💠 #اینجا_ایران_است 😊
سرزمینی که برخی در آن:
👳♀ازسیاست بدشون میادومتنفرند ولی به #روحانی رای میدهند!
🏝از #عربها متنفرند اما #دوبی می روند!!
🎵🎶 #روزه نمیگیرند ولی دلشان برای #ربنای_شجریان تنگ شده است!!
🕌 #کوروش پرست اند اما #تعصبات_مذهبی را مانع پیشرفت میدانند!!
👫 #بازیگرانش در #طلاق شهره اند اما نقشهای #عاشقانه بازی میکنند!!
⚽️ #برنامه_فوتبالی_اش تحلیل سیاسی را بیشتر از پنالتی زدن بلد است!!
📽 #فلاکت ایرانی را در فیلمهای سینمایی خود نشان میدهند و اسکار میگیرند ولی ادعای وطن پرستی دارند!!
🔫 #کانتر بازی می کنند و مخالف خشونتند!!
💅👄 سه برابر تولید ناخالص ملی #لوازم_آرایشی استفاده میکنند ولی هزینه کربلا و مکه و غذای روضه را اجحاف در حق ایتام می دانند!!
🙏حاجاتشان را از #نبات_متبرک_امام_رضا(ع) میگیرند و در انتخابات مسخره اش می کنند!!
💃 #پاره بودن شلوار زنها را کلاس میدانند و چادر و پوشش کامل را امل بودن می پندارند!!
@nayekash
بهاروندازتهران
سرزمینی که برخی در آن:
👳♀ازسیاست بدشون میادومتنفرند ولی به #روحانی رای میدهند!
🏝از #عربها متنفرند اما #دوبی می روند!!
🎵🎶 #روزه نمیگیرند ولی دلشان برای #ربنای_شجریان تنگ شده است!!
🕌 #کوروش پرست اند اما #تعصبات_مذهبی را مانع پیشرفت میدانند!!
👫 #بازیگرانش در #طلاق شهره اند اما نقشهای #عاشقانه بازی میکنند!!
⚽️ #برنامه_فوتبالی_اش تحلیل سیاسی را بیشتر از پنالتی زدن بلد است!!
📽 #فلاکت ایرانی را در فیلمهای سینمایی خود نشان میدهند و اسکار میگیرند ولی ادعای وطن پرستی دارند!!
🔫 #کانتر بازی می کنند و مخالف خشونتند!!
💅👄 سه برابر تولید ناخالص ملی #لوازم_آرایشی استفاده میکنند ولی هزینه کربلا و مکه و غذای روضه را اجحاف در حق ایتام می دانند!!
🙏حاجاتشان را از #نبات_متبرک_امام_رضا(ع) میگیرند و در انتخابات مسخره اش می کنند!!
💃 #پاره بودن شلوار زنها را کلاس میدانند و چادر و پوشش کامل را امل بودن می پندارند!!
@nayekash
بهاروندازتهران
از بهبهان تا پاریس👇👇👇
جالب و خواندی
احتمالاً بعد از خواندن متن
نگرش شما تغییر میکند👇👇👇👇
در روستایی اطراف #بهبهان
به دنیا آمدم.
روستایی که با یک رودخانه فصلی.
روستا دو تکه شده بود،
این طرف رود و آن طرف رود!
ما کودکان روستا نسبت
به این طرف رود تعصب شدید داشتیم!
مرتب با بچههای آن طرف رود دعوا میکردیم! در حالی که هر دو گروه اهل یک روستا بوده و گاهی آن طرف ها پسرخاله و پسردایی و … اقوام نزدیک ما بودند.
اما ملاک برای ما ( رود ) بود!
بزرگتر که شدیم به دبستانی رفتیم
که اتفاقاً بچههای روستای کناری هم آنجا می آمدند!
حالا ما خط مرزی (رود) رو فراموش کرده و همۀ روستای ما، متحد شده و اختلافات و دعواهای قبلی را فراموش کرده و حول دشمن مشترک!
به وحدت رسیده بودیم!
هر روز با بچههای روستای کناری بحث و نزاع داشتیم
القصه،
بزرگتر شدیم و رفتیم راهنمایی!
اون روزها روستای ما و روستای کناری، مدرسه راهنمایی، نداشتیم
میرفتیم روستای دورتر
جایی که ما و بچههای روستای کناری، متحد شده بودیم،
علیه بچههای روستای دورتر!
آری،
با روستای کناری هم دعوا و جنگ قبلی را فراموش کرده و برعلیه روستای دورتر متحد شدیم.
بزرگتر شدیم و رفتیم دبیرستانی
در بهبهان!
آنجا بود که فهمیدیم
که ایبابا ما و روستای کناری و روستای دورتر و…، همه « #لر » هستیم
و برادریم!!
دشمن مشترک ما، «بهبهانیها»
هستند!
کل دورۀ دبیرستان را با جنگ متعصبانه #لر و بهبهانی به سر بردیم
و در اکثر دعواها، ما قوم شجاع و غیور لر بودیم
که پیروز میدان میشدیم
و البته بهبهانیها با جنگ فرهنگی
(ساختن جک لری) به نبرد ما می آمدند.
بزرگتر شدیم
و رفتیم دانشجوی اهواز شدیم!
آنجا بود که فهمیدیم،
#عربها اصل دشمن ما هستند
و اونا فرقی بین لر و بهبهانی قائل نیستند و در نتیجه، ما و بهبهانیها متحد شدیم
برعلیه اعراب!
بهبهانیها جُک می ساختند
علیه عربها و هر وقت نیروی جنگی کارآزموده میخواستند
ما لرها حامی آنها بودیم!
عربها را کلافه کرده بودیم
و احساس غرور و برتری میکردیم!
تا اینکه خدمت سربازی پیش اومد و ما افتادیم آذربایجان غربی!
میان یک مشت ترک!
آنجا بود
که ما #لرها و بهبهانیها و عربها و دزفولیها و …،
را یک کلمه خطاب میکردند؛ «خوزستانیها».
دیگر ما لرها
و بهبهانیها با عربهای اهواز
و شادگان برای هم شده بودیم
برادر و همپیمان،
برعلیه ترکها
اختلافات گذشته و اون همه جنگ و دعوا و جک و … را فراموش کرده و متحد، علیه #ترک جماعت شده بودیم!
القصه چند سال بعد،
که بزرگتر شدم به فرانسه رفتم؛
یک روز، در پارکی نشسته بودم و تقریباً ساعت دو بعد از ظهر بود
که خوابم گرفت و رفتم اون طرفتر روی چمنها گرفتم خوابیدم!
بعد از چند دقیقه احساس کردم
کسی با لگد، آروم به من میزند!
با عجله بیدار شدم
و ترسیدم که پلیسی، ماموری باشد.
ناگهان دیدم طرف به فارسی گفت:
چرا اینجا خوابیدی؟
را چمنها ممنوعه!
با تعجب پرسیدم: آقا شما کی هستید
و از کجا فهمیدی من ایرانیام؟
طرف خودش رو معرفی کرد.
از ترکهای ارومیه بود.
میگفت:
اولا اینجا کسی تو این موقع روز نمیخوابد! فقط ایرانیها
اهل چرت بعد از ظهرند!
تازه کسی روی چمن دراز نمیکشد، آن هم فقط کار ایرانیهاهستد!
بنا به همین دو برهان قاطع،
فهمیدم که تو ایرانی هستی!
آنجا بود
که همدیگر را در آغوش گرفتیم
و به عنوان دو ایرانی!
فارغ از ترک و لر و عرب،
احساس یگانگی و دوستی و اخوت کردیم و از ملاقات هم در دیار غربت مشعوف شدیم.
از همدیگر آدرس و نشانی گرفتیم
و با اعتماد به هم، حاضر به هر کمک و مساعدتی نسبت به هم شدیم،
صرفا به دلیل «ایرانی» بودنمان.
اکنون که به سن ۵۰ سالگی رسیدیم،
حتی از تعصب «ایرانی»
بودن هم گذشتهایم
و درک میکنیم که «انسان ها»
در هر نقطۀ از زمین،
چه ایرانی و هندی و چینی و عراقی و چه فرانسوی و آلمانی وافغانستانی و هلندی و چه مصری و آفریقایی و لیبیایی و چه آمریکایی و برزیلی و آرژانتینی و...،
همه «انسان» هستن و مثل خود ما.
تعصب نژاد و ملیت
و جنسیت
و رنگ پوست و ثروت و …، ناشی از کوچکی فرد و عدم بلوغ معرفتی اوست.
هر چه فرد بزرگتر و داناتر باشه، خودبخود از دام و زنجیر تعصبات کوچک و بیارزش و کم مقدار؛ دورتر شده و جهانی تر و انسانیتر میاندیشه.
باز هم درک خودم را بالاتر برده و بنام انسانیت و با پیروان سایر دینها هم کنار آمدم تا با ابزاری بنام دانش کره زمینی پر از انسانهای صلح دوست و شرافتمند داشته باشیم .
🇮🇷@lorgeram_a👈
نای کش
سعید جمشیدی از شازند
جالب و خواندی
احتمالاً بعد از خواندن متن
نگرش شما تغییر میکند👇👇👇👇
در روستایی اطراف #بهبهان
به دنیا آمدم.
روستایی که با یک رودخانه فصلی.
روستا دو تکه شده بود،
این طرف رود و آن طرف رود!
ما کودکان روستا نسبت
به این طرف رود تعصب شدید داشتیم!
مرتب با بچههای آن طرف رود دعوا میکردیم! در حالی که هر دو گروه اهل یک روستا بوده و گاهی آن طرف ها پسرخاله و پسردایی و … اقوام نزدیک ما بودند.
اما ملاک برای ما ( رود ) بود!
بزرگتر که شدیم به دبستانی رفتیم
که اتفاقاً بچههای روستای کناری هم آنجا می آمدند!
حالا ما خط مرزی (رود) رو فراموش کرده و همۀ روستای ما، متحد شده و اختلافات و دعواهای قبلی را فراموش کرده و حول دشمن مشترک!
به وحدت رسیده بودیم!
هر روز با بچههای روستای کناری بحث و نزاع داشتیم
القصه،
بزرگتر شدیم و رفتیم راهنمایی!
اون روزها روستای ما و روستای کناری، مدرسه راهنمایی، نداشتیم
میرفتیم روستای دورتر
جایی که ما و بچههای روستای کناری، متحد شده بودیم،
علیه بچههای روستای دورتر!
آری،
با روستای کناری هم دعوا و جنگ قبلی را فراموش کرده و برعلیه روستای دورتر متحد شدیم.
بزرگتر شدیم و رفتیم دبیرستانی
در بهبهان!
آنجا بود که فهمیدیم
که ایبابا ما و روستای کناری و روستای دورتر و…، همه « #لر » هستیم
و برادریم!!
دشمن مشترک ما، «بهبهانیها»
هستند!
کل دورۀ دبیرستان را با جنگ متعصبانه #لر و بهبهانی به سر بردیم
و در اکثر دعواها، ما قوم شجاع و غیور لر بودیم
که پیروز میدان میشدیم
و البته بهبهانیها با جنگ فرهنگی
(ساختن جک لری) به نبرد ما می آمدند.
بزرگتر شدیم
و رفتیم دانشجوی اهواز شدیم!
آنجا بود که فهمیدیم،
#عربها اصل دشمن ما هستند
و اونا فرقی بین لر و بهبهانی قائل نیستند و در نتیجه، ما و بهبهانیها متحد شدیم
برعلیه اعراب!
بهبهانیها جُک می ساختند
علیه عربها و هر وقت نیروی جنگی کارآزموده میخواستند
ما لرها حامی آنها بودیم!
عربها را کلافه کرده بودیم
و احساس غرور و برتری میکردیم!
تا اینکه خدمت سربازی پیش اومد و ما افتادیم آذربایجان غربی!
میان یک مشت ترک!
آنجا بود
که ما #لرها و بهبهانیها و عربها و دزفولیها و …،
را یک کلمه خطاب میکردند؛ «خوزستانیها».
دیگر ما لرها
و بهبهانیها با عربهای اهواز
و شادگان برای هم شده بودیم
برادر و همپیمان،
برعلیه ترکها
اختلافات گذشته و اون همه جنگ و دعوا و جک و … را فراموش کرده و متحد، علیه #ترک جماعت شده بودیم!
القصه چند سال بعد،
که بزرگتر شدم به فرانسه رفتم؛
یک روز، در پارکی نشسته بودم و تقریباً ساعت دو بعد از ظهر بود
که خوابم گرفت و رفتم اون طرفتر روی چمنها گرفتم خوابیدم!
بعد از چند دقیقه احساس کردم
کسی با لگد، آروم به من میزند!
با عجله بیدار شدم
و ترسیدم که پلیسی، ماموری باشد.
ناگهان دیدم طرف به فارسی گفت:
چرا اینجا خوابیدی؟
را چمنها ممنوعه!
با تعجب پرسیدم: آقا شما کی هستید
و از کجا فهمیدی من ایرانیام؟
طرف خودش رو معرفی کرد.
از ترکهای ارومیه بود.
میگفت:
اولا اینجا کسی تو این موقع روز نمیخوابد! فقط ایرانیها
اهل چرت بعد از ظهرند!
تازه کسی روی چمن دراز نمیکشد، آن هم فقط کار ایرانیهاهستد!
بنا به همین دو برهان قاطع،
فهمیدم که تو ایرانی هستی!
آنجا بود
که همدیگر را در آغوش گرفتیم
و به عنوان دو ایرانی!
فارغ از ترک و لر و عرب،
احساس یگانگی و دوستی و اخوت کردیم و از ملاقات هم در دیار غربت مشعوف شدیم.
از همدیگر آدرس و نشانی گرفتیم
و با اعتماد به هم، حاضر به هر کمک و مساعدتی نسبت به هم شدیم،
صرفا به دلیل «ایرانی» بودنمان.
اکنون که به سن ۵۰ سالگی رسیدیم،
حتی از تعصب «ایرانی»
بودن هم گذشتهایم
و درک میکنیم که «انسان ها»
در هر نقطۀ از زمین،
چه ایرانی و هندی و چینی و عراقی و چه فرانسوی و آلمانی وافغانستانی و هلندی و چه مصری و آفریقایی و لیبیایی و چه آمریکایی و برزیلی و آرژانتینی و...،
همه «انسان» هستن و مثل خود ما.
تعصب نژاد و ملیت
و جنسیت
و رنگ پوست و ثروت و …، ناشی از کوچکی فرد و عدم بلوغ معرفتی اوست.
هر چه فرد بزرگتر و داناتر باشه، خودبخود از دام و زنجیر تعصبات کوچک و بیارزش و کم مقدار؛ دورتر شده و جهانی تر و انسانیتر میاندیشه.
باز هم درک خودم را بالاتر برده و بنام انسانیت و با پیروان سایر دینها هم کنار آمدم تا با ابزاری بنام دانش کره زمینی پر از انسانهای صلح دوست و شرافتمند داشته باشیم .
🇮🇷@lorgeram_a👈
نای کش
سعید جمشیدی از شازند