✳️ ماشین بیتالمال
📌 بعضی از قوم و خویشهایمان که از شهرستان میآمدند، رسیده و نرسیده گِله میکردند: «آخه این درسته که علی آقا ماشین و راننده داشته باشه، اون وقت ما از ترمینال با تاکسی بیایم؟ ما که تهران رو خوب بلد نیستیم!» اما گوشِ پدر به این حرفها بدهکار نبود؛ میگفت: «طوری نیست؛ فوقش دلخور میشن. اونا که نمیخوان جواب بِدن، منم که باید جواب بدم. باید جواب بدم با ماشین #بیتالمال چیکار کردم».
📚 از کتاب #یادگاران_۱۱؛ خاطراتی از #سردار_شهید_علی_صیادشیرازی
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم| ۸
اینجا #حرف_حساب بخوانید
👇👇👇👇👇
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
👆👆👆👆👆
📌 بعضی از قوم و خویشهایمان که از شهرستان میآمدند، رسیده و نرسیده گِله میکردند: «آخه این درسته که علی آقا ماشین و راننده داشته باشه، اون وقت ما از ترمینال با تاکسی بیایم؟ ما که تهران رو خوب بلد نیستیم!» اما گوشِ پدر به این حرفها بدهکار نبود؛ میگفت: «طوری نیست؛ فوقش دلخور میشن. اونا که نمیخوان جواب بِدن، منم که باید جواب بدم. باید جواب بدم با ماشین #بیتالمال چیکار کردم».
📚 از کتاب #یادگاران_۱۱؛ خاطراتی از #سردار_شهید_علی_صیادشیرازی
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم| ۸
اینجا #حرف_حساب بخوانید
👇👇👇👇👇
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
👆👆👆👆👆
✳️ کارهای آسونت رو سخت انجام بده
📌 یکی از نیروهایش که میخواست وضو بگیرد، از آسایشگاه تا تانکر آب پاشنهی پوتینش را خوابانده بود و حرکت میکرد. آقاخانی خودش را رساند به او و گفت: «چرا اینطوری کردی؟» جواب داد: «از آسایشگاه تا اینجا راهی نیست که بخوام پوتینم رو بپوشم و بندهاش رو ببندم و دوباره اینجا باز کنم.»
سرش را تکان داد و گفت: «اولا اینطوری پوتینهات زودتر پاره میشه! دوم اینکه سختتر راه میری. سوم هم اینکه صورت خوشی نداره. یاد بگیر کارهای آسونت رو سخت انجام بدی تا کارهای سخت برات آسون بشه.»
📚 از کتاب #معلم؛ خاطراتی از #سردار_شهید_غلامرضا_آقاخانی؛ مجموعهی #ستارگان_درخشان، جلد۴
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم| ۹
اینجا #حرف_حساب بخوانید
👇👇👇👇👇👇
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
👆👆👆👆👆👆
📌 یکی از نیروهایش که میخواست وضو بگیرد، از آسایشگاه تا تانکر آب پاشنهی پوتینش را خوابانده بود و حرکت میکرد. آقاخانی خودش را رساند به او و گفت: «چرا اینطوری کردی؟» جواب داد: «از آسایشگاه تا اینجا راهی نیست که بخوام پوتینم رو بپوشم و بندهاش رو ببندم و دوباره اینجا باز کنم.»
سرش را تکان داد و گفت: «اولا اینطوری پوتینهات زودتر پاره میشه! دوم اینکه سختتر راه میری. سوم هم اینکه صورت خوشی نداره. یاد بگیر کارهای آسونت رو سخت انجام بدی تا کارهای سخت برات آسون بشه.»
📚 از کتاب #معلم؛ خاطراتی از #سردار_شهید_غلامرضا_آقاخانی؛ مجموعهی #ستارگان_درخشان، جلد۴
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم| ۹
اینجا #حرف_حساب بخوانید
👇👇👇👇👇👇
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
👆👆👆👆👆👆
✳️ مراعات
📌 اگر آمدنش به آخرای شب میرسید، با ماشینِ روشن وارد محوطه نمیشد. ماشین را بیرون خاموش میکرد و هُلش میداد. آهسته از پلهها بالا میآمد. چراغ آشپزخانه را روشن میکرد تا جایی برای خواب پیدا کند. اگر پتویی پیدا نمیکرد، کولهپشتیاش را زیر سرش میگذاشت و گوشهای میخوابید.
📚 از کتاب #مالک_اشتر؛ خاطراتی از #سردار_شهید_حاج_علی_قوچانی؛ مجموعهی #ستارگان_درخشان، جلد۸
پ.ن: فرمانده تیپ یکم لشکر ۱۴ امام حسین علیه السلام بود. خبر شهادتش را که به حاج حسین خرازی دادند، با چشمانی پر از اشک و با صلابت خاصی گفت: بنویسید حاج علی قوچانی مالک اشتر لشکر بود.
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم| ۱۰
اینجا #حرف_حساب بخوانید
👇👇👇👇👇👇
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
👆👆👆👆👆👆
📌 اگر آمدنش به آخرای شب میرسید، با ماشینِ روشن وارد محوطه نمیشد. ماشین را بیرون خاموش میکرد و هُلش میداد. آهسته از پلهها بالا میآمد. چراغ آشپزخانه را روشن میکرد تا جایی برای خواب پیدا کند. اگر پتویی پیدا نمیکرد، کولهپشتیاش را زیر سرش میگذاشت و گوشهای میخوابید.
📚 از کتاب #مالک_اشتر؛ خاطراتی از #سردار_شهید_حاج_علی_قوچانی؛ مجموعهی #ستارگان_درخشان، جلد۸
پ.ن: فرمانده تیپ یکم لشکر ۱۴ امام حسین علیه السلام بود. خبر شهادتش را که به حاج حسین خرازی دادند، با چشمانی پر از اشک و با صلابت خاصی گفت: بنویسید حاج علی قوچانی مالک اشتر لشکر بود.
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم| ۱۰
اینجا #حرف_حساب بخوانید
👇👇👇👇👇👇
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
👆👆👆👆👆👆
✳️ پایان مأموریت بسیجی #شهادت است
هر که را صبح شهادت نیست شام مرگ هست
بیشهادت، مرگ با خسران چه فرقی میکند
#شهادتت_مبارک_سردار_دلها
#سردار_سلیمانی
🆔 @harfehesab114
هر که را صبح شهادت نیست شام مرگ هست
بیشهادت، مرگ با خسران چه فرقی میکند
#شهادتت_مبارک_سردار_دلها
#سردار_سلیمانی
🆔 @harfehesab114
✳️ در گوشهای در میان خادمها ایستاد
🔻 سردار شهید بیشتر اوقات پایین ضریح #حضرت_رضا(ع) مینشست و از همان مکان عرض ادب و ارادت خود را نشان میداد. زمانی هم که در کنار ضریح قرار میگرفت، بسیار متواضعانه رفتار میکرد.
🔸 یک بار در مراسم خطبهخوانی در صحن انقلاب اسلامی حرم مطهر رضوی، #سردار_سلیمانی در حالی که لباس خادمی به تن داشت، اصرار دیگران مبنی بر قرار گرفتن در جایگاه مسؤولان، مدیران و علما را در این مراسم نپذیرفت و در گوشهای بین ۴۹ هزار خادمی که حضور یافته بودند، با متانت تمام و آرام ایستاد.
👤 راوی: مدیر امور خدمه آستان قدس رضوی
اینجا #حرف_حساب بخوانید 👇🏻
🆔 @harfehesab114
🔻 سردار شهید بیشتر اوقات پایین ضریح #حضرت_رضا(ع) مینشست و از همان مکان عرض ادب و ارادت خود را نشان میداد. زمانی هم که در کنار ضریح قرار میگرفت، بسیار متواضعانه رفتار میکرد.
🔸 یک بار در مراسم خطبهخوانی در صحن انقلاب اسلامی حرم مطهر رضوی، #سردار_سلیمانی در حالی که لباس خادمی به تن داشت، اصرار دیگران مبنی بر قرار گرفتن در جایگاه مسؤولان، مدیران و علما را در این مراسم نپذیرفت و در گوشهای بین ۴۹ هزار خادمی که حضور یافته بودند، با متانت تمام و آرام ایستاد.
👤 راوی: مدیر امور خدمه آستان قدس رضوی
اینجا #حرف_حساب بخوانید 👇🏻
🆔 @harfehesab114