#افسون_عصر_سرد
وقتی که ارابه ی آهنین دوران جدید از راه رسید؛ ما هنوز در مزرعه هایمان مشغول کار بودیم. ما ساقه های گندم را حس میکردیم، نسیم را، عطر گل های خود روی وحشی را، خاک را، نان را، آب را حس می کردیم. زل می زدیم در آفتاب گرم مرداد تا چشمانمان نیلی و سیاه می رفت. لذت بودن هستی را حس میکردیم. هستی را سر میکشیدیم.
آن زمان ما هنوز به توصیف کردن عادت نکرده بودیم. آن زمان ما شاعر نبودیم بلکه هر لحظه شعری از تار و پودمان عبور میکرد. لحظههای بودنمان شعر بود. حرف نمی زدیم. فقط هستی را مدام مزمزه می کردیم.
آن زمان گل سرخ، عشق، آسمان، ماه و... تنها واژه هایی کلیشه ای و عکس های فانتزی در صفحه های دیجیتال نبودند.
اما ساحران عصر صنعت ما را فریب دادند. نمایشگرها ما را مسحور کردند و ما رفته رفته تصویر ها را بر حقیقت ترجیح دادیم. ما حرف ها و کلمات را بر لمس کردن، بوییدن، چشیدن و مست شدن ترجیح دادیم.
دروازه ای را به روی ما گشودند و ما دشتی دیدیم بی پایان...گفتیم : و اینک آزادی!
و هرکداممان بی پروا شروع به دویدن کردیم...دویدیم...آنقدر که از نفس افتادیم و یک لحظه، در آن دشت بی پایان خود راتنها یافتیم!تنها تر از همیشه.
دیواری را پیش ما فرو ریختند و ما بهشتی دیدیم از قدرت بی حد انتخاب. گفتند و اینک هر آنچه می خواهید و هرچقدر که می خواهید بخورید و بپوشید و هم آغوشی کنید و بگوید و بشنوید و لذت ببرید...
و ما مانند قحطی زدگان به هرچه میدیدیم و هوس میکردیم، دست درازی کردیم. همه چیز و همه کس را حق خود دانستیم.
اما هرچه پیش رفتیم خود را حقیر تر و فقیر تر از پیش یافتیم... ما هیجان زندگی را، شور و شیدایی کردن را، تپش را به هوس های یکنواخت و بی طعم باخته بودیم.
ما عشق را از دست داده بودیم.
#مدرنیته
@Roshanfkrane
وقتی که ارابه ی آهنین دوران جدید از راه رسید؛ ما هنوز در مزرعه هایمان مشغول کار بودیم. ما ساقه های گندم را حس میکردیم، نسیم را، عطر گل های خود روی وحشی را، خاک را، نان را، آب را حس می کردیم. زل می زدیم در آفتاب گرم مرداد تا چشمانمان نیلی و سیاه می رفت. لذت بودن هستی را حس میکردیم. هستی را سر میکشیدیم.
آن زمان ما هنوز به توصیف کردن عادت نکرده بودیم. آن زمان ما شاعر نبودیم بلکه هر لحظه شعری از تار و پودمان عبور میکرد. لحظههای بودنمان شعر بود. حرف نمی زدیم. فقط هستی را مدام مزمزه می کردیم.
آن زمان گل سرخ، عشق، آسمان، ماه و... تنها واژه هایی کلیشه ای و عکس های فانتزی در صفحه های دیجیتال نبودند.
اما ساحران عصر صنعت ما را فریب دادند. نمایشگرها ما را مسحور کردند و ما رفته رفته تصویر ها را بر حقیقت ترجیح دادیم. ما حرف ها و کلمات را بر لمس کردن، بوییدن، چشیدن و مست شدن ترجیح دادیم.
دروازه ای را به روی ما گشودند و ما دشتی دیدیم بی پایان...گفتیم : و اینک آزادی!
و هرکداممان بی پروا شروع به دویدن کردیم...دویدیم...آنقدر که از نفس افتادیم و یک لحظه، در آن دشت بی پایان خود راتنها یافتیم!تنها تر از همیشه.
دیواری را پیش ما فرو ریختند و ما بهشتی دیدیم از قدرت بی حد انتخاب. گفتند و اینک هر آنچه می خواهید و هرچقدر که می خواهید بخورید و بپوشید و هم آغوشی کنید و بگوید و بشنوید و لذت ببرید...
و ما مانند قحطی زدگان به هرچه میدیدیم و هوس میکردیم، دست درازی کردیم. همه چیز و همه کس را حق خود دانستیم.
اما هرچه پیش رفتیم خود را حقیر تر و فقیر تر از پیش یافتیم... ما هیجان زندگی را، شور و شیدایی کردن را، تپش را به هوس های یکنواخت و بی طعم باخته بودیم.
ما عشق را از دست داده بودیم.
#مدرنیته
@Roshanfkrane