#بریده_ای_ازکتاب
ارمایل و گرمایل: نه سیخ بسوزد نه کباب
داستان ضحاک (اژدهاک) یکی از جالبترین قصههای #شاهنامه ی حکیم #ابوالقاسم_فردوسی است:
۱. ضحاک عرب است و پایتخت او بیتالمقدس است ولی بر ایرانزمین سلطه دارد، چه رویداد عجیبی است این کابوس اسطورهای فردوسی!
۲. شیطان در هیئت آشپزی به استخدام دربار در میآید و برای نخستین بار به ضحاک گوشت میخوراند. طعم پرندگان بریان به مذاق ضحاک خوش میآید و تصمیم به تشویق آشپز جدید میگیرد.
۳. ضحاک آشپزِ مرغ (بریان شده) را به حضور میطلبد و از او تمجید میکند و به او میگوید چه دستمزدی برای این غذای لذیذ طلب میکند؟ آشپز که همان شیطان است میگوید "بوسه بر شانههای شاه بهترین پاداش من است!"
شاه را این تملق خوش میآید و اجازهی بوسه میدهد!
۴. فردا شانههای شاه زخم میشود و پس از زمانی چند، زخمها باز میشوند و دو مار سیاه از زخمها بیرون میآیند، مارها تمایل دارند از گوشهای طاغوت به داخل روند و مغز سر او را بخورند! شیطان به هیئت حکیمی ظاهر میشود و میگوید تنها راه بقای شاه این است که هر روز دو جوان را قربانی کند و مغز سر آنان را به خورد مارها دهد تا سیر باشند و اشتهایی برای مغز شاه نداشته باشند! ضحاک میپذیرد و امر صادر میکند!
۵. هر روز دو پسر جوان ایرانی دستگیر میشوند و به آشپزخانهی دربار آورده میشوند، به قید قرعه!
عدالت برقرار است! به کسی ظلم نمیشود!
و روزانه مغز سر دو جوان، غذای مارهاست، باشد که مغز شاه سالم بماند! قیمت مغز شاه سالانه بیش از هفتصد مغزِ جوان است.
۶. هیچکس را جرئت مقاومت نیست، ایرانیان کماکان دچار این گفتمان هستند: «بگذار همسایه فریاد بزند، چرا من؟!» و خشنودی هر خانوادهی ایرانی این است که امروز نوبت جوان آنها نشده است: «ستون به ستون فرج است!»
۷. ارمایل و گرمایل که ادارهکنندهی آشپزخانهی دربار هستند تصمیم به اقدام میگیرند، نه اقدامی «رادیکال» بلکه اقدامی «میاندارانه!»
آنها فکر میکنند که اگر هر روز یک جوان را قربانی کنند و مغز سر یک جوان را با مغز سر یک گوسپند مخلوط کنند، مارها تغییر طعم مغز را متوجه نمیشوند.
با این حساب آنها میتوانند در سال ۳۶۵ جوان را نجات دهند!
جالب است که مارها «مغز» میخواهند، مغز! نه قلب، نه جگر، نه ران، نه دست، مغز!
هرکس که مغز ندارد خوش بگذراند، مارها فقط مغز طلب میکنند.
۸. اقدام «میاندارانه» ارمایل و گرمایل جواب میدهد!
مارها طعم مغز مخلوط را تشخیص نمیدهند و هر روز از دو جوان که به آشپزخانه سلطنتی سپرده میشوند یکی آزاد میشود!
ارمایل و گرمایل خشنودند که در سال ۳۶۵ نفر را نجات دادهاند، نیمه پر لیوان!
۹. ارمایل و گرمایل هر روز یک جوان را آزاد میکنند و به او میگویند سر به بیابان بگذارد و در شهرها آفتابی نشود که اگر معلوم شود او از آشپزخانهی حکومتی گریخته، هم او خوراک مارها میشود و هم سرِ ارمایل و گرمایل. فردوسی میگوید «کردها» از نسل همان آزادشدهها هستند، به همین دلیل است که شیفتهی کوه و دشت هستند و از شهرها فراری! اما من میگویم اولویت کردها آزادگی است، با افقهای باز نسبت دارند و بندگی را برنمیتابند.
۱۰. #کاوه آهنگر بود و سه جوانش خوراک مارهای حکومتی شده بودند، کاوه «رادیکال» بود، اگر ارمایل و گرمایل هم سه جوان داده بودند، شاید رادیکال شده بودند!
۱۱. ضحاک مار به دوش تصمیم میگیرد از رعایا نامهای بگیرد مبنی بر اینکه سلطانی دادگر است!
رعایا اطاعت میکنند! به صف میایستند تا طوماری را امضا کنند به نفع دادگری ضحاک!
میایستند و امضا میکنند، در صف میایستند و امضا میکنند! در صف میایستند و ...!
۱۲. نوبت به کاوه میرسد، امضا نمیکند، طومار را پاره میکند، فریاد میزند که تو بیدادگری. کاوه نمیترسد!
۱۳. فریاد کاوه، ضحاک و درباریان را وحشتزده میکند: این فریاد دلیرانه، شمارش معکوس سقوط ضحاک است.
۱۴. #فروغ میسراید: «همه میترسند/ همه میترسند اما من و تو/ به چراغ و آب و آینه پیوستیم و نترسیدیم!»
📚جنون قدرت و قدرت نامشروع
✍️ استاد #محمدرضا_سرگلزایی
@Roshanfkrane
ارمایل و گرمایل: نه سیخ بسوزد نه کباب
داستان ضحاک (اژدهاک) یکی از جالبترین قصههای #شاهنامه ی حکیم #ابوالقاسم_فردوسی است:
۱. ضحاک عرب است و پایتخت او بیتالمقدس است ولی بر ایرانزمین سلطه دارد، چه رویداد عجیبی است این کابوس اسطورهای فردوسی!
۲. شیطان در هیئت آشپزی به استخدام دربار در میآید و برای نخستین بار به ضحاک گوشت میخوراند. طعم پرندگان بریان به مذاق ضحاک خوش میآید و تصمیم به تشویق آشپز جدید میگیرد.
۳. ضحاک آشپزِ مرغ (بریان شده) را به حضور میطلبد و از او تمجید میکند و به او میگوید چه دستمزدی برای این غذای لذیذ طلب میکند؟ آشپز که همان شیطان است میگوید "بوسه بر شانههای شاه بهترین پاداش من است!"
شاه را این تملق خوش میآید و اجازهی بوسه میدهد!
۴. فردا شانههای شاه زخم میشود و پس از زمانی چند، زخمها باز میشوند و دو مار سیاه از زخمها بیرون میآیند، مارها تمایل دارند از گوشهای طاغوت به داخل روند و مغز سر او را بخورند! شیطان به هیئت حکیمی ظاهر میشود و میگوید تنها راه بقای شاه این است که هر روز دو جوان را قربانی کند و مغز سر آنان را به خورد مارها دهد تا سیر باشند و اشتهایی برای مغز شاه نداشته باشند! ضحاک میپذیرد و امر صادر میکند!
۵. هر روز دو پسر جوان ایرانی دستگیر میشوند و به آشپزخانهی دربار آورده میشوند، به قید قرعه!
عدالت برقرار است! به کسی ظلم نمیشود!
و روزانه مغز سر دو جوان، غذای مارهاست، باشد که مغز شاه سالم بماند! قیمت مغز شاه سالانه بیش از هفتصد مغزِ جوان است.
۶. هیچکس را جرئت مقاومت نیست، ایرانیان کماکان دچار این گفتمان هستند: «بگذار همسایه فریاد بزند، چرا من؟!» و خشنودی هر خانوادهی ایرانی این است که امروز نوبت جوان آنها نشده است: «ستون به ستون فرج است!»
۷. ارمایل و گرمایل که ادارهکنندهی آشپزخانهی دربار هستند تصمیم به اقدام میگیرند، نه اقدامی «رادیکال» بلکه اقدامی «میاندارانه!»
آنها فکر میکنند که اگر هر روز یک جوان را قربانی کنند و مغز سر یک جوان را با مغز سر یک گوسپند مخلوط کنند، مارها تغییر طعم مغز را متوجه نمیشوند.
با این حساب آنها میتوانند در سال ۳۶۵ جوان را نجات دهند!
جالب است که مارها «مغز» میخواهند، مغز! نه قلب، نه جگر، نه ران، نه دست، مغز!
هرکس که مغز ندارد خوش بگذراند، مارها فقط مغز طلب میکنند.
۸. اقدام «میاندارانه» ارمایل و گرمایل جواب میدهد!
مارها طعم مغز مخلوط را تشخیص نمیدهند و هر روز از دو جوان که به آشپزخانه سلطنتی سپرده میشوند یکی آزاد میشود!
ارمایل و گرمایل خشنودند که در سال ۳۶۵ نفر را نجات دادهاند، نیمه پر لیوان!
۹. ارمایل و گرمایل هر روز یک جوان را آزاد میکنند و به او میگویند سر به بیابان بگذارد و در شهرها آفتابی نشود که اگر معلوم شود او از آشپزخانهی حکومتی گریخته، هم او خوراک مارها میشود و هم سرِ ارمایل و گرمایل. فردوسی میگوید «کردها» از نسل همان آزادشدهها هستند، به همین دلیل است که شیفتهی کوه و دشت هستند و از شهرها فراری! اما من میگویم اولویت کردها آزادگی است، با افقهای باز نسبت دارند و بندگی را برنمیتابند.
۱۰. #کاوه آهنگر بود و سه جوانش خوراک مارهای حکومتی شده بودند، کاوه «رادیکال» بود، اگر ارمایل و گرمایل هم سه جوان داده بودند، شاید رادیکال شده بودند!
۱۱. ضحاک مار به دوش تصمیم میگیرد از رعایا نامهای بگیرد مبنی بر اینکه سلطانی دادگر است!
رعایا اطاعت میکنند! به صف میایستند تا طوماری را امضا کنند به نفع دادگری ضحاک!
میایستند و امضا میکنند، در صف میایستند و امضا میکنند! در صف میایستند و ...!
۱۲. نوبت به کاوه میرسد، امضا نمیکند، طومار را پاره میکند، فریاد میزند که تو بیدادگری. کاوه نمیترسد!
۱۳. فریاد کاوه، ضحاک و درباریان را وحشتزده میکند: این فریاد دلیرانه، شمارش معکوس سقوط ضحاک است.
۱۴. #فروغ میسراید: «همه میترسند/ همه میترسند اما من و تو/ به چراغ و آب و آینه پیوستیم و نترسیدیم!»
📚جنون قدرت و قدرت نامشروع
✍️ استاد #محمدرضا_سرگلزایی
@Roshanfkrane
#چشم_تاریخ
"اولین مدرسه دخترانه ایران"
اولين مدرسه دخترانهی ایرانی، توسط بيبيخانم وزير اُف (استرآبادی) با نام دبستان دوشيزگان در سال ۱۲۸۵ شمسی همزمان با انقلاب مشروطه تأسیس شد. این مدرسه در خانه شخصی بیبیخانم برپا شد. به این دلیل که الگوی این مدرسه آموزش و پرورش کشورهای اروپایی بود، تأسیس این مدرسه از طرف روحانيونی چون شيخ فضلاللّه نوری و سيدعلي شوشتری با مخالفت شديدی روبه رو شد و آنها تأسيس چنين مدارسی را «مايه وحشت و حيرت رؤسا و ائمه جماعت و قاطبه مقدسين و متدينين» دانستند.
با تمام این مشکلات اولین مدرسه دخترانه ایران کار خود را با این اعلان در روزنامه ها آغاز کرد:
«مدرسه جدید موسوم به دبستان دوشیزگان نزدیک دروازه قدیم محمدیه، بازارچه حاجی محمد محسن افتتاح شده است. از برای افتتاح این مدرسه پنج معلمه تعیین شده است که هر کدام یک درس میدهند...
بر حسب قوه هر دختر و خانمی این علوم تدریس میشود. به علاوه اتاقی هم معین شده است که در آنجا هنرهای دستی، از قبیل کاموا دوزی، زر دوزی، خامه دوزی، خیاطی و غیره تعلیم میشود.
تمام معلمان از طایفه اناثیه (مونث) هستند و به غیر از یک پیرمرد قاپوچی (فرّاش) مردی در این مدرسه نخواهد بود.
شاگرد از هفت الی دوازده سال قبول میشود. اتاق ابتدایی ماهی پانزده قِران، اتاق علمی ماهی 25 قران.
به فقرا تخفیف داده میشود.
هردو نفر شاگرد، یک نفر مجاناً قبول میشود.
امید است که در وطن عزیز ما هزاران از این مدارس افتتاح شود.»
با کودتا علیه #مشروطه و به دنبال فضای بسته سیاسی، برخی از افراد که مخالف تحصیل زنان بودند، مدرسه را مرکز فساد خواندند و به آن حمله کردند. از خاطرات افضل وزیری دختر بیبیخانم نقل شده است که یکی از روحانیان در حرم شاهزاده عبدالعظیم بر سر منبر گفته بود
"بر این مملکت باید گریست که در آن دبستان دوشیزگان باز شده است."
از مجموعه "چشم تاریخ"
دکتر #محمدرضا_سرگلزایی (روانپزشک)
#تاریخ #آموزش_و_پرورش
@Roshanfkrane
"اولین مدرسه دخترانه ایران"
اولين مدرسه دخترانهی ایرانی، توسط بيبيخانم وزير اُف (استرآبادی) با نام دبستان دوشيزگان در سال ۱۲۸۵ شمسی همزمان با انقلاب مشروطه تأسیس شد. این مدرسه در خانه شخصی بیبیخانم برپا شد. به این دلیل که الگوی این مدرسه آموزش و پرورش کشورهای اروپایی بود، تأسیس این مدرسه از طرف روحانيونی چون شيخ فضلاللّه نوری و سيدعلي شوشتری با مخالفت شديدی روبه رو شد و آنها تأسيس چنين مدارسی را «مايه وحشت و حيرت رؤسا و ائمه جماعت و قاطبه مقدسين و متدينين» دانستند.
با تمام این مشکلات اولین مدرسه دخترانه ایران کار خود را با این اعلان در روزنامه ها آغاز کرد:
«مدرسه جدید موسوم به دبستان دوشیزگان نزدیک دروازه قدیم محمدیه، بازارچه حاجی محمد محسن افتتاح شده است. از برای افتتاح این مدرسه پنج معلمه تعیین شده است که هر کدام یک درس میدهند...
بر حسب قوه هر دختر و خانمی این علوم تدریس میشود. به علاوه اتاقی هم معین شده است که در آنجا هنرهای دستی، از قبیل کاموا دوزی، زر دوزی، خامه دوزی، خیاطی و غیره تعلیم میشود.
تمام معلمان از طایفه اناثیه (مونث) هستند و به غیر از یک پیرمرد قاپوچی (فرّاش) مردی در این مدرسه نخواهد بود.
شاگرد از هفت الی دوازده سال قبول میشود. اتاق ابتدایی ماهی پانزده قِران، اتاق علمی ماهی 25 قران.
به فقرا تخفیف داده میشود.
هردو نفر شاگرد، یک نفر مجاناً قبول میشود.
امید است که در وطن عزیز ما هزاران از این مدارس افتتاح شود.»
با کودتا علیه #مشروطه و به دنبال فضای بسته سیاسی، برخی از افراد که مخالف تحصیل زنان بودند، مدرسه را مرکز فساد خواندند و به آن حمله کردند. از خاطرات افضل وزیری دختر بیبیخانم نقل شده است که یکی از روحانیان در حرم شاهزاده عبدالعظیم بر سر منبر گفته بود
"بر این مملکت باید گریست که در آن دبستان دوشیزگان باز شده است."
از مجموعه "چشم تاریخ"
دکتر #محمدرضا_سرگلزایی (روانپزشک)
#تاریخ #آموزش_و_پرورش
@Roshanfkrane
#بریده_ای_ازکتاب
"پیوند پیشوا و لشگر اوباش در نظام فاشیستی"
زمانی که فاشیستها در آلمان و اتریش روی کار آمدند، یونگ به قدرت رسیدنِ آنها را پدیده ای مذهبی می دانست و اسم آن را مذهب اوباش نهاد.
از نظر وی، فاشیستها بر شانه اوباش سوار می شوند و تکنیک موفقیت آنها این است که مذهب جدیدی خلق می کنند.
مذهبی که در آن اطاعت از پیشوا تنها شرط رستگاری است.در مذهب خلق شده توسط فاشیستها،برخلاف اغلب مذاهب رایج عالم، نیازی به پرهیزکاری و پارسایی و ارتباط شخصی با الوهیت وجود ندارد.
همه آیینهای مذهبی در مناسک جمعی با شور و غلیان و هیجانات صورت می گیرد:
مراسم رژه، گردهماییهای عظیم خیابانی،تکان دادن پرچمها،به بازو بستن بازوبندهایی که عضویت در آیین پیشوا را نشان می دهند...
اوباش یعنی حامیان اصلی فاشیم، کسانی هستند که فاقد یک هویت فردی و نظام ارزشی درونی هستند.آنها نه تمایل به پارسایی و انظباط دارند و نه توان درون نگری و گوشه گیری.
پس برای چنین کسانی که همیشه دچار احساس گناه و حقارت درونی عمیق هستند، مذهب فاشیستها نور امیدی به سوی رستگاری است:
_به جای سکوت شعار بدهید و فریاد بزنید،
_به جای تنهایی برای شما اعتکاف گروهی فراهم می کنیم،
_به جای ارتباط درونی با الوهیت، یک ارتباط جمعی با رهبر را به شما پیشنهاد می کنیم...
فاشیستها به اوباش اعتماد به نفس می دهند.به آنها وعده رستگاری می دهند و این همان چیزی است که اوباش به آن نیاز دارند. این چنین است که فاشیستها به راحتی لشگری از اوباش فراهم می آورند.
لشگری که خشونت را عبادت می داند و همچون یک ماشین غول پیکرِ ارعاب و سرکوب به پیش می رود و بر نفرت پراکنی استوار است.
براین اساس، نظریه نژادی هیتلر با هیچ واقعیت زیست شناسی و ژنتیک مطابقت نداشت؛ بلکه چنین نظریه ای منحصرا در خدمت تبیین و توجیهِ نفرت و تعصب پیروانش نسبت به دیگران قرار داشت. هیتلر همچنین همه دشمنانش را بدون استثنا یهودی می نامید.
دموکراسی و جامعه ملل،مارکسیسم و هنرِ مدرن، همه دشمنان ملت و ابداعات یهودیت بین المللی هستند.
به همین دلیل بین پیشوا و اوباش یک تفاهم عمیق ایجاد می شود.
هیتلر علیه همه نهادهای مدرن اعلام جنگ می کند، نهادهایی که برای اوباش غیرقابل درک و ثقیل هستند.
پس هیتلر به اوباش این پیام را می دهد: آنچه برای شما غیرقابل فهم است، بد است، نابودش کنید.
با همین آموزه ها، هیتلر در ۱۹۳۹ آلمان را وارد جنگی بد سرانجام کرد.جنگی که پس از شش سال تخریب و کشتار، با نابودی کشور و خودکشی پیشوا پایان یافت.
✍ دکتر #محمدرضا_سرگلزایی
📚 کتاب جنون قدرت
@Roshanfkrane
"پیوند پیشوا و لشگر اوباش در نظام فاشیستی"
زمانی که فاشیستها در آلمان و اتریش روی کار آمدند، یونگ به قدرت رسیدنِ آنها را پدیده ای مذهبی می دانست و اسم آن را مذهب اوباش نهاد.
از نظر وی، فاشیستها بر شانه اوباش سوار می شوند و تکنیک موفقیت آنها این است که مذهب جدیدی خلق می کنند.
مذهبی که در آن اطاعت از پیشوا تنها شرط رستگاری است.در مذهب خلق شده توسط فاشیستها،برخلاف اغلب مذاهب رایج عالم، نیازی به پرهیزکاری و پارسایی و ارتباط شخصی با الوهیت وجود ندارد.
همه آیینهای مذهبی در مناسک جمعی با شور و غلیان و هیجانات صورت می گیرد:
مراسم رژه، گردهماییهای عظیم خیابانی،تکان دادن پرچمها،به بازو بستن بازوبندهایی که عضویت در آیین پیشوا را نشان می دهند...
اوباش یعنی حامیان اصلی فاشیم، کسانی هستند که فاقد یک هویت فردی و نظام ارزشی درونی هستند.آنها نه تمایل به پارسایی و انظباط دارند و نه توان درون نگری و گوشه گیری.
پس برای چنین کسانی که همیشه دچار احساس گناه و حقارت درونی عمیق هستند، مذهب فاشیستها نور امیدی به سوی رستگاری است:
_به جای سکوت شعار بدهید و فریاد بزنید،
_به جای تنهایی برای شما اعتکاف گروهی فراهم می کنیم،
_به جای ارتباط درونی با الوهیت، یک ارتباط جمعی با رهبر را به شما پیشنهاد می کنیم...
فاشیستها به اوباش اعتماد به نفس می دهند.به آنها وعده رستگاری می دهند و این همان چیزی است که اوباش به آن نیاز دارند. این چنین است که فاشیستها به راحتی لشگری از اوباش فراهم می آورند.
لشگری که خشونت را عبادت می داند و همچون یک ماشین غول پیکرِ ارعاب و سرکوب به پیش می رود و بر نفرت پراکنی استوار است.
براین اساس، نظریه نژادی هیتلر با هیچ واقعیت زیست شناسی و ژنتیک مطابقت نداشت؛ بلکه چنین نظریه ای منحصرا در خدمت تبیین و توجیهِ نفرت و تعصب پیروانش نسبت به دیگران قرار داشت. هیتلر همچنین همه دشمنانش را بدون استثنا یهودی می نامید.
دموکراسی و جامعه ملل،مارکسیسم و هنرِ مدرن، همه دشمنان ملت و ابداعات یهودیت بین المللی هستند.
به همین دلیل بین پیشوا و اوباش یک تفاهم عمیق ایجاد می شود.
هیتلر علیه همه نهادهای مدرن اعلام جنگ می کند، نهادهایی که برای اوباش غیرقابل درک و ثقیل هستند.
پس هیتلر به اوباش این پیام را می دهد: آنچه برای شما غیرقابل فهم است، بد است، نابودش کنید.
با همین آموزه ها، هیتلر در ۱۹۳۹ آلمان را وارد جنگی بد سرانجام کرد.جنگی که پس از شش سال تخریب و کشتار، با نابودی کشور و خودکشی پیشوا پایان یافت.
✍ دکتر #محمدرضا_سرگلزایی
📚 کتاب جنون قدرت
@Roshanfkrane
"گفتاری دربارهی نابرابری"
یکی از برجستهترین پژوهشهای قرن ۱۸ درباره آزادی و بردگی، اثر #ژان_ژاک_روسو فرانسوی است به نام «گفتاری دربارهی نابرابری».
روسو در این رساله ادّعا میکند که حکومتها به شیوهی اجتناب ناپذیری به فساد، خودسری و استبداد گرایش پیدا میکنند. این نوع قدرت از نظر روسو «در ماهیت خود نامشروع است و انقلابهای جدید بایستی حکومت را تمام و کمال منحل کنند و یا آن را در جایگاه مشروع خود نهادینه کنند.»
فیلسوف دیگر #ویلهلم_فن_همبولت در دههی ۱۷۹۰ نوشت:
"بخش دولتی نباید در هیچ یک از اموری که منحصراً به امنیت مربوط نیست دخالت کند".
همبولت یک اصل مهم آزادی کلاسیک را بیان میکند:
«مداخله دولت در زندگی اجتماعی نامشروع است.»
نظریهپردازی فیلسوفان بزرگ این عصر مثل ژان ژاک روسو، ویلهلم فن همبولت و #امانوئل_کانت از یک سو، و تعارض و تضاد منافع طبقهی نوظهور #تکنوکرات با نهادهای سنّتی صاحب قدرت و ثروت از سویی دیگر، زمینهساز انقلابهای بزرگ در این عصر شد، انقلابهایی با هدف خلع ید از حکومتهای #خودکامه و ایجاد «نظامهای حکومتی #مشروطه» و «#جمهوری» .
نمونهی برجستهی این انقلابها ؛ #انقلاب_کبیر_فرانسه در ۱۷۸۹ میلادی بود که الگوی شکلگیری انقلاب مشروطیت ایران (۱۲۸۵ - ۱۲۷۲ شمسی) شد.
✍ #محمدرضا_سرگلزایی
📚 جنون قدرت و قدرت نامشروع
#اجتماعی
@Roshanfkrane
یکی از برجستهترین پژوهشهای قرن ۱۸ درباره آزادی و بردگی، اثر #ژان_ژاک_روسو فرانسوی است به نام «گفتاری دربارهی نابرابری».
روسو در این رساله ادّعا میکند که حکومتها به شیوهی اجتناب ناپذیری به فساد، خودسری و استبداد گرایش پیدا میکنند. این نوع قدرت از نظر روسو «در ماهیت خود نامشروع است و انقلابهای جدید بایستی حکومت را تمام و کمال منحل کنند و یا آن را در جایگاه مشروع خود نهادینه کنند.»
فیلسوف دیگر #ویلهلم_فن_همبولت در دههی ۱۷۹۰ نوشت:
"بخش دولتی نباید در هیچ یک از اموری که منحصراً به امنیت مربوط نیست دخالت کند".
همبولت یک اصل مهم آزادی کلاسیک را بیان میکند:
«مداخله دولت در زندگی اجتماعی نامشروع است.»
نظریهپردازی فیلسوفان بزرگ این عصر مثل ژان ژاک روسو، ویلهلم فن همبولت و #امانوئل_کانت از یک سو، و تعارض و تضاد منافع طبقهی نوظهور #تکنوکرات با نهادهای سنّتی صاحب قدرت و ثروت از سویی دیگر، زمینهساز انقلابهای بزرگ در این عصر شد، انقلابهایی با هدف خلع ید از حکومتهای #خودکامه و ایجاد «نظامهای حکومتی #مشروطه» و «#جمهوری» .
نمونهی برجستهی این انقلابها ؛ #انقلاب_کبیر_فرانسه در ۱۷۸۹ میلادی بود که الگوی شکلگیری انقلاب مشروطیت ایران (۱۲۸۵ - ۱۲۷۲ شمسی) شد.
✍ #محمدرضا_سرگلزایی
📚 جنون قدرت و قدرت نامشروع
#اجتماعی
@Roshanfkrane