روشنفکران
81.5K subscribers
49.9K photos
41.9K videos
2.39K files
6.92K links
به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است


روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
Download Telegram
بازرگانی زنی زیبا داشت
که او #زهره نام داشت ، عزم سفر کرد

برای او لباسی #سفید تهیه کرد .

و کاسه ای رنگِ #نیل به خادم داد
و گفت :

هر وقت زن حرکت ناشایستی کرد یک انگشت #نیل بر لباس او بزن
تا وقتی که آمدم ؛ بدانم چقدر کار ناشایست انجام داده

پس از مدتی به خادم نامه نوشت که :

چیزی نکند #زهره که ننگی باشد
بر جامِه او زِ #نیل رنگی باشد

خادم نوشت :

گر آمدن خواجه درنگی باشد
چون باز آید #زهره_پلنگی باشد

#عبید_زاکانی
@Roshanfkrane
يك نفر در زمستان وارد دهی شد و توی
برف دنبال منزلی می گشت ولی غريب بود و مردم هم غريبه توی خانه‌هاشان راه نمیدادند .



همين‌جور كه توی كوچه‌‌های روستا می گشت ديد مردم به يك خانه زياد رفت و آمد می كنند . از کسی پرسيد ، اينجا چه خبره ؟
گفت زنی درد زايمان دارد و سه روزه پيچ و تاب ميخوره و تقلا ميكنه ولی نمیزاد . ما دنبال دعا نويس
می گرديم از بخت بد دعانويس هم گير نمياريم .
مرد تا اين حرف را شنيد گفت : بابا دعانويس را خدا براتون رسونده ، من بلدم، هزار جور دعا ميدونم .
فورا مرد مسافر را با عزت فراوان وارد كردند و خرش را به طويله بردند ، خودش را هم زير كرسی نشاندند ، بعد قلم و كاغذ آوردند تا دعا بنويسد . مرد روی کاغد چیزهایی نوشت و به آنها گفت :
اين كاغذ را در آب بشوريد و آب آنرا بدهید زائو بخورد . از قضا تا آب دعا را به زائو دادند زائيد و بچه صحيح و سالم به دنيا آمد .
از طرفی کلی پول و غذا به او دادند و بعد از چند روز که هوا خوب شد راهیش کردند .

بعد از رفتنش یکی از دهاتی ها کاغذ دعا را که کناری گذاشته بودند برداشت و خواند دید نوشته :
خودم بجا ، خرم بجا ،
ميخوای بزا ، ميخوای نزا . . . .


#عبید_زاکانی
#امثال_حکم
#حکایت
به امید رهائی ما از خرافات
@Roshanfkrane
يك نفر در زمستان وارد دهی شد و توی برف دنبال منزلی می گشت ولی غريب بود و مردم هم غريبه توی خانه‌هاشان راه نمیدادند .
همين‌جور ڪه توی ڪوچه‌‌های روستا می گشت ديد مردم به يك خانه زياد رفت و آمد می ڪنند . از ڪسی پرسيد ، اينجا چه خبره ؟
گفت زنی درد زايمان دارد و سه روزه پيچ و تاب ميخوره و تقلا ميڪنه ولی نمیزاد . ما دنبال دعا نويس
می گرديم از بخت بد دعانويس هم گير نمياريم .
مرد تا اين حرف را شنيد گفت : بابا دعانويس را خدا براتون رسونده ، من بلدم، هزار جور دعا ميدونم .
فورا مرد مسافر را با عزت فراوان وارد ڪردند و خرش را به طويله بردند ، خودش را هم زير ڪرسی نشاندند ، بعد قلم و ڪاغذ آوردند تا دعا بنويسد . مرد روی ڪاغد چیزهایی نوشت و به آنها گفت :
اين ڪاغذ را در آب بشوريد و آب آنرا بدهید زائو بخورد . از قضا تا آب دعا را به زائو دادند زائيد و بچه صحيح و سالم به دنيا آمد .
از طرفی ڪلی پول و غذا به او دادند و بعد از چند روز ڪه هوا خوب شد راهیش ڪردند . بعد از رفتنش یڪی از دهاتی ها ڪاغذ دعا را ڪه ڪناری گذاشته بودند برداشت و خواند دید نوشته :
خودم بجا ، خرم بجا ، ميخوای بزا ، ميخوای نزا . . . .

#عبید_زاکانی

به امید رهائی بشر از خرافات و جهل و ناآگاهی
#حکایت
#تفکر
@Roshanfkrane
#حکایت #جالب


روزی عربی نزد قاضی رفت
و گله کرد که مردی پارس ، کفش او را در مسجد دزدیده است

قاضی سخن او را شنید و گفت
پرونده بسته شود!
حاضران شگفت زده از قاضی پرسیدند چرا این گونه حکم کردی؟!

قاضی گفت :
نه عرب کفش می پوشد
و نه مرد پارسی به مسجد رود!

👤 #عبید_زاکانی

@Roshanfkrane
مولاناعضد الدین راپرسیدند
چونست درزمان خلفا ادعای خدایی
وپیغمبری بسیاربودو اکنون نه!
گفت مردم این روزگارچنان درظلم وگرسنگی افتاده اندکه نه خدا به یادآید نه پیغمبر

#عبید_زاکانی
#حکایت
@Roshanfkrane