مراسم دومین سالگرد جانباختن جاویدنام محسن محمدی کوچکسرایی بر سر مزارش برگزار شد.
عکسها از استوری پدر محسن
محسن محمدی کوچکسرایی مهندس برق بود و پدر دو کودک به نامهای حامی ۱۱ ساله و لیام ۵ ساله.
محسن محمدی متولد ۱۳۶۴ و اهل قائمشهر در استان مازندران بود. او به خاطر علاقهاش به طبیعت و محیط زیست به «پسر طبیعت» معروف شد.
پیراهن آغشته به خوناش، تنها یادگاریای است که برای خانوادهاش باقی مانده است. آن شب رفته بود تا به کشته شدن مهسا امینی[ها] اعتراض کند، اما گلولهای سینهاش را نشانه گرفت و کشته شد.
محسن (شعبان) محمدی کوچکسرایی، روز چهارشنبه ۳۰ شهریور در قائمشهر، کشته شد.
همان شب پیکر محسن محمدی را از بیمارستان ولیعصر به پزشکی قانونی ساری منتقل میکنند. به خانواده او گفته شد یک هفته بعد جنازه را تحویل میدهند، اما آنها با پیگیری مداوم و تجمع بیش از ۷۰۰ نفری مقابل منزل پدر محسن محمدی موفق میشوند پیکر این جان باخته را تحویل بگیرند.
ماموران پیکرش را تنها به این شرط تحویل خانواده دادند که مرگ او را کار معترضان اعلام کنند. اما خانواده از این کار امتناع کردند و پدرش بارها در صفحه اینستاگرامش علیه دیکتاتوری که خون فرزندش را به زمین ریخت، نوشت.
#محسن_محمدی_کوچکسرایی #دادخواهی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
عکسها از استوری پدر محسن
محسن محمدی کوچکسرایی مهندس برق بود و پدر دو کودک به نامهای حامی ۱۱ ساله و لیام ۵ ساله.
محسن محمدی متولد ۱۳۶۴ و اهل قائمشهر در استان مازندران بود. او به خاطر علاقهاش به طبیعت و محیط زیست به «پسر طبیعت» معروف شد.
پیراهن آغشته به خوناش، تنها یادگاریای است که برای خانوادهاش باقی مانده است. آن شب رفته بود تا به کشته شدن مهسا امینی[ها] اعتراض کند، اما گلولهای سینهاش را نشانه گرفت و کشته شد.
محسن (شعبان) محمدی کوچکسرایی، روز چهارشنبه ۳۰ شهریور در قائمشهر، کشته شد.
همان شب پیکر محسن محمدی را از بیمارستان ولیعصر به پزشکی قانونی ساری منتقل میکنند. به خانواده او گفته شد یک هفته بعد جنازه را تحویل میدهند، اما آنها با پیگیری مداوم و تجمع بیش از ۷۰۰ نفری مقابل منزل پدر محسن محمدی موفق میشوند پیکر این جان باخته را تحویل بگیرند.
ماموران پیکرش را تنها به این شرط تحویل خانواده دادند که مرگ او را کار معترضان اعلام کنند. اما خانواده از این کار امتناع کردند و پدرش بارها در صفحه اینستاگرامش علیه دیکتاتوری که خون فرزندش را به زمین ریخت، نوشت.
#محسن_محمدی_کوچکسرایی #دادخواهی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
سالگرد قتل حمید حاجیزاده و فرزندش کارون
حمید حاجیزاده در ۴۸ سالگی در ۳۱ شهریور ۱۳۷۷ و همراه با کودک ۹ سالهاش کارون به قتل رسید. قتلی به شدت دلخراش. ۲۷ ضربه چاقو به پدر وارد شد و کارون پدر نیز که کودکانه برای دفاع از او وارد شده بود با ۱۶ ضربه چاقو جان باخت.
«اشتباه ساده»؛ نامیست که وزارت اطلاعات روی جنایت قتل حمید حاجیزاده و پسر خردسالش کارون می گذارد؛ جنایتی که به تعبیر آگاهی کرمان، انگیزهای به بزرگی چنار میخواست و چه انگیزهای بالاتر از قتل نویسنده سرکش و شاعر ناراضی، با اسم رمز «تهاجم فرهنگی»؟ نام حمید حاجیزاده در لیست اسامی کسانی بود که وزارت اطلاعات آنان را برای قتل نشان کرده بود. باورش سخت است که یک شاعر را صرفا برای سرایش شعر به قتل برسانند؛ آن هم به فجیعترین شکل ممکن. اما واقعیت این است.
- داستان قتل حمید حاجیزاده و کارون ۹ ساله، بسیار دردناک است، در سالهای اخیر ارس و اروند حاجیزاده که آن زمان نوجوان بودند، در مصاحبههایی جزییاتی از آن جنایت را بیان کردند و از همان زمان مورد تهدید و فشار توسط نهادهای اطلاعاتی قرار گرفتند.
ارس، برادر کارون به رسانهها گفت که روی دیوارهای خانه جای دستهای کارون را دیده که از قاتل فرار میکرده. چشمهای کارون هنگام مرگ پدرش، حمید حاجیزاده را نگاه میکردند....
درباره حمید حاجیزاده بیشتر بخوانید:
https://bit.ly/2PHvdWA
#حمید_حاجی_زاده #کارون_حاجی_زاده #مهسا_امینی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
حمید حاجیزاده در ۴۸ سالگی در ۳۱ شهریور ۱۳۷۷ و همراه با کودک ۹ سالهاش کارون به قتل رسید. قتلی به شدت دلخراش. ۲۷ ضربه چاقو به پدر وارد شد و کارون پدر نیز که کودکانه برای دفاع از او وارد شده بود با ۱۶ ضربه چاقو جان باخت.
«اشتباه ساده»؛ نامیست که وزارت اطلاعات روی جنایت قتل حمید حاجیزاده و پسر خردسالش کارون می گذارد؛ جنایتی که به تعبیر آگاهی کرمان، انگیزهای به بزرگی چنار میخواست و چه انگیزهای بالاتر از قتل نویسنده سرکش و شاعر ناراضی، با اسم رمز «تهاجم فرهنگی»؟ نام حمید حاجیزاده در لیست اسامی کسانی بود که وزارت اطلاعات آنان را برای قتل نشان کرده بود. باورش سخت است که یک شاعر را صرفا برای سرایش شعر به قتل برسانند؛ آن هم به فجیعترین شکل ممکن. اما واقعیت این است.
- داستان قتل حمید حاجیزاده و کارون ۹ ساله، بسیار دردناک است، در سالهای اخیر ارس و اروند حاجیزاده که آن زمان نوجوان بودند، در مصاحبههایی جزییاتی از آن جنایت را بیان کردند و از همان زمان مورد تهدید و فشار توسط نهادهای اطلاعاتی قرار گرفتند.
ارس، برادر کارون به رسانهها گفت که روی دیوارهای خانه جای دستهای کارون را دیده که از قاتل فرار میکرده. چشمهای کارون هنگام مرگ پدرش، حمید حاجیزاده را نگاه میکردند....
درباره حمید حاجیزاده بیشتر بخوانید:
https://bit.ly/2PHvdWA
#حمید_حاجی_زاده #کارون_حاجی_زاده #مهسا_امینی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خواهر جاویدنام رحیم کلیج از جانباختگان سال ۱۴۰۱، در آستانه دومین سالگرد او ضمن انتشار این ویدئو نوشت:
«خداحافظ ای داغ بر دل نشسته…
خداحافظ یگانه برادر قهرمانم
یادت
خورشید نیست
که لحظه ای بیاید و لحظهای برود…
ماه نیست
که یک شب باشد و یک شب نباشد…
ستاره نیست
که شبی پرنور باشد و شبی کم فروغ…
باران نیست
که گاه شدت بگیرد و گاه نم نم ببارد….
یاد تو شیرمردم
همانند نفس می ماند
که
همیشه بامن است و خواهد ماند🌱»
ghoghnoose_irann
رحیم کلیج ۲۵ ساله در روز ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ در نتیجه اصابت دو گلوله شلیکشده از سوی ماموران امنیتی به پهلوی خود در قائمهشر کشته شد.
#رحیم_کلیج
#ققنوس_ایران
#رحیم_کلیج_ققنوس_ایران
#سی_شهریور #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
«خداحافظ ای داغ بر دل نشسته…
خداحافظ یگانه برادر قهرمانم
یادت
خورشید نیست
که لحظه ای بیاید و لحظهای برود…
ماه نیست
که یک شب باشد و یک شب نباشد…
ستاره نیست
که شبی پرنور باشد و شبی کم فروغ…
باران نیست
که گاه شدت بگیرد و گاه نم نم ببارد….
یاد تو شیرمردم
همانند نفس می ماند
که
همیشه بامن است و خواهد ماند🌱»
ghoghnoose_irann
رحیم کلیج ۲۵ ساله در روز ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ در نتیجه اصابت دو گلوله شلیکشده از سوی ماموران امنیتی به پهلوی خود در قائمهشر کشته شد.
#رحیم_کلیج
#ققنوس_ایران
#رحیم_کلیج_ققنوس_ایران
#سی_شهریور #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ویدیویی از سخنان زندهیاد انبیا شمسی، مادر جاویدنام رحیم کلیج، بر سر مزار فرزندش که میگوید برای تو به هر جا لازم باشد میروم و دادخواهی میکنم.
این مادر دادخواه، غم سنگین از دست دادن پسر رشیدش را تاب نیاورد و چند ماه پیش درگذشت.
این مادر چندی پیش در دل نوشتهای گفته بود:
«به پسرم افتخار میکنم که برای آزادی جنگید و زانو نزد.»
- رحیم کلیج متولد ۱۸ بهمن ۱۳۷۳ در قائمشهر بود که در اثر اصابت گلولههای جنگی به دوپهلویش در تاریخ ۳۰شهریور خونین ۱۴۰۱ پر کشید و جاودانه شد.
#رحیم_کلیج #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
این مادر دادخواه، غم سنگین از دست دادن پسر رشیدش را تاب نیاورد و چند ماه پیش درگذشت.
این مادر چندی پیش در دل نوشتهای گفته بود:
«به پسرم افتخار میکنم که برای آزادی جنگید و زانو نزد.»
- رحیم کلیج متولد ۱۸ بهمن ۱۳۷۳ در قائمشهر بود که در اثر اصابت گلولههای جنگی به دوپهلویش در تاریخ ۳۰شهریور خونین ۱۴۰۱ پر کشید و جاودانه شد.
#رحیم_کلیج #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خواهر جاویدنام محسن قیصری این ویدیو را منتشر کرد و نوشت:
«تویی که وقتی روبه روی محسن وایسادی و اسلحهات رو مستقیم به طرف محسن گرفتی !!! به همون راحتی فک کردی جای قاضی هستی و حکم مرگ صادر و اجرا کردی؟؟؟؟
کسیکه به تو این اجازه رو داد که همونجا هر حکمی که دلت خواست اجرا کنی، نه انسانیت نه وطن و نه هموطن میشناسه که به وقتش خودش همون قاضی میشه که تو بودی و همون حکم رو واسه خودتم اجرا میکنه، چون هیچ فرفی بین تو واون نیست ; حتی اگر وطنتون باشه حاضرین ازش بگذرین که شاید خودتون رو نجات بدین اما بدونین عشق به وطن برای ما مثل عشق به مادر هست نه میشه ازش دور موند نه ناراحتیش رو تحمل کرد ،حتی حاضریم به خاطرش در مقابل دزدان وطن جان فدا کنیم مثل تمام کسانی که عاشقانه برای این وطن و "مادر" جان عزیزشون رو فدا کردند ومطمعن باش به زودی جان شما قاتلان وطن هم گرفته میشه...که ما از خون به ناحق ریخته عزیزانمون نمیگذاریم.»
m_ghaysari
- محسن قیصری جوانی ۳۲ ساله بود، اهل ایلام، بانشاط و ورزشکار. او فرزند کوچک خانواده بود. پسری مهربان و عاطفی. مدت کمی به خارج از کشور رفت، اما از ۱۰ ماه پیش از مرگش، به وطن بازگشته بود. تصمیم داشت نوروز ۱۴۰۱ مراسم ازدواج را برگزار کنند؛ اما جمهوری اسلامی با قتل محسن، شادی را از خانه کوچک و خوشبخت آنها ربود.
۳۰ شهریور محسن با شلیک نیروهای مسلح جمهوری اسلامی در پارک کودک ایلام، به قتل رسید. بر بدن او بیش از ۵۰ ساچمه فلزی بود. مردم اطرافش را گرفتند و او را به درمانگاهی، که همان نزدیکی بود رساندند؛ اما محسن دیگر زنده نبود. محسن در خیابانهای وطنش مظلومانه به قتل رسید.
#محسن_قیصری #مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی
#شهریور_خونین۱۴۰۱ #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
«تویی که وقتی روبه روی محسن وایسادی و اسلحهات رو مستقیم به طرف محسن گرفتی !!! به همون راحتی فک کردی جای قاضی هستی و حکم مرگ صادر و اجرا کردی؟؟؟؟
کسیکه به تو این اجازه رو داد که همونجا هر حکمی که دلت خواست اجرا کنی، نه انسانیت نه وطن و نه هموطن میشناسه که به وقتش خودش همون قاضی میشه که تو بودی و همون حکم رو واسه خودتم اجرا میکنه، چون هیچ فرفی بین تو واون نیست ; حتی اگر وطنتون باشه حاضرین ازش بگذرین که شاید خودتون رو نجات بدین اما بدونین عشق به وطن برای ما مثل عشق به مادر هست نه میشه ازش دور موند نه ناراحتیش رو تحمل کرد ،حتی حاضریم به خاطرش در مقابل دزدان وطن جان فدا کنیم مثل تمام کسانی که عاشقانه برای این وطن و "مادر" جان عزیزشون رو فدا کردند ومطمعن باش به زودی جان شما قاتلان وطن هم گرفته میشه...که ما از خون به ناحق ریخته عزیزانمون نمیگذاریم.»
m_ghaysari
- محسن قیصری جوانی ۳۲ ساله بود، اهل ایلام، بانشاط و ورزشکار. او فرزند کوچک خانواده بود. پسری مهربان و عاطفی. مدت کمی به خارج از کشور رفت، اما از ۱۰ ماه پیش از مرگش، به وطن بازگشته بود. تصمیم داشت نوروز ۱۴۰۱ مراسم ازدواج را برگزار کنند؛ اما جمهوری اسلامی با قتل محسن، شادی را از خانه کوچک و خوشبخت آنها ربود.
۳۰ شهریور محسن با شلیک نیروهای مسلح جمهوری اسلامی در پارک کودک ایلام، به قتل رسید. بر بدن او بیش از ۵۰ ساچمه فلزی بود. مردم اطرافش را گرفتند و او را به درمانگاهی، که همان نزدیکی بود رساندند؛ اما محسن دیگر زنده نبود. محسن در خیابانهای وطنش مظلومانه به قتل رسید.
#محسن_قیصری #مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی
#شهریور_خونین۱۴۰۱ #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
میلاد موگویی، برادر جاویدنام مهسا موگویی، ویدیویی از برگزاری مراسم سالگرد او را منتشر کرده و نوشته است:
«در دومین سالگرد شهریور ۱۴۰۱ که بسیاری از عزیزانمون رو از دست دادیم
و دومین سالگرد خواهر قهرمانم بانوی سردار مهسا موگویی
کنار آرامگاهت گرد هم آمدیم که بدونی تا آخرین نفس بیادت هستیم
و خون تو روی زمین نمیمونه
تو مثه نور بودی توی تاریکی
مثه درخشش خورشید در انتهای شب سیاه
بهت قول میدم هر اتفاقی بیوفته ما ایمان داریم که گناهکارا تاوان میدن
و کسی نمیتونه راحت زندگیشو ادامه بده بعد از این همه ظلم
و قطعا روزی میرسه که خیابون دیگه بوی خون نمیده
و شادی و عطر عشق و وطنپرستی همهجارو فرا میگیره
به امید روزای خوب برای ایران و ایرانیان واقعی و باشرف و باغیرت
و تشکر از تمام هموطنانی که کنار ما هستن و مارو تنها نذاشتن
بخصوص مردم ایران کوچک یعنی فولادشهر
پ ن: به اشتراک گذاشتن این پست جرم محسوب نمیشه
کسانی که کنار ما هستن این پست رو به اشتراک بزارن»
milad_moogooei
مهسا موگویی که بود؟
معترضی که در گواهی فوت او وجود ۳۹ عدد سوراخ مدور در ستون فقرات، در بازوی چپ ۳۱ و ساعد دست چپ نیز ۹ سوراخ مدور نوشته شد
مهسا، متولد سال ۱۳۸۲ بود که روز ۳۱ شهریور ۱۴۰۱ توسط گشت ارشاد در فولاد شهر اصفهان با شلیک گلوله ماموران جان باخت.
در گواهی فوت او نوشته شده است: «در ستون فقرات او ۳۹ عدد سوراخ مدور در بازوی چپ ۳۱ و ساعد دست چپ نیز ۹ سوراخ مدور با حاشیه سوختگی دیده شده است.»
به عبارتی دیگر به مهسا بیش از ۷۰ گلوله ساچمهای شلیک کرده بودند.
همچنین در این گواهی فوت نوشته است:
«با مانتو مشکی آغشته به خون و دارای سوراخهای متعدد و کوچک» تحویل شده است.
آرزوهای این جوان ورزشکار و آزادیخواه را بخوانید:
«-خواندن دندانپزشکی در دانشگاه شیراز
-رتبه کنکور زیر ۶۰۰
-خریدن ماشین
-کتاب خواندن زیاد
-کمککردن به بقیه از حقوقم
-خرید یا اجاره خانه»
این اهداف قشنگ دختری است به نام مهسا موگویی، واقعا هم زیبا هستند، او به خیابان رفت، اعتراض کرد تا مانند جوانان دیگر دنیا زندگی معمولی و استانداردی داشته باشد، اما او را کشتند، آنقدر به طرفش ساچمه شلیک کردند تا جان شیرینش را از دست بدهد
#مهسا_موگویی #مهسا_امینی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
«در دومین سالگرد شهریور ۱۴۰۱ که بسیاری از عزیزانمون رو از دست دادیم
و دومین سالگرد خواهر قهرمانم بانوی سردار مهسا موگویی
کنار آرامگاهت گرد هم آمدیم که بدونی تا آخرین نفس بیادت هستیم
و خون تو روی زمین نمیمونه
تو مثه نور بودی توی تاریکی
مثه درخشش خورشید در انتهای شب سیاه
بهت قول میدم هر اتفاقی بیوفته ما ایمان داریم که گناهکارا تاوان میدن
و کسی نمیتونه راحت زندگیشو ادامه بده بعد از این همه ظلم
و قطعا روزی میرسه که خیابون دیگه بوی خون نمیده
و شادی و عطر عشق و وطنپرستی همهجارو فرا میگیره
به امید روزای خوب برای ایران و ایرانیان واقعی و باشرف و باغیرت
و تشکر از تمام هموطنانی که کنار ما هستن و مارو تنها نذاشتن
بخصوص مردم ایران کوچک یعنی فولادشهر
پ ن: به اشتراک گذاشتن این پست جرم محسوب نمیشه
کسانی که کنار ما هستن این پست رو به اشتراک بزارن»
milad_moogooei
مهسا موگویی که بود؟
معترضی که در گواهی فوت او وجود ۳۹ عدد سوراخ مدور در ستون فقرات، در بازوی چپ ۳۱ و ساعد دست چپ نیز ۹ سوراخ مدور نوشته شد
مهسا، متولد سال ۱۳۸۲ بود که روز ۳۱ شهریور ۱۴۰۱ توسط گشت ارشاد در فولاد شهر اصفهان با شلیک گلوله ماموران جان باخت.
در گواهی فوت او نوشته شده است: «در ستون فقرات او ۳۹ عدد سوراخ مدور در بازوی چپ ۳۱ و ساعد دست چپ نیز ۹ سوراخ مدور با حاشیه سوختگی دیده شده است.»
به عبارتی دیگر به مهسا بیش از ۷۰ گلوله ساچمهای شلیک کرده بودند.
همچنین در این گواهی فوت نوشته است:
«با مانتو مشکی آغشته به خون و دارای سوراخهای متعدد و کوچک» تحویل شده است.
آرزوهای این جوان ورزشکار و آزادیخواه را بخوانید:
«-خواندن دندانپزشکی در دانشگاه شیراز
-رتبه کنکور زیر ۶۰۰
-خریدن ماشین
-کتاب خواندن زیاد
-کمککردن به بقیه از حقوقم
-خرید یا اجاره خانه»
این اهداف قشنگ دختری است به نام مهسا موگویی، واقعا هم زیبا هستند، او به خیابان رفت، اعتراض کرد تا مانند جوانان دیگر دنیا زندگی معمولی و استانداردی داشته باشد، اما او را کشتند، آنقدر به طرفش ساچمه شلیک کردند تا جان شیرینش را از دست بدهد
#مهسا_موگویی #مهسا_امینی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دلنوشته مریم اسکندری، در دومین سالگرد کشته شدن برادرش، جاویدنام محمدرضا اسکندری
دوسال گذشت ...
دوسال از شومترین شب زندگیم گذشت...
لحظه به لحظه ثانیههای زجرآورش تو ذهنم مرور میشه تا آخرین لحظه زندگیم...
از بعدازظهر اون روز لعنتی شروع میکنم: با خیالی راحت میخوام خونه را به قصد مهمونی ترک کنم. شنیدم که مرکز پاکدشت شلوغ شده، بابت محمدرضا خیالم راحته شبهای قبل حرفایی از شلوغیا و اعتراضا میزد میگفت چندتا امبولانس دیدم رد شدن ولی شکل امبولانس نبودن میگفت اینا به هیچکس رحم نمیکنن! اما خب میدونستم که با مصطفی باشگاهه و قبلشم سرکار پس خطری نیست...
مصطفی از باشگاه برگشت خونه گفتم محمدرضا کو نرفت مامازند که گفت نه مثل اینکه بهش گفته بود میره خونه دوش بگیره و بره پیش دوستش ابی!مامان ساعتای ۷ بهش زنگ میزنه اخرین نفری که باهاش صحبت کرده مامانه به مامان میگه میرم پیش ابی مامان میگه شام کبابه که دوست داری میگه برام نگه دار گشنمه میام!
میرم به مهمونی با لباسای تمیز و اتو کشیده!ساعت حدودای ۸ شده میلاد(پسرخالم و رفیق صمیمش)یهو نگران میشه بهش زنگ میزنه میبینه در دسترس نیست زنگ میزنه به مصطفی میگه بیا بریم دنبالش محمدرضا گوشیش خاموشه!
به چشمای نگران مصطفی نگاه میکنم جوابمو نمیده و با دمپایی و سراسیمه میره!
هرچی زنگمیزدم هیچکس جواب نمیداد میلاد جواب نمیداد محمدرضام جواب نمیداد فقط مصطفی گفت اینجا قیامته و قطع کرد...
آجی زنگ میزنه میگه مریم چه خبره بابا کجا رفت گفتم آجی فک کنم گرفتنش بدبخت شدیم ..
مهمونا نگاهم میکنن سفره شام وسط باز مونده
بغض میکنم و گریه نمیکنم میترسم نکنه گرفتنش وای محمدرضا اگه گرفته باشنت چی ...دم به دیقه خطشو میگیرم کسی جواب نمیده...
مامان زنگمیزنه با صدایی که نفسی نداره میگه چیشده محمدرضا تصادف کرده؟گفتم نه نه هیچی نیست...سراسیمه بلند میشم میگم توروخدا یکی منو ببره پیش مامانم الان دق میکنه...
تو راه خط بابا رو میگیرم خطشو یه غریبه جواب میده میگه بابات حالش خوب نیست بیاید درمونگاه مرجان میگم وای محمدرضا رو گرفتن بابا حالش بد شده به میلاد زنگ میزنم فقط میگه مریم بدبخت شدیم و گریه میکنه...
راه میفتیم به سمت درمونگاه لعنتی تموم خیابونا رو بستن از کوچه پس کوچه میریم تا درمونگاه اجی با مامان ازونطرف دارن میان اجی زنگ زد گفتم اجی مامانو چرا اوردی ببر بابا حالش خوب نیس محمدرضا رو گفتن گفت تو فقط بگو محمدرضا سالمه من میرم گفتم نمیدونم نمیدونم...
میرسیم دم در درمونگاه انگار وارد یه جبهه جنگ شدیم پر از مامور اسلحه به دست جلو درو احاطه کردن....
اطرافیانم نمیذارن پیاده شممیگن صبر کن ببینیم چه خبره ولی از دور دیدم مامان و اجی با پاهای سست رفتن تو دیگ نتونستن نگهم دارن دوییدم دوییدم رفتم تو اخ کاش نمیرفتم کاش دنیا تو همون لحظه تموم میشد اخ کاش هیچ وقت پام نمیرسید دیگه هیچی یادم نیست با تمام وجود داد میزنم عربده میزنم همه و فحش میدم داد میزنم کف درمونگاه خوابونده بودنت بدن غرق خونتو میبینم نمیذارن بیام سمتت جلوی دهنمو میگیرن میگن داد نزن میبرنش میبرنش ...
باید به چی فکر کنم به آواری که رو سرمون هوار شده یا به اینکه ممکنه ببرنت؟؟ میخوان با امبولانس ببرنت بیمارستان خودمو میندازم روت میگم منم ببرید با اجی و مصطفی دوستش سوار میشیم به دوستش التماس میکنم میگم توروخدا فیلم بگیر ازش تو اوج درد به فکر جمع کردن مدرکیم!
اون لباسای مهمونی و اتو کشیدم حالا غرق خونه پاکه محمدرضامه...
دستای آجی از چند جا پاره شده دستای میلاد و مصطفی پر ازشیشه و زخمه!
بابا و مصطفی تو حال خودشون نیستن کلی بهشون آمپول تزریق کردن!
لحظه به لحظه این زجرا رو میتونم با جزئیات تعریف کنم از بیدار موندنمون بگم که تا دور روز بعد از استرس خوابمون نمیبرد که بدونیم پیکر پاکتو بهمون میدن یا نه...از بابا بگم که التماس ماشینا میکرد کا راهو باز کنن تا ببریمت چون گفته بودن اگر شلوغ بشه اگر بیارنت خونه از همونجا برت میگردونن...از مامان بگم که نتونست واسه پذیرایی از مهمونا بیاد به تالاری که برات گرفتیم آخه قرار بود واسه عروسی یکی یدونش بیاد تالار بگم که کبابی برات نگه داشته بود تا چند وقت تو یخچال بود میگفت بچمگشنش بود...از آجی بگم که مثل دیوونه ها با دستای خونین و پاره تو کوچه زجه میزد آی مردم بیاید داداشمو کشتن...محمدرضا همه اینا سرمون اومد ولی به کدومگناه چرا ؟ تو با دستای خالیت با اون چشمای معصومت قرار بود چه خطری داشته باشی که قلبتو شکافتن؟ با ساک باشگاهت قرار بود چیکار کنی که مثل کفتارا دورت کردن؟؟
#محمدرضا_اسکندری #مهسا_امینی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
دوسال گذشت ...
دوسال از شومترین شب زندگیم گذشت...
لحظه به لحظه ثانیههای زجرآورش تو ذهنم مرور میشه تا آخرین لحظه زندگیم...
از بعدازظهر اون روز لعنتی شروع میکنم: با خیالی راحت میخوام خونه را به قصد مهمونی ترک کنم. شنیدم که مرکز پاکدشت شلوغ شده، بابت محمدرضا خیالم راحته شبهای قبل حرفایی از شلوغیا و اعتراضا میزد میگفت چندتا امبولانس دیدم رد شدن ولی شکل امبولانس نبودن میگفت اینا به هیچکس رحم نمیکنن! اما خب میدونستم که با مصطفی باشگاهه و قبلشم سرکار پس خطری نیست...
مصطفی از باشگاه برگشت خونه گفتم محمدرضا کو نرفت مامازند که گفت نه مثل اینکه بهش گفته بود میره خونه دوش بگیره و بره پیش دوستش ابی!مامان ساعتای ۷ بهش زنگ میزنه اخرین نفری که باهاش صحبت کرده مامانه به مامان میگه میرم پیش ابی مامان میگه شام کبابه که دوست داری میگه برام نگه دار گشنمه میام!
میرم به مهمونی با لباسای تمیز و اتو کشیده!ساعت حدودای ۸ شده میلاد(پسرخالم و رفیق صمیمش)یهو نگران میشه بهش زنگ میزنه میبینه در دسترس نیست زنگ میزنه به مصطفی میگه بیا بریم دنبالش محمدرضا گوشیش خاموشه!
به چشمای نگران مصطفی نگاه میکنم جوابمو نمیده و با دمپایی و سراسیمه میره!
هرچی زنگمیزدم هیچکس جواب نمیداد میلاد جواب نمیداد محمدرضام جواب نمیداد فقط مصطفی گفت اینجا قیامته و قطع کرد...
آجی زنگ میزنه میگه مریم چه خبره بابا کجا رفت گفتم آجی فک کنم گرفتنش بدبخت شدیم ..
مهمونا نگاهم میکنن سفره شام وسط باز مونده
بغض میکنم و گریه نمیکنم میترسم نکنه گرفتنش وای محمدرضا اگه گرفته باشنت چی ...دم به دیقه خطشو میگیرم کسی جواب نمیده...
مامان زنگمیزنه با صدایی که نفسی نداره میگه چیشده محمدرضا تصادف کرده؟گفتم نه نه هیچی نیست...سراسیمه بلند میشم میگم توروخدا یکی منو ببره پیش مامانم الان دق میکنه...
تو راه خط بابا رو میگیرم خطشو یه غریبه جواب میده میگه بابات حالش خوب نیست بیاید درمونگاه مرجان میگم وای محمدرضا رو گرفتن بابا حالش بد شده به میلاد زنگ میزنم فقط میگه مریم بدبخت شدیم و گریه میکنه...
راه میفتیم به سمت درمونگاه لعنتی تموم خیابونا رو بستن از کوچه پس کوچه میریم تا درمونگاه اجی با مامان ازونطرف دارن میان اجی زنگ زد گفتم اجی مامانو چرا اوردی ببر بابا حالش خوب نیس محمدرضا رو گفتن گفت تو فقط بگو محمدرضا سالمه من میرم گفتم نمیدونم نمیدونم...
میرسیم دم در درمونگاه انگار وارد یه جبهه جنگ شدیم پر از مامور اسلحه به دست جلو درو احاطه کردن....
اطرافیانم نمیذارن پیاده شممیگن صبر کن ببینیم چه خبره ولی از دور دیدم مامان و اجی با پاهای سست رفتن تو دیگ نتونستن نگهم دارن دوییدم دوییدم رفتم تو اخ کاش نمیرفتم کاش دنیا تو همون لحظه تموم میشد اخ کاش هیچ وقت پام نمیرسید دیگه هیچی یادم نیست با تمام وجود داد میزنم عربده میزنم همه و فحش میدم داد میزنم کف درمونگاه خوابونده بودنت بدن غرق خونتو میبینم نمیذارن بیام سمتت جلوی دهنمو میگیرن میگن داد نزن میبرنش میبرنش ...
باید به چی فکر کنم به آواری که رو سرمون هوار شده یا به اینکه ممکنه ببرنت؟؟ میخوان با امبولانس ببرنت بیمارستان خودمو میندازم روت میگم منم ببرید با اجی و مصطفی دوستش سوار میشیم به دوستش التماس میکنم میگم توروخدا فیلم بگیر ازش تو اوج درد به فکر جمع کردن مدرکیم!
اون لباسای مهمونی و اتو کشیدم حالا غرق خونه پاکه محمدرضامه...
دستای آجی از چند جا پاره شده دستای میلاد و مصطفی پر ازشیشه و زخمه!
بابا و مصطفی تو حال خودشون نیستن کلی بهشون آمپول تزریق کردن!
لحظه به لحظه این زجرا رو میتونم با جزئیات تعریف کنم از بیدار موندنمون بگم که تا دور روز بعد از استرس خوابمون نمیبرد که بدونیم پیکر پاکتو بهمون میدن یا نه...از بابا بگم که التماس ماشینا میکرد کا راهو باز کنن تا ببریمت چون گفته بودن اگر شلوغ بشه اگر بیارنت خونه از همونجا برت میگردونن...از مامان بگم که نتونست واسه پذیرایی از مهمونا بیاد به تالاری که برات گرفتیم آخه قرار بود واسه عروسی یکی یدونش بیاد تالار بگم که کبابی برات نگه داشته بود تا چند وقت تو یخچال بود میگفت بچمگشنش بود...از آجی بگم که مثل دیوونه ها با دستای خونین و پاره تو کوچه زجه میزد آی مردم بیاید داداشمو کشتن...محمدرضا همه اینا سرمون اومد ولی به کدومگناه چرا ؟ تو با دستای خالیت با اون چشمای معصومت قرار بود چه خطری داشته باشی که قلبتو شکافتن؟ با ساک باشگاهت قرار بود چیکار کنی که مثل کفتارا دورت کردن؟؟
#محمدرضا_اسکندری #مهسا_امینی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«حدیث نجفی دختری پر از شور و نشاط بود
میرقصید، میخندید ولی بیتفاوت نبود
حدیث شجاع بود، شجاع
«سی شهریور، سالروز کشته شدن حدیث توسط جمهوری اسلامیست»
ما فراموش نمیکنیم ✌🏽🌱»
moeinnajafii
#حدیث_نجفی
#زن_زندگی_آزادی #مهسا_امينى #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
میرقصید، میخندید ولی بیتفاوت نبود
حدیث شجاع بود، شجاع
«سی شهریور، سالروز کشته شدن حدیث توسط جمهوری اسلامیست»
ما فراموش نمیکنیم ✌🏽🌱»
moeinnajafii
#حدیث_نجفی
#زن_زندگی_آزادی #مهسا_امينى #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ویدیویی که خواهر جاویدنام امید برزگر از مراسم دومین سالگرد جانباختن برادرش در استوری اینستاگرامش منتشر کرده است.
امید برزگر از جانباختگان خیزش انقلابی در روز ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ است که در جاده ساوه گلستان، با گلوله نیروهای سرکوبگر کشته شد.
در خیزش انقلابی سال ۱۴۰۱ صدها شهروند کشته شدهاند، برخی از کشتهشدههای اعتراضات کمتر نامشان شنیده شده است و بسیاری گمنام ماندهاند. هنوز از تعداد دقیق کشتهشدهها آمار دقیقی در دست نیست.
#امید_برزگر #مهسا_امینی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
امید برزگر از جانباختگان خیزش انقلابی در روز ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ است که در جاده ساوه گلستان، با گلوله نیروهای سرکوبگر کشته شد.
در خیزش انقلابی سال ۱۴۰۱ صدها شهروند کشته شدهاند، برخی از کشتهشدههای اعتراضات کمتر نامشان شنیده شده است و بسیاری گمنام ماندهاند. هنوز از تعداد دقیق کشتهشدهها آمار دقیقی در دست نیست.
#امید_برزگر #مهسا_امینی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مراسم دومین سالگرد جاوید نام پدرام آذرنوش با حضور مردم و علاقمندان در شهرستان دهدشت آرامستان درهلبک در کنار آرامگاه پدرام برگزار گردید
پدرام آذرنوش جوان خوشقدوبالای ایرانی بود که فقط ۱۷ سال داشت و ۳۱ شهریور ۱۴۰۱ به قتل رسید.
پدرام در خیابانهای دهدشت شاهد ضرب و شتم دختری زیر دست ماموران بوده، تاب نمیآورد، ماموران دختر معترض را با مشت، لگد و باتوم میزدند، به میانه درگیری وارد میشود، ماموران پدرام را نیز میزنند، و کمی بعد شروع میکنند به شلیک ساچمه به طرف پدرام.
اما این تمام ماجرا نیست، یکباره از بالای پشت بام خانهای ماموری تک تیرانداز قلب و سینه پدرام را نشانه میگیرد و تمام.
پدر پدرام، خود از جانبازان جنگ ایران و عراق است. جمهوری اسلامی فرزند او را به قتل رسانده است.
پدرام ورزشکار بود و به گفته همشهریانش امید شهرشان بوده است.
#یاری_مدنی_توانا
#نه_به_جمهوری_اسلامی #دهدشت
#پدرام_آذرنوش #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
پدرام آذرنوش جوان خوشقدوبالای ایرانی بود که فقط ۱۷ سال داشت و ۳۱ شهریور ۱۴۰۱ به قتل رسید.
پدرام در خیابانهای دهدشت شاهد ضرب و شتم دختری زیر دست ماموران بوده، تاب نمیآورد، ماموران دختر معترض را با مشت، لگد و باتوم میزدند، به میانه درگیری وارد میشود، ماموران پدرام را نیز میزنند، و کمی بعد شروع میکنند به شلیک ساچمه به طرف پدرام.
اما این تمام ماجرا نیست، یکباره از بالای پشت بام خانهای ماموری تک تیرانداز قلب و سینه پدرام را نشانه میگیرد و تمام.
پدر پدرام، خود از جانبازان جنگ ایران و عراق است. جمهوری اسلامی فرزند او را به قتل رسانده است.
پدرام ورزشکار بود و به گفته همشهریانش امید شهرشان بوده است.
#یاری_مدنی_توانا
#نه_به_جمهوری_اسلامی #دهدشت
#پدرام_آذرنوش #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
محسن مالمیر از جوانان دلاور شهر نوشهر بود که با دستان خالی ماموران سرکوبگر را فراری دادند. او روز ۲۹ شهریور به همراه امیرحسین شمس و حنانه کیا و چندین نفر دیگر کشته شد. محسن از نخستین جانباختگان نوشهر بود.. او تازه علاقهمند به ورزش بدنسازی شده بود و دوست داشت که بتواند در مسابفات شرکت کند. محسن مالمیر هنگامی که داشت یکی از بچههایی که تیر خورده بودند را روی زمین میکشبد تا به جایی امن ببرد، مورد اصابت گلوله جنگی سرکوبگران قرار گرفت.. نوشهر شهری آرام در مازندران بود، ولی شلیک گلوله به مردم و به قتل رساندن چند نفر، باعث خشم جوانان غیور این شهر شد. آنها چند خودروی پلیس را واژگون و کیوسک پلیس را به آتش کشیدند. این تنها راه دفاعشان در برابر نیروهای تا بن دندان مسلح بود. دفاعی مشروع در برابر قاتلان.
گفته شد که آن شب از کلانتری نزدیک به شهرداری نوشهر به سوی محسن و سایرین شلیک شد. یاد محسن مالمیر و سایر جاویدنامان و قهرمانان وطن که در راه آزادی ایران، دلاورانه ایستادگی کردند گرامی باد.
#محسن_مالمیر #مهسا_امینی #انقلاب_ملی #علیه_فراموشی #نه_فراموش_میکنیم_نه_میبخشیم #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
گفته شد که آن شب از کلانتری نزدیک به شهرداری نوشهر به سوی محسن و سایرین شلیک شد. یاد محسن مالمیر و سایر جاویدنامان و قهرمانان وطن که در راه آزادی ایران، دلاورانه ایستادگی کردند گرامی باد.
#محسن_مالمیر #مهسا_امینی #انقلاب_ملی #علیه_فراموشی #نه_فراموش_میکنیم_نه_میبخشیم #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
احسان خزابی، برادر جاویدنام عرفان خزایی، ویدیویی از مراسم دومین سالگرد جانباختن برادرش را همراه با متن دلنوشته پدرش منتشر کرد.
«یادبود گرامیداشت دومین سالگرد قهرمان راه آزادی وطن جاوید نام #عرفان_خزایی
در حضور جمعی از خانواده های دادخواه و داغدیده دیگر .
دلنوشته پدر :
دو سال از قتل عامدانه پسرم به دست نیرو های سرکوبگر حکومتی میگذرد و چشمم به راهت دوخته است .
عرفان عزیزم تو نه اولین و نه آخرین، قهرمان آزاده ای بودی که شرافت و انسانیت را با حضورت در جمع معترضانی که فقط زیبایی، رفاه، عدالت، برابری و انسانیت را برای تمام ایران میخواستند بودی، ولی سهم شما از این زندگیهای نا عادلانه، گلولههای جنگی شد.
گلولههایی که هزاران برابر جای زخم و دردش عمیقتر از گلوله هایی بود که عراقی ها در جنگ تحمیلی به من و دیگر پدرانی که فرزندانشان به دستور جانیان این نظام فاسد کشته شدند در جان و تنمان زبانه میکشد.
ما رو به دشمن ایستاده بودیم و نمیدانستیم که روزی چنین از پشت خنجر خواهیم خورد.»
#عرفان_خزایی #مهسا_امینی
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
«یادبود گرامیداشت دومین سالگرد قهرمان راه آزادی وطن جاوید نام #عرفان_خزایی
در حضور جمعی از خانواده های دادخواه و داغدیده دیگر .
دلنوشته پدر :
دو سال از قتل عامدانه پسرم به دست نیرو های سرکوبگر حکومتی میگذرد و چشمم به راهت دوخته است .
عرفان عزیزم تو نه اولین و نه آخرین، قهرمان آزاده ای بودی که شرافت و انسانیت را با حضورت در جمع معترضانی که فقط زیبایی، رفاه، عدالت، برابری و انسانیت را برای تمام ایران میخواستند بودی، ولی سهم شما از این زندگیهای نا عادلانه، گلولههای جنگی شد.
گلولههایی که هزاران برابر جای زخم و دردش عمیقتر از گلوله هایی بود که عراقی ها در جنگ تحمیلی به من و دیگر پدرانی که فرزندانشان به دستور جانیان این نظام فاسد کشته شدند در جان و تنمان زبانه میکشد.
ما رو به دشمن ایستاده بودیم و نمیدانستیم که روزی چنین از پشت خنجر خواهیم خورد.»
#عرفان_خزایی #مهسا_امینی
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سینا لوحموسوی؛ نوجوان ۱۶ سالهای که در جریان خیزش انقلابی ۱۴۰۱، روز ۳۰ شهریور ماه با گلوله سرکوبگران در شهر آمل کشته شد
آخرین روز تابستان است، سینا که عاشق و دلداده فوتبال است، پس از تمرین همراه با دوستانش در حال برگشت به خانه است که شلوغیهای خیابان او را به سمت خود میکشد. روبروی فرمانداری آمل، ماموران به سمت جمعیت حمله میکنند و به سویشان شلیک میکنند. مردم پراکنده شده هر کدام بهسویی میروند. در این میان تیری جنگی به زیر بغل سینا میخورد و او غرق در خون روی زمین میافتد. روی زمین افتاده و کولهپشتی تازهاش که مادرش براش خریده غرق خون میشود. خون تمام پیراهنش و تنش را سرخ سرخ میکند و جان شیرینش را از دست میدهد.
پیکر بی جان سینا را در قبرستان امامزاده ابراهیم آمل به خاک میسپارند.
مادر سینا در این فایل صوتی از دلتنگیهایش میگوید و به پسر قهرمانش افتخار میکند.
#سینا_لوح_موسوی #آمل #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
آخرین روز تابستان است، سینا که عاشق و دلداده فوتبال است، پس از تمرین همراه با دوستانش در حال برگشت به خانه است که شلوغیهای خیابان او را به سمت خود میکشد. روبروی فرمانداری آمل، ماموران به سمت جمعیت حمله میکنند و به سویشان شلیک میکنند. مردم پراکنده شده هر کدام بهسویی میروند. در این میان تیری جنگی به زیر بغل سینا میخورد و او غرق در خون روی زمین میافتد. روی زمین افتاده و کولهپشتی تازهاش که مادرش براش خریده غرق خون میشود. خون تمام پیراهنش و تنش را سرخ سرخ میکند و جان شیرینش را از دست میدهد.
پیکر بی جان سینا را در قبرستان امامزاده ابراهیم آمل به خاک میسپارند.
مادر سینا در این فایل صوتی از دلتنگیهایش میگوید و به پسر قهرمانش افتخار میکند.
#سینا_لوح_موسوی #آمل #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پوریا علیپور، جوانی که در شهریور ۱۴۰۱ نیروهای سرکوبگر تا سر حد مرگ او را زده بودند، به مناسبت سالگرد آن واقعه این ویدیو را منتشر کرد و نوشت:
«آری ! من زیر شکنجهها و چکمههایتان زنده ماندهام!
با تیر آخری که به من شلیک کردید ... نه! خلاص نشد!
این جنگ ادامه داره ...
منو زدید تا مقامات و مسئولان جمهوری اسلامی بیشتر ایران رو غارت کنند و کشور رو به بیگانگان بفروشند!
شما مدافع حکومت ضد ایران و دشمن ایران و ایرانی هستند!
آره، من زنده موندم تا راوی جنایت شما باشم!
دیگه نمی تونید حاشا کنید و بگید : " کی بود کی بود من نبودم " !!
این جنایت در حافظه تاریخی ملت ایران خواهد ماند.
تا زمانی که ورق برگرده و اگه سمت درست تاریخ نایستید، اونوقت قضیه برعکس میشه!»
pouria.pal
#پوریا_علیپور #نه_به_جمهوری_اسلامی #مهسا_امینی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
«آری ! من زیر شکنجهها و چکمههایتان زنده ماندهام!
با تیر آخری که به من شلیک کردید ... نه! خلاص نشد!
این جنگ ادامه داره ...
منو زدید تا مقامات و مسئولان جمهوری اسلامی بیشتر ایران رو غارت کنند و کشور رو به بیگانگان بفروشند!
شما مدافع حکومت ضد ایران و دشمن ایران و ایرانی هستند!
آره، من زنده موندم تا راوی جنایت شما باشم!
دیگه نمی تونید حاشا کنید و بگید : " کی بود کی بود من نبودم " !!
این جنایت در حافظه تاریخی ملت ایران خواهد ماند.
تا زمانی که ورق برگرده و اگه سمت درست تاریخ نایستید، اونوقت قضیه برعکس میشه!»
pouria.pal
#پوریا_علیپور #نه_به_جمهوری_اسلامی #مهسا_امینی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
...آیا دخترک زندگی کرده بود
متن و دکلمه : #سارینا_اسماعیل_زاده
#زن_زندگی_آزادی
#مهسا_امینی
#نیکا_شاکرمی
#آرمیتا_گراوند
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
متن و دکلمه : #سارینا_اسماعیل_زاده
#زن_زندگی_آزادی
#مهسا_امینی
#نیکا_شاکرمی
#آرمیتا_گراوند
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ویدئویی از مراسم سالگرد جاویدنام ابوالفضل مهدیپور و عزاداری مادرش
مادرش ضمن انتشار این ویدئو، نوشت:
«ما ادامه داریم
امروز سی شهریور هزارو چهارصد وسه دومین سالیاد جاوید نام #ابوالفضل_مهدی_پور است جانم فدایت جانم فدای ایران »
ابوالفضل مهدیپور، جوان ۱۸ ساله کارگری که ۳۰ شهریور در بابل کشته شد، یکی از جانباختههای خیزش انقلابی ۱۴۰۱ است.
او کارگر کارگاه سنگکاری بود که با شلیک گلوله نیروهای سرکوبگر جمهوری اسلامی کشته شد.
#یاری_مدنی_توانا #ابوالفضل_مهدی_پور #جان_پرور_ابوالفضل_مهدی_پور
@Tavaana_TavaanaTech
مادرش ضمن انتشار این ویدئو، نوشت:
«ما ادامه داریم
امروز سی شهریور هزارو چهارصد وسه دومین سالیاد جاوید نام #ابوالفضل_مهدی_پور است جانم فدایت جانم فدای ایران »
ابوالفضل مهدیپور، جوان ۱۸ ساله کارگری که ۳۰ شهریور در بابل کشته شد، یکی از جانباختههای خیزش انقلابی ۱۴۰۱ است.
او کارگر کارگاه سنگکاری بود که با شلیک گلوله نیروهای سرکوبگر جمهوری اسلامی کشته شد.
#یاری_مدنی_توانا #ابوالفضل_مهدی_پور #جان_پرور_ابوالفضل_مهدی_پور
@Tavaana_TavaanaTech
متنی که مادر جاویدنام محمدحسن ترکمان در اینستاگرام منتشر کرد:
«بالاخره آفتاب سی ام شهریور ماه هم طلوع کرد،، روزی که زندگی ام تمام شد،، دیروز دومین سالگرد پرواز #محمدحسن_ترکمان را در کنارمزارش خیلی باشکوه برگزار کردم ، یک روز زودتر مراسم را برگزار کردم تا بی وجود ها، برایم تصمیم گیری نکنند، گرچه به هر قیمتی هم که میبود من این مراسم را برگزار میکردم، دیروز پنج شنبه بود و درب های آرامستان، برای زیارت اهل قبور باز بود، دوست نداشتم با تعیین تکلیف بی خاصیت هایی که جرات و شهامت ندارند، کاری را انجام دهم ، بنابراین برنامه ی خودم را اجرا کردم، گرچه، مثل همیشه، بودند آقایان ترسو و بزدلی که شهامت راستگویی و صداقت را ندارند، اما در نهایت آرامش و خیلی باشکوه مراسم سالگرد برگزار شد، مردم کنارمان بودند و مثل همیشه محبت و عشقتشان را نثارمان کردند، دومین سالگرد پرواز #محمدحسن_ترکمان، هم از راه رسید، یادآوری روزهایی که بر من گذشت، اصلا قابل بیان نیست اما، در این دوسال ماهیت خیلی از چهره ها و اطرافیان برایم روشن شد، در این دوسال دوست و دشمن های واقعی را خوب شناخته و یاد گرفتم که چگونه مقاوم و استوارتر باشم، اما روی سخنم با بعضی بی وجودها و بی خاصیتها،یادتان باشد که من همیشه یک قدم از شما خائنین و قاتلان و دروغگویان، همیشه جلوترم ، دیروز از چهره های تان کاملا مشخص بود که کاملا غافلگیر شده اید، من هیچ جایی تاریخ مراسم سالگرد را اعلام نکردم اما منتظر حرکت غیر متعارفی از سوی تان بودم تا آنوقت آن جور که باید حساب تان را تسویه میکردم ، منتظر بودم که کاسه ی صبرم را لبریز کنید آنوقت ،#کاملیا_سجادیان، واقعی را در کل دنیا فریاد میزدم ، پای همه چیز هم ایستاده بودم ، خوب گوش کنید، کاری را که بخواهم انجام خواهم داد، و تنها از خدای بالای سرم میترسم ولا غیر، به هرحال، مراسم سالگرد برگزار شد و دردهایی را که بر ما می گذرد را باز تحمل میکنیم و تا رسیدن به عدالت و آزادی و حقانیت، از پای نخواهیم افتاد، خوشحالم که هنوز هم از محمدحسن باتمام وجود میترسید، این ترس یعنی، حقانیت فرزندان نیلی کاملا مشخص است، ترس بعضیها از سنگ مزار فرزندان نیلی، یعنی، کثیف بودن و بی وجودی این سیستم و عواملش، دزدان و قاتلان و مترسک های اعتقادی که برای منفعت طلبی خفه خون گرفته اند، روزی بی شک انتقام خون پاک فرزندانمان را خواهیم گرفت در این شکی نیست، پس مرا همیشه دشمن قسم خوردهتان بدانید و بدانید که همیشه مقابلتان قرار دارم ولایت و رهبری را هم لایق خداوند متعال میدانم و بس، پس تا میتوانید برای اربابهای بی وجودتان تعظیم کنید، به پایان خط و اقتدار پوشالیتان چیزی نمانده»
#محمدحسن_ترکمان #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
«بالاخره آفتاب سی ام شهریور ماه هم طلوع کرد،، روزی که زندگی ام تمام شد،، دیروز دومین سالگرد پرواز #محمدحسن_ترکمان را در کنارمزارش خیلی باشکوه برگزار کردم ، یک روز زودتر مراسم را برگزار کردم تا بی وجود ها، برایم تصمیم گیری نکنند، گرچه به هر قیمتی هم که میبود من این مراسم را برگزار میکردم، دیروز پنج شنبه بود و درب های آرامستان، برای زیارت اهل قبور باز بود، دوست نداشتم با تعیین تکلیف بی خاصیت هایی که جرات و شهامت ندارند، کاری را انجام دهم ، بنابراین برنامه ی خودم را اجرا کردم، گرچه، مثل همیشه، بودند آقایان ترسو و بزدلی که شهامت راستگویی و صداقت را ندارند، اما در نهایت آرامش و خیلی باشکوه مراسم سالگرد برگزار شد، مردم کنارمان بودند و مثل همیشه محبت و عشقتشان را نثارمان کردند، دومین سالگرد پرواز #محمدحسن_ترکمان، هم از راه رسید، یادآوری روزهایی که بر من گذشت، اصلا قابل بیان نیست اما، در این دوسال ماهیت خیلی از چهره ها و اطرافیان برایم روشن شد، در این دوسال دوست و دشمن های واقعی را خوب شناخته و یاد گرفتم که چگونه مقاوم و استوارتر باشم، اما روی سخنم با بعضی بی وجودها و بی خاصیتها،یادتان باشد که من همیشه یک قدم از شما خائنین و قاتلان و دروغگویان، همیشه جلوترم ، دیروز از چهره های تان کاملا مشخص بود که کاملا غافلگیر شده اید، من هیچ جایی تاریخ مراسم سالگرد را اعلام نکردم اما منتظر حرکت غیر متعارفی از سوی تان بودم تا آنوقت آن جور که باید حساب تان را تسویه میکردم ، منتظر بودم که کاسه ی صبرم را لبریز کنید آنوقت ،#کاملیا_سجادیان، واقعی را در کل دنیا فریاد میزدم ، پای همه چیز هم ایستاده بودم ، خوب گوش کنید، کاری را که بخواهم انجام خواهم داد، و تنها از خدای بالای سرم میترسم ولا غیر، به هرحال، مراسم سالگرد برگزار شد و دردهایی را که بر ما می گذرد را باز تحمل میکنیم و تا رسیدن به عدالت و آزادی و حقانیت، از پای نخواهیم افتاد، خوشحالم که هنوز هم از محمدحسن باتمام وجود میترسید، این ترس یعنی، حقانیت فرزندان نیلی کاملا مشخص است، ترس بعضیها از سنگ مزار فرزندان نیلی، یعنی، کثیف بودن و بی وجودی این سیستم و عواملش، دزدان و قاتلان و مترسک های اعتقادی که برای منفعت طلبی خفه خون گرفته اند، روزی بی شک انتقام خون پاک فرزندانمان را خواهیم گرفت در این شکی نیست، پس مرا همیشه دشمن قسم خوردهتان بدانید و بدانید که همیشه مقابلتان قرار دارم ولایت و رهبری را هم لایق خداوند متعال میدانم و بس، پس تا میتوانید برای اربابهای بی وجودتان تعظیم کنید، به پایان خط و اقتدار پوشالیتان چیزی نمانده»
#محمدحسن_ترکمان #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«درودبرتوقهرمان وطن
دومین بزرگداشت پسرطبیعت،جاویدنام محسن محمدی کوچکسرایی
سپاس ویژه ازهمه عزیزانی که قدم روی چشمامون گذاشتن ودلگرمی بودن دراین ظلم بزرگ .سپاسگذاریم قدردان شیرمرد شهرودیارتون قدردان شیرمرد میهن عزیزمون بودید وتشریف فرماشدید.به امیدروزهای شادوپرازآرامش درکشورعزیزمون ایران.
پاینده ایران✌️✌️»
محسن محمدی کوچکسرایی مهندس برق بود و پدر دو کودک به نامهای حامی ۱۱ ساله و لیام ۵ ساله.
محسن محمدی متولد ۱۳۶۴ و اهل قائمشهر در استان مازندران بود. او به خاطر علاقهاش به طبیعت و محیط زیست به «پسر طبیعت» معروف شد.
پیراهن آغشته به خوناش، تنها یادگاریای است که برای خانوادهاش باقی مانده است. آن شب رفته بود تا به کشته شدن مهسا امینی[ها] اعتراض کند، اما گلولهای سینهاش را نشانه گرفت و کشته شد.
محسن (شعبان) محمدی کوچکسرایی، روز چهارشنبه ۳۰ شهریور در قائمشهر، کشته شد.
همان شب پیکر محسن محمدی را از بیمارستان ولیعصر به پزشکی قانونی ساری منتقل میکنند. به خانواده او گفته شد یک هفته بعد جنازه را تحویل میدهند، اما آنها با پیگیری مداوم و تجمع بیش از ۷۰۰ نفری مقابل منزل پدر محسن محمدی موفق میشوند پیکر این جان باخته را تحویل بگیرند.
ماموران پیکرش را تنها به این شرط تحویل خانواده دادند که مرگ او را کار معترضان اعلام کنند. اما خانواده از این کار امتناع کردند و پدرش بارها در صفحه اینستاگرامش علیه دیکتاتوری که خون فرزندش را به زمین ریخت، نوشت.
#محسن_محمدی_کوچکسرایی #دادخواهی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
دومین بزرگداشت پسرطبیعت،جاویدنام محسن محمدی کوچکسرایی
سپاس ویژه ازهمه عزیزانی که قدم روی چشمامون گذاشتن ودلگرمی بودن دراین ظلم بزرگ .سپاسگذاریم قدردان شیرمرد شهرودیارتون قدردان شیرمرد میهن عزیزمون بودید وتشریف فرماشدید.به امیدروزهای شادوپرازآرامش درکشورعزیزمون ایران.
پاینده ایران✌️✌️»
محسن محمدی کوچکسرایی مهندس برق بود و پدر دو کودک به نامهای حامی ۱۱ ساله و لیام ۵ ساله.
محسن محمدی متولد ۱۳۶۴ و اهل قائمشهر در استان مازندران بود. او به خاطر علاقهاش به طبیعت و محیط زیست به «پسر طبیعت» معروف شد.
پیراهن آغشته به خوناش، تنها یادگاریای است که برای خانوادهاش باقی مانده است. آن شب رفته بود تا به کشته شدن مهسا امینی[ها] اعتراض کند، اما گلولهای سینهاش را نشانه گرفت و کشته شد.
محسن (شعبان) محمدی کوچکسرایی، روز چهارشنبه ۳۰ شهریور در قائمشهر، کشته شد.
همان شب پیکر محسن محمدی را از بیمارستان ولیعصر به پزشکی قانونی ساری منتقل میکنند. به خانواده او گفته شد یک هفته بعد جنازه را تحویل میدهند، اما آنها با پیگیری مداوم و تجمع بیش از ۷۰۰ نفری مقابل منزل پدر محسن محمدی موفق میشوند پیکر این جان باخته را تحویل بگیرند.
ماموران پیکرش را تنها به این شرط تحویل خانواده دادند که مرگ او را کار معترضان اعلام کنند. اما خانواده از این کار امتناع کردند و پدرش بارها در صفحه اینستاگرامش علیه دیکتاتوری که خون فرزندش را به زمین ریخت، نوشت.
#محسن_محمدی_کوچکسرایی #دادخواهی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شیرین علیزاده به همراه همسر و پسر خردسالش در حال رفتن به تنکابن بودند که اعتراضات در متل قو یکباره اوج میگیرد، شیرین گوشی تلفن همراه خود را برمیدارد و شروع به تصویربرداری از درگیری معترضان با ماموران امنیتی میکند.
اما همان لحظه، هدف گلولهها قرار میگیرد و همه چیز تمام، مقابل چشمان کودکش، همسر و دیگر سرنشینان به دست ماموران به قتل میرسد و فیلم کشته شدن او برای همیشه ثبت میشود.
شیرین متولد ۲۵ مردادماه ۱۳۶۵ بود، مادری که کلی آرزوی زیبا برای پسرش داشت، در حال رفتن به سفری خانوادگی بودند.
کوروش وزیری همسر شیرین، بارها به علت دادخواهی، بازداشت شد۔ همچنین خواهر شیرین علیزاده هم مدتی بازداشت شده بود.
#حکومت_قاتل #نه_به_فراموشی #مهسا_امينى #شیرین_علیزاده #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
اما همان لحظه، هدف گلولهها قرار میگیرد و همه چیز تمام، مقابل چشمان کودکش، همسر و دیگر سرنشینان به دست ماموران به قتل میرسد و فیلم کشته شدن او برای همیشه ثبت میشود.
شیرین متولد ۲۵ مردادماه ۱۳۶۵ بود، مادری که کلی آرزوی زیبا برای پسرش داشت، در حال رفتن به سفری خانوادگی بودند.
کوروش وزیری همسر شیرین، بارها به علت دادخواهی، بازداشت شد۔ همچنین خواهر شیرین علیزاده هم مدتی بازداشت شده بود.
#حکومت_قاتل #نه_به_فراموشی #مهسا_امينى #شیرین_علیزاده #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech