حلالیت طلبی از آقای کامور بخشایش
متاسفانه در مطلب "کاسبی با دفاع مقدس" به اشتباه مطلبی درباره آقای جواد کامور بخشایش نوشتم که این بزرگوار تماس گرفت و توضیح داد که خودش از آن قضیه خبر نداشته است.
بنده به رسم مسلمانی و وظیفه شرعی و اخلاقی، مطلب را تصحیح کردم و همین جا از ایشان عذر میخواهم و حلالیت می طلبم.
حمید داودآبادی
متاسفانه در مطلب "کاسبی با دفاع مقدس" به اشتباه مطلبی درباره آقای جواد کامور بخشایش نوشتم که این بزرگوار تماس گرفت و توضیح داد که خودش از آن قضیه خبر نداشته است.
بنده به رسم مسلمانی و وظیفه شرعی و اخلاقی، مطلب را تصحیح کردم و همین جا از ایشان عذر میخواهم و حلالیت می طلبم.
حمید داودآبادی
اعلام رسمی شهادت حاج احمد متوسلیان
سرانجام پس از ۴۱ سال، یک مقام رسمی و مخصوصا نظامی کشور، رسما خبر شهادت حاج احمد متوسلیان را اعلام کرد!
به نوشته خبرگزاری دفاع مقدس، سردار سرلشکر سلامی فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، فروردین ۱۴۰۲ در دیدار نوروزی خود با خانواده حاج احمد متوسلیان اعلام کرد:
"شهید جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان، اولین شهید ایرانی در راه فتح قدس است!"
به امید خدا، در چهل و یکمین سالگرد شهادت شهیدانحاج احمد متوسلیان، تقی رستگار، کاظم اخوان و سید محسن موسوی، باقی مانده پیکرهای مطهر آن عزیزان، بر دوش ملت مقاوم ایران، تشییع شود!
@hdavodabadi
سرانجام پس از ۴۱ سال، یک مقام رسمی و مخصوصا نظامی کشور، رسما خبر شهادت حاج احمد متوسلیان را اعلام کرد!
به نوشته خبرگزاری دفاع مقدس، سردار سرلشکر سلامی فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، فروردین ۱۴۰۲ در دیدار نوروزی خود با خانواده حاج احمد متوسلیان اعلام کرد:
"شهید جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان، اولین شهید ایرانی در راه فتح قدس است!"
به امید خدا، در چهل و یکمین سالگرد شهادت شهیدانحاج احمد متوسلیان، تقی رستگار، کاظم اخوان و سید محسن موسوی، باقی مانده پیکرهای مطهر آن عزیزان، بر دوش ملت مقاوم ایران، تشییع شود!
@hdavodabadi
Forwarded from سلیمانی نیوز
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 حمید داوودآبادی: حاج قاسم؛ پیکرهای به نام حاج احمد به ایران آمده ولی هنوز معلوم نیست پیکر آنها باشد!
🔹حاج قاسم سلیمانی گفت حاج احمد متوسلیان همان شب اول شهید شده است
🔹آرزوی حاج احمد شهادت بود یا اسارت و ۳۸ سال شکنجه به دست صهیونیست ها؟؟؟
🔹خیلی از ماها داریم خودخواهی می کنیم،حاج احمدو برای خودمون زنده می خواهیم!!!
🔹هرسال وزارت خارجه فقط بیانیه میدهد؛ امسال هم گاف داد و بیانیه سال گذشته را منتشر کرد!
📍 | اخبار مرتبط با شهید حاج قاسم سلیمانی| @soleimany_news
🔹حاج قاسم سلیمانی گفت حاج احمد متوسلیان همان شب اول شهید شده است
🔹آرزوی حاج احمد شهادت بود یا اسارت و ۳۸ سال شکنجه به دست صهیونیست ها؟؟؟
🔹خیلی از ماها داریم خودخواهی می کنیم،حاج احمدو برای خودمون زنده می خواهیم!!!
🔹هرسال وزارت خارجه فقط بیانیه میدهد؛ امسال هم گاف داد و بیانیه سال گذشته را منتشر کرد!
📍 | اخبار مرتبط با شهید حاج قاسم سلیمانی| @soleimany_news
🎥 حمید داوودآبادی: حاج قاسم؛ پیکرهای به نام حاج احمد به ایران آمده ولی هنوز معلوم نیست پیکر آنها باشد!
🔹حاج قاسم سلیمانی گفت حاج احمد متوسلیان همان شب اول شهید شده است
🔹آرزوی حاج احمد شهادت بود یا اسارت و ۳۸ سال شکنجه به دست صهیونیست ها؟؟؟
🔹خیلی از ماها داریم خودخواهی می کنیم،حاج احمدو برای خودمون زنده می خواهیم!!!
🔹هرسال وزارت خارجه فقط بیانیه میدهد؛ امسال هم گاف داد و بیانیه سال گذشته را منتشر کرد!
🆔 @hdavodabadi
🔹حاج قاسم سلیمانی گفت حاج احمد متوسلیان همان شب اول شهید شده است
🔹آرزوی حاج احمد شهادت بود یا اسارت و ۳۸ سال شکنجه به دست صهیونیست ها؟؟؟
🔹خیلی از ماها داریم خودخواهی می کنیم،حاج احمدو برای خودمون زنده می خواهیم!!!
🔹هرسال وزارت خارجه فقط بیانیه میدهد؛ امسال هم گاف داد و بیانیه سال گذشته را منتشر کرد!
🆔 @hdavodabadi
ابهامات درباره سرنوشت حاج احمد متوسلیان
چرا اسرائیل بلافاصله بعد از آزادی خرمشهر به لبنان حمله کرد؟
چرا ایران نیرو به سوریه و لبنان فرستاد؟
چرا سوریه به نیروهای ایرانی اجازه عملیات نداد؟
چرا حاج #احمد_متوسلیان به عنوان فرمانده نیروهای ایرانی اعزام شد؟
چرا حاج احمد بدون هماهنگی عازم لبنان شد؟
چه کسی حاج احمد را لو داد؟
در پست بازرسی برباره چه اتفاقی افتاد؟
چه کسی به حاج احمد شلیک کرد؟
سرنوشت حاج احمد متوسلیان و همراهانش چه شد؟
پیکر حاج احمد و همراهانش کجاست؟
چه کسی شاهد شهادت حاج احمد است؟
و دهها سوال دیگر ...
پاسخ دقیق و مستند همه این سوالات را در کتابهای
" #راز_احمد " و " #۳۷_سال "
نتیجه ۲۵ سال تحقیق و پژوهش میدانی در ایران، سوریه و لبنان
نوشته حمید داودآبادی بخوانید
برای تهیه کتابها به سایت من و کتاب مراجعه کنید
Manvaketab.ir
@hdavodabadi
چرا اسرائیل بلافاصله بعد از آزادی خرمشهر به لبنان حمله کرد؟
چرا ایران نیرو به سوریه و لبنان فرستاد؟
چرا سوریه به نیروهای ایرانی اجازه عملیات نداد؟
چرا حاج #احمد_متوسلیان به عنوان فرمانده نیروهای ایرانی اعزام شد؟
چرا حاج احمد بدون هماهنگی عازم لبنان شد؟
چه کسی حاج احمد را لو داد؟
در پست بازرسی برباره چه اتفاقی افتاد؟
چه کسی به حاج احمد شلیک کرد؟
سرنوشت حاج احمد متوسلیان و همراهانش چه شد؟
پیکر حاج احمد و همراهانش کجاست؟
چه کسی شاهد شهادت حاج احمد است؟
و دهها سوال دیگر ...
پاسخ دقیق و مستند همه این سوالات را در کتابهای
" #راز_احمد " و " #۳۷_سال "
نتیجه ۲۵ سال تحقیق و پژوهش میدانی در ایران، سوریه و لبنان
نوشته حمید داودآبادی بخوانید
برای تهیه کتابها به سایت من و کتاب مراجعه کنید
Manvaketab.ir
@hdavodabadi
Forwarded from اتچ بات
دو کبوتر، دو پنجره، یک پرواز!
شهید داوود بصائری و شهید اکبر قهرمانی
.
"داوود بصائری" متولد 1346 تهران و "اکبر قهرمانی" متولد 1343 شهر قدس، جمعی گردان مالک اشتر لشکر 27 محمد رسولالله (ص)، روز پنجشنبه 25 فروردین 1362 در هنگامه عملیات والفجر 1 در منطقهی شرهانی فکه بهشهادت رسیدند و پیکرشان در حالی که سر بر شانه هم داشتند، برجای ماند.
.
درست 11 سال بعد، روز شنبه 27 فروردین 1373 پیکر آنها، همانگونه که در آخرین تصویر در کنار هم بر جای مانده بودند، توسط گروه تفحص و کشف شهدای لشکر 27 پیدا شد و به آغوش خانواده ها بازگشت.
.
مزار شهید داوود بصائری: بهشتزهرا (س) قطعهی 50 ردیف 28 شمارهی 6
مزار شهید اکبر قهرمانی: بهشتزهرا (س) قطعهی 28 ردیف 120 شمارهی 10
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAEHSU5qshUT54PBhVw
شهید داوود بصائری و شهید اکبر قهرمانی
.
"داوود بصائری" متولد 1346 تهران و "اکبر قهرمانی" متولد 1343 شهر قدس، جمعی گردان مالک اشتر لشکر 27 محمد رسولالله (ص)، روز پنجشنبه 25 فروردین 1362 در هنگامه عملیات والفجر 1 در منطقهی شرهانی فکه بهشهادت رسیدند و پیکرشان در حالی که سر بر شانه هم داشتند، برجای ماند.
.
درست 11 سال بعد، روز شنبه 27 فروردین 1373 پیکر آنها، همانگونه که در آخرین تصویر در کنار هم بر جای مانده بودند، توسط گروه تفحص و کشف شهدای لشکر 27 پیدا شد و به آغوش خانواده ها بازگشت.
.
مزار شهید داوود بصائری: بهشتزهرا (س) قطعهی 50 ردیف 28 شمارهی 6
مزار شهید اکبر قهرمانی: بهشتزهرا (س) قطعهی 28 ردیف 120 شمارهی 10
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAEHSU5qshUT54PBhVw
Telegram
attach 📎
Forwarded from davodabadi
@hdavodabadi
شهادت غلام رزاق
پنجشنبه 20 فروردین 1366
عملیات کربلای 8، عقبه شلمچه
ناگهان یک نفر به نام صدایم زد. تعجب کردم. در این تاریکی، کی میتوانست مرا بشناسد و سراغم را بگیرد؟ رویم را بهطرف صدا برگرداندم، اما در تاریکی نتوانستم صاحب صدا را بشناسم. جلوتر که رفتم، چهرهی استخوانی «غلام رزاق» با موهای تراشیده در مقابلم ظاهر شد. انگشتان لاغر و نازکش را میان دستهای گوشتالویم گرفتم و صورت بر صورت خشکیده و گونههای فرورفتهاش گذاشتم.
دستش را روی شانهی بغلدستیاش اهرم کرده بود و از ظاهر قضیه برمیآمد که تازه از بیمارستان آمده باشد. غلام مدتی در گردان حبیب مسئول گروهان بود، اما این بار بهدلیل جراحات شدید و عدم کارایی ممکن، بهعنوان نیروی آزاد لشکر راهی خط مقدم شده بود.
جمعه 21 فروردین 1366
خط مقدم شلمچه
گرما بیداد میکرد. بچهها خسته بودند و باران خمپاره همچنان میبارید در این گیر و دار کسی به نام صدایم زد: چهطوری داش حمید؟ ...
سرم را که چرخاندم، نگاهم به جمال باصفای غلام رزاق افتاد که دست بر شانهی یکی از دوستانش گذاشته و لِیلِیکنان میآمد. راه نمیرفت؛ با یک پا رو به جلو میپرید، آنهم در شرایط سخت عملیات و انفجار خمپاره و زمین ناموزون و شکاف خورده!
با لبخندی شیرین جواب سلامم را داد و پس از احوالپرسی و کمی صحبت، وسط فاصلهی کم بین دو خاکریز به همراه دوستش راه افتادند تا به آن سوی خط بروند. نگاهم به گامهای غلام و روی یک پا دویدن او بود که ناگهان سوت خمپارهای افکارم را در هم ریخت.
بلافاصله در سنگر نشستم و سرم را میان دستانم گرفتم. در یک چشم بر هم زدن خمپارهی 120 میلیمتری با صدای مهیبی میان خاکریز نشست. ترکشهای گداخته، زوزهکشان، هوای بالای سرمان را شکافتند و به اطراف ریختند. دودی غلیظ و سیاه، همراه با بوی نامطبوع باروت فضا را پر کرد. برای چند لحظه در سنگر میخکوب شدم. در درونم همهمهای بود. صدای شلیک، غرش انفجار، هیاهوی دشت، بوی باروت ...
چشمانم میسوخت. آرام آرام، خود را به بالای سنگر رساندم و نگاهی به میانهی خاکریز انداختم. هیچ چیز جز دود و غبار نبود. یکآن به یاد غلام رزاق و دوستانش افتادم. سخت مضطرب شدم.
وقتی گرد و خاک نشست، پیکر متلاشی و سوراخ سوراخ غلام و همراهانش در سینهی خاکریز نمایان شد. آنها بی هیچ حرکتی، در کنار پیکرهای دیگر شهیدان آرام گرفته بودند.
شهید "غلامحسین رزاقی" متولد: سهشنبه 1/10/1343 شهادت: جمعه 21/1/1366 عملیات کربلای 8 در شلمچه. مزار: بهشتزهرا (س) قطعهی29 ردیف 84 شمارهی 18
حمید داودآبادی
https://t.iss.one/davodabadipic/159
@hdavodabadi
شهادت غلام رزاق
پنجشنبه 20 فروردین 1366
عملیات کربلای 8، عقبه شلمچه
ناگهان یک نفر به نام صدایم زد. تعجب کردم. در این تاریکی، کی میتوانست مرا بشناسد و سراغم را بگیرد؟ رویم را بهطرف صدا برگرداندم، اما در تاریکی نتوانستم صاحب صدا را بشناسم. جلوتر که رفتم، چهرهی استخوانی «غلام رزاق» با موهای تراشیده در مقابلم ظاهر شد. انگشتان لاغر و نازکش را میان دستهای گوشتالویم گرفتم و صورت بر صورت خشکیده و گونههای فرورفتهاش گذاشتم.
دستش را روی شانهی بغلدستیاش اهرم کرده بود و از ظاهر قضیه برمیآمد که تازه از بیمارستان آمده باشد. غلام مدتی در گردان حبیب مسئول گروهان بود، اما این بار بهدلیل جراحات شدید و عدم کارایی ممکن، بهعنوان نیروی آزاد لشکر راهی خط مقدم شده بود.
جمعه 21 فروردین 1366
خط مقدم شلمچه
گرما بیداد میکرد. بچهها خسته بودند و باران خمپاره همچنان میبارید در این گیر و دار کسی به نام صدایم زد: چهطوری داش حمید؟ ...
سرم را که چرخاندم، نگاهم به جمال باصفای غلام رزاق افتاد که دست بر شانهی یکی از دوستانش گذاشته و لِیلِیکنان میآمد. راه نمیرفت؛ با یک پا رو به جلو میپرید، آنهم در شرایط سخت عملیات و انفجار خمپاره و زمین ناموزون و شکاف خورده!
با لبخندی شیرین جواب سلامم را داد و پس از احوالپرسی و کمی صحبت، وسط فاصلهی کم بین دو خاکریز به همراه دوستش راه افتادند تا به آن سوی خط بروند. نگاهم به گامهای غلام و روی یک پا دویدن او بود که ناگهان سوت خمپارهای افکارم را در هم ریخت.
بلافاصله در سنگر نشستم و سرم را میان دستانم گرفتم. در یک چشم بر هم زدن خمپارهی 120 میلیمتری با صدای مهیبی میان خاکریز نشست. ترکشهای گداخته، زوزهکشان، هوای بالای سرمان را شکافتند و به اطراف ریختند. دودی غلیظ و سیاه، همراه با بوی نامطبوع باروت فضا را پر کرد. برای چند لحظه در سنگر میخکوب شدم. در درونم همهمهای بود. صدای شلیک، غرش انفجار، هیاهوی دشت، بوی باروت ...
چشمانم میسوخت. آرام آرام، خود را به بالای سنگر رساندم و نگاهی به میانهی خاکریز انداختم. هیچ چیز جز دود و غبار نبود. یکآن به یاد غلام رزاق و دوستانش افتادم. سخت مضطرب شدم.
وقتی گرد و خاک نشست، پیکر متلاشی و سوراخ سوراخ غلام و همراهانش در سینهی خاکریز نمایان شد. آنها بی هیچ حرکتی، در کنار پیکرهای دیگر شهیدان آرام گرفته بودند.
شهید "غلامحسین رزاقی" متولد: سهشنبه 1/10/1343 شهادت: جمعه 21/1/1366 عملیات کربلای 8 در شلمچه. مزار: بهشتزهرا (س) قطعهی29 ردیف 84 شمارهی 18
حمید داودآبادی
https://t.iss.one/davodabadipic/159
@hdavodabadi
Telegram
Hdphoto
هنوز هستم
نفس می کشم
چاق و فربه تر از دیروز
ولی پر از درد
و ناله های خاموش
شاید که زنده ام !
از همه کس و همه چیز
ناراضی ام
از خودم
از مدعیان
از دروغگویی
از دروغگویان
از وعده
از وعید
از عید
از سرما
از گرما
از باران
از ترافیک
غر می زنم
نق می زنم
گناه می کنم
توبه می کنم
توبه می شکنم
و همچنان
پررو و بی حیا
باز توبه می کنم
یاد رمضان های نوجوانی بخیر
تا سحر
در صحن مسجد زو بازی کردن
ظهر، یواشکی آب خوردن
عصر
فوتبال ته خیابون بسطامی
پای برهنه روی آسفالت داغ
و من همیشه دروازه بان
گل پشت گل
نادر محمدی، علی مشاعی، حسین نصرتی، کیوان محمدی، مهدی حقیقی، مصطفی کاظم زاده، علی نوروزی و ...
جر زنی
دعوا و یقه گیری
پرتاب دمپایی با نوک پا
سلاح تخصصی نادر
فوشهای ... دادن من
و گریختن
افطار با کیک و نوشابه
در لبنیاتی دهکده
قهقهه و خنده
نماز فرادا
جدا از جماعت مسجد
به لج امام جماعت لجباز
هنوز هستم ...
تنهای تنهای تنها
ولی آنها
هیچکدام نیستند
نادر، کیوان، مصطفی، علی، نادر، حسین، مهدی ...
ای رها گردیدگان
آن سوی هستی، قصه چیست؟!
حمید داودآبادی
پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۲
عکاس: دوست عزیز، مرتضی طوبایی زاده
بهشت زهرا (س) تهران، قطعه شهدای گمنام
همانها که من،
جا گذاشتمشان و برگشتم
تا امروز
که مثلا آنان نیستند
من باشم
@hdavodabadi
نفس می کشم
چاق و فربه تر از دیروز
ولی پر از درد
و ناله های خاموش
شاید که زنده ام !
از همه کس و همه چیز
ناراضی ام
از خودم
از مدعیان
از دروغگویی
از دروغگویان
از وعده
از وعید
از عید
از سرما
از گرما
از باران
از ترافیک
غر می زنم
نق می زنم
گناه می کنم
توبه می کنم
توبه می شکنم
و همچنان
پررو و بی حیا
باز توبه می کنم
یاد رمضان های نوجوانی بخیر
تا سحر
در صحن مسجد زو بازی کردن
ظهر، یواشکی آب خوردن
عصر
فوتبال ته خیابون بسطامی
پای برهنه روی آسفالت داغ
و من همیشه دروازه بان
گل پشت گل
نادر محمدی، علی مشاعی، حسین نصرتی، کیوان محمدی، مهدی حقیقی، مصطفی کاظم زاده، علی نوروزی و ...
جر زنی
دعوا و یقه گیری
پرتاب دمپایی با نوک پا
سلاح تخصصی نادر
فوشهای ... دادن من
و گریختن
افطار با کیک و نوشابه
در لبنیاتی دهکده
قهقهه و خنده
نماز فرادا
جدا از جماعت مسجد
به لج امام جماعت لجباز
هنوز هستم ...
تنهای تنهای تنها
ولی آنها
هیچکدام نیستند
نادر، کیوان، مصطفی، علی، نادر، حسین، مهدی ...
ای رها گردیدگان
آن سوی هستی، قصه چیست؟!
حمید داودآبادی
پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۲
عکاس: دوست عزیز، مرتضی طوبایی زاده
بهشت زهرا (س) تهران، قطعه شهدای گمنام
همانها که من،
جا گذاشتمشان و برگشتم
تا امروز
که مثلا آنان نیستند
من باشم
@hdavodabadi
من خجالت می کشم از تو ...
سعی کنید دوستی شما برادران مخلص و با خدا با برادران دیگرتان آنقدر زیاد نباشد که از خدا دور باشید و وسوسههای شیطانی شما را فریب دهد.
برادر حقیر و کوچک شما
مجتبی کاکل قمی
گروهان یک - دسته یک - رسته پیک
۲۰ اسفند ۱۳۶۵
امروز داشتم خاطرات گذشته را مرور می کردم که نگاهم به تصاویرش گره خورد. بغضی سخت گلویم را خراشید و اشک ...
وای خدای من ...
مجتبی کاکل قمی، نوجوان پاک سیرت، مداح اهلبیت (ع)، رزمندۀ گردان حمزه، که چند ماهی می شد به جبهه آمده بود، فقط ۱۴ سال و ۹ ماهش بود!
.
شلمچه، عملیات کربلای ۸
نماز صبح جمعه، بیست و یکمین روز فروردین ۱۳۶۶ را که خواندیم، آمادۀ رفتن شدیم.
کسی تا صبح نخوابیده بود. نجوای زیارت عاشورا که از حفظ خوانده میشد و گفتوگوهای دوستانهای که شاید آخرین دیدارها بود، تنها صدایی بود که تا صبح به گوش میرسید.
هوا هنوز تاریک بود که گفتند سوار نفربر شویم.
یکی از بچههای گردان حمزه را که دیدم، چشمانش بدجوری نگران بود و قیافهاش درهم و گرفته. علت را که پرسیدم، گفت:
- هفت هشت تا از بچههای گردان حمزه سوار وانت شده بودند که بروند جلو، ناگهان یک خمپاره اومد وسطشون و همهشون رو تیکه و پاره کرد.
خیلی دلم برایشان سوخت که نرسیده به خط شهید شده بودند.
وقتی گفت:
- مجتبی کاکل قمی" هم جزو اونا بود ...
رنگم پرید.
مجتبی کاکل قمی نوجوان خوشسیمای کم سن و سال پرحرف و شلوغی بود.
خودش میگفت که مداحی هم میکند.
مدام یا حرف میزد و مخ تیلیت میکرد، یا زیر لب ذکر و نوحه میخواند.
چهرۀ سبزهاش به شهید سعید طوقانی میخورد.
جذاب بود و نورانی.
تصور اینکه چه بر آن چهره و جثۀ کوچک آمده، مو بر تنم راست کرد.
دلم خیلی سوخت؛ نه برای او، برای خودم که از همه عقب مانده بودم.
شهید "مجتبی کاکل قمی" متولد: ۱ خرداد ۱۳۵۱ شهادت: ۱۹ فروردین ۱۳۶۶ عملیات کربلای ۸ در شلمچه.
مزار: بهشت زهرا (س) قطعۀ ۲۹ ردیف ۸۸ شمارۀ ۴
حمید داودآبادی
فروردین ۱۴۰۲
سعی کنید دوستی شما برادران مخلص و با خدا با برادران دیگرتان آنقدر زیاد نباشد که از خدا دور باشید و وسوسههای شیطانی شما را فریب دهد.
برادر حقیر و کوچک شما
مجتبی کاکل قمی
گروهان یک - دسته یک - رسته پیک
۲۰ اسفند ۱۳۶۵
امروز داشتم خاطرات گذشته را مرور می کردم که نگاهم به تصاویرش گره خورد. بغضی سخت گلویم را خراشید و اشک ...
وای خدای من ...
مجتبی کاکل قمی، نوجوان پاک سیرت، مداح اهلبیت (ع)، رزمندۀ گردان حمزه، که چند ماهی می شد به جبهه آمده بود، فقط ۱۴ سال و ۹ ماهش بود!
.
شلمچه، عملیات کربلای ۸
نماز صبح جمعه، بیست و یکمین روز فروردین ۱۳۶۶ را که خواندیم، آمادۀ رفتن شدیم.
کسی تا صبح نخوابیده بود. نجوای زیارت عاشورا که از حفظ خوانده میشد و گفتوگوهای دوستانهای که شاید آخرین دیدارها بود، تنها صدایی بود که تا صبح به گوش میرسید.
هوا هنوز تاریک بود که گفتند سوار نفربر شویم.
یکی از بچههای گردان حمزه را که دیدم، چشمانش بدجوری نگران بود و قیافهاش درهم و گرفته. علت را که پرسیدم، گفت:
- هفت هشت تا از بچههای گردان حمزه سوار وانت شده بودند که بروند جلو، ناگهان یک خمپاره اومد وسطشون و همهشون رو تیکه و پاره کرد.
خیلی دلم برایشان سوخت که نرسیده به خط شهید شده بودند.
وقتی گفت:
- مجتبی کاکل قمی" هم جزو اونا بود ...
رنگم پرید.
مجتبی کاکل قمی نوجوان خوشسیمای کم سن و سال پرحرف و شلوغی بود.
خودش میگفت که مداحی هم میکند.
مدام یا حرف میزد و مخ تیلیت میکرد، یا زیر لب ذکر و نوحه میخواند.
چهرۀ سبزهاش به شهید سعید طوقانی میخورد.
جذاب بود و نورانی.
تصور اینکه چه بر آن چهره و جثۀ کوچک آمده، مو بر تنم راست کرد.
دلم خیلی سوخت؛ نه برای او، برای خودم که از همه عقب مانده بودم.
شهید "مجتبی کاکل قمی" متولد: ۱ خرداد ۱۳۵۱ شهادت: ۱۹ فروردین ۱۳۶۶ عملیات کربلای ۸ در شلمچه.
مزار: بهشت زهرا (س) قطعۀ ۲۹ ردیف ۸۸ شمارۀ ۴
حمید داودآبادی
فروردین ۱۴۰۲