روشنفکران
81.4K subscribers
49.9K photos
41.9K videos
2.39K files
6.92K links
به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است


روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
Download Telegram
#حکایت #جالب


روزی عربی نزد قاضی رفت
و گله کرد که مردی پارس ، کفش او را در مسجد دزدیده است

قاضی سخن او را شنید و گفت
پرونده بسته شود!
حاضران شگفت زده از قاضی پرسیدند چرا این گونه حکم کردی؟!

قاضی گفت :
نه عرب کفش می پوشد
و نه مرد پارسی به مسجد رود!

👤 #عبید_زاکانی

@Roshanfkrane
مولاناعضد الدین راپرسیدند
چونست درزمان خلفا ادعای خدایی
وپیغمبری بسیاربودو اکنون نه!
گفت مردم این روزگارچنان درظلم وگرسنگی افتاده اندکه نه خدا به یادآید نه پیغمبر

#عبید_زاکانی
#حکایت
@Roshanfkrane
شیخی را گفتند :
ای شیخ عبا و عمامه خویش می فروشی ؟
گفت :
اگر صیاد دام خود بفروشد به چه صید کند ؟!

#عبید_زاکانی

@Roshanfkrane

#حكايت جالب

♦️يك نفر در زمستان وارد دهی شد و توی برف دنبال منزلی می گشت ولی غريب بود و مردم هم غريبه توی خانه‌هاشان راه نمیدادند

همين‌جور كه توی كوچه‌‌های روستا می گشت ديد مردم به يك خانه زياد رفت و آمد می كنند . از کسی پرسيد ، اينجا چه خبره ؟
گفت زنی درد زايمان دارد و سه روزه پيچ و تاب ميخوره و تقلا ميكنه ولی نمیزاد

. ما دنبال دعا نويس
می گرديم از بخت بد دعانويس هم گير نمياريم .
مرد تا اين حرف را شنيد گفت : بابا دعانويس را خدا براتون رسونده ، من بلدم، هزار جور دعا ميدونم

فورا مرد مسافر را با عزت فراوان وارد كردند و خرش را به طويله بردند ، خودش را هم زير كرسی نشاندند ، بعد قلم و كاغذ آوردند تا دعا بنويسد . مرد روی کاغد چیزهایی نوشت و به آنها گفت :
اين كاغذ را در آب بشوريد و آب آنرا بدهید زائو بخورد . از قضا تا آب دعا را به زائو دادند زائيد و بچه صحيح و سالم به دنيا آمد .
از طرفی کلی پول و غذا به او دادند و بعد از چند روز که هوا خوب شد راهیش کردند .

بعد از رفتنش یکی از اهل محل کاغذ دعا را که کناری گذاشته بودند برداشت و خواند دید نوشته :

خودم بجا ، خرم بجا ، ميخوای بزا ، ميخوای نزا . . . .

👤#عبید_زاکانی

به امید رهائی بشر از خرافات

🆔👉 @Roshanfkrane
زن طلخک فرزندی زایید؛ سلطان محمود او را پرسيد كه چه زاده است؟
گفت از درويشان چه زايد؟
پسری يا دختری!

سلطان گفت مگر از بزرگان چه زايد؟
گفت:
"ظلم و جور و خانه براندازی خلق!"

#عبید_زاکانی

@Roshanfkrane
"رنج‌های چند همسری در سیستان و بلوچستان از نگاه بچه‌های این خانواده‌ها"

🔺زنان تنها ؛ کودکان رها شده

#عبید_ملک_رئیسی


📌سعید که ۱۳ساله و بچه طلاق است میگوید:
«پدرم رفت دوباره زن گرفت و مادرم را طلاق داد ولی خیلی‌ها حتی زن‌شان را طلاق نمی‌دهند.
۴ سال است پدرمان رفته و دو تا بچه دیگر دارد الان و انگار اصلاً یادش رفته که ما هم بچه‌هایش بودیم.

ولی الله بلوچ، فعال اجتماعی در سیستان و بلوچستان:

«از هم پاشیدگی خانواده‌ها و به تبع آن مسائلی مثل ازدواج زودهنگام دختران و پسران، از تبعات چند همسری در استان است و با وجود این نمی‌دانم چرا برخی از چند همسری دفاع می‌کنند.

متأسفانه باید گفت استان سیستان و بلوچستان در زمینه چندهمسری سردمدار است، به طوری که نزدیک ۱۵ درصد زنان سیستان و بلوچستانی همسران‌شان بیشتر از یک زن دارند.

خیلی از مردانی که زوج سوم و چهارم اختیار می‌کنند، زنان قبلی خود را با چند فرزند بدون آنکه طلاق بدهند و بدون هیچ امکانات رفاهی به حال خود رها می‌کنند و بسیاری از زنان رها شده در جامعه حتی نمی‌دانند برای احقاق حقوق خود به چه مرجع قانونی مراجعه کنند./ روزنامه ایران

#اجتماعی

@Roshanfkrane
واعظی بر منبری دادی سخن
گرد بودی دور منبر مرد و زن

پندها می داد با صد آب و تاب
رهنمون می کرد بر راهِ ثواب

سخت گریان بود مردی زان میان
زار و نالان با دو صد آه و فغان

گفت واعظ گر یه ات ذکر خداست
گریه ی تو ارزشش بیش از دعاست

هست هر قطره ز اشکت دُرّ ناب
می نویسند از برایت صد ثواب

داد پاسخ مرد گریان شیخ را
من نمی فهمم سخنهای شما

داشتم من یک بز سرخ قشنگ
فرز و چابک چست و چالاک وزرنگ

بود ریشش مثل ریش تو بلند
مُرد و من را کرد زار و دردمند

دیدن ریش تو قلبم را فِسُرد
یاد آن بز اوفتادم من که مُرد

گریه ام بود علتش این ماجرا
نه سخن ها و بیانات شما!

#رساله_دلگشا
#عبید_زاکانی

@Roshanfkrane
شیخی را گفتند: ای شیخ عبا و عمامه خویش می فروشی؟
گفت: صیاد اگر دام خود بفروشد به چه صید کند؟

#عبید_زاکانی


@Roshanfkrane
شیخی را گفتند:
ای شیخ عبا و عمامه خویش می فروشی؟
گفت:
صیاد اگر دام خود بفروشد به چه صید کند؟

#عبید_زاکانی


@Roshanfkrane
شخصی مرده بود هنگام تلقین دادن او، کسی نزد شیخ امد و گفت:یا شیخ این مرد در زمان حیاتش یک بار مرا با چوبی کتک زد ، چون زورم به او نرسید نتوانستم انتقام خود را از او بگیرم حالا که مرده می خواهم او را چند ضربه چوب بزنم تا دردی را که من کشیده ام او هم بکشد و گناه کتکی را که به من زده باخود نبرد، شیخ رو به ان مرد کرد و گفت: تو مگر مجنونی، این که مرده است و درد چوبی را که به او می زنی نمی فهمد تا زنده بود باید انتقامت را می گرفتی. مرد گفت: چگونه است که صدای تلقین و تشهد تو را می شنود و می فهمد اما درد چوب مرا نمی فهمد*! ؟

#عبید_زاکانی

#حکایت #اندیشه #مذهبی

@Roshanfkrane