روشنفکران
81.6K subscribers
50.1K photos
42.2K videos
2.39K files
7K links
به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است


روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
Download Telegram
کانال روشنفکران
#حکایت
گویند که وقتی عقاب چند سالی از تولدش می‌گذرد
چنگال هایش بلند شده و انعطافِ گرفتن طعمه را دیگر ندارد 
نوک تیزش کند و بلند و خمیده می شود و شهبال های کهنسال بر اثر کلفتی پَر به سینه می چسبد و دیگر پرواز برایش دشوار است..
آنگاه عقاب است و دوراهی :
بمیرد یا دوباره متولد شود ولی چگونه ؟

عقاب به قله ای بلند می رود نوک خود را آنقدر بر صخره ها میکوبد تا کنده شود و منتظر می ماند تا نوکی جدید بروید . با نوک جدید تک تک چنگال هایش را از جای میکَند تا چنگال نو درآید
و بعد شروع به کندن پَرهای کهنه میکند . این روند دردناک 150 روز طول میکشد ولی پس از 5 ماه عقاب تازه ای متولد می شود که میتواند یک دوره دیگر زندگی کند.

برای درست زیستن و زندگی کردن باید تغییر را پذیرفت....
اما زنده ماندن #داستان دیگری دارد

#انگیزشی #دانستنی #حیوانات

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Roshanfkrane
‍ کانال روشنفکران

بخش دوازدهم شاهنامه / کیومرث 1


سخن گوی دهقان چه گوید نخست
که نامی بزرگی به گیتی که جست

که بود آنکه دیهیم بر سر نهاد
ندارد کس آن روزگاران به یاد

مگر کز پدر یاد دارد پسر
بگوید ترا یک به یک در به در

که نام بزرگی که آورد پیش
کرا بود از آن برتران پایه بیش

پژوهندهٔ نامهٔ باستان
که از پهلوانان زند داستان

چنین گفت کآیین تخت و کلاه
کیومرث آورد و او بود شاه

چو آمد به برج حمل آفتاب
جهان گشت با فر و آیین و آب

بتابید ازآن سان ز برج بره
که گیتی جوان گشت ازآن یکسره

کیومرث شد بر جهان کدخدای
نخستین به کوه اندرون ساخت جای

سر بخت و تختش برآمد به کوه
پلنگینه پوشید خود با گروه

ازو اندر آمد همی پرورش
که پوشیدنی نو بد و نو خورش

به گیتی درون سال سی شاه بود
به خوبی چو خورشید بر گاه بود

همی تافت زو فر شاهنشهی
چو ماه دو هفته ز سرو سهی

دد و دام و هر جانور کش بدید
ز گیتی به نزدیک او آرمید

دوتا می‌شدندی بر تخت او
از آن بر شده فره و بخت او

به رسم نماز آمدندیش پیش
وزو برگرفتند آیین خویش

پسر بد مراورا یکی خوبروی
هنرمند و همچون پدر نامجوی

سیامک بدش نام و فرخنده بود
کیومرث را دل بدو زنده بود

به جانش بر از مهر گریان بدی
ز بیم جداییش بریان بدی

برآمد برین کار یک روزگار
فروزنده شد دولت شهریار

به گیتی نبودش کسی دشمنا
مگر بدکنش ریمن آهرمنا

به رشک اندر آهرمن بدسگال
همی رای زد تا ببالید بال

یکی بچه بودش چو گرگ سترگ
دلاور شده با سپاه بزرگ

جهان شد برآن دیوبچه سیاه
ز بخت سیامک وزآن پایگاه

سپه کرد و نزدیک او راه جست
همی تخت و دیهیم کی شاه جست

همی گفت با هر کسی رای خویش
جهان کرد یکسر پرآوای خویش

کیومرث زین خودکی آگاه بود
که تخت مهی را جز او شاه بود

یکایک بیامد خجسته سروش
بسان پری پلنگینه پوش

بگفتش ورا زین سخن دربه‌در
که دشمن چه سازد همی با پدر

سخن چون به گوش سیامک رسید
ز کردار بدخواه دیو پلید

دل شاه بچه برآمد به جوش
سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش

بپوشید تن را به چرم پلنگ
که جوشن نبود و نه آیین جنگ

پذیره شدش دیو را جنگجوی
سپه را چو روی اندر آمد به روی

سیامک بیامد برهنه تنا
برآویخت با پور آهرمنا

بزد چنگ وارونه دیو سیاه
دوتا اندر آورد بالای شاه

فکند آن تن شاهزاده به خاک
به چنگال کردش کمرگاه چاک

سیامک به دست خروزان دیو
تبه گشت و ماند انجمن بی‌خدیو

چو آگه شد از مرگ فرزند شاه
ز تیمار گیتی برو شد سیاه

فرود آمد از تخت ویله کنان
زنان بر سر و موی و رخ را کنان

دو رخساره پر خون و دل سوگوار
دو دیده پر از نم چو ابر بهار

خروشی برآمد ز لشکر به زار
کشیدند صف بر در شهریار

همه جامه‌ها کرده پیروزه رنگ
دو چشم ابر خونین و رخ بادرنگ

دد و مرغ و نخچیر گشته گروه
برفتند ویله کنان سوی کوه

برفتند با سوگواری و درد
ز درگاه کی شاه برخاست گرد

نشستند سالی چنین سوگوار
پیام آمد از داور کردگار

درود آوریدش خجسته سروش
کزین بیش مخروش و بازآر هوش

سپه ساز و برکش به فرمان من
برآور یکی گرد از آن انجمن

از آن بد کنش دیو روی زمین
بپرداز و پردخته کن دل ز کین

کی نامور سر سوی آسمان
برآورد و بدخواست بر بدگمان

بر آن برترین نام یزدانش را
بخواند و بپالود مژگانش را

وزان پس به کین سیامک شتافت
شب و روز آرام و خفتن نیافت

با لمس هشتگ  #ابوالقاسم_فردوسی در کانال روشنفکران به همه ی بخش های این اثر زیبا دسترسی داشته باشید.

#فرهنگ #داستان #پارسی

@Roshanfkrane
💥💥داستانک : احیا

لباس مشکی تنم کردم و رفتم سمت مسجد برای مراسم احیا...
نیم ساعتی بود از مراسم گذشته بود....
انقدر شلوغ بود که حتی تو حیاط مسجدم نشسته بودن...
صدای الهی العفو،الهی العفو مردم،صدای خلصنا من النارشون تو کل محل پیچیده بود...
اومدم برم تو مسجد
دیدم یه دختر بچه جلوی در مسجد نشسته ،به دیوار تکیه داده و یه بسته آدامس و چند تا فال دستشه....
یه چند دقیقه ای وایسادم و نگاهش کردم
هیچکی ازش حتی یه فالم نمیخرید ...
بی اعتنا و با عجله از کنارش رد می شدند...
رفتم جلو
گفتم : خوبی ؟‌
گفت : ممنونم... عمو یه آدامس ازم میخری؟؟؟
دست کردم تو جیبم
فهمیدم کیف پولم رو تو خونه جا گذاشتم.‌‌..
گفتم : صبرکن ، میرم خونه کیفم رو میارم و ازت میخرم...
گفت : عمو تو میدونی الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب یعنی چی؟؟؟
آخه امشب همه همین رو میگن...
گفتم : یعنی خدایا پناهم باش و من رو از آتیش جهنم دور کن...
گفت : یعنی جهنم گرمه؟؟؟
گفتم : آره خیلی...
گفت : یعنی از تو چادر ما هم گرم تره؟؟؟
گفتم : چادر؟؟؟
گفت : آره ، من و مادرم و خواهرم تو چادر زندگی می کنیم،ظهرا که آفتاب میزنه می سوزیم ، خیلی گرم میشه ،خیلی ....
مادرم قلبش درد میکنه،گرمش که میشه بیشتر قلبش دردش میگیره ...
سرم رو انداختم پایین ، هنوز سوال داشت ، اشک تو چشمام غلطید...
گفت : عمو یعنی من الان بگم خلصنا من النار !
خدا فقط من رو از آتیش جهنم دور میکنه؟؟
از گرمای تو چادر دور نمی کنه؟؟؟
آخه می دونی من مامانمو خیلی دوست دارم
چیزیش بشه ، منم میمیرم...
میخواستم داد بزنم : آهای ملت بی معرفت
این بچه اینجا نشسته شما یه بسته آدامس ازش بخرید تا از گرمای تو چادر خلاص بشه ..
خلصنا من النار اینجاست، نگاه کنید الهی العفو اینجا نشسته...
نگام کردو یه بسته آدامس بهم داد گفت : بیا عمو این آدامس رو من مجانی بهت میدم چون باهام حرف زدی ...‌
اشک هام ریخت ، رفتم خونه و کیف پولم رو برداشتم و فوری برگشتم
اما هر چی گشتم دختر بچه نبود ...
به آسمون نگاه کردم
چشام پر اشک شد...
آدامس رو باز کردم و گذاشتم دهنم...
مزه درد می داد....
مزه بغض می داد....
مزه اشک می داد...😔

#اندیشه #داستان #اجتماعی

@Roshanfkrane
💥💥چه کسی نان سنگک و شکل تنور آن را ابداع کرد؟

در کتاب سالنمای صنف نانوایان تهران ( 19 اردیبهشت سال 1326 شمسی) درباره‌ تاریخچه پیدایش تنور سنگکی و نان سنگک این گونه آمده است:
شاه عباس برای رفاه حال لشگریان که غالباً در سفر احتیاج به نان داشتندو لازم بود به هر شهری میرسند نانواهایی باشند که بتوانند به قدر مصرف سربازان نان تهیه نمایند و غذایی باشد که قاتق نان قرار دهند.
ولی مشکل این بود که آرد از شهرهای مختلف تهیه شده وبا هم مخلوط شده و تهیه نانی که باصطلاح در تنور وا نرود و نریزد و به خوبی پخته شود حتی توسط نانوایان چیره دست به سختی صورت می گرفت.
شاه عباس حل این مشکل را از "شیخ بهایی" که از دانشمندان زمانه بود خواست.
پس شیخ بهایی نیز تنور سنگکی را ابداع نمود. دستور داد بجای ساخت تنور بصورت عمودی، تنور سنگکی را به شکل افقی و مسطح بسازند و کف آن را سنگ ریزه ریخته و خمیر نان را با پارو روی سنگهای داغ قرار بدهند تا باصطلاح نان بدون اینکه وا برود و بریزد به بهترین وجه پخته شود.
این ابداع به قدری با دقت طراحی و عملی شد که پس از گذشت چند صد سال هنوز نان سنگک به همان شکل اولیه پخته می شود .
خورش سربازان نیز معمولا کشک پر چرب بود که در آن سبزیجات معطر و مغز گردو می ریختند و آن را به شکل توپهای کوچک گرد گرد درست کرده در گوشه ای خشک می کردند.
هر سرباز تعدادی از این گلوله های کوچک کشک را در خورجینش داشت و زمانی که برای صرف غذا توقف می کردند آتشی روشن کرده و در ظرفی مسی آب ریخته چون جوش میآمد یک عدد از گلوله کشکها را در آن ظرف انداخته و بعد از حل شدن و جا افتادن در آن نان ریخته و می خوردند که به علت داشتن گردو از کالری لازم نیز برخوردار بود وآن ها را سیر و قوی می کرد.
در خاتمه به نقل از کتاب تهران در قرن سیزدهم باید اضافه کنم که هرگاه شاطرها از صاحب دکان نانوائی دلخور شده و می خواستند طاقچه بالا گذاشته و قهر کنند، هنگام پخت آخر ...پاروی خود را سر ته می گذاشتند و می رفتند.
این یعنی اینکه صاحب دکان نانوائی برای فردا باید شاطر دیگری بیاورد و صاحبکار برای استخدام به پاتوق آنها در قهوه خانه مراجعه کرده و کارگر مورد لزوم را پیدا می کرد.

#داستان #مناسبت #تاریخ #دانستنی

@Roshanfkrane