدانیها
زیرعنوان:
مارکس در مقام معمار!
توضیح:
طبیعتا از دید هر معمار باذوقی در هیچ سناریویی از تفکر مارکسیسم یک معماری «ایجابی» بیرون نمیآید نهایتا لودر بولشویسم است بر دیوارهای هر سازهی هنریای بهمثابه نماد فئودالیسم و بورژوازی!
لکن آیا دشمن واقعی لوکوربوزیه، پیتر زومتورها هستند یا نه مارکس؟! ایا مارکس واقعا سوبژکتیویته نداشت؟! آیا واقعا خود مارکس حرفی «ایجابی» در معماری برای گفتن نداشت؟! حرفی حتی بالاتر از هایدگر؟! درباره اصول ساختن خانه؟!
کارل مارکس قبل از اینکه جامعهشناس نقاد بورژوازی و اقتصاددان انتقادی کاپیتالیسم باشد زمانی «پدیدارشناس بیخانمانی» بود که پدیدارشناسی مد نبود!
زمان این سمینار متعاقبا اعلام خواهد شد.
بنا به درخواست دوستان که مقداری از فلسفه معماری و پدیدارشناسی معماری برگو این را در دستور کار قرار می دهیم.
مدرسه
سمینار رایگان: از علینجات غلامی عنوان: پدیدارشناس سگدانیها زیرعنوان: مارکس در مقام معمار! توضیح: طبیعتا از دید هر معمار باذوقی در هیچ سناریویی از تفکر مارکسیسم یک معماری «ایجابی» بیرون نمیآید نهایتا لودر بولشویسم است بر دیوارهای هر سازهی هنریای…
این را با دوستی معمار صحبت کردم که شاید بتوانیم دو نفری برگزار کنیم. پس مقداری عزیزان صبوری بفرمایید. مبحث بسیار بسیار بنیادینی است هر چه پخته تر بهتر.
Forwarded from شاهپور شهبازی. نویسنده، کارگردان، سیاسی مستقل
بخشی از کتاب «مثلت مولف، متن، مخاطب»
شاهپور شهبازی
تماشاگر جهت ادارك داراي الگوهاي بنيادين از پيشي است. هنگامي كه تغیيرات ظاهري (نه بنيادين) در اين الگوهاي بنيادين ايجاد شود، ساختارهاي جديد پديد ميآيند. در اينجا مولف هم مولف است و هم مخاطب. در موقعيت مخاطب ذهنش توسط الگوهاي بنيادين ادارك مهروموم شده است و در موقعيت مولف قادر است در اين الگوهاي بنيادين تغييرات ايجاد كند كه منجر به ساختارهاي جديد ميگردد.
به نظر من در الگوهاي بنيادي روايت، مخاطب داستان و شخصيتهاي فيلم تماشاگر است؛ بنابراين سازماندهي آگاهانه رخدادها و شيوهي تقسيم اطلاعات به گونهي «تمهيد تمركزي» است. دراين شكل از تمهيد، فشردگي اطلاعات و يا تقسيم اطلاعات به گونهايي صورت ميگيرد كه تماشاگر در دو موقعيت متضادِ فهم قرار ميگيرد. تماشاگر با دو پرسش چه دارد رخ ميدهد؟ و چه رخ خواهد افتاد؟ درگير است. در موقعيت اول «تبديل» و در موقعيت دوم «تاخير» صورت ميگيرد. اين جابهجايي پلكاني تبديل و تاخير منشاء لذت تماشاگر است و علت اصلي قلابشدن ذهن مخاطب به چوبرخت روايت. به همين دليل در اين شكل كلاسيك روايت، ساختارِ صحنه اهميت اساسي دارد. درغالب فيلمهاي آلترناتيو يا هنري الگوهاي بنيادي روايت به چالش كشيده ميشود. در اين گونه از ساختارها گويا مخاطب اصلي فيلم نه تماشاگر بلكه ساير شخصيتهاي فيلم هستند.
اين تفاوت اصل بسيار مهمي است؛ زيرا در اين گونه از فيلمها شخصيتهاي فيلم به گونهايي عمل ميكنند كه گويا در صدد كشف راز ساير شخصيتهاي ديگر فيلم هستند نه به شكلي كه گويا قرار است اين راز را با شخص ناظري به نام تماشاگر در ميان بگذارند. بنابراين سازماندهي آگاهانه رخدادها و شيوهي تقسيم اطلاعات به گونهي «تمهيد توزيعي» صورت ميگيرد و تماشاگر تنها با پرسش چه دارد رخ ميدهد؟ درگير ميشود.
دراين شكل از تمهيد، تقسيم اطلاعات به گونهايي صورت ميگيرد كه تماشاگر بايد منتظر بماند تا داستان شخصيتها با هم كامل شود تا از لذت كشف برخوردار شود. بنابراين كمتر با موقعيت «تبديل» و غالبا در پايان فيلم از لذت «تاخير» برخوردار ميشود.
در پرسش چه دارد رخ ميدهد؟ تمركز تماشاگر بر رفتار و روانشناسي شخصيت است در پرسش چه اتفاقي خواهد افتاد؟ تمركز تماشاگر بر نتايج رویدادهای قبلي و پاسخ رويدادهاي آتي است و صحنه نقش مفصل ارتباطي را بازي ميكند كه هم گذشته را به عنوان يك پتانسيل در خود دارد و هم متمايل به پرسش زمان حال است و هم معطوف به پاسخ آينده كه به دوشكل بيم و اميد به ذهن مخاطب سنجاق ميشود. بنابراين افكت غالب معلق ماندن ميان دو موقعيت متضاد است كه علت اصلي لذت تماشاگر است.
در حالي كه در فيلمهاي هنري به قول بردول«تنها يك نكتهي كليدي در كل فيلم وجود دارد كه بايد پنهان بماند و در صورتي كه اين نكتهي كليدي افشا شود روايت يكسره قابل پيشبيني خواهد بود.» به همين دليل بنظرم علت استقبال تماشاگر از الگوهاي بنيادي روايت ارضاي لذت «همزماني»، «پيشزماني» و «پسزماني» است.
براي درك بهتر مفهوم همزماني، پيشزماني و پسزماني كافي است اولين ملاقات كلاريس با هانيبال لكتور در فيلم «سكوت برهها»را به عنوان شكل كلاسيك روايت با اولين ملاقات والنتين با قاضي بازنشسته در فيلم «قرمز» كيشلوفسكي به عنوان گونهي هنري با هم مقايسه كنيد تا متوجه منظورم شويد.
#شاهپور_شهبازی. (شنبه 6 اردیبهشت ماه 1404)
(هرگونه پخش و استفاده از متنها تنها مستقیما از طریق این کانال و با ذکر منبع مجاز میباشد)
@shahpour_shahbazi
شاهپور شهبازی
تماشاگر جهت ادارك داراي الگوهاي بنيادين از پيشي است. هنگامي كه تغیيرات ظاهري (نه بنيادين) در اين الگوهاي بنيادين ايجاد شود، ساختارهاي جديد پديد ميآيند. در اينجا مولف هم مولف است و هم مخاطب. در موقعيت مخاطب ذهنش توسط الگوهاي بنيادين ادارك مهروموم شده است و در موقعيت مولف قادر است در اين الگوهاي بنيادين تغييرات ايجاد كند كه منجر به ساختارهاي جديد ميگردد.
به نظر من در الگوهاي بنيادي روايت، مخاطب داستان و شخصيتهاي فيلم تماشاگر است؛ بنابراين سازماندهي آگاهانه رخدادها و شيوهي تقسيم اطلاعات به گونهي «تمهيد تمركزي» است. دراين شكل از تمهيد، فشردگي اطلاعات و يا تقسيم اطلاعات به گونهايي صورت ميگيرد كه تماشاگر در دو موقعيت متضادِ فهم قرار ميگيرد. تماشاگر با دو پرسش چه دارد رخ ميدهد؟ و چه رخ خواهد افتاد؟ درگير است. در موقعيت اول «تبديل» و در موقعيت دوم «تاخير» صورت ميگيرد. اين جابهجايي پلكاني تبديل و تاخير منشاء لذت تماشاگر است و علت اصلي قلابشدن ذهن مخاطب به چوبرخت روايت. به همين دليل در اين شكل كلاسيك روايت، ساختارِ صحنه اهميت اساسي دارد. درغالب فيلمهاي آلترناتيو يا هنري الگوهاي بنيادي روايت به چالش كشيده ميشود. در اين گونه از ساختارها گويا مخاطب اصلي فيلم نه تماشاگر بلكه ساير شخصيتهاي فيلم هستند.
اين تفاوت اصل بسيار مهمي است؛ زيرا در اين گونه از فيلمها شخصيتهاي فيلم به گونهايي عمل ميكنند كه گويا در صدد كشف راز ساير شخصيتهاي ديگر فيلم هستند نه به شكلي كه گويا قرار است اين راز را با شخص ناظري به نام تماشاگر در ميان بگذارند. بنابراين سازماندهي آگاهانه رخدادها و شيوهي تقسيم اطلاعات به گونهي «تمهيد توزيعي» صورت ميگيرد و تماشاگر تنها با پرسش چه دارد رخ ميدهد؟ درگير ميشود.
دراين شكل از تمهيد، تقسيم اطلاعات به گونهايي صورت ميگيرد كه تماشاگر بايد منتظر بماند تا داستان شخصيتها با هم كامل شود تا از لذت كشف برخوردار شود. بنابراين كمتر با موقعيت «تبديل» و غالبا در پايان فيلم از لذت «تاخير» برخوردار ميشود.
در پرسش چه دارد رخ ميدهد؟ تمركز تماشاگر بر رفتار و روانشناسي شخصيت است در پرسش چه اتفاقي خواهد افتاد؟ تمركز تماشاگر بر نتايج رویدادهای قبلي و پاسخ رويدادهاي آتي است و صحنه نقش مفصل ارتباطي را بازي ميكند كه هم گذشته را به عنوان يك پتانسيل در خود دارد و هم متمايل به پرسش زمان حال است و هم معطوف به پاسخ آينده كه به دوشكل بيم و اميد به ذهن مخاطب سنجاق ميشود. بنابراين افكت غالب معلق ماندن ميان دو موقعيت متضاد است كه علت اصلي لذت تماشاگر است.
در حالي كه در فيلمهاي هنري به قول بردول«تنها يك نكتهي كليدي در كل فيلم وجود دارد كه بايد پنهان بماند و در صورتي كه اين نكتهي كليدي افشا شود روايت يكسره قابل پيشبيني خواهد بود.» به همين دليل بنظرم علت استقبال تماشاگر از الگوهاي بنيادي روايت ارضاي لذت «همزماني»، «پيشزماني» و «پسزماني» است.
براي درك بهتر مفهوم همزماني، پيشزماني و پسزماني كافي است اولين ملاقات كلاريس با هانيبال لكتور در فيلم «سكوت برهها»را به عنوان شكل كلاسيك روايت با اولين ملاقات والنتين با قاضي بازنشسته در فيلم «قرمز» كيشلوفسكي به عنوان گونهي هنري با هم مقايسه كنيد تا متوجه منظورم شويد.
#شاهپور_شهبازی. (شنبه 6 اردیبهشت ماه 1404)
(هرگونه پخش و استفاده از متنها تنها مستقیما از طریق این کانال و با ذکر منبع مجاز میباشد)
@shahpour_shahbazi
شاهپور شهبازی. نویسنده، کارگردان، سیاسی مستقل
بخشی از کتاب «مثلت مولف، متن، مخاطب» شاهپور شهبازی تماشاگر جهت ادارك داراي الگوهاي بنيادين از پيشي است. هنگامي كه تغیيرات ظاهري (نه بنيادين) در اين الگوهاي بنيادين ايجاد شود، ساختارهاي جديد پديد ميآيند. در اينجا مولف هم مولف است و هم مخاطب. در موقعيت مخاطب…
درباره اقای شهبازی هم دوستانی پرسیدند که «چقدر واقعا خودت قبولش داری؟» ببنید بحث همشهریگری نیست، اگرچه کرمانشاه در حوزه سینما همیشه حرف برای گفتن داشته است. خیلی مختصر می گویم واقعا باعث تاسف است که جوانی اهل سینما عوض شناختن و خواندن کارهای کسانی مانند شهبازی حتی اسم فراستی ها را شنیده باشد! علی نجات غلامی
عنوان دوره:
"تاریخ فلسفهی مدرن از دکارت تا هگل"
فهرست جلسات
جلسهی مقدماتی: کلیات
جلسه اول: مسیرهای سوبژکتیویسم و ابژکتیویسم
جلسه دوم: بازگشت به خود چیزها از رنسانس تا امپریسیسم: دقت
جلسه سوم: دکارت و بازگشت به "خودِ" تأمل: در جستوجوی یقین
جلسهی چهارم: تاریخ تصور: از دکارت به هیوم از هیوم به کانت و از کانت به هگل
جلسهی پنجم: تاریخ تصدیق از لایبنیتس به کانت و از کانت به بولتزانو
جلسهی مکمل جلسات چهارم و پنجم: اپیستمه و هرآنچه هست
جلسهی ششم: مکانیسم و ارگانیسم: لایبنیتس و نیوتن
جلسهی هفتم: درونباشانگاری و فراروندهانگاری: از اسپینوزا به کانت و از کانت به هگل و از هگل به نیچه
جلسهی هشتم: پسوخه و گایست: از لاک تا فروید و از دکارت تا هولدرلین
جلسهی نهم: ظهور ایدهی تاریخ: از ویکو تا هردر و از هردر تا هگل و از هگل تا دیلتای
جلسهی نهم: جدال هنر، دین، علم، سیاست و فلسفه در عصر مدرن
جلسهی دهم: معنا و مشروعیت مدرنیته: از بلومنبرگ تا بلومنبرگ
جلسهی یازدهم: تاریخ فلسفهی مدرن چونان روایات فیلم در تاریکی
جلسهی دوزادهم: ترانههای عاشقانهی خود فیل: ظهور پدیدارشناسی
جلسهی موخره: هوسرل و هگل: دو رویکرد رادیکال به تاریخ فلسفه: پدیدارشناسیِ تاریخ در تقابل با دیالکتیکِ روح
"تاریخ فلسفهی مدرن از دکارت تا هگل"
فهرست جلسات
جلسهی مقدماتی: کلیات
جلسه اول: مسیرهای سوبژکتیویسم و ابژکتیویسم
جلسه دوم: بازگشت به خود چیزها از رنسانس تا امپریسیسم: دقت
جلسه سوم: دکارت و بازگشت به "خودِ" تأمل: در جستوجوی یقین
جلسهی چهارم: تاریخ تصور: از دکارت به هیوم از هیوم به کانت و از کانت به هگل
جلسهی پنجم: تاریخ تصدیق از لایبنیتس به کانت و از کانت به بولتزانو
جلسهی مکمل جلسات چهارم و پنجم: اپیستمه و هرآنچه هست
جلسهی ششم: مکانیسم و ارگانیسم: لایبنیتس و نیوتن
جلسهی هفتم: درونباشانگاری و فراروندهانگاری: از اسپینوزا به کانت و از کانت به هگل و از هگل به نیچه
جلسهی هشتم: پسوخه و گایست: از لاک تا فروید و از دکارت تا هولدرلین
جلسهی نهم: ظهور ایدهی تاریخ: از ویکو تا هردر و از هردر تا هگل و از هگل تا دیلتای
جلسهی نهم: جدال هنر، دین، علم، سیاست و فلسفه در عصر مدرن
جلسهی دهم: معنا و مشروعیت مدرنیته: از بلومنبرگ تا بلومنبرگ
جلسهی یازدهم: تاریخ فلسفهی مدرن چونان روایات فیلم در تاریکی
جلسهی دوزادهم: ترانههای عاشقانهی خود فیل: ظهور پدیدارشناسی
جلسهی موخره: هوسرل و هگل: دو رویکرد رادیکال به تاریخ فلسفه: پدیدارشناسیِ تاریخ در تقابل با دیالکتیکِ روح
مدرسه
Photo
فهرست جلسات دوره بسیار ویژه مدرسه تقدیم عزیزان شد این دوره هنوز امکان ثبت نام دارد. دو جلسه کلیات و اول انجام شده و فایل شان موجود است اما اینها مقدماتی هستند و هنوز وارد تنه ی بحث نشده ایم و امشب جلسه دوم را خواهیم داشت که کار در معنای رسمی آغاز خواهد شد. به هر حال رنگ عناوین گواهی دهد از آنچه قرار است بنشوید. می توانید برای نام نویسی به من پیام بدهیدhttps://t.iss.one/Alinejatgholami23. هزینه یک میلیون و دویست هزار تومان است و امکان تقسیط هست. پلت فورم در گوگل میت خواهد بود و به صورت تصویری و فایل آفلاین از این جلسه دیگر «تصویری» است نه صرفاً صوتی با کیفیت بسیار بالا.
Telegram
علی نجات غلامی
تاریخ فلسفه مدرن از دکارت تا هگل
جلسه دوم: بازگشت به خود چیزها از رنسانس تا امپریسیسم: دقت
طرح کلی: بازگشت به خود چیزها
روح کلی رنسانس.-تقابل با نقلانگاریِ اسکولاستیک.- شعار «بازگشت به خود چیزها» از دل یا علیه اسکولاستیسیسم.- رسوبات اسکولاستیسیسم در نحوهی بازگشت به خود چیزها.- دو شیوهی بازگشت به خود چیزها.- خودم مینگرم یا خودم مینگرم! به امور/به چیزها .- شیوههای گالیلهای و دکارتی.- داوینچی آیا امکان شیوهی سومی بود؟!
ἐπὶ τὰ πράγματα αὐτά
ὁ νοῦς ἐνεργείᾳ ζωή
کنون کز یقین گفت باید سخن
رها کن رصد نامههای کهن
(نظامی)
ὅτι μὲν οὖν οὐκ ἔστιν αἰσθάνεσθαι τῆς οὐσίας, δῆλον.
شیوهی گالیلهای:
بازگشت به تجربه .- تجربهی خود چیز مستقل از نقل و نیز از ذهنیت .- خود چیز چونان محسوسات.- خود چیز آنسوی محسوسات و در محسوسات .- چیز محاسبهپذیر.- کمیت و اندازهگیری .- تفکیک گالیله ای-هابزی کیفیات اولیه و ثانویه.- نومینالیسم گالیله ای.- آنسوی حس بودن چونان «علت».- ظهور شیءفینفسه به جای «اوسیا».- ماهیت ریاضیِ شیء فینفسه چونان برابرایستا.- ماده چونان امتداد.- ظهور طبیعت ریاضیاتی.- بت های بیکن .- ظهور بت فرعون.- نقاشی داوینچی بدن غایتمند غیرمکانیک ارگانیک
non sieno altro che puri nomi
جلسه دوم: بازگشت به خود چیزها از رنسانس تا امپریسیسم: دقت
طرح کلی: بازگشت به خود چیزها
روح کلی رنسانس.-تقابل با نقلانگاریِ اسکولاستیک.- شعار «بازگشت به خود چیزها» از دل یا علیه اسکولاستیسیسم.- رسوبات اسکولاستیسیسم در نحوهی بازگشت به خود چیزها.- دو شیوهی بازگشت به خود چیزها.- خودم مینگرم یا خودم مینگرم! به امور/به چیزها .- شیوههای گالیلهای و دکارتی.- داوینچی آیا امکان شیوهی سومی بود؟!
ἐπὶ τὰ πράγματα αὐτά
ὁ νοῦς ἐνεργείᾳ ζωή
کنون کز یقین گفت باید سخن
رها کن رصد نامههای کهن
(نظامی)
ὅτι μὲν οὖν οὐκ ἔστιν αἰσθάνεσθαι τῆς οὐσίας, δῆλον.
شیوهی گالیلهای:
بازگشت به تجربه .- تجربهی خود چیز مستقل از نقل و نیز از ذهنیت .- خود چیز چونان محسوسات.- خود چیز آنسوی محسوسات و در محسوسات .- چیز محاسبهپذیر.- کمیت و اندازهگیری .- تفکیک گالیله ای-هابزی کیفیات اولیه و ثانویه.- نومینالیسم گالیله ای.- آنسوی حس بودن چونان «علت».- ظهور شیءفینفسه به جای «اوسیا».- ماهیت ریاضیِ شیء فینفسه چونان برابرایستا.- ماده چونان امتداد.- ظهور طبیعت ریاضیاتی.- بت های بیکن .- ظهور بت فرعون.- نقاشی داوینچی بدن غایتمند غیرمکانیک ارگانیک
non sieno altro che puri nomi
مدرسه
تاریخ فلسفه مدرن از دکارت تا هگل جلسه دوم: بازگشت به خود چیزها از رنسانس تا امپریسیسم: دقت طرح کلی: بازگشت به خود چیزها روح کلی رنسانس.-تقابل با نقلانگاریِ اسکولاستیک.- شعار «بازگشت به خود چیزها» از دل یا علیه اسکولاستیسیسم.- رسوبات اسکولاستیسیسم در…
حالا پرسیده اند چجور مطالبی را می گویید؟ در این سطح فوق دیگر ما بین خودمان بماند سواد چندانی که نداریم در این حد است.
چرا سکوت؟ این حیرت آخر!
همیشه خوبها را از بدها و باادبها را از بیادبها تفکیک میکردم: مخاطبان خوب، مخاطبان بد. بادقت تحت نظر داشتم، چپهای محترم را از چپهای فحاش یا لبیرالهای بافهم و کمالات را لیبرالهای خل و چل، درست مثل یک میوهفروش حساس جدا میکردم.
اما در پایان همه به یکسان نابود شدند.
در پایان همه به یکسان درون اتاقهای گاز این شهر آهن و دود نفسشان گرفت و در رندهی روزمرگی تکه تکه شدند.
تمامی کسانی که مرا مثل یک خدا ستایش میکردند دقیقاً سر از همان قبرستانی درآوردند که کسانی که به اسم من میخندیدند و دیوانه خطابم میکردند رفتند.
آیا اشتباه کردم؟ آیا آرزویی بیش از طاقت این جهان داشتم؟ آیا همهاش از ترس گیلگمشی من از مرگ و افول بود؟ آیا این جهان دیگر تاب آرزوی کوچک مرا ندارد؟ اینکه بخواهم ستارگانی هر چند کوچک در این شب سیاه ماندگار باشند؟ چرا هر نابغهای که میبینم فقط چند روز است و دیگر در دل سیاهی محو میشود؟
این چه رازی است در این جامعه که همه آرزو دارند هر ستارهای که میدرخشد سریعاً خاموش شود؟ مگر سخت است فهم این حقیقت ساده که «هرچقدر دیگری را تحقیر کنی دقیقا به همان میزان حقیری!».
رویای من مگر چه بود، آدمهایی که استمرار داشته باشند در هر سطح توان و استعداد که ثابتقدم در این مسیر در دل و در کنار زندگیشان تفکر و نوشتن بخشی از زندگیشان باشد.
جرم من باور به تو بود، خواه دوستات داشته بوده باشم خواه از تو بیزار بوده باشم.
این سکوت آخرین حیرت است و افول نیست که هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق و ثبت است بر جریدهی عالم دوام ما.
علینجات غلامی
همیشه خوبها را از بدها و باادبها را از بیادبها تفکیک میکردم: مخاطبان خوب، مخاطبان بد. بادقت تحت نظر داشتم، چپهای محترم را از چپهای فحاش یا لبیرالهای بافهم و کمالات را لیبرالهای خل و چل، درست مثل یک میوهفروش حساس جدا میکردم.
اما در پایان همه به یکسان نابود شدند.
در پایان همه به یکسان درون اتاقهای گاز این شهر آهن و دود نفسشان گرفت و در رندهی روزمرگی تکه تکه شدند.
تمامی کسانی که مرا مثل یک خدا ستایش میکردند دقیقاً سر از همان قبرستانی درآوردند که کسانی که به اسم من میخندیدند و دیوانه خطابم میکردند رفتند.
آیا اشتباه کردم؟ آیا آرزویی بیش از طاقت این جهان داشتم؟ آیا همهاش از ترس گیلگمشی من از مرگ و افول بود؟ آیا این جهان دیگر تاب آرزوی کوچک مرا ندارد؟ اینکه بخواهم ستارگانی هر چند کوچک در این شب سیاه ماندگار باشند؟ چرا هر نابغهای که میبینم فقط چند روز است و دیگر در دل سیاهی محو میشود؟
این چه رازی است در این جامعه که همه آرزو دارند هر ستارهای که میدرخشد سریعاً خاموش شود؟ مگر سخت است فهم این حقیقت ساده که «هرچقدر دیگری را تحقیر کنی دقیقا به همان میزان حقیری!».
رویای من مگر چه بود، آدمهایی که استمرار داشته باشند در هر سطح توان و استعداد که ثابتقدم در این مسیر در دل و در کنار زندگیشان تفکر و نوشتن بخشی از زندگیشان باشد.
جرم من باور به تو بود، خواه دوستات داشته بوده باشم خواه از تو بیزار بوده باشم.
این سکوت آخرین حیرت است و افول نیست که هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق و ثبت است بر جریدهی عالم دوام ما.
علینجات غلامی