.
ابلاغ احکام ۵ تا ۱۰ سال زندان به چهار روزنامهنگار
ایمان میرزازاده، وکیل مدافع احسان صفرزایی، آفرین چیتساز، احسان مازندرانی و داود اسدی خبر از ابلاغ حکم مجموعا ۲۷ سال زندان به این روزنامهنگاران داده است. این حکم از سوی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب اسلامی صادر شده است.
بر این اساس، احسان مازندرانی، مدیر مسئول روزنامه "فرهیختگان"، به ۷ سال حبس تعزیری محکوم شد. اتهام او "اجتماع و تبانی و فعالیت علیه نظام" اعلام شده است.
سامان صفرزایی، دبیر بینالملل نشریه "اندیشه پویا" نیز به "اتهام اجتماع و تبانی به قصد بر هم زدن امنیت کشور" به ۵ سال حبس تعزیری محکوم شده است.
داود اسدی و آفرین چیتساز، #روزنامهنگار روزنامه "ایران" نیز به ترتیب به ۵ و ۱۰ سال زندان محکوم شدند.
این وکیل دادگستری در گفتوگو با خبرگزاری تسنیم گفت: «بر اساس آنچه سخنگوی قوه قضائیه اعلام کرده بود، به دفتر شعبه دادگاه مراجعه کردم که اعلام کردند قاضی حکم را صادر کرده و برای تایپ ارسال شده است.» این وکیل دادگستری با بیان اینکه دفتر دادگاه گفته فردا (سهشنبه) حکم ابلاغ میشود افزود: «قرار است این افراد نیز از #زندان به دادگاه بیایند تا حکم به آنها نیز ابلاغ شوند.» به گفته میرزازاده، #احسان_صفرزایی، #آفرین_چیتساز، #احسان_مازندرانی، #داوداسدی و عیسی سحرخیز از دستگیرشدگان آبان ۹۴ به شمار میروند که به جز #سحرخیز، برای چهار نفر دیگر حکم صادر شده است.
@Tavaana_TavaanaTech
ابلاغ احکام ۵ تا ۱۰ سال زندان به چهار روزنامهنگار
ایمان میرزازاده، وکیل مدافع احسان صفرزایی، آفرین چیتساز، احسان مازندرانی و داود اسدی خبر از ابلاغ حکم مجموعا ۲۷ سال زندان به این روزنامهنگاران داده است. این حکم از سوی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب اسلامی صادر شده است.
بر این اساس، احسان مازندرانی، مدیر مسئول روزنامه "فرهیختگان"، به ۷ سال حبس تعزیری محکوم شد. اتهام او "اجتماع و تبانی و فعالیت علیه نظام" اعلام شده است.
سامان صفرزایی، دبیر بینالملل نشریه "اندیشه پویا" نیز به "اتهام اجتماع و تبانی به قصد بر هم زدن امنیت کشور" به ۵ سال حبس تعزیری محکوم شده است.
داود اسدی و آفرین چیتساز، #روزنامهنگار روزنامه "ایران" نیز به ترتیب به ۵ و ۱۰ سال زندان محکوم شدند.
این وکیل دادگستری در گفتوگو با خبرگزاری تسنیم گفت: «بر اساس آنچه سخنگوی قوه قضائیه اعلام کرده بود، به دفتر شعبه دادگاه مراجعه کردم که اعلام کردند قاضی حکم را صادر کرده و برای تایپ ارسال شده است.» این وکیل دادگستری با بیان اینکه دفتر دادگاه گفته فردا (سهشنبه) حکم ابلاغ میشود افزود: «قرار است این افراد نیز از #زندان به دادگاه بیایند تا حکم به آنها نیز ابلاغ شوند.» به گفته میرزازاده، #احسان_صفرزایی، #آفرین_چیتساز، #احسان_مازندرانی، #داوداسدی و عیسی سحرخیز از دستگیرشدگان آبان ۹۴ به شمار میروند که به جز #سحرخیز، برای چهار نفر دیگر حکم صادر شده است.
@Tavaana_TavaanaTech
#امیدکوکبی، دانشمند و نخبه فیزیک زندانی در هفته گذشته تحت جراحی قرار گرفت و کلیه راست او از بدنش خارج شد.
علاوه بر او زندانیان زیادی در طی دوران زندان به بیماری های مختلف مبتلا شده اند.
علیرضا رضایی، طنزپرداز، در ویدئویی که می بینید به این موضوع می پردازد.
@Tavaana_TavaanaTech
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
https://www.youtube.com/watch?v=6lyU6jTrvLc
علاوه بر او زندانیان زیادی در طی دوران زندان به بیماری های مختلف مبتلا شده اند.
علیرضا رضایی، طنزپرداز، در ویدئویی که می بینید به این موضوع می پردازد.
@Tavaana_TavaanaTech
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
https://www.youtube.com/watch?v=6lyU6jTrvLc
YouTube
برای امید کوکبی؛ طنزی از علیرضا رضایی
امید کوکبی، دانشجوی رشته فوق دکترا در دانشگاه آستین تگزاس که برای دیدن خانوادهاش به تهران رفته بود، در بهمن ماه سال ۱۳۸۹ به اتهام ارتباط با دولت متخاصم در ت...
Forwarded from تواناتک Tavaanatech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سوالات تکنیکی و فنی خودتان را در ایمیل [email protected] بپرسید ولی اگر فیلتر شکن می خواهید ایمیل خالی بزنید به
[email protected]
[email protected]
هادی حیدری، کارتونیست با اتمام دوره محکومیتاش آزاد شد
هادی حیدری، کارتونیست و روزنامهنگار پس از گذراندن دوران محکومیت خود از زندان اوین آزاد شد.
@Tavaana_TavaanaTech
👇👇👇👇👇👇👇👇
هادی حیدری، کارتونیست و روزنامهنگار پس از گذراندن دوران محکومیت خود از زندان اوین آزاد شد.
@Tavaana_TavaanaTech
👇👇👇👇👇👇👇👇
#هادی_حیدری، کارتونیست با اتمام دوره محکومیتاش آزاد شد
هادی حیدری، #کارتونیست و #روزنامهنگار پس از گذراندن دوران محکومیت خود از زندان اوین آزاد شد.
کارتون منتشر شده از او با عنوان "چشم بندان" در سال ۱۳۹۱ باعث توقیف سه ماهه روزنامه شرق شد و در پی آن با شکایت قرارگاه ثارالله سپاه پروندهای برای او تشکیل شد.
هادی حیدری پس از محاکمه در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی محمد مقیسه به اتهام تبلیغ علیه نظام از طریق انتشار کاریکاتورهایش در مطبوعات به تحمل یک سال حبس تعزیری محکوم شد.
سال گذشته با حضور ماموران امنیتی در دفتر روزنامه شهروند، حیدری را بازداشت کردند. او برای اجرای حکم یک سالهاش به زندان اوین منتقل شد.
#هادی_حیدری در سال ۱۳۹۲ برنده جایزه روزنامهنگاری "امید" از طرف بنیاد شادروان دکتر مهدی سمسار شده بود.
او پیش از این نیز چندین بار بازداشت و زندانی شده بود، از این میان در تاریخ ۳۰ مهر ۱۳۸۸ در مراسم دعای کمیل بازداشت و به بند ٢٠٩ زندان اوین منتقل شد که در تاریخ ١٨ ابان همان سال با سپردن وثیقه آزاد شد، همچنین در تاریخ ۲۷ آذر ۱۳۸۹ پس از احضار به دادگاه بازداشت و در تاریخ ۵ دی ۱۳۸۹ باز هم با قید وثیقه و در انتظار رأی دادگاه آزاد شده بود.
@Tavaana_TavaanaTech
هادی حیدری، #کارتونیست و #روزنامهنگار پس از گذراندن دوران محکومیت خود از زندان اوین آزاد شد.
کارتون منتشر شده از او با عنوان "چشم بندان" در سال ۱۳۹۱ باعث توقیف سه ماهه روزنامه شرق شد و در پی آن با شکایت قرارگاه ثارالله سپاه پروندهای برای او تشکیل شد.
هادی حیدری پس از محاکمه در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی محمد مقیسه به اتهام تبلیغ علیه نظام از طریق انتشار کاریکاتورهایش در مطبوعات به تحمل یک سال حبس تعزیری محکوم شد.
سال گذشته با حضور ماموران امنیتی در دفتر روزنامه شهروند، حیدری را بازداشت کردند. او برای اجرای حکم یک سالهاش به زندان اوین منتقل شد.
#هادی_حیدری در سال ۱۳۹۲ برنده جایزه روزنامهنگاری "امید" از طرف بنیاد شادروان دکتر مهدی سمسار شده بود.
او پیش از این نیز چندین بار بازداشت و زندانی شده بود، از این میان در تاریخ ۳۰ مهر ۱۳۸۸ در مراسم دعای کمیل بازداشت و به بند ٢٠٩ زندان اوین منتقل شد که در تاریخ ١٨ ابان همان سال با سپردن وثیقه آزاد شد، همچنین در تاریخ ۲۷ آذر ۱۳۸۹ پس از احضار به دادگاه بازداشت و در تاریخ ۵ دی ۱۳۸۹ باز هم با قید وثیقه و در انتظار رأی دادگاه آزاد شده بود.
@Tavaana_TavaanaTech
Forwarded from بشکن Beshkan
فیلترشکن OpenVPN برای ویندوز: https://goo.gl/3Z2d3p
برای عضویت در بشکن به https://goo.gl/A7DbzA بروید.
@beshkan و @tavaanatech
برای عضویت در بشکن به https://goo.gl/A7DbzA بروید.
@beshkan و @tavaanatech
Forwarded from بشکن Beshkan
فیلترشکن OpenVPN برای مک: https://goo.gl/4aTPqH
برای عضویت در بشکن به https://goo.gl/A7DbzA بروید.
@beshkan و @tavaanatech
برای عضویت در بشکن به https://goo.gl/A7DbzA بروید.
@beshkan و @tavaanatech
Forwarded from بشکن Beshkan
فیلترشکن OpenVPN برای اندروید: https://goo.gl/vhfkdO
برای عضویت در بشکن به https://goo.gl/A7DbzA بروید.
@beshkan و @tavaanatech
برای عضویت در بشکن به https://goo.gl/A7DbzA بروید.
@beshkan و @tavaanatech
Forwarded from بشکن Beshkan
فیلترشکن OpenVPN برای آیفون: https://goo.gl/t4XEt5
برای عضویت در بشکن به https://goo.gl/A7DbzA بروید.
@beshkan و @tavaanatech
برای عضویت در بشکن به https://goo.gl/A7DbzA بروید.
@beshkan و @tavaanatech
Forwarded from بشکن Beshkan
OpenVPN_v2.6.0.4-Updated.apk
11.5 MB
فایل نسخه آپدیت شده OpenVPN برای اندروید
یک پدیده تکاندهنده:
#کارتنخوابی خانوادگی با سه کودک ناشنوا
یک چادر مسافرتیِ رنگی، یکی دو پتویی که کهنگی از رنگ و بویشان پیداست، چند دست لباس زهوار در رفته، با خرت و پرتهایی که داخل کیسه برنج پاره چپانده شده؛ این تمام داراییشان است، همه آن چیزی که برای یک زندگی دارند. چادرهای مسافرتی، ظهر یکی از روزهای اردیبهشتماه، با هر بادی تکان میخورند. وقتی که باد شدیدتر میشود، انگار میخواهند از جا کنده شوند.
اینجا گوشه کنارهای اتوبان تهران- قم است. دو هفتهای میشود که جایگاه استراحت موقت مسافران در محوطه حرم مطهر را اشغال کردهاند. حالا باید به فکر جای دیگری برای اقامتشان شوند.
«معصومه»، پتوی قرمز کهنهای را دورش پیچانده و در محوطه راه میرود. بادی میآید و او با دستهای سیاه و زردش، پتو را محکمتر میگیرد که نیفتد. معصومه ٤٢ سال بیشتر ندارد اما مادر یک خانواده پرجمعیت است؛ سه دختر و سه پسرش، همان حوالیاند. معلوم نیست این همه جمعیت که دو داماد هم به آنها اضافه میشود، چطور در همین چند وجب جا، میخوابند: «نوبتی میخوابیم. همیشه هم همه اینجا نیستند. دامادم سر کار میرود، آن یکی هم گاهی میآید و سر میزند.» این را معصومه میگوید و صورتش به لبخند تلخی باز میشود. دندانهایش زرد است اما نگاهش با آن چشمان آبی تند، نافذ است: «دو هفته است که اینجاییم، چند شب را درحرم خوابیدیم، میگویند کسی نمیتواند بیشتر از دو سه روز در داخل حرم بخوابد.» این را با اعتراض میگوید و رویش را برمیگرداند تا بچههایش را نشان دهد. به آنها سلام میدهم و حالشان را میپرسم، اما فقط نگاه میکنند: «بچههایم #ناشنوا هستند. همهشان نه اما سه تا از بچههایم مادرزادی نمیشنوند.»
همه آن سه نفر رنگ چشمان مادرشان را به ارث بردهاند. با ایما و اشاره با مادرشان حرف میزنند. بزرگترین آنها ٢٤ ساله است، ازدواج کرده و حالا سهماهه باردار است اما سهم او هم از این زندگی، تنها یک پتو، یک دامن بلند و بلوزی همرنگ است. منتظر همسرش است: «ما ساکن عباسآباد و به هم علاقهمند بودیم.» میپرسم: «کجا هست؟» با دست انتهای اتوبان را نشانم میدهد: «آنجا، سمت خاوران. آنجا مستاجر بودیم، دخترکوچکم که ناشنواست در یک حادثه، تمام تنش سوخته، من هم هر چه داشتم و نداشتم، فروختم تا خرج درمانش کنم. دیگر پولی برایمان نماند تا کرایه بدهیم. حتی اثاثیهمان را فروختیم تا بخشی از کرایه را بدهیم. دخترم را هم فرستادم سر کار، اما آخر سر، یک روز صاحبخانه آمد، ما را از خانه بیرون کرد و قفلی به درخانهاش زد. از همان روز ما بیخانه شدیم، حتی نتوانستیم لباس با خودمان بیاوریم. با همین دمپاییها و کفشها آمدیم.»
نگاهی میرود به سمت دمپایی پسر ناشنوایش. آنها از همان شب راهشان را از خاوران گرفته و به انتهای اتوبان تهران- قم رسیدند: «با بدبختی خودمان را اینجا رساندیم. با تاکسی و اتوبوس آمدیم. خیلی شب سختی بود، باران میآمد و ما جایی نداشتیم، فقط توانستیم از اینجا یک چادر مسافرتی بخریم. بعد که مستقر شدیم دو سه روزی غذا نداشتیم تا اینکه یکی از موسسههای خیریه، از وضع ما باخبر شد و برایمان غذا آورد. ما حتی پول نداریم حمام برویم.»
همه اینها برای ماهی ٣٥٠ هزار تومان کرایه خانه بود که خانواده معصومه از پس پرداختش برنمیآمدند: «شوهرم قبلا #اعتیاد داشت، از وقتی چادرنشین شدیم، مشغول ترکدادنش هستم.»
«قهرمان» پدر خانواده، بیکار است. قبلا ریختهگری میکرد، حالا ولی به خاطر یک بیماری دستش از کار افتاده: «وقتی اینجا آمدیم، یک پتو بیشتر نداشتیم، اینجا شبها خیلی سرد میشود، چند شب پیش آنقدر هوا خراب شد که داشتیم از سرما میمردیم. یکی از همسایهها به ما پتو داد.»
آنجا پر است از همین زندگیها. چادرهای قرمز، نارنجی، آبی، سبز و زرد. ٣٠ تایی میشوند، همه کارتنخواب نیستند. یا مسافرند و چند روز بیشتر اقامت نمیکنند یا خستهاند و چند ساعتی میخواهند استراحت کنند، اما آنها که کارتنخوابند، آنها که جایی ندارند برای زندگی، حالا حالاها، چادرهایشان به راه است. کفشهای بچهگانه و رختآویزهایی که لباسهای رنگ به رنگ روی آنها آویزانند، زیراندازهای حصیری و گونیهای پُر، همه حکایت از زندگیهای بلاتکلیفی است بین ماندن و رفتن. آنها همین چند وجب جا را دارند، همین چند پتو و خانههای پارچهای.
گزارش منتشر شده در ایسنا
عکس تزیینیست.
@Tavaana_TavaanaTech
#کارتنخوابی خانوادگی با سه کودک ناشنوا
یک چادر مسافرتیِ رنگی، یکی دو پتویی که کهنگی از رنگ و بویشان پیداست، چند دست لباس زهوار در رفته، با خرت و پرتهایی که داخل کیسه برنج پاره چپانده شده؛ این تمام داراییشان است، همه آن چیزی که برای یک زندگی دارند. چادرهای مسافرتی، ظهر یکی از روزهای اردیبهشتماه، با هر بادی تکان میخورند. وقتی که باد شدیدتر میشود، انگار میخواهند از جا کنده شوند.
اینجا گوشه کنارهای اتوبان تهران- قم است. دو هفتهای میشود که جایگاه استراحت موقت مسافران در محوطه حرم مطهر را اشغال کردهاند. حالا باید به فکر جای دیگری برای اقامتشان شوند.
«معصومه»، پتوی قرمز کهنهای را دورش پیچانده و در محوطه راه میرود. بادی میآید و او با دستهای سیاه و زردش، پتو را محکمتر میگیرد که نیفتد. معصومه ٤٢ سال بیشتر ندارد اما مادر یک خانواده پرجمعیت است؛ سه دختر و سه پسرش، همان حوالیاند. معلوم نیست این همه جمعیت که دو داماد هم به آنها اضافه میشود، چطور در همین چند وجب جا، میخوابند: «نوبتی میخوابیم. همیشه هم همه اینجا نیستند. دامادم سر کار میرود، آن یکی هم گاهی میآید و سر میزند.» این را معصومه میگوید و صورتش به لبخند تلخی باز میشود. دندانهایش زرد است اما نگاهش با آن چشمان آبی تند، نافذ است: «دو هفته است که اینجاییم، چند شب را درحرم خوابیدیم، میگویند کسی نمیتواند بیشتر از دو سه روز در داخل حرم بخوابد.» این را با اعتراض میگوید و رویش را برمیگرداند تا بچههایش را نشان دهد. به آنها سلام میدهم و حالشان را میپرسم، اما فقط نگاه میکنند: «بچههایم #ناشنوا هستند. همهشان نه اما سه تا از بچههایم مادرزادی نمیشنوند.»
همه آن سه نفر رنگ چشمان مادرشان را به ارث بردهاند. با ایما و اشاره با مادرشان حرف میزنند. بزرگترین آنها ٢٤ ساله است، ازدواج کرده و حالا سهماهه باردار است اما سهم او هم از این زندگی، تنها یک پتو، یک دامن بلند و بلوزی همرنگ است. منتظر همسرش است: «ما ساکن عباسآباد و به هم علاقهمند بودیم.» میپرسم: «کجا هست؟» با دست انتهای اتوبان را نشانم میدهد: «آنجا، سمت خاوران. آنجا مستاجر بودیم، دخترکوچکم که ناشنواست در یک حادثه، تمام تنش سوخته، من هم هر چه داشتم و نداشتم، فروختم تا خرج درمانش کنم. دیگر پولی برایمان نماند تا کرایه بدهیم. حتی اثاثیهمان را فروختیم تا بخشی از کرایه را بدهیم. دخترم را هم فرستادم سر کار، اما آخر سر، یک روز صاحبخانه آمد، ما را از خانه بیرون کرد و قفلی به درخانهاش زد. از همان روز ما بیخانه شدیم، حتی نتوانستیم لباس با خودمان بیاوریم. با همین دمپاییها و کفشها آمدیم.»
نگاهی میرود به سمت دمپایی پسر ناشنوایش. آنها از همان شب راهشان را از خاوران گرفته و به انتهای اتوبان تهران- قم رسیدند: «با بدبختی خودمان را اینجا رساندیم. با تاکسی و اتوبوس آمدیم. خیلی شب سختی بود، باران میآمد و ما جایی نداشتیم، فقط توانستیم از اینجا یک چادر مسافرتی بخریم. بعد که مستقر شدیم دو سه روزی غذا نداشتیم تا اینکه یکی از موسسههای خیریه، از وضع ما باخبر شد و برایمان غذا آورد. ما حتی پول نداریم حمام برویم.»
همه اینها برای ماهی ٣٥٠ هزار تومان کرایه خانه بود که خانواده معصومه از پس پرداختش برنمیآمدند: «شوهرم قبلا #اعتیاد داشت، از وقتی چادرنشین شدیم، مشغول ترکدادنش هستم.»
«قهرمان» پدر خانواده، بیکار است. قبلا ریختهگری میکرد، حالا ولی به خاطر یک بیماری دستش از کار افتاده: «وقتی اینجا آمدیم، یک پتو بیشتر نداشتیم، اینجا شبها خیلی سرد میشود، چند شب پیش آنقدر هوا خراب شد که داشتیم از سرما میمردیم. یکی از همسایهها به ما پتو داد.»
آنجا پر است از همین زندگیها. چادرهای قرمز، نارنجی، آبی، سبز و زرد. ٣٠ تایی میشوند، همه کارتنخواب نیستند. یا مسافرند و چند روز بیشتر اقامت نمیکنند یا خستهاند و چند ساعتی میخواهند استراحت کنند، اما آنها که کارتنخوابند، آنها که جایی ندارند برای زندگی، حالا حالاها، چادرهایشان به راه است. کفشهای بچهگانه و رختآویزهایی که لباسهای رنگ به رنگ روی آنها آویزانند، زیراندازهای حصیری و گونیهای پُر، همه حکایت از زندگیهای بلاتکلیفی است بین ماندن و رفتن. آنها همین چند وجب جا را دارند، همین چند پتو و خانههای پارچهای.
گزارش منتشر شده در ایسنا
عکس تزیینیست.
@Tavaana_TavaanaTech
دغدغههای یک کارشناس محیط زیست:
پس از بیست سال از سازمان محیط زیست فرار کردم!
@Tavaana_TavaanaTech
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
پس از بیست سال از سازمان محیط زیست فرار کردم!
@Tavaana_TavaanaTech
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
دغدغههای یک کارشناس محیط زیست:
پس از بیست سال از سازمان محیط زیست فرار کردم!
در اولین روزهای ماه اردیبهشت، #حیاتوحش ایران شاهد تصاویر دردناکی از شکار یک بز کوهی آبستن در منطقه حافظتشده دنا و یک آهوی آبستن در منطقه حفاظت شده کلاه قاضی اصفهان بود. در هر دو مورد بزغالهها و برهآهوها هرگز طعم زندگی را نچشیدند.
بیژن فرهنگ درهشوری کسیست که از اوایل دهه پنجاه تا اواخر دهه هفتاد خورشیدی در سازمان حفظت محیطزیست ایران فعالیت کرده است. از جمله اقدامهای او میتوان به تأسیس اولین ژئو پارک خاورمیانه در منطقه آزاد قشم اشاره کرد.
فرهنگ درهشوری همچنین در کارنامهاش نجات نسل لاکپشت پوزه عقابی از خطر انقراض نیز به چشم میخورد. او همچنین چندین جلد کتاب در زمینه #زیستبوم و #طبیعت ایران به نگارش درآورده است.
او میگوید: «طبیعت این سرزمین حراج شده. نابودشده، با سرعت غیرقابل تصور. من الآن از شیراز از مسیر کوهستانی دارم میروم به وان و ازآنجا بروم نورآباد و ازچنارشاهی جان برگردم بیایم شیراز. باورتان نمیشود چند تا بلوط پیر، چند هکتار جنگل؟ الآن من سه ۴ ساعت است رانندگی میکنم دو تا کلاغ دیدم.»
او معتقد است که مردم مقصر نیستند: «مردم هم شروع کردند به تملک و تخریب #جنگل ولی وقتی به آنها میگویی میگوید من ۱۰ هکتار باغ سیب درست کردم توی جنگل بلوط. چند تا بلوط را بریدند؟ تملک زمین، زمین تصرف کردن آنقدر توسط مقامات رونق گرفته که آنکسی که ۱۰ هکتار و ۵ هکتار باغ سیب درست میکند خودش را تبرئه میکند.»
او میافزاید که پس از بیست سال سازمان #محیط_زیست را رها کرده و به کوه و بیابان زده است.
در این رابطه میگوید: «وقتی یک جایی میشود پارک ملی، چطور میشود در پارک ملی بازهم با توجه به اینکه باید نظارتی وجود داشته باشد و شاهد این اتفاقها نباشیم میبینیم که حیواناتی که کمیاب هستند و در معرض #انقراض، کشته میشوند؟ تعداد اسلحه مجاز و غیرمجاز سر به میلیونها میزند. در خیلی از روستاهای جنوب فارس نزدیک دریا مثلاً یک سوپر است دو تا اسلحه فروشی هست. از ترکیه و دوبی و مسقط و همهجا اسلحه وارد میشود و رسماً خریدوفروش میشود و جمهوری اسلامی به آن ها جواز میدهد و بعد هم سهمیه فشنگ میدهد. پارک ملی قدیم یک تعریفی داشت. ولی بعد از انقلاب یک تعریف دیگر دارد، دوست عزیز! شما مهمترین پارکهای ملی که ما سال ۵۰ ساختیم و با معیارهای جهانی مدیریت میشد، پارک ملی گلستان است، پارک ملی بمو است، پارک ملی کلاه قاضی است... بیایید نگاه کنید اینها را. پارک ملی بمو چسبیده به شیراز است. آن موقع چهل و خوردهای هزار هکتار وسعت داشت.»
#درهشوری با اشاره به سیستم فاسد اداری برقرار در کشور میافزاید: «درشرایط موجود هرکسی را بکنید رییس #محیطزیست، هیچ کاری نمیتواند بکند. یک سیستمی میخواهد که از بالا تا پایین برایشان آینده این سرزمین مهم باشد. ما خیلی شخصیتهای محبوبی داریم در این سرزمین که دانش و عشقش را دارند. ولی هیچکدام اینها هیچکاره اند. یک اراده ملی، یک سیستم ملی یک حکومت ملی میخواهد برای این کار عظیم که سرزمین را بشناسد و برایش برنامهریزی کند و با کمک مردم سرزمین را بسازد.»
منتشر شده در رادیو فردا
@Tavaana_TavaanaTech
پس از بیست سال از سازمان محیط زیست فرار کردم!
در اولین روزهای ماه اردیبهشت، #حیاتوحش ایران شاهد تصاویر دردناکی از شکار یک بز کوهی آبستن در منطقه حافظتشده دنا و یک آهوی آبستن در منطقه حفاظت شده کلاه قاضی اصفهان بود. در هر دو مورد بزغالهها و برهآهوها هرگز طعم زندگی را نچشیدند.
بیژن فرهنگ درهشوری کسیست که از اوایل دهه پنجاه تا اواخر دهه هفتاد خورشیدی در سازمان حفظت محیطزیست ایران فعالیت کرده است. از جمله اقدامهای او میتوان به تأسیس اولین ژئو پارک خاورمیانه در منطقه آزاد قشم اشاره کرد.
فرهنگ درهشوری همچنین در کارنامهاش نجات نسل لاکپشت پوزه عقابی از خطر انقراض نیز به چشم میخورد. او همچنین چندین جلد کتاب در زمینه #زیستبوم و #طبیعت ایران به نگارش درآورده است.
او میگوید: «طبیعت این سرزمین حراج شده. نابودشده، با سرعت غیرقابل تصور. من الآن از شیراز از مسیر کوهستانی دارم میروم به وان و ازآنجا بروم نورآباد و ازچنارشاهی جان برگردم بیایم شیراز. باورتان نمیشود چند تا بلوط پیر، چند هکتار جنگل؟ الآن من سه ۴ ساعت است رانندگی میکنم دو تا کلاغ دیدم.»
او معتقد است که مردم مقصر نیستند: «مردم هم شروع کردند به تملک و تخریب #جنگل ولی وقتی به آنها میگویی میگوید من ۱۰ هکتار باغ سیب درست کردم توی جنگل بلوط. چند تا بلوط را بریدند؟ تملک زمین، زمین تصرف کردن آنقدر توسط مقامات رونق گرفته که آنکسی که ۱۰ هکتار و ۵ هکتار باغ سیب درست میکند خودش را تبرئه میکند.»
او میافزاید که پس از بیست سال سازمان #محیط_زیست را رها کرده و به کوه و بیابان زده است.
در این رابطه میگوید: «وقتی یک جایی میشود پارک ملی، چطور میشود در پارک ملی بازهم با توجه به اینکه باید نظارتی وجود داشته باشد و شاهد این اتفاقها نباشیم میبینیم که حیواناتی که کمیاب هستند و در معرض #انقراض، کشته میشوند؟ تعداد اسلحه مجاز و غیرمجاز سر به میلیونها میزند. در خیلی از روستاهای جنوب فارس نزدیک دریا مثلاً یک سوپر است دو تا اسلحه فروشی هست. از ترکیه و دوبی و مسقط و همهجا اسلحه وارد میشود و رسماً خریدوفروش میشود و جمهوری اسلامی به آن ها جواز میدهد و بعد هم سهمیه فشنگ میدهد. پارک ملی قدیم یک تعریفی داشت. ولی بعد از انقلاب یک تعریف دیگر دارد، دوست عزیز! شما مهمترین پارکهای ملی که ما سال ۵۰ ساختیم و با معیارهای جهانی مدیریت میشد، پارک ملی گلستان است، پارک ملی بمو است، پارک ملی کلاه قاضی است... بیایید نگاه کنید اینها را. پارک ملی بمو چسبیده به شیراز است. آن موقع چهل و خوردهای هزار هکتار وسعت داشت.»
#درهشوری با اشاره به سیستم فاسد اداری برقرار در کشور میافزاید: «درشرایط موجود هرکسی را بکنید رییس #محیطزیست، هیچ کاری نمیتواند بکند. یک سیستمی میخواهد که از بالا تا پایین برایشان آینده این سرزمین مهم باشد. ما خیلی شخصیتهای محبوبی داریم در این سرزمین که دانش و عشقش را دارند. ولی هیچکدام اینها هیچکاره اند. یک اراده ملی، یک سیستم ملی یک حکومت ملی میخواهد برای این کار عظیم که سرزمین را بشناسد و برایش برنامهریزی کند و با کمک مردم سرزمین را بسازد.»
منتشر شده در رادیو فردا
@Tavaana_TavaanaTech
قاتل #ستایش را در فضای مجازی چندینبار اعدام کردند؛ #خشونت کلامی در فضای مجازی. محمد بیات، جامعهشناس- روزنامه شرق
@Tavaana_TavaanaTech
@Tavaana_TavaanaTech