🦚خاطره بسیار جذاب
مراد جباری هندسهی فضایی درس میداد. قدش بلند بود و دست بزن داشت. محکم هم میزد. یک بار سر کلاسش خمیازهکشیدم. آمد و موهایم را گرفت توی دستش و شروع کرد به کشیدن. ول هم نکرد. آنقدر کشید تا مبحث منشورهای فضایی را تمام کرد. من هندسهی فضایی را درک نمیکردم. برای همین خمیازهام میگرفت. هیچوقت درک درستی از مسائل سهبعدی نداشتم. مثلا میپرسید حجم محصور بین یک کره و دو صفحهی فضایی که با زاویه سی درجه آن را قطع کردهاند، چقدر است؟ تا میآمدم تصورش کنم، فشارم میافتاد. رسیدیم به امتحان آخر سال. تمام سال، من و مراد جباری تلاش کردیم لااقل نوکِ میخِ هندسه را در سنگِ مغزم فرو کنیم. اما نشد. تمام سال با اضطراب گذشت. با یک جنگ دائمی برای قبول شدن. صبح امتحان، مادرم یک صبحانه مفصل داد که بخورم تا شاید درِ رحمت باز شود. اما کدام سمندی با سوخت موشک توانسته پرواز کند؟
برگهی سوال را گذاشتند جلویم و گفتند دو ساعت وقت داریم و شروع کنید. بقیه شروع کردند. اما من چی را باید شروع میکردم. عرق میکردم. سوالها را میخواندم و هیچ نمیفهمیدم. ساعت را نگاهمیکردم. قلبم آمده بود حوالی لوزهام و از حالت تپش به پُکش رسیده بود. پلک چپم میپرید. کف دستهایم لیز شده بود و سوخت موشک میخواست از هفت سوراخ بدنم بزند بیرون. یک ساعت و پنجاه دقیقه همینطور گذشت. از برگهی سوالها تنها چیزی که با اطمینان جواب داده بودم، اسم و فامیلم بود. بعد انگار جبرییل کارهای بارگاه را ول کرده باشد و آمده باشد توی کلاس جباری، بالای سر من جهت ابلاغ وحی. بعد از یک ساعت و پنجاه دقیقه انگار به من وحی شد که ریدی آقا و هیچ امیدی نیست و دست و پای الکی نزن. خودکارت را بگذار زمین و شل کن و تسلیم شو. این آرامترین لحظهی ممکن در نه ماه گذشته بود. لحظهی شیرین پذیرش و تسلیم. اندوه شیرین باخت مثل عسل دوید توی رگهایم. تمام تلاش نه ماه گذشته آمد جلوی چشمم. تمام گچها و تختهپاککنهایی که مراد پرت کرده بود و نصف آنها خورده بود بهم و نصف دیگر را جاخالی داده بودم. اضطراب جای خودش را به غم داد. و این آرامترین حالت ممکن بود.
میدانستم طول عمر این غمِ شیرینِ پذیرشِ باخت خیلی کوتاه است. به اندازه عمر یک دانه برف در کف دست. مثل یک توپ که پرتش کنی توی آسمان و بالاخره یک جایی تسلیم نیروی جاذبه میشود و برمیگردد پایین تا با مخ بخورد روی آسفالت. اما قبل از آن یک ثانیهی شیرین وجود دارد که توپ بیحرکت توی هوا میایستد و راه آمده را نگاه میکند. من همان یک ثانیهی آرام و شیرین را تجربه کردم. ثانیهی تسلیم.
هندسهی فضایی را تجدید شدم. هفت و نیم. تجدید شدن در خانهی ما فعلی جنایی محسوب میشد. بار گناه و عقاب آن هموزن قتل عمد، تجاوز به محارم و عمدهفروشی هرویین بود. همهیتفریحات تابستانی ممنوع شد. تلویزیون. رادیو. آتاری. حتی آیفون (همان که باهاش در را باز میکنند و نه موبایل). پای مراد جباری به خانه باز شد. به عنوان معلم خصوصی. تلاش میکرد تا به ازای ساعتی چهارصد و پنجاه تومان، من را با اجسام سه بعدی آشتی بدهد. اما ما که قهر نبودیم. ما اصلا همدیگر را نمیشناختیم. زمان سقوط از زمان صعود هم بدتر و پراضطرابتر بود. اما این وسط ثانیهی شیرین پذیرش وجود داشت که دلم بهش گرم بود. ثانیهی شیرین تسلیم در برابر چیزی که دارد رخ میدهد. زمان کوتاهی بود برای نفس کشیدن. یک زنگ تفریح بین اضطراب صعود و سقوط.
تهش چی شد؟ شهریور امتحان دادم و با ارفاق گرفتم ده. در عوض درس زندگی یاد گرفتم. در واقع خودم را اینطور دلداری میدادم. که در طول زندگی قرار است برای یک چیزهایی بجنگم که قرار نیست بهشان برسم و یک جایی باید تسلیم بشوم و آن وقت است که باید از ثانیه به ثانیهی این نقطه تسلیم لذت ببرم. آدم برای باختش هم باید توجیه درخوری پیدا کند. لحظهی شیرین تسیلم و پذیرش باختِ مجنون در برابر لیلی. انسان است و توجیهاتش.
#فهیم_عطار
@harmoniclib
مراد جباری هندسهی فضایی درس میداد. قدش بلند بود و دست بزن داشت. محکم هم میزد. یک بار سر کلاسش خمیازهکشیدم. آمد و موهایم را گرفت توی دستش و شروع کرد به کشیدن. ول هم نکرد. آنقدر کشید تا مبحث منشورهای فضایی را تمام کرد. من هندسهی فضایی را درک نمیکردم. برای همین خمیازهام میگرفت. هیچوقت درک درستی از مسائل سهبعدی نداشتم. مثلا میپرسید حجم محصور بین یک کره و دو صفحهی فضایی که با زاویه سی درجه آن را قطع کردهاند، چقدر است؟ تا میآمدم تصورش کنم، فشارم میافتاد. رسیدیم به امتحان آخر سال. تمام سال، من و مراد جباری تلاش کردیم لااقل نوکِ میخِ هندسه را در سنگِ مغزم فرو کنیم. اما نشد. تمام سال با اضطراب گذشت. با یک جنگ دائمی برای قبول شدن. صبح امتحان، مادرم یک صبحانه مفصل داد که بخورم تا شاید درِ رحمت باز شود. اما کدام سمندی با سوخت موشک توانسته پرواز کند؟
برگهی سوال را گذاشتند جلویم و گفتند دو ساعت وقت داریم و شروع کنید. بقیه شروع کردند. اما من چی را باید شروع میکردم. عرق میکردم. سوالها را میخواندم و هیچ نمیفهمیدم. ساعت را نگاهمیکردم. قلبم آمده بود حوالی لوزهام و از حالت تپش به پُکش رسیده بود. پلک چپم میپرید. کف دستهایم لیز شده بود و سوخت موشک میخواست از هفت سوراخ بدنم بزند بیرون. یک ساعت و پنجاه دقیقه همینطور گذشت. از برگهی سوالها تنها چیزی که با اطمینان جواب داده بودم، اسم و فامیلم بود. بعد انگار جبرییل کارهای بارگاه را ول کرده باشد و آمده باشد توی کلاس جباری، بالای سر من جهت ابلاغ وحی. بعد از یک ساعت و پنجاه دقیقه انگار به من وحی شد که ریدی آقا و هیچ امیدی نیست و دست و پای الکی نزن. خودکارت را بگذار زمین و شل کن و تسلیم شو. این آرامترین لحظهی ممکن در نه ماه گذشته بود. لحظهی شیرین پذیرش و تسلیم. اندوه شیرین باخت مثل عسل دوید توی رگهایم. تمام تلاش نه ماه گذشته آمد جلوی چشمم. تمام گچها و تختهپاککنهایی که مراد پرت کرده بود و نصف آنها خورده بود بهم و نصف دیگر را جاخالی داده بودم. اضطراب جای خودش را به غم داد. و این آرامترین حالت ممکن بود.
میدانستم طول عمر این غمِ شیرینِ پذیرشِ باخت خیلی کوتاه است. به اندازه عمر یک دانه برف در کف دست. مثل یک توپ که پرتش کنی توی آسمان و بالاخره یک جایی تسلیم نیروی جاذبه میشود و برمیگردد پایین تا با مخ بخورد روی آسفالت. اما قبل از آن یک ثانیهی شیرین وجود دارد که توپ بیحرکت توی هوا میایستد و راه آمده را نگاه میکند. من همان یک ثانیهی آرام و شیرین را تجربه کردم. ثانیهی تسلیم.
هندسهی فضایی را تجدید شدم. هفت و نیم. تجدید شدن در خانهی ما فعلی جنایی محسوب میشد. بار گناه و عقاب آن هموزن قتل عمد، تجاوز به محارم و عمدهفروشی هرویین بود. همهیتفریحات تابستانی ممنوع شد. تلویزیون. رادیو. آتاری. حتی آیفون (همان که باهاش در را باز میکنند و نه موبایل). پای مراد جباری به خانه باز شد. به عنوان معلم خصوصی. تلاش میکرد تا به ازای ساعتی چهارصد و پنجاه تومان، من را با اجسام سه بعدی آشتی بدهد. اما ما که قهر نبودیم. ما اصلا همدیگر را نمیشناختیم. زمان سقوط از زمان صعود هم بدتر و پراضطرابتر بود. اما این وسط ثانیهی شیرین پذیرش وجود داشت که دلم بهش گرم بود. ثانیهی شیرین تسلیم در برابر چیزی که دارد رخ میدهد. زمان کوتاهی بود برای نفس کشیدن. یک زنگ تفریح بین اضطراب صعود و سقوط.
تهش چی شد؟ شهریور امتحان دادم و با ارفاق گرفتم ده. در عوض درس زندگی یاد گرفتم. در واقع خودم را اینطور دلداری میدادم. که در طول زندگی قرار است برای یک چیزهایی بجنگم که قرار نیست بهشان برسم و یک جایی باید تسلیم بشوم و آن وقت است که باید از ثانیه به ثانیهی این نقطه تسلیم لذت ببرم. آدم برای باختش هم باید توجیه درخوری پیدا کند. لحظهی شیرین تسیلم و پذیرش باختِ مجنون در برابر لیلی. انسان است و توجیهاتش.
#فهیم_عطار
@harmoniclib
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
وضعیت اسفناک اتاق اساتید مدعو
دانشکده فنیمهندسی دانشگاه قم
@harmoniclib
هر چه پیگیری کردیم، نتیجه نداده.
دانشکده فنیمهندسی دانشگاه قم
@harmoniclib
هر چه پیگیری کردیم، نتیجه نداده.
اخبار و کتاب های ریاضی
وضعیت اسفناک اتاق اساتید مدعو دانشکده فنیمهندسی دانشگاه قم @harmoniclib هر چه پیگیری کردیم، نتیجه نداده.
پیام ارسالی:
ممنون از انعکاس این مساله. بنده هم استاد حق التدریس دانشگاه قم هستم. سلسله مراتب عزت و احترام به افراد در این دانشگاه از بالا به پایین به صورت زیر است:
کارمند
آبدارچی
نگهبان
مسئولان دانشکده
اعضای هیات علمی
دانشجو
استاد حقالتدریس
@harmoniclib
ممنون از انعکاس این مساله. بنده هم استاد حق التدریس دانشگاه قم هستم. سلسله مراتب عزت و احترام به افراد در این دانشگاه از بالا به پایین به صورت زیر است:
کارمند
آبدارچی
نگهبان
مسئولان دانشکده
اعضای هیات علمی
دانشجو
استاد حقالتدریس
@harmoniclib
سخنرانی پروفسور کوچر بیرکار
Dear Members of the Kurdish Mathematical Society (KMS),
We are thrilled to announce that Seminar #11 in the KMS Seminar Series will be presented by the distinguished Kurdish mathematician and Fields Medalist, Professor Caucher Birkar. The seminar is scheduled for September 5, 2024, at 4:00 PM Erbil time via Zoom. Full details regarding the seminar can be found in the attached file.
To participate, please register and complete the form provided to ensure a smooth experience. Zoom link will be provided only to the registered participants.
@harmoniclib
لینک ثبتنام
Dear Members of the Kurdish Mathematical Society (KMS),
We are thrilled to announce that Seminar #11 in the KMS Seminar Series will be presented by the distinguished Kurdish mathematician and Fields Medalist, Professor Caucher Birkar. The seminar is scheduled for September 5, 2024, at 4:00 PM Erbil time via Zoom. Full details regarding the seminar can be found in the attached file.
To participate, please register and complete the form provided to ensure a smooth experience. Zoom link will be provided only to the registered participants.
@harmoniclib
لینک ثبتنام
اخبار و کتاب های ریاضی
وضعیت اسفناک اتاق اساتید مدعو دانشکده فنیمهندسی دانشگاه قم @harmoniclib هر چه پیگیری کردیم، نتیجه نداده.
از چند تن از دانشجویان آموزش ریاضی دانشگاه خوارزمی شعبه کرج شنیدیم که امکانات رفاهی دانشکده ریاضی خوارزمی(تربیت معلم سابق) بسیار ضعیف است. اگر شخصی از آن دانشگاه میتواند کامل توضیح دهد یا ویدیویی تهیه کند، برای ما بفرستد، منتشر میکنیم.
@harmoniclib
جهت ارسال به مدیر کانال
👇👇👇
@meisami_mah
@harmoniclib
جهت ارسال به مدیر کانال
👇👇👇
@meisami_mah
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رفتارهای زشت بعضی از معلمهای قدیم
@harmoniclib
@harmoniclib
باتوجه به افزایش قیمت کتابها، گروهی راه انداختیم برای خرید و فروش کتابهای ریاضی که شاید اینجا بتوانید ارزانتر از بازار کتاب بخرید. افرادی هم هستند که خیلی کتاب دارند و نیازشون ندارند. پس میتوانند اینجا با قیمت مناسب بفروشند.
👇👇👇
https://t.iss.one/+ZhZRaIxs5p5hMjNk
👇👇👇
https://t.iss.one/+ZhZRaIxs5p5hMjNk
«ابزورد و اصل تمامیت»
به پوچی رسیده ام
تهی،
وجودم زیر سوال رفته
تمامیت ام.
زیرا پست ترین چیزی که
با ارزش تر از من است
منفی بینهایتست.
-الفهیولا
@harmoniclib
به پوچی رسیده ام
تهی،
وجودم زیر سوال رفته
تمامیت ام.
زیرا پست ترین چیزی که
با ارزش تر از من است
منفی بینهایتست.
-الفهیولا
@harmoniclib
دوستانی که هنوز ثبتنام نکردند، این دوره فقط جلسه اولش برگزار شده و در آن جلسه فقط مباحث مربوط به تاریخچه عنوان شده است.
از جلسه دوم(فردا پنجشنبه) تازه وارد ریاضیات درس میشویم. بنابراین فقط تا فردا ظهر فرصت ثبتنام دارید. بدین منظور میتوانید به آیدی
👇👇👇
@iust_ssc_admin
پیام دهید.
کلاس ساعت ۱۷ تشکیل میگردد.
از جلسه دوم(فردا پنجشنبه) تازه وارد ریاضیات درس میشویم. بنابراین فقط تا فردا ظهر فرصت ثبتنام دارید. بدین منظور میتوانید به آیدی
👇👇👇
@iust_ssc_admin
پیام دهید.
کلاس ساعت ۱۷ تشکیل میگردد.
اخبار و کتاب های ریاضی
در طول دوران تحصیل خود کدام درس از ریاضیات را هر کار میکردید نمیفهمیدید؟! @harmoniclib 👇👇👇
پیام ارسالی:
به قول فون نویمان که یه ریاضی دان جوون برای حل مساله اش بهش رجوع کرده بود اینم گفته بوده از فلان روش حلش کن جوون گفته بوده این روش رو نمیفهمم اینم گفته بوده جوان توی ریاضی چیزی رو نمیفهمی فقط بهشون عادت میکنی!!!!
@harmoniclib
به قول فون نویمان که یه ریاضی دان جوون برای حل مساله اش بهش رجوع کرده بود اینم گفته بوده از فلان روش حلش کن جوون گفته بوده این روش رو نمیفهمم اینم گفته بوده جوان توی ریاضی چیزی رو نمیفهمی فقط بهشون عادت میکنی!!!!
@harmoniclib
از این تصویر که آقای اوپنهایمر را در مرکز آن میبینید چه برداشت میکنید؟!
به نظر شما چه ویژگی از لحاظ روانشناختی در این عکس هست!؟
@harmoniclib
👇👇👇
به نظر شما چه ویژگی از لحاظ روانشناختی در این عکس هست!؟
@harmoniclib
👇👇👇
اخبار و کتاب های ریاضی
از این تصویر که آقای اوپنهایمر را در مرکز آن میبینید چه برداشت میکنید؟! به نظر شما چه ویژگی از لحاظ روانشناختی در این عکس هست!؟ @harmoniclib 👇👇👇
پیام ارسالی:
بر صورت هیچ کس لبخند نیست...، درسته؟!
خالقان بمب اتم باید هم سرد و دلگیر باشند...
@harmoniclib
بر صورت هیچ کس لبخند نیست...، درسته؟!
خالقان بمب اتم باید هم سرد و دلگیر باشند...
@harmoniclib
اخبار و کتاب های ریاضی
از این تصویر که آقای اوپنهایمر را در مرکز آن میبینید چه برداشت میکنید؟! به نظر شما چه ویژگی از لحاظ روانشناختی در این عکس هست!؟ @harmoniclib 👇👇👇
پیام ارسالی:
-هیچ کدومشون هیچ احساسی تو صورت هاشون دیده نمیشه
-در کنار پروژه منهتن احتمالا رو پروژه سفر در زمانم کار میکردن، تنها توجیه برای پیدا شدن سیگار بهمن روی میز..
@harmoniclib
-هیچ کدومشون هیچ احساسی تو صورت هاشون دیده نمیشه
-در کنار پروژه منهتن احتمالا رو پروژه سفر در زمانم کار میکردن، تنها توجیه برای پیدا شدن سیگار بهمن روی میز..
@harmoniclib