زمان در ریاضیات و فیزیک جلسه دوم
https://www.aparat.com/v/38ZrB
https://www.aparat.com/v/38ZrB
آپارات - سرویس اشتراک ویدیو
زمان در ریاضی و فیزیک جلسه دوم
🔹 سخنرانی علمی از سلسله برنامه های معاونت امور بین الملل با همكاري گروه رياضي محض دانشكده رياضی و علوم کامپیوتر با موضوع:
"بررسی فضاهای اُرلیش بر روی گروههای موضعا فشرده "
🎙️ میزبان: دکتر مهدی رستمی، استاديار دانشکده رياضى و علوم كامپيوتر دانشگاه صنعتی امیرکبیر
🎙️ سخنران:Prof. Serap Oztop، دانشيار دانشكده رياضى دانشگاه استانبول، ترکیه
📅 دوشنبه 19 اردیبهشت ماه 1401، ساعت 18
لينك شركت در سخنراني:
https://meet.google.com/nno-ttfb-sea
@harmoniclib
"بررسی فضاهای اُرلیش بر روی گروههای موضعا فشرده "
🎙️ میزبان: دکتر مهدی رستمی، استاديار دانشکده رياضى و علوم كامپيوتر دانشگاه صنعتی امیرکبیر
🎙️ سخنران:Prof. Serap Oztop، دانشيار دانشكده رياضى دانشگاه استانبول، ترکیه
📅 دوشنبه 19 اردیبهشت ماه 1401، ساعت 18
لينك شركت در سخنراني:
https://meet.google.com/nno-ttfb-sea
@harmoniclib
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روز معلم و استاد مبارک و گرامی باد
اگر خاطره های جالبی از معلم ها یا اساتید ریاضی خود دارید برای ما بفرستید.
👇👇👇👇👇👇
@meisami_mah
.
@harmoniclib
اگر خاطره های جالبی از معلم ها یا اساتید ریاضی خود دارید برای ما بفرستید.
👇👇👇👇👇👇
@meisami_mah
.
@harmoniclib
اخبار و کتاب های ریاضی
روز معلم و استاد مبارک و گرامی باد اگر خاطره های جالبی از معلم ها یا اساتید ریاضی خود دارید برای ما بفرستید. 👇👇👇👇👇👇 @meisami_mah . @harmoniclib
خاطره ارسالی:
من از روستاهای اطراف گیلانغرب از توابع استان کرمانشاه ( کورد زبان) هستم. زندگی عشایری داشتیم و در صحرا زیر سیاه چادر زندگی میکردیم . برادر بزرگم موقع سربازیش بود و باید میرفت سربازی ( اجباری). اون موقع ما ۲۰۰ رٲس گوسفند داشتیم و پدرم به تنهایی نتوانست از عهده آنها بربیاد. منم کلاس سوم ابتدایی بودم و پدرم میگفت به خاطر کمک به من باید از مدرسه ترک تحصیل کنی و منم که مجبور بودم حدود دوماه به مدرسه نرفتم.معلمم آقای صیدی بود (که واقعا من تحصیلاتم را مدیون ایشان میدانم) با خبر شده بود که من دیگه ترک تحصیل کردم خیلی ناراحت شده بود چون من سال قبل دانش آموز ممتاز ایشان بودم. صبح زود کدخدای ده ( شورای محل اون زمان) را برای شکایت پیش پدرم فرستاده بودن و گفته بودند که اگر بچه تون را به مدرسه نفرستین میرم دادگاه ازتون شکایت میکنم چون من فقط همین یک دانش آموز نمونه را دارم. بهمین روش بابام را راضی کردن که دوباره برم مدرسه و هرروزی که نتونستم لازم نیست به مدرسه بروم. این خاطره ای زیبا و به یادماندنی از معلم سختکوش و مهربانم بود که حاصل تحصیل و زندگیم را مدیون زحمات و تلاش خالصانه ایشان میدانم. منم همیشه در مقابلشون سرتعظیم فرود میارم و دعاگوی ایشان هستم، چون اگر ایشان نبودم شاید من الان چوپانی دروغگو بیش نبودم 😂
از خداوند متعال خواستارم که به چنین معلمانی عزت و کرامت و طول عمر باعزت عطا نماید.
@harmoniclib
من از روستاهای اطراف گیلانغرب از توابع استان کرمانشاه ( کورد زبان) هستم. زندگی عشایری داشتیم و در صحرا زیر سیاه چادر زندگی میکردیم . برادر بزرگم موقع سربازیش بود و باید میرفت سربازی ( اجباری). اون موقع ما ۲۰۰ رٲس گوسفند داشتیم و پدرم به تنهایی نتوانست از عهده آنها بربیاد. منم کلاس سوم ابتدایی بودم و پدرم میگفت به خاطر کمک به من باید از مدرسه ترک تحصیل کنی و منم که مجبور بودم حدود دوماه به مدرسه نرفتم.معلمم آقای صیدی بود (که واقعا من تحصیلاتم را مدیون ایشان میدانم) با خبر شده بود که من دیگه ترک تحصیل کردم خیلی ناراحت شده بود چون من سال قبل دانش آموز ممتاز ایشان بودم. صبح زود کدخدای ده ( شورای محل اون زمان) را برای شکایت پیش پدرم فرستاده بودن و گفته بودند که اگر بچه تون را به مدرسه نفرستین میرم دادگاه ازتون شکایت میکنم چون من فقط همین یک دانش آموز نمونه را دارم. بهمین روش بابام را راضی کردن که دوباره برم مدرسه و هرروزی که نتونستم لازم نیست به مدرسه بروم. این خاطره ای زیبا و به یادماندنی از معلم سختکوش و مهربانم بود که حاصل تحصیل و زندگیم را مدیون زحمات و تلاش خالصانه ایشان میدانم. منم همیشه در مقابلشون سرتعظیم فرود میارم و دعاگوی ایشان هستم، چون اگر ایشان نبودم شاید من الان چوپانی دروغگو بیش نبودم 😂
از خداوند متعال خواستارم که به چنین معلمانی عزت و کرامت و طول عمر باعزت عطا نماید.
@harmoniclib
اخبار و کتاب های ریاضی
روز معلم و استاد مبارک و گرامی باد اگر خاطره های جالبی از معلم ها یا اساتید ریاضی خود دارید برای ما بفرستید. 👇👇👇👇👇👇 @meisami_mah . @harmoniclib
خاطره ارسالی
در تمام مدت تحصیلم در مدرسه معلم ریاضی مسلط تر از آقای ایروانی ندیدم. من در سال پیش دانشگاهی افتخار شاگردی ایشان را داشتم. عادت داشتم که یک کتاب کوچک قرمز رنگ تست درس دیفرانسیل(حاوی تست های سخت کنکور و پیچیده تالیفی) دائم دستم بود.
یک روز سر کلاس آقای ایروانی به من گفتند: این چیه دستت. گفتم: آقا کتاب تسته، گفتند: بده یه چند تا شا حل کنیم.
یکی از تست ها را روی تخته نوشتند و با آرامش خاصی که در حل مسائل دارند شروع کردند به حل و به زیبایی حلش کردند.
از آن روز به بعد آخر هر جلسه کتاب را از من می گرفتند و یکی از آن تست های سخت را حل می کردند.
ایشان با سخت ترین مسائل به گونه ای مواجه داشتند که انگار ۲+۲ را دارند حساب می کنند. آقای ایروانی مانند یک کارگردان تئاتر به گونه ای ما را غرق در تدریسش می کرد که لحظه ای از این نمایش جذاب غافل نمی شدیم.
از همان موقع آموختم که نترسیدن از سوال و خونسردی اولین گام حل مساله است و بهترین معلم ، معلمیست که اول از همه آرامش را به دانش آموز انتقال دهد و بعد این تئاتر تدریس را به بهترین شکلی که در توانش است اجرا کند.
مهدی میسمی
@harmoniclib
در تمام مدت تحصیلم در مدرسه معلم ریاضی مسلط تر از آقای ایروانی ندیدم. من در سال پیش دانشگاهی افتخار شاگردی ایشان را داشتم. عادت داشتم که یک کتاب کوچک قرمز رنگ تست درس دیفرانسیل(حاوی تست های سخت کنکور و پیچیده تالیفی) دائم دستم بود.
یک روز سر کلاس آقای ایروانی به من گفتند: این چیه دستت. گفتم: آقا کتاب تسته، گفتند: بده یه چند تا شا حل کنیم.
یکی از تست ها را روی تخته نوشتند و با آرامش خاصی که در حل مسائل دارند شروع کردند به حل و به زیبایی حلش کردند.
از آن روز به بعد آخر هر جلسه کتاب را از من می گرفتند و یکی از آن تست های سخت را حل می کردند.
ایشان با سخت ترین مسائل به گونه ای مواجه داشتند که انگار ۲+۲ را دارند حساب می کنند. آقای ایروانی مانند یک کارگردان تئاتر به گونه ای ما را غرق در تدریسش می کرد که لحظه ای از این نمایش جذاب غافل نمی شدیم.
از همان موقع آموختم که نترسیدن از سوال و خونسردی اولین گام حل مساله است و بهترین معلم ، معلمیست که اول از همه آرامش را به دانش آموز انتقال دهد و بعد این تئاتر تدریس را به بهترین شکلی که در توانش است اجرا کند.
مهدی میسمی
@harmoniclib
اخبار و کتاب های ریاضی
روز معلم و استاد مبارک و گرامی باد اگر خاطره های جالبی از معلم ها یا اساتید ریاضی خود دارید برای ما بفرستید. 👇👇👇👇👇👇 @meisami_mah . @harmoniclib
خاطره ارسالی
از کلاس سوم ابتدایی رشته تحصیلی خودم رو تو دانشگاه، ریاضی انتخاب کرده بودم ولی بخاطر جو و تبلیغاتی که برای رشته های مهندسی می شد در طی چند سال تو دبیرستان، رشته تحصیلی آینده رو به برق تغییر دادم تا این که وارد کلاس دهم شدم و با معلم هندسه کلاس دهمم
آقای جواد عبدالهی آشنا شدم.
ایشون معلمی بودن که برخلاف اکثر معلم ها ریاضی رو فقط فرمول وار تدریس نمیکردند و به اثبات اهمیت خاصی میدادند.
تو جلسه اول که وارد کلاس شدند
از هندسه های اقلیدسی برا کلاس گفتند و من اون جا فهمیدم که هندسه همه اش آن چیزی که این سال ها خواندیم نیست و دنیای خیلی گسترده ای است.
راجع به اصل توازی و اهمیت اثبات در ریاضیات صحبت کردند و ریاضی واقعی رو به ما نشان دادند و این شد شروع کار من برای پا فراتر گذاشتن از کتب درسی در ریاضی. شروع کردم خواندن کتب دانشگاهی و دبیرستانی خارج از کتاب و آشنا شدن با اثبات ها و روش های مختلف اثبات و ریاضیدان های مختلف و آثارشان و یک دنیای جدید برای من و باستانی برای علم
بالاخره با صحبت ها و حمایت های ایشان بالاخره دوباره برگشتم به ریاضیات و تصمیم مصمم گرفتم که در دانشگاه رشته ریاضی رو پیش بگیرم و همیشه در رشته خاص از باقی همکلاسی ها و دانشجویانی که با من بودند جلوتر باشم
خلاصه باید بگم هرچه هستم امروز، مدیون صحبت های معلمم اقای عبداللهی هست که دنیای جدیدی رو به من نشون دادند.
@harmoniclib
از کلاس سوم ابتدایی رشته تحصیلی خودم رو تو دانشگاه، ریاضی انتخاب کرده بودم ولی بخاطر جو و تبلیغاتی که برای رشته های مهندسی می شد در طی چند سال تو دبیرستان، رشته تحصیلی آینده رو به برق تغییر دادم تا این که وارد کلاس دهم شدم و با معلم هندسه کلاس دهمم
آقای جواد عبدالهی آشنا شدم.
ایشون معلمی بودن که برخلاف اکثر معلم ها ریاضی رو فقط فرمول وار تدریس نمیکردند و به اثبات اهمیت خاصی میدادند.
تو جلسه اول که وارد کلاس شدند
از هندسه های اقلیدسی برا کلاس گفتند و من اون جا فهمیدم که هندسه همه اش آن چیزی که این سال ها خواندیم نیست و دنیای خیلی گسترده ای است.
راجع به اصل توازی و اهمیت اثبات در ریاضیات صحبت کردند و ریاضی واقعی رو به ما نشان دادند و این شد شروع کار من برای پا فراتر گذاشتن از کتب درسی در ریاضی. شروع کردم خواندن کتب دانشگاهی و دبیرستانی خارج از کتاب و آشنا شدن با اثبات ها و روش های مختلف اثبات و ریاضیدان های مختلف و آثارشان و یک دنیای جدید برای من و باستانی برای علم
بالاخره با صحبت ها و حمایت های ایشان بالاخره دوباره برگشتم به ریاضیات و تصمیم مصمم گرفتم که در دانشگاه رشته ریاضی رو پیش بگیرم و همیشه در رشته خاص از باقی همکلاسی ها و دانشجویانی که با من بودند جلوتر باشم
خلاصه باید بگم هرچه هستم امروز، مدیون صحبت های معلمم اقای عبداللهی هست که دنیای جدیدی رو به من نشون دادند.
@harmoniclib
اخبار و کتاب های ریاضی
https://instagram.com/jazabiatmath
دوستان لایو "چرا آنالیز؟!" که امروز قرار بود برگزار کنیم، به تاریخ دیگری منتقل خواهد شد که تاریخ آن را بعدا اعلام خواهیم کرد.
دوستان اگر شخصی مطلع در مورد ریاضیات رمزارزها می شناسید معرفی کنید تا یک گفتگو با ایشان ترتیب دهیم.
👇👇👇
@meisami_mah
👇👇👇
@meisami_mah
اخبار و کتاب های ریاضی
روز معلم و استاد مبارک و گرامی باد اگر خاطره های جالبی از معلم ها یا اساتید ریاضی خود دارید برای ما بفرستید. 👇👇👇👇👇👇 @meisami_mah . @harmoniclib
تا قبل از اینکه برم مدرسه عاشق مشق نوشتن بودم واز روی کتاب های برادر محرومم ک ازم چندساله بزرگ تر بود مشق مینوشتم و علاقمند بودم به یادگیری اما به محض اینکه پامو گذاشتم مدرسه و وارد کلاس اول ابتدایی شدم بخاطر جمعیت زیاد کلاس و بخاطر نبودند مدرسه جدا از هم مختلط تدریس میکردند من از شلوغی ترسیدم و تواولین زنگ تفریح زندگیم فرار کردم ولی راه خونمم نمیدونستم گم شدم وکنار پله های یک مسجد دوساعتی کوله به پشت نشستم تا زنگ خونه بخوره برادرم منو پیدا کنه ببره خونه اما دیدم یک خانم با چادر مشکی با یک دانش اموز دیگه اومدن سمت من!
اون خانم ،معلم اول ابتدایی ام بود و متوجه شده بودند ک من فرار کردم وهرچی میگفتم برنمیگردم تو خونه مشق بدین فقط من بنویسم ،عاشق این کار بودم اما بشدت خجالتی بودم .
دستمو گرفت منو برد مدرسه و کنار خودش رو نیمکت اول نشوند و تا آخر حواسش بمن بود و بیشتر بهم توجه میکرد ک باز فکر فرار بسرم نزنه
وقتی میدیدم ایقد بهم توجه میکنه ناخودآگاه منم همه کلاس رو نادیده میگرفتم و فقط حواسم ب خانم معلم بود ،من قدم کوتاه بود و جدول الفبا خیلی بالا نصب شده بود منو بلند کرد عین بچه اش و حروف رو بمن میگفت و من چون قبلا برادرم بهم درس داده بود میدونستم و بیشتر تشویقم میکرد ،من بخاطر خجالتی بودنم پیش دبستانی نرفتم و تا اون موقع هیچ دوستی نداشتم و در روستا آخرین خونه،خونه ما بود و من فقط برادرمو داشتم . و مردم روستا زیاد موافق تحصیلات نبودند .
اگ اون روز با اون روی خوش و خوب معلمم منو به کلاس رفتن تشویق نمیکرد من مدرسه رو ترک میکردم و خودخوان فقط در حد سواد داشتن مطالعه میکردم ،هر چند من هیچ وقت نتونستم با بچه های کلاس ارتباط بگیرم اما چنان با معلم دوست شده بودم و دوسش داشتم که وقتی میگفت یکبار از روی درس بنویسید من از امروز که میرفتم خونه تا فردا ک می اومدم مدرسه اون درس همش پشت سرهم مینوشتم و وقتی مشق ها رو چک میکرد همه یک دفتر داشتند و من چهارتا!
وقتی در آرزو خواهر داشتن بودم ،اسم خواهرم رو اسم همون معلم ابتدایی ام گذاشتم.
شاید خودش ندونه اما سبب تغییر مسیر من شد
من اونقدرام قوی نبودم ولی مداوم از اشتباهاتم چشم پوشی میکرد و تشویقم میکرد.
تشویق هاش باعث رشدم شد و هم علاقمند شدنم به مدرسه موندن!
و تا پنجم ابتدایی مستقیما همه درسامو چک میکرد حتی وقتی معلم اون پایه ام نبود حواسش بمن بود.
امروز از مدرسه هدایت گل کن در شهرستان سربازبلوچستان من تنها دانش اموز اون کلاس ام ک ادامه تحصیل دادم ،کسی ک حاضر نبود بره مدرسه ،هرچند تحصیلات عالی ندارم یا جای خفنی درس نمیخونم اما انسانها و معلم های خوبی دارم ک این چیزا رو برام جبران میکنه .
برادر زاده اون معلمم همکلاسی فعلی منه اما میترسم بهش بگم چون هنوز به اندازه تشویق های بیست سال پیشش من خوب پیش نرفتم
اما یه روزی ک موفقیت در حد تشویق و زحمت اون معلم بدست آوردم به دیدنش خواهم رفت.
من اون سالها بچه بودم و متوجه اهمیت بودن در فضا آکادمیک نبودم اما یک معلم تو روز اول مدرسه ام کل مسیر و ذهنیت منو برای اهدافم در زندگی تغییر داد ، شاید بهم فشار زیادی می اومد تا با بقیه بچه ها کنار بیام اما رفته رفته متوجه شدم اونی ک حق داره رو صندلی های مدرسه و دانشگاه بشینه ،منم!
از اون ب بعد این روحیه در من هم تقویت شد و مانع ترک تحصیل خیلی از بچه هایی ک میشناختم شدم و هر کاری میکردم تا این فضا رو ترک نکنند
شاید بگن بعضی آدمای موفق ک درس نخوندن اما من همیشه آدمای موفقی رو میبینم ک تحصیلات دارند!
نازنین سپهرنیا
@harmoniclib
اون خانم ،معلم اول ابتدایی ام بود و متوجه شده بودند ک من فرار کردم وهرچی میگفتم برنمیگردم تو خونه مشق بدین فقط من بنویسم ،عاشق این کار بودم اما بشدت خجالتی بودم .
دستمو گرفت منو برد مدرسه و کنار خودش رو نیمکت اول نشوند و تا آخر حواسش بمن بود و بیشتر بهم توجه میکرد ک باز فکر فرار بسرم نزنه
وقتی میدیدم ایقد بهم توجه میکنه ناخودآگاه منم همه کلاس رو نادیده میگرفتم و فقط حواسم ب خانم معلم بود ،من قدم کوتاه بود و جدول الفبا خیلی بالا نصب شده بود منو بلند کرد عین بچه اش و حروف رو بمن میگفت و من چون قبلا برادرم بهم درس داده بود میدونستم و بیشتر تشویقم میکرد ،من بخاطر خجالتی بودنم پیش دبستانی نرفتم و تا اون موقع هیچ دوستی نداشتم و در روستا آخرین خونه،خونه ما بود و من فقط برادرمو داشتم . و مردم روستا زیاد موافق تحصیلات نبودند .
اگ اون روز با اون روی خوش و خوب معلمم منو به کلاس رفتن تشویق نمیکرد من مدرسه رو ترک میکردم و خودخوان فقط در حد سواد داشتن مطالعه میکردم ،هر چند من هیچ وقت نتونستم با بچه های کلاس ارتباط بگیرم اما چنان با معلم دوست شده بودم و دوسش داشتم که وقتی میگفت یکبار از روی درس بنویسید من از امروز که میرفتم خونه تا فردا ک می اومدم مدرسه اون درس همش پشت سرهم مینوشتم و وقتی مشق ها رو چک میکرد همه یک دفتر داشتند و من چهارتا!
وقتی در آرزو خواهر داشتن بودم ،اسم خواهرم رو اسم همون معلم ابتدایی ام گذاشتم.
شاید خودش ندونه اما سبب تغییر مسیر من شد
من اونقدرام قوی نبودم ولی مداوم از اشتباهاتم چشم پوشی میکرد و تشویقم میکرد.
تشویق هاش باعث رشدم شد و هم علاقمند شدنم به مدرسه موندن!
و تا پنجم ابتدایی مستقیما همه درسامو چک میکرد حتی وقتی معلم اون پایه ام نبود حواسش بمن بود.
امروز از مدرسه هدایت گل کن در شهرستان سربازبلوچستان من تنها دانش اموز اون کلاس ام ک ادامه تحصیل دادم ،کسی ک حاضر نبود بره مدرسه ،هرچند تحصیلات عالی ندارم یا جای خفنی درس نمیخونم اما انسانها و معلم های خوبی دارم ک این چیزا رو برام جبران میکنه .
برادر زاده اون معلمم همکلاسی فعلی منه اما میترسم بهش بگم چون هنوز به اندازه تشویق های بیست سال پیشش من خوب پیش نرفتم
اما یه روزی ک موفقیت در حد تشویق و زحمت اون معلم بدست آوردم به دیدنش خواهم رفت.
من اون سالها بچه بودم و متوجه اهمیت بودن در فضا آکادمیک نبودم اما یک معلم تو روز اول مدرسه ام کل مسیر و ذهنیت منو برای اهدافم در زندگی تغییر داد ، شاید بهم فشار زیادی می اومد تا با بقیه بچه ها کنار بیام اما رفته رفته متوجه شدم اونی ک حق داره رو صندلی های مدرسه و دانشگاه بشینه ،منم!
از اون ب بعد این روحیه در من هم تقویت شد و مانع ترک تحصیل خیلی از بچه هایی ک میشناختم شدم و هر کاری میکردم تا این فضا رو ترک نکنند
شاید بگن بعضی آدمای موفق ک درس نخوندن اما من همیشه آدمای موفقی رو میبینم ک تحصیلات دارند!
نازنین سپهرنیا
@harmoniclib
اخبار و کتاب های ریاضی
تا قبل از اینکه برم مدرسه عاشق مشق نوشتن بودم واز روی کتاب های برادر محرومم ک ازم چندساله بزرگ تر بود مشق مینوشتم و علاقمند بودم به یادگیری اما به محض اینکه پامو گذاشتم مدرسه و وارد کلاس اول ابتدایی شدم بخاطر جمعیت زیاد کلاس و بخاطر نبودند مدرسه جدا از هم…
نظر ارسالی
در جواب سرکارخانم نازنین سپهرنیا باید بگم...
اگه بنده جای ایشون بودم همین امروز میرفتم پیش معلم دوران ابتدائیام
معلمها تمامیِ دانشآموزانشون رو صرفِنظر از جایگاه و مقامی که بدست آوردهاند ، دوست دارند و همیشه و همیشه مشتاقِ دیدارِ اونها هستند
عشقِ یک معلم اینه که سلامتی و بالندگی دانشآموزهاش رو ببینه و پیشِ بقیه به داشتن اینچنین دانشآموزهائی افتخار کنه
از طرف یک معلم ساده
@harmoniclib
در جواب سرکارخانم نازنین سپهرنیا باید بگم...
اگه بنده جای ایشون بودم همین امروز میرفتم پیش معلم دوران ابتدائیام
معلمها تمامیِ دانشآموزانشون رو صرفِنظر از جایگاه و مقامی که بدست آوردهاند ، دوست دارند و همیشه و همیشه مشتاقِ دیدارِ اونها هستند
عشقِ یک معلم اینه که سلامتی و بالندگی دانشآموزهاش رو ببینه و پیشِ بقیه به داشتن اینچنین دانشآموزهائی افتخار کنه
از طرف یک معلم ساده
@harmoniclib
اگر از مطالب کانال اخبار و کتاب های ریاضی استفاده می کنید ، آن را به دیگران هم معرفی کنید.
👇👇👇👇👇
@harmoniclib
👇👇👇👇👇
@harmoniclib
سه استاد پیشکسوت و برجسته ایران در زمینه ترکیبیات و نظریه ی گراف
به ترتیب از راست به چپ
دکتر مهدی بهزاد ، دکتر عبادالله محمودیان ، دکتر غلامرضا برادران خسروشاهی
@harmoniclib
به ترتیب از راست به چپ
دکتر مهدی بهزاد ، دکتر عبادالله محمودیان ، دکتر غلامرضا برادران خسروشاهی
@harmoniclib
اخبار و کتاب های ریاضی
روز معلم و استاد مبارک و گرامی باد اگر خاطره های جالبی از معلم ها یا اساتید ریاضی خود دارید برای ما بفرستید. 👇👇👇👇👇👇 @meisami_mah . @harmoniclib
خاطره ارسالی
روزم مبارک:
سال ۶۶ من یک دانش آموزِ معمولی کلاس اول بودم در یک مدرسه دو شیفت معمولی. شیفت صبح دخترانه و شیفت عصر پسرانه. معلمم اما اصلا معمولی نبود. خانمی جوان با قدِ بلند و لباس های بیشتر روشن و یک رنوی مشکی. آن هایی که آن سال ها را به یاد دارند خوب می دانند پوشیدن لباس های سر تا پا کِرِم برای یک معلمِ مدرسه چقدر می توانست جسورانه باشد. معلمِ من اما به خاطر دانش آموزانش می پوشید. در کلاس چهل و چند نفری ما دختری بود که قدش به زحمت به آرنجِ آن موقعِ من می رسید. اسمش سمیه بود، ولی به سبب جثه ریزش همه بادمجان صدایش می کردند، همه به جز معلمم. هر وقت قرار بود سمیه چیزی بخواند یا حرفی بزند معلم متفاوتم بغلش می کرد و روی میز سه نفره ردیف اولشان می گذاشتش و بعد با حالتی خاص مثل قصه گویان شاهنامه می گفت: حالا بخوان سمیه، بخوان، بلند بخوان، حالا تو از همه بلندتری و سمیه می خواند، اوایل آهسته، بعد کم کم صدایش بلندتر شد و عید نشده طوری می خواند که انگار نویسنده متن خودش بوده. من به سبب بلندی نسبی قدم معمولا مهمان ردیف سوم به بعد بودم. از همان جا همه این ها را می دیدم و فکر می کردم. شاید آن زمان فقط فکر کردم، ولی بعدتر فهمیدم که معلمم برای ما چه درسی را منظور داشت. بعدتر فهمیدم که چرا مادر و پدر برایش متن های طولانی می نوشتند و انقدر برایشان عزیز بود. بعدتر فهمیدم که شاید سمیهء کوتاه قد درونِ خیلی از ما روی آن میز ردیف اول ایستاد و قد کشید. درس دادنش، حرف زدنش، دیکته گفتنش، هیچ کدام معمولی نبودند. دیکته هایمان معمولا از کتاب های آن زمان، که روی جلدشان یک مداد برعکس داشتند، نبود که اگر بود بیستمان حتمی. دیکته ها قصه هایی با متن های ادبی سنگین بود که معلم خودش می نوشت. اسم هایشان مثلا "من که هستم"، که هفت قسمت داشت، "فردوسی"، "راه انسانیت"، "مرا چگونه یافتی" و بیشتر از این ها. نمی شد بیست شد و حالا می فهمم چرا نمراتِ زیر بیستم هیچ کس را ناراحت نمی کرد. نه مادرم را، نه پدرم را و نه حتی معلمم را. سال ۶۶ من یک دانش آموز معمولی بودم در یک مدرسه معمولی، اما چقدر خوب شد که معلم کلاس اولم در آن مدرسه معمولی، اصلا معمولی نبود. شاید هم یک معلمِ معمولی باید همین شکلی باشد. امروز سال ها از آن روزها گذشته و حالا من یک معلمم. اما من چقدر معمولی هستم؟ چقدر جسور، شجاع، دلسوز، پرتلاش، خستگی ناپذیر و امیدوارم؟ چقدر دانشجویانم را دوست دارم؟ چند سمیه را بالای میز برده ام؟ وَرای ریاضی، چقدر آدم بودن را یادِ بچه هایم داده ام؟ اگر فردا یکیشان معلم شد، آیا از من یاد خواهد کرد؟
الهام تفضلی
دکتر الهام تفضلی
دکترای تخصصی آنالیز تابعی از دانشگاه صنعتی امیرکبیر و فردوسی مشهد
@harmoniclib
روزم مبارک:
سال ۶۶ من یک دانش آموزِ معمولی کلاس اول بودم در یک مدرسه دو شیفت معمولی. شیفت صبح دخترانه و شیفت عصر پسرانه. معلمم اما اصلا معمولی نبود. خانمی جوان با قدِ بلند و لباس های بیشتر روشن و یک رنوی مشکی. آن هایی که آن سال ها را به یاد دارند خوب می دانند پوشیدن لباس های سر تا پا کِرِم برای یک معلمِ مدرسه چقدر می توانست جسورانه باشد. معلمِ من اما به خاطر دانش آموزانش می پوشید. در کلاس چهل و چند نفری ما دختری بود که قدش به زحمت به آرنجِ آن موقعِ من می رسید. اسمش سمیه بود، ولی به سبب جثه ریزش همه بادمجان صدایش می کردند، همه به جز معلمم. هر وقت قرار بود سمیه چیزی بخواند یا حرفی بزند معلم متفاوتم بغلش می کرد و روی میز سه نفره ردیف اولشان می گذاشتش و بعد با حالتی خاص مثل قصه گویان شاهنامه می گفت: حالا بخوان سمیه، بخوان، بلند بخوان، حالا تو از همه بلندتری و سمیه می خواند، اوایل آهسته، بعد کم کم صدایش بلندتر شد و عید نشده طوری می خواند که انگار نویسنده متن خودش بوده. من به سبب بلندی نسبی قدم معمولا مهمان ردیف سوم به بعد بودم. از همان جا همه این ها را می دیدم و فکر می کردم. شاید آن زمان فقط فکر کردم، ولی بعدتر فهمیدم که معلمم برای ما چه درسی را منظور داشت. بعدتر فهمیدم که چرا مادر و پدر برایش متن های طولانی می نوشتند و انقدر برایشان عزیز بود. بعدتر فهمیدم که شاید سمیهء کوتاه قد درونِ خیلی از ما روی آن میز ردیف اول ایستاد و قد کشید. درس دادنش، حرف زدنش، دیکته گفتنش، هیچ کدام معمولی نبودند. دیکته هایمان معمولا از کتاب های آن زمان، که روی جلدشان یک مداد برعکس داشتند، نبود که اگر بود بیستمان حتمی. دیکته ها قصه هایی با متن های ادبی سنگین بود که معلم خودش می نوشت. اسم هایشان مثلا "من که هستم"، که هفت قسمت داشت، "فردوسی"، "راه انسانیت"، "مرا چگونه یافتی" و بیشتر از این ها. نمی شد بیست شد و حالا می فهمم چرا نمراتِ زیر بیستم هیچ کس را ناراحت نمی کرد. نه مادرم را، نه پدرم را و نه حتی معلمم را. سال ۶۶ من یک دانش آموز معمولی بودم در یک مدرسه معمولی، اما چقدر خوب شد که معلم کلاس اولم در آن مدرسه معمولی، اصلا معمولی نبود. شاید هم یک معلمِ معمولی باید همین شکلی باشد. امروز سال ها از آن روزها گذشته و حالا من یک معلمم. اما من چقدر معمولی هستم؟ چقدر جسور، شجاع، دلسوز، پرتلاش، خستگی ناپذیر و امیدوارم؟ چقدر دانشجویانم را دوست دارم؟ چند سمیه را بالای میز برده ام؟ وَرای ریاضی، چقدر آدم بودن را یادِ بچه هایم داده ام؟ اگر فردا یکیشان معلم شد، آیا از من یاد خواهد کرد؟
الهام تفضلی
دکتر الهام تفضلی
دکترای تخصصی آنالیز تابعی از دانشگاه صنعتی امیرکبیر و فردوسی مشهد
@harmoniclib