#احمد_گلشیری درگذشت
احمدگلشیری مترجم آثار ادبی، در سن ۷۶ سالگی از دنیا رفت.
از مهمترین ترجمه های زنده یاد گلشیری می توان به سه گانه او از بهترین داستانهای چخوف، مارکز و همینگوی و همچنین کتاب پنج جلدی بهترین داستانهای جهان اشاره کرد.
روانش مینوی 🥀
#ترجمه
#ادبیات
@Roshanfkrane
احمدگلشیری مترجم آثار ادبی، در سن ۷۶ سالگی از دنیا رفت.
از مهمترین ترجمه های زنده یاد گلشیری می توان به سه گانه او از بهترین داستانهای چخوف، مارکز و همینگوی و همچنین کتاب پنج جلدی بهترین داستانهای جهان اشاره کرد.
روانش مینوی 🥀
#ترجمه
#ادبیات
@Roshanfkrane
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دید بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
#دو_بیتی
#بابا_طاهر
#ادبیات
@Roshanfkrane
که هر چه دید بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
#دو_بیتی
#بابا_طاهر
#ادبیات
@Roshanfkrane
دور از نرسیدن ها
خدا باید کافه ای بزند
به اندازه ی تمام تنهایی های تا به حال
با پنجره های گریان و
صندلی های بی دغدغه
اذان که گفتند
سیگارش را بتکاند
به روی مشتری هایش بخندد
و میز همه را حساب کند
یقینا جهانی که قبله اش
کافه ی عاشقانه ای باشد
بهتر از جهان ماست
#جلال_حاجی_زاده
#ادبیات
@Roshanfkrane
خدا باید کافه ای بزند
به اندازه ی تمام تنهایی های تا به حال
با پنجره های گریان و
صندلی های بی دغدغه
اذان که گفتند
سیگارش را بتکاند
به روی مشتری هایش بخندد
و میز همه را حساب کند
یقینا جهانی که قبله اش
کافه ی عاشقانه ای باشد
بهتر از جهان ماست
#جلال_حاجی_زاده
#ادبیات
@Roshanfkrane
لیلی زیر درخت انار نشست.
درخت انار عاشق شد،
گل داد سرخ سرخ...
گلها انار شدند ،
داغ داغ...
هر اناری هزار دانه داشت.
دانه ها عاشق بودند ،
بی تاب بودند.
توی انار جا نمی شدند .
انار کوچک بود.
دانه ها بی تابی کردند.
انار ترک برداشت.
خون انار روی دست لیلی چکید.
لیلی انار ترک خورده را خورد.
مجنون به لیلی اش رسید.
خدا گفت: راز رسیدن فقط همین است ، کافی است انار دلت ترک بخورد.
لیلی نام تمام دختران زمین است....
#عرفان_نظرآهاری
#ادبیات
@Roshanfkrane
درخت انار عاشق شد،
گل داد سرخ سرخ...
گلها انار شدند ،
داغ داغ...
هر اناری هزار دانه داشت.
دانه ها عاشق بودند ،
بی تاب بودند.
توی انار جا نمی شدند .
انار کوچک بود.
دانه ها بی تابی کردند.
انار ترک برداشت.
خون انار روی دست لیلی چکید.
لیلی انار ترک خورده را خورد.
مجنون به لیلی اش رسید.
خدا گفت: راز رسیدن فقط همین است ، کافی است انار دلت ترک بخورد.
لیلی نام تمام دختران زمین است....
#عرفان_نظرآهاری
#ادبیات
@Roshanfkrane
خاطره ی شنیدنی استاد شهریار از کلیسا رفتن .
در حدود سال ۱۳۲۰ در یکی از روزها، عصر هنگام ، با استاد صبا و استاد عبادی در حالی که سرخوش بودیم ، به بیرون زدیم ، استاد صبا گفتند که در کلیسای ارامنه ، مراسمی برپاست ، آنجا برویم و از نزدیک شاهد مراسم باشیم.
کلیسا داخل کوچه ای قرار داشت.آن روزها مثل حالا همه جا آسفالت نبود. اکثر کوچه ها پر از گل ولای بود. مشکل می توانستی کفشی تمیز در پای کسی ببینی. ما گل و لای کوچه جلودارمان نبود .جوانی مان گل کرد و رفتیم. دختر خانمی مسیحی که بسیار زیبا و ملوس و دلربا بود ، به طرف کلیسا می رفت. چکمه برقی که آن روزها مد شده بود به پا داشت و با ژست مخصوصی راه می رفت . بی اختیار به دنبالش روان شدیم. زمانی که هر سه ما در زیبایی آن دختر ترسا چیزی می گفتیم، استاد عبادی گفتند که شهریار چرا خاموشی؟ جای شعر این جاست.
استاد صبا هم نظر ایشان را تائید کردند. بی درنگ شروع کردم و استاد صبا هم یادداشت می کردند.
دختر مسیحی گام هایش را آهسته کرده بود و کاملا گوشش با ما بود:
ای پری چهره که آهنگ کلیسا داری
سینه مریم و سیمای مسیحا داری
گرد رخسار تو روح القدس آرد به طواف
چو تو ترسا بچه، آهنگ کلیسا داری
آشیان در سر زلف تو کند طایر قدس
که نهالِ قدِ چون شاخه ی طوبا داری
جز دل تنگ من ای مونس جان،جای تو نیست
تنگ مپسند دلی را که در او جا داری
مه شود حلقه به گوش تو که گردن بندی
فلک افروزتر از عقد ثریا داری
به کلیسا روی و مسجدیانت در پی
چه خیالی مگر ، ای دختر ترسا داری ؟!
پای من در سر کوی تو به گل رفت فرو
گر دلت سنگ نباشد گل گیرا داری
آتشین صاعقه ام بر سر سودایی زد
دختر این چکمه برقی که تو در پا داری
دگران خوشگل یک عضو و تو سرتاپا خوب
آنچه خوبان همه دارند ، تو تنها داری
آیت رحمت روی تو به قرآن ماند
درشگفتم که چرا مذهب عیسا داری
کار آشوب تماشای تو کارستان کرد
راستی نقش غریبی و تماشا داری
کشتی خواب به دریاچه اشکم گم شد
تو به چشمم که نشینی دل دریا داری
شهریارا ز سر کوی سهی بالایان
این چه راهی است که با عالم بالا داری
وقتی به خود آمدیم ، دیدیم که چند نفر از بزرگان ارامنه از در کلیسا خارج شدند و ما را با احترام تمام به داخل کلیسا راهنمایی کردند. وارد شدیم .عده ای ما را شناختند. با احترام هرچه تمام تر ما را نواختند و خواستند که در مراسم شان شرکت کنیم. دختر مسیحی همه چیز را به حاضران شرح داد. به دستور منسوبان دختر ، پذیرایی خوبی از ما به عمل آمد.
از من خواستند که شعر را بخوانم. با اینکه خجالت می کشیدم اما اصرار حاضران مرا وادار کرد تا شعر را از استاد صبا بگیرم و بخوانم. استاد صبا ، ویلون یکی از نوازندگان حاضر و همچنین استاد عبادی، تار یکی از آنها را گرفتند و مرا همراهی کردند. بزمی شاعرانه تشکیل شد و تا نصف شب ادامه داشت. صبا و عبادی غوغا کردند. آن شب از شب هایی بود که هرگز فراموش نمی کنم .حالا حساب کنید اگر این داستان در مورد یک دختر مسلمان پیش آمده بود ،چه خونها ریخته میشد و چه جنگها در پی داشت .واقعا چرا ما چنین گشته ایم
بر گرفته از کتاب : در خلوت شهریار ( ۲ ) صفحه ۸۸ نشر آذران، تبریز❤️🩹🌿
#ادبیات
#شهریار
@Roshanfkrane
در حدود سال ۱۳۲۰ در یکی از روزها، عصر هنگام ، با استاد صبا و استاد عبادی در حالی که سرخوش بودیم ، به بیرون زدیم ، استاد صبا گفتند که در کلیسای ارامنه ، مراسمی برپاست ، آنجا برویم و از نزدیک شاهد مراسم باشیم.
کلیسا داخل کوچه ای قرار داشت.آن روزها مثل حالا همه جا آسفالت نبود. اکثر کوچه ها پر از گل ولای بود. مشکل می توانستی کفشی تمیز در پای کسی ببینی. ما گل و لای کوچه جلودارمان نبود .جوانی مان گل کرد و رفتیم. دختر خانمی مسیحی که بسیار زیبا و ملوس و دلربا بود ، به طرف کلیسا می رفت. چکمه برقی که آن روزها مد شده بود به پا داشت و با ژست مخصوصی راه می رفت . بی اختیار به دنبالش روان شدیم. زمانی که هر سه ما در زیبایی آن دختر ترسا چیزی می گفتیم، استاد عبادی گفتند که شهریار چرا خاموشی؟ جای شعر این جاست.
استاد صبا هم نظر ایشان را تائید کردند. بی درنگ شروع کردم و استاد صبا هم یادداشت می کردند.
دختر مسیحی گام هایش را آهسته کرده بود و کاملا گوشش با ما بود:
ای پری چهره که آهنگ کلیسا داری
سینه مریم و سیمای مسیحا داری
گرد رخسار تو روح القدس آرد به طواف
چو تو ترسا بچه، آهنگ کلیسا داری
آشیان در سر زلف تو کند طایر قدس
که نهالِ قدِ چون شاخه ی طوبا داری
جز دل تنگ من ای مونس جان،جای تو نیست
تنگ مپسند دلی را که در او جا داری
مه شود حلقه به گوش تو که گردن بندی
فلک افروزتر از عقد ثریا داری
به کلیسا روی و مسجدیانت در پی
چه خیالی مگر ، ای دختر ترسا داری ؟!
پای من در سر کوی تو به گل رفت فرو
گر دلت سنگ نباشد گل گیرا داری
آتشین صاعقه ام بر سر سودایی زد
دختر این چکمه برقی که تو در پا داری
دگران خوشگل یک عضو و تو سرتاپا خوب
آنچه خوبان همه دارند ، تو تنها داری
آیت رحمت روی تو به قرآن ماند
درشگفتم که چرا مذهب عیسا داری
کار آشوب تماشای تو کارستان کرد
راستی نقش غریبی و تماشا داری
کشتی خواب به دریاچه اشکم گم شد
تو به چشمم که نشینی دل دریا داری
شهریارا ز سر کوی سهی بالایان
این چه راهی است که با عالم بالا داری
وقتی به خود آمدیم ، دیدیم که چند نفر از بزرگان ارامنه از در کلیسا خارج شدند و ما را با احترام تمام به داخل کلیسا راهنمایی کردند. وارد شدیم .عده ای ما را شناختند. با احترام هرچه تمام تر ما را نواختند و خواستند که در مراسم شان شرکت کنیم. دختر مسیحی همه چیز را به حاضران شرح داد. به دستور منسوبان دختر ، پذیرایی خوبی از ما به عمل آمد.
از من خواستند که شعر را بخوانم. با اینکه خجالت می کشیدم اما اصرار حاضران مرا وادار کرد تا شعر را از استاد صبا بگیرم و بخوانم. استاد صبا ، ویلون یکی از نوازندگان حاضر و همچنین استاد عبادی، تار یکی از آنها را گرفتند و مرا همراهی کردند. بزمی شاعرانه تشکیل شد و تا نصف شب ادامه داشت. صبا و عبادی غوغا کردند. آن شب از شب هایی بود که هرگز فراموش نمی کنم .حالا حساب کنید اگر این داستان در مورد یک دختر مسلمان پیش آمده بود ،چه خونها ریخته میشد و چه جنگها در پی داشت .واقعا چرا ما چنین گشته ایم
بر گرفته از کتاب : در خلوت شهریار ( ۲ ) صفحه ۸۸ نشر آذران، تبریز❤️🩹🌿
#ادبیات
#شهریار
@Roshanfkrane
اغلب
که مثل امروز
زخمی ام
خودم را
از پنجره
در باغچه
تیمم می دهم .
#سیروس_امیری_زنگنه
#شعر_سپید
#ادبیات
@Roshanfkrane
که مثل امروز
زخمی ام
خودم را
از پنجره
در باغچه
تیمم می دهم .
#سیروس_امیری_زنگنه
#شعر_سپید
#ادبیات
@Roshanfkrane