✳️ کارهای آسونت رو سخت انجام بده
📌 یکی از نیروهایش که میخواست وضو بگیرد، از آسایشگاه تا تانکر آب پاشنهی پوتینش را خوابانده بود و حرکت میکرد. آقاخانی خودش را رساند به او و گفت: «چرا اینطوری کردی؟» جواب داد: «از آسایشگاه تا اینجا راهی نیست که بخوام پوتینم رو بپوشم و بندهاش رو ببندم و دوباره اینجا باز کنم.»
سرش را تکان داد و گفت: «اولا اینطوری پوتینهات زودتر پاره میشه! دوم اینکه سختتر راه میری. سوم هم اینکه صورت خوشی نداره. یاد بگیر کارهای آسونت رو سخت انجام بدی تا کارهای سخت برات آسون بشه.»
📚 از کتاب #معلم؛ خاطراتی از #سردار_شهید_غلامرضا_آقاخانی؛ مجموعهی #ستارگان_درخشان، جلد۴
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم| ۹
اینجا #حرف_حساب بخوانید
👇👇👇👇👇👇
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
👆👆👆👆👆👆
📌 یکی از نیروهایش که میخواست وضو بگیرد، از آسایشگاه تا تانکر آب پاشنهی پوتینش را خوابانده بود و حرکت میکرد. آقاخانی خودش را رساند به او و گفت: «چرا اینطوری کردی؟» جواب داد: «از آسایشگاه تا اینجا راهی نیست که بخوام پوتینم رو بپوشم و بندهاش رو ببندم و دوباره اینجا باز کنم.»
سرش را تکان داد و گفت: «اولا اینطوری پوتینهات زودتر پاره میشه! دوم اینکه سختتر راه میری. سوم هم اینکه صورت خوشی نداره. یاد بگیر کارهای آسونت رو سخت انجام بدی تا کارهای سخت برات آسون بشه.»
📚 از کتاب #معلم؛ خاطراتی از #سردار_شهید_غلامرضا_آقاخانی؛ مجموعهی #ستارگان_درخشان، جلد۴
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم| ۹
اینجا #حرف_حساب بخوانید
👇👇👇👇👇👇
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
👆👆👆👆👆👆
✳️ مراعات
📌 اگر آمدنش به آخرای شب میرسید، با ماشینِ روشن وارد محوطه نمیشد. ماشین را بیرون خاموش میکرد و هُلش میداد. آهسته از پلهها بالا میآمد. چراغ آشپزخانه را روشن میکرد تا جایی برای خواب پیدا کند. اگر پتویی پیدا نمیکرد، کولهپشتیاش را زیر سرش میگذاشت و گوشهای میخوابید.
📚 از کتاب #مالک_اشتر؛ خاطراتی از #سردار_شهید_حاج_علی_قوچانی؛ مجموعهی #ستارگان_درخشان، جلد۸
پ.ن: فرمانده تیپ یکم لشکر ۱۴ امام حسین علیه السلام بود. خبر شهادتش را که به حاج حسین خرازی دادند، با چشمانی پر از اشک و با صلابت خاصی گفت: بنویسید حاج علی قوچانی مالک اشتر لشکر بود.
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم| ۱۰
اینجا #حرف_حساب بخوانید
👇👇👇👇👇👇
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
👆👆👆👆👆👆
📌 اگر آمدنش به آخرای شب میرسید، با ماشینِ روشن وارد محوطه نمیشد. ماشین را بیرون خاموش میکرد و هُلش میداد. آهسته از پلهها بالا میآمد. چراغ آشپزخانه را روشن میکرد تا جایی برای خواب پیدا کند. اگر پتویی پیدا نمیکرد، کولهپشتیاش را زیر سرش میگذاشت و گوشهای میخوابید.
📚 از کتاب #مالک_اشتر؛ خاطراتی از #سردار_شهید_حاج_علی_قوچانی؛ مجموعهی #ستارگان_درخشان، جلد۸
پ.ن: فرمانده تیپ یکم لشکر ۱۴ امام حسین علیه السلام بود. خبر شهادتش را که به حاج حسین خرازی دادند، با چشمانی پر از اشک و با صلابت خاصی گفت: بنویسید حاج علی قوچانی مالک اشتر لشکر بود.
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم| ۱۰
اینجا #حرف_حساب بخوانید
👇👇👇👇👇👇
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
👆👆👆👆👆👆
✳ تأثیر
📌 از همسایگان بود. اخلاق ناپسندی داشت. عدهای از بچهها حتی از او وحشت داشتند. هیچکس حاضر نبود به او نزدیک شود. ابراهیم اما مانعی نمیدید. رفت و با او رفیق شد. مشکل مالیاش را هم حل کرد. آنقدر در او نفوذ کرد که شد عاشق #نهج_البلاغه، عاشق #اهل_بیت علیهم السلام.
📚 برگرفته از کتاب #سه_برادر
⭐ مجموعهی #ستارگان_درخشان ۱۱
👤 بر اساس زندگی سردار #شهید_ابراهیم_جعفرزاده
📖 ص ۱۰۷
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
اینجا #حرف_حساب بخوانید 👇
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
📌 از همسایگان بود. اخلاق ناپسندی داشت. عدهای از بچهها حتی از او وحشت داشتند. هیچکس حاضر نبود به او نزدیک شود. ابراهیم اما مانعی نمیدید. رفت و با او رفیق شد. مشکل مالیاش را هم حل کرد. آنقدر در او نفوذ کرد که شد عاشق #نهج_البلاغه، عاشق #اهل_بیت علیهم السلام.
📚 برگرفته از کتاب #سه_برادر
⭐ مجموعهی #ستارگان_درخشان ۱۱
👤 بر اساس زندگی سردار #شهید_ابراهیم_جعفرزاده
📖 ص ۱۰۷
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
اینجا #حرف_حساب بخوانید 👇
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
✳ مادرش خیلی دلش میخواست پسرش داماد بشه...
📌 قرار بود سر شب برای بردن جهیزیه بروند. ساعت دوازده رفتند. خانمش با اعتراض پرسید: این چه موقع آمدنه؟ چرا حالا؟ قبل از اینکه جواب دهد، به همه توصیه کرد سروصدایی نشه. بعد رو به خانمش گفت: گذاشتم همسایهتان -خانواده شهید اعتباریان- به خواب برند. مادرش خیلی دلش میخواست پسرش داماد بشه اما شهید شد. نمیخواستم بفهمه که ما داریم عروسی میکنیم.
📚 برگرفته از کتاب #سرباز_مولا
⭐ مجموعهی #ستارگان_درخشان ۳
👤 بر اساس زندگی سردار #شهید_علی_باقری
📖 ص ۴۲
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
اینجا #حرف_حساب بخوانید 👇👇https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRj
📌 قرار بود سر شب برای بردن جهیزیه بروند. ساعت دوازده رفتند. خانمش با اعتراض پرسید: این چه موقع آمدنه؟ چرا حالا؟ قبل از اینکه جواب دهد، به همه توصیه کرد سروصدایی نشه. بعد رو به خانمش گفت: گذاشتم همسایهتان -خانواده شهید اعتباریان- به خواب برند. مادرش خیلی دلش میخواست پسرش داماد بشه اما شهید شد. نمیخواستم بفهمه که ما داریم عروسی میکنیم.
📚 برگرفته از کتاب #سرباز_مولا
⭐ مجموعهی #ستارگان_درخشان ۳
👤 بر اساس زندگی سردار #شهید_علی_باقری
📖 ص ۴۲
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
اینجا #حرف_حساب بخوانید 👇👇https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRj
✳ غذای پادگان برای رزمندههاست
📌 پدر عازم سنندج شد. بعد از طی راه طولانی، خسته و گرسنه رسید به پادگان. مستقیم رفت سراغ محمد. وقتی فهمید پدر هنوز غذا نخورده، گفت: «بابا شرمندهام! یه کم طول میکشه غذا بیارم. راستش غذاهای پادگان فقط برای رزمندههاست. باید برم شهر براتون غذا بخرم.»
📚 برگرفته از کتاب #دلاور؛ خاطراتی از سردار #شهید_محمد_افیونی
مجموعهی #ستارگان_درخشان ۶
📖 ص ۸۶
📛 #بیت_المال
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
اینجا #حرف_حساب بخوانید 👇
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
📌 پدر عازم سنندج شد. بعد از طی راه طولانی، خسته و گرسنه رسید به پادگان. مستقیم رفت سراغ محمد. وقتی فهمید پدر هنوز غذا نخورده، گفت: «بابا شرمندهام! یه کم طول میکشه غذا بیارم. راستش غذاهای پادگان فقط برای رزمندههاست. باید برم شهر براتون غذا بخرم.»
📚 برگرفته از کتاب #دلاور؛ خاطراتی از سردار #شهید_محمد_افیونی
مجموعهی #ستارگان_درخشان ۶
📖 ص ۸۶
📛 #بیت_المال
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
اینجا #حرف_حساب بخوانید 👇
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
✳ موقعیت الله
📌 مهم نبود در چه مرحلهای از عملیات باشه. این هم مهم نبود که آتش دشمن چهطوری روی منطقه میریخت. صدای اذان را که میشنید، هر جا که بود میگفت: «میخوام برم موقعیت الله.»
📚 برگرفته از کتاب #فرمانده؛ خاطراتی از سردار #شهید_حاج_حسین_خرازی
مجموعهی #ستارگان_درخشان ۱
📖 ص ۶۲
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
اینجا #حرف_حساب بخوانید 👇
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
📌 مهم نبود در چه مرحلهای از عملیات باشه. این هم مهم نبود که آتش دشمن چهطوری روی منطقه میریخت. صدای اذان را که میشنید، هر جا که بود میگفت: «میخوام برم موقعیت الله.»
📚 برگرفته از کتاب #فرمانده؛ خاطراتی از سردار #شهید_حاج_حسین_خرازی
مجموعهی #ستارگان_درخشان ۱
📖 ص ۶۲
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
اینجا #حرف_حساب بخوانید 👇
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
✳️ نمیخواهم برای نماز شب نخواندن بهانه داشته باشم!
📌 یک بطری پیدا کرد و گذاشت زیر تختش. بچهها تعجب کردند که این دیگه برای چیست؟ نیمهشب بطری را برمیداشت و با آب داخلش وضو میگرفت. میگفت: «ممکنه نصف شب بیدار بشم، شیطان تو وجودم بره و نگذاره برم پایین تو سرما وضو بگیرم. میخوام بهانه نداشته باشم نکنه #نماز_شب را از دست بدم.» بقیهی بچهها هم یاد گرفته بودند. از فردا شب زیر تخت همه یه ظرف آب بود!
📚 برگرفته از کتاب #مربی؛ خاطراتی از سردار #شهید_مسعود_شعربافچی
مجموعهی #ستارگان_درخشان ۷
📖 ص ۴۰
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
اینجا #حرف_حساب بخوانید 👇
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
📌 یک بطری پیدا کرد و گذاشت زیر تختش. بچهها تعجب کردند که این دیگه برای چیست؟ نیمهشب بطری را برمیداشت و با آب داخلش وضو میگرفت. میگفت: «ممکنه نصف شب بیدار بشم، شیطان تو وجودم بره و نگذاره برم پایین تو سرما وضو بگیرم. میخوام بهانه نداشته باشم نکنه #نماز_شب را از دست بدم.» بقیهی بچهها هم یاد گرفته بودند. از فردا شب زیر تخت همه یه ظرف آب بود!
📚 برگرفته از کتاب #مربی؛ خاطراتی از سردار #شهید_مسعود_شعربافچی
مجموعهی #ستارگان_درخشان ۷
📖 ص ۴۰
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
اینجا #حرف_حساب بخوانید 👇
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw