هنرنامه
5.01K subscribers
4.63K photos
3.27K videos
93 files
50 links
کانال اختصاصی معرفی فیلم های کلاسیک تاریخ سینمای جهان/فیلم های کوتاه و انیمیشن
آغاز : ۹/۱/۱۳۹۶
30/ Mar / 2017
admin : @behzadkhorshidi
Download Telegram
دنیا هم که مال تو باشد
تا زمانی که...
درون قلبِ یک زن
جایی نداشته باشی
تا درون آوازهای
عاشقانه زنی زندگی نکنی
و سهمی از دلشوره هایش
نداشته باشی،
فقیرترین مرد دنیایی

#ویلیام_شکسپیر
@honarnaamehh
Rainfall
David Darling/Michael Jones
Michael Jones/David Darling
Rainfall
Amber /1987
«بارش باران»...تلفیق ویولنسل و پیانو
با آرامش سرخوشانه
@honarnaamehh
فقط اونایی می تونن لذت پرواز رو بچشن که از سقوط نمی ترسن!

Birdman/بردمن
Alejandro González Iñárritu
2014
@honarnaamehh
.

#داستان_کوتاه_واقعی
این یک داستان واقعی درباره سربازی است كه پس از جنگ ویتنام می خواست به خانه خود بازگردد.
سرباز قبل از این كه به خانه برسد، از نیویورك با پدر و مادرش تماس گرفت و گفت: پدر و مادر عزیزم، جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه بازگردم، ولی خواهشی از شما دارم. رفیقی دارم كه می خواهم او را با خود به خانه بیاورم... پدر و مادر او در پاسخ گفتند: ما با كمال میل مشتاقیم كه او را ببینیم.پسر ادامه داد: ولی موضوعی است كه باید در مورد او بدانید، او در جنگ به شدت آسیب دیده و در اثر برخورد با مین یك دست و یك پای خود را از دست داده است و جایی برای رفتن ندارد و من می خواهم كه اجازه دهید او با ما زندگی كند!
پدرش گفت: پسر عزیزم، متأسفیم كه این مشكل برای دوست تو به وجود آمده است. ما كمك می كنیم تا او جایی برای زندگی در شهر پیدا كند! پسر گفت: نه، من می خواهم كه او در منزل ما زندگی كند! آن ها در جواب گفتند: نه، فردی با این شرایط موجب دردسر ما خواهد بود. ما فقط مسئول زندگی خودمان هستیم و اجازه نمی دهیم او آرامش زندگی ما را برهم بزند. بهتر است به خانه بازگردی و او را فراموش كنی... در این هنگام پسر با ناراحتی تلفن را قطع كرد و پدر و مادر او دیگر چیزی نشنیدند... چند روز بعد پلیس نیویورك به خانواده پسر اطلاع داد كه فرزندشان در سانحه سقوط از یك ساختمان بلند جان باخته و آن ها مشكوك به خودكشی هستند!
پدر و مادر آشفته و سراسیمه به طرف نیویورك پرواز كردند و برای شناسایی جسد پسرشان به پزشكی قانونی مراجعه كردند. اما با دیدن جسد، قلب پدر و مادر از حركت ایستاد.
پسر آن ها یك دست و یک پای خود را در جنگ از دست داده بود.

نویسنده ناشناس
@honarnaamehh
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
فیلم انیمیشن : Fallen Art
کارگردان: Tomek Baginski
سال : 2006

#برنده_جایزه_بفتا
برای بهترین انیمیشن کوتاه




@honarnaamehh
Bye Bye Baby
Marilyn Monroe
Marilyn Monroe
Bye Bye Baby
موسیقی فیلم
بعضی ها داغشو دوست دارن
مریلین مونرو
@honarnaamehh
امروز ندانم زِ چه دست آمده‌ای
کز اولِ صبح، مستِ مست آمده‌ای

گر خونِ دلم خوری زِ دستت ندهم
زیرا که به خونِ دل به دست آمده‌ای

#مولانا



@honarnaamehh
وقتی دو نفر مرتکب جنایتی میشن, مثل اینه که سوار قطاری شدن، هیچکدوم نمیتونه قبل از اون یکی پیاده شه یه جورایی ایستگاه آخرشون قبرستونه!

#غرامت_مضاعف
Double Indemnity
Billy Wilder
1944
@honarnaamehh
#داستانک

*چرچیل سیاستمدار بزرگ در کتاب خاطرات خود می نویسد:

زمانی که پسر بچه ای یازده ساله بودم
روزی سه نفر از بچه های قلدر مدرسه
جلو من را گرفتند و کتک مفصلی به من زدند
و پول من را هم به زور از من گرفتند
وقتی به خانه رفتم با چشمانی گریان
قضیه را برای پدرم شرح دادم
پدرم نگاهی تحقیر آمیز به من کرد و
گفت:
''من از تو بیشتر از اینها انتظار داشتم
واقعا که مایه شرم است که از سه پسر بچه پاپتی و نادان کتک بخوری
فکر می کردم پسر من باید زرنگ تر از اینها باشد
ولی ظاهرا اشتباه می کردم
بعد هم سری تکان داد و گفت "این مشکل خودته باید خودت حلش کنی''
چرچیل می نویسد
وقتی پدرم حمایتش را از من دریغ کرد
تصمیم گرفتم خودم راهی پیدا کنم
اول گفتم یکی یکی می توانم از پس شان بر بیایم
آنها را تنها گیر می آورم و حسابشان را می رسم
اما بعد گفتم نه
آنها دوباره با هم متحد می شوند و باز من را کتک می زنند
ناگهان فکری به خاطرم رسید
سه بسته شکلات خریدم و با خودم به مدرسه بردم
وقتی مدرسه تعطیل شد به آرامی پشت سر آنها حرکت کردم
آنها متوجه من نبودند
سر یک کوچه خلوت صدا زدم
'' هی بچه ها صبر کنید'' بعد رفتم کنار آنها ایستادم و شکلات ها را از جیبم بیرون آوردم و به هر کدام یک بسته دادم
آنها اول با تردید به من نگاه کردند و بعد شکلات ها را از من گرفتند
و تشکر کردند
من گفتم چطور است با هم دوست باشیم
بعد قدم زنان با هم به طرف خانه رفتیم
معلوم بود که کار من آنها را خجالت زده کرده
پس از آن ما هر روز با هم به مدرسه می رفتیم و با هم برمی گشتیم
به واسطه دوستی من و آنها
تا پایان سال همه از من حساب می بردند و از ترس دوست های قلدرم هیچ کس جرات نمی کرد با من بحث کند .

روزی قضیه را به پدرم گفتم
پدرم لبخندی زد و دست من را به گرمی فشرد و گفت:
آفرین نظرم نسبت به تو عوض شد
اگر آن روز من به تو کمک کرده بودم
تو چه داشتی؟
یک پدر پیر غمگین و سه تا دشمن جوان
عصبانی و انتقام جو
اما امروز تو چه داری؟!
یک پدر پیر خوشحال و سه تا دوست
جوان و قدرتمند
دوستانت را نزدیک خودت نگه دار و دشمنانت را نزدیکتر .

برگردان: بهاره امید
@honarnaamehh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#فیلم_کوتاه
کنسرتی برای مادر
کارگردان : بیاکف اگور
محصول : بلاروس2016

برگزیده نهمین جشنواره بین المللی فیلم ۱۰۰ ثانیه
#بسیار_جذاب_و_دیدنی_است.



@honarnaamehh
Toi Jamais
OST 8 женщин (Catherine Deneuve)
Catherine_Deneuve
8 Femmes OSTToi jamais
2007
موسیقی متن فیلم"۸ زن"
باصدای کاترین دِنُوْ
ساخته کریشنا لوی

@honarnaamehh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تا کی غمِ آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پر کن قدح باده، که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم بر آرم یا نه

#خیام



@honarnaamehh
تنها چیزی که بین تو و هدفت قرار گرفته داستان های مزخرفیه که برای خودت تعریف می کنی که چرا
نمی تونی به اونها برسی !

#گرگ_وال_استریت
The Wolf of Wall Street
Martin Scorsese
2013

@honarnaamehh
#داستان_کوتاه

دزد قالپاق

مردم دزد را وقتی که داشت قالپاق دومی را از چرخ باز می کرد گرفتند. قالپاق اولی را زیر بغلش قایم کرده بود و داشت با پیچ گوشتی کند و کو می کرد که قالپاق دومی را هم بکند که توسری شکننده تلخی رو زمین پرتابش کرد و بعد یک لگد خورد تو پهلویش که فوری تو دلش پیچ افتاد و پیش چشمانش سیاه شد و چند تا اوق خشکه زد و تو خودش شاشید.
مردم دورش جمع شدند. قالپاق از زیر بغلش افتاد رو زمین و دور برداشت و رفت آن طرف تر رو زمین خوابید. یکی زیر بغلش گرفت و بلندش کرد. هنوز دست هایش تو دلش بود. نتوانست راست بایستد. یک توسری سنگین و چند تا کشیده دوباره او را رو زمین پرت کرد. چهره اش با درد گریه آلودی باز و بسته می شد. چهره اش زور می زد. سیزده سال داشت و پاهایش پتی بود.
یک کادیلاک لپر سیاه براق، مثل یک خرچسونه میان جمعیت خوابش برده بود و ککش هم نگزیده بود که قالپاقش را کنده بودند. و پسرک، مثل مگس امشی خورده، میان دایره ای که دیواری از پاهای مفلوک ناخوش دورش کشیده بودند تو خودش پیچ و تاب می خورد و حرف های سیاه سنگین تلخی تو گوشش می خورد که نمی گذاشت دردش تمام بشود.
ـ «مادر قحبه دزدی و اونم روز روشن؟»
ـ «حتما این همون تو بودی که پریروزم آفتابه خونه ی مارو زدی.»
ـ «اصلا بگو کی پای تورو تو این کوچه واز کرد؟»
ـ «چن روز پیشم بایده ی خونه ما را بردن.»
ـ «تو این کوچه کسی دله دزی یاد نداشت.»
ـ «حالا ماشین مالی کیه؟»
ـ «ماشین؟ نمی شناسی؟ مال حاج احمد آقا، رییس صنف قصابه.»
ـ «حالا آژانو صدا کنیم.»
ـ «آژان که نیس. خودمون ببریمش کلونتری.»
ـ «وختی انداختنش تو زندون و اونجا پوسید دیگه هوس دزی نمی کنه.»
دزد، زبانش تو دهنش خشکیده بود. حس می کرد که بار سنگین روش افتاده بود و نمی توانست از زیر آن تکان بخورد. باز یکی شانه اش را چسبید و بلندش کرد و تو صورتش تف انداخت و تو روش نعره کشید:
«بگو کی پای تورو تو این کوچه واز کرد؟»
مردک لندهور چشم وردریده و یقه چاک بود و ته ریش زبری رو پوست صورتش واغمه بسته بود.
پسرک می خواست راست بایستد اما پاهاش رو زمین بند نمی شد. زمین زیر پاهاش خالی می شد. درد کلافه اش کرده بود. چهره اش ییچ و زور زد تا توانست بگوید: «سر امام زمون نزنین، من بیچارم.»
باز زدندش، با مشت و لگد و سرو صورتش را پر تف کردند. هرجای تنش را که می شد با دست می پوشاند و همه را نمی توانست بپوشاند و ناله هایش بیخ گلویش می مرد و دهن و دماغش خون افتاده بود و با شاش هایش قاتی شده بود.
ـ «حالا در بزنیم و خود حاجی رو صدایش کنیم تا حقشو کف دسش بذاره.»
این را سبزی فروش سرگذر که خوب حاجی را می شناخت گفت و بعد رو زمین تف کرد و نیشش واز شد.
در زدند و حاجی تو زیر پیراهن و زیر شلوار چرک گل و گشادی آمد دم در. شکل دهاتی ها بود. سرش طاس بود. زیر چشمهایش خورجین های باد کرده چین وچروک دهن واز کرده بود. شکمش گنده بود. پسر بچه اش هم با رخت گاوبازان آمریکایی ده تیر به دست آمد جلو پدرش تو درگاهی سبز شد و با چشمان کنجکاو به مردم نگاه کرد. تکیه اش به پدرش بود. هم سن سال پسرکی بود که دست هاش تو شکمش بود و رو زمین دور خودش پیچ و تاب می خورد و اشک و خونش تو هم قاتی شده بود.
حاجی پرسید «دزّدکجاس؟» و او می دانست که دزد قالپاقش را مردم گرفته بودند، چون که وقتی در زده بودند به حاجی پیغام داده بودند و او می دانست که دزد را گرفته بودند که خودش دم در آمده بود.
مردم راه دادند و حاجی آمد تو خیابان بالای سر پسرک که دستش تو دلش بود و آسفالت خیابان از شاش و خونش تر شده بود و به رسیدن به او لگدی خواباند تو تهیگاه پسرک که رنگ پسرک سیاه شد و نفسش پس رفت و به تشنج افتاد.
ـ «خودشو به شغال مرگی زده.»
ـ «مثه سگ هفتا جون داره.»
ـ «اگه یکیشونو طناب می نداختن دیگه کسی دزدی نمی کرد.»
ـ «باید دسشو برید تو روغن داغ گذوشت. حالام خودشو به موش مردگی زده.»
پسرک روی زمین کنجله شده بود و کف خون آلودی از گوشه دهنش بیرون زده بود و آسفالت خیابان از پیشاب و خونش تر و سرخ شده بود.

#صادق_چوبک

@honarnaamehh
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Anna Karenina
Joe Wright
2012
#یک_سکانس
والسی پر هیاهو
برای آناکارنینا تولستوی


@honarnaamehh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تیلور دیویس(Taylor Davis)
ویولنیست مشهور جهان
کاور سریال
بازی تاج و تختGame of Thrones
نور هفتLight of the Seven
ساخته رامین جوادی



@honarnaamehh
لب های تو احتکارِ
صد جعبه انار است

#رسول_ادهمی



@honarnaamehh
Audio
Goldfinger / James Bond
Shirley_Bassey
1965
موسیقی تیتراژ جیمزباند(پنجه طلایی)
با صدای خاطره انگیز شرلی بسی
از مشهورترین خوانندگان زن بریتانیا

@honarnaamehh
Audio
#موسیقی

علیرضا قربانی
آلبوم فروغ
سجده ی عقل

حال من خراب را شهر نماز می کند
قبله به سوی قامتت راز و نیاز می کند

@honarnaamehh
ما بدبختیو بوسیدیم گذاشتیم کنار،
حالا ول کن نیست؛ هی میره، می آد میگه یه بوس بده !

The Hoose-Gow/هولفدونی
James Parrott
1929
@honarnaamehh
#مکث

"لوئیز. هی" نویسنده اهل ایالات متحده آمریکا در کتاب "شفای درون" می گوید:
تمام بیماری ها از افکار سرچشمه می گیرد، یعنی افکار ما هستند که بیماری ها را تولید می کنند.
مثلا:

سرطان؛ ناشی از نبخشیدن خود و دیگران است.
بیماری قند، به خاطر افسوس گذشته ها را خوردن است.
ام اس: به دلیل عصبانیت طولانی مدت و کینه ورزی است.
سردرد؛ انتقاد از خود و ترس.
زکام؛ آشفتگی ذهنی،
درد؛ نیاز به محبت آغوش گرم؛
فشار خون؛ مشکل عاطفی دراز مدتی است که حل نشده،
پس باید ذهنمان را بشوییم.
دیگران را ببخشیم.
خودمان را ببخشیم.
بیشتر محبت کنیم.
کمتر گله و شکایت کنیم.
بیشتر بخندیم و شاد باشیم.
بدانیم هر کسی در سطح آگاهیش عمل کرده و افکار ما بسیار قدرتمند و اثرگذار هستند.
حتی خودمان، گذشته را رها کنیم و لباس شادی به تن کنیم،
و کارهایی را که از عهده انجام آن بر نمی آییم به خدا بسپاریم، تا از بیماری ها رهایی پیدا کنیم.

@honarnaamehh