This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از چال اسکندرون تا دماوند!
برخلاف "کیانوش در برره" من نه از وقف یال دماوند تعجب کردم نه از دزدیدهشدن چالاسکندرون!
سالهاست کیلومترها از ساحل دریای خزر را با ویلا و اقامتگاه شخصی و دولتی محدود کرده و تابلوی ورود ممنوع هم زدهاند.
✍ #احسان_محمدی
@Roshanfkrane
برخلاف "کیانوش در برره" من نه از وقف یال دماوند تعجب کردم نه از دزدیدهشدن چالاسکندرون!
سالهاست کیلومترها از ساحل دریای خزر را با ویلا و اقامتگاه شخصی و دولتی محدود کرده و تابلوی ورود ممنوع هم زدهاند.
✍ #احسان_محمدی
@Roshanfkrane
◾️خوشا به حالت استاد شجریان!
ما سوگوار خودمان هستیم.
استاد شجریان را بهانه کردهایم برای بغض کردن، برای دریغا دریغ. احساس تنهایی میکنیم از رفتن کسی که همیشه انگار مطمئن بودیم در هر بزنگاهی کنارمان میایستد. دوشادوشمان و حالا مثل خانهای قدیمی شدهایم که دیوارش ریخته و باد میآید و توی دلش چنگ میزند.
〰〰
سروش صحت در فیلم جهان با من برقص داستان مردی را روایت میکند که برای سالم زیستن از دود و دم تهران فرار میکند و به جای دنجی در شمال پناه میبرد. شیر گاو میخورد و دمنوش گیاهان و... اما به سرطان مبتلا میشود و طنز تلخ ماجرا این است که دوستش حمید که کارخانهی سوسیس و کالباس دارد و صبحانه کلهپاچه میزند آنقدر سالم است که زن جوان گرفته، برنامه دارد بچهدار شود و حتی به کانادا برود!
〰〰
محمدرضا شجریان کوهنوردی میکرد، عاشق طبیعت و گل و گیاه بود، از محصولات باغ و باغچهاش میخورد و حتی به گمانم گندم کاشته بود و از آرد آن نان میپخت و... اما سرانجام گرفتار سرطان شد. شوخی تلخ روزگار است. دنیای عجیبی است، تاریخ پر از آنهاست که خون خلق میخوردند و هیچشان نشد!
〰〰
من هم دلتنگ استاد شجریان هستم اما کاش هر کدام از ما یکهزارم آنچه او زیست را زندگی کنیم.
فخر موسیقی شد، خوشنویسی کرد، آشپز ممتازی شد، ساز ساخت، نجاری کرد، برای مردم خوشنامتر از هر سیاستمردی شد، در همهجای جهان احترام دید، ۸۰سال در اوج بود، فرزندانی پرورش داد که مایه مباهاتند، صدای مردمش شد، عکسش را بر در و دیوار زدند، با ربنایش افطار کردند و...
حالا که بعد از رنج بیماری کتاب زندگیاش را بست و رفت میلیونها ایرانی چنان غمگیناند که انگار یکی از اعضای خانوادهشان را از دست دادهاند. مگر چند نفر در این کشور تا این اندازه خوشبخت زیستهاند و عاقبتبهخیر شدهاند؟
تنها حسرتم برای او این وداع غریبانه است. اینکه سزاوار بدرقهای باشکوهتر از این بغضهای خاموش ما در شبکههای اجتماعی است.
حرف آخر اینکه مُرده آن است که نامش به نکویی نبرند، مُرده آن است که پشت هنرمندان وطندوستی چون تو را خالی کرد، اجازهی کنسرت نداد و گمان کرد میتواند نامت را از یاد مردم ببرد وگرنه محمدرضا شجریان تا آخرین روز دنیا که حتی یک نفر فارسی بداند، زنده است.
بعضیها را خدا بغل کرده است، مهرشان به دل مردم چنان نشسته که با هیچ دستور و اخم و تَخمی قابل پاک کردن نیست، شجریان یکی از آنهاست.
خوشا به حالت آقای شجریان که محترم زیستی و در قلب مردم این سرزمین تا همیشه زندهای و خوشا به سعادت ما که در روزگار تو زیستیم و از صدایت لذت بردیم.
#احسان_محمدی
@Roshanfkrane
ما سوگوار خودمان هستیم.
استاد شجریان را بهانه کردهایم برای بغض کردن، برای دریغا دریغ. احساس تنهایی میکنیم از رفتن کسی که همیشه انگار مطمئن بودیم در هر بزنگاهی کنارمان میایستد. دوشادوشمان و حالا مثل خانهای قدیمی شدهایم که دیوارش ریخته و باد میآید و توی دلش چنگ میزند.
〰〰
سروش صحت در فیلم جهان با من برقص داستان مردی را روایت میکند که برای سالم زیستن از دود و دم تهران فرار میکند و به جای دنجی در شمال پناه میبرد. شیر گاو میخورد و دمنوش گیاهان و... اما به سرطان مبتلا میشود و طنز تلخ ماجرا این است که دوستش حمید که کارخانهی سوسیس و کالباس دارد و صبحانه کلهپاچه میزند آنقدر سالم است که زن جوان گرفته، برنامه دارد بچهدار شود و حتی به کانادا برود!
〰〰
محمدرضا شجریان کوهنوردی میکرد، عاشق طبیعت و گل و گیاه بود، از محصولات باغ و باغچهاش میخورد و حتی به گمانم گندم کاشته بود و از آرد آن نان میپخت و... اما سرانجام گرفتار سرطان شد. شوخی تلخ روزگار است. دنیای عجیبی است، تاریخ پر از آنهاست که خون خلق میخوردند و هیچشان نشد!
〰〰
من هم دلتنگ استاد شجریان هستم اما کاش هر کدام از ما یکهزارم آنچه او زیست را زندگی کنیم.
فخر موسیقی شد، خوشنویسی کرد، آشپز ممتازی شد، ساز ساخت، نجاری کرد، برای مردم خوشنامتر از هر سیاستمردی شد، در همهجای جهان احترام دید، ۸۰سال در اوج بود، فرزندانی پرورش داد که مایه مباهاتند، صدای مردمش شد، عکسش را بر در و دیوار زدند، با ربنایش افطار کردند و...
حالا که بعد از رنج بیماری کتاب زندگیاش را بست و رفت میلیونها ایرانی چنان غمگیناند که انگار یکی از اعضای خانوادهشان را از دست دادهاند. مگر چند نفر در این کشور تا این اندازه خوشبخت زیستهاند و عاقبتبهخیر شدهاند؟
تنها حسرتم برای او این وداع غریبانه است. اینکه سزاوار بدرقهای باشکوهتر از این بغضهای خاموش ما در شبکههای اجتماعی است.
حرف آخر اینکه مُرده آن است که نامش به نکویی نبرند، مُرده آن است که پشت هنرمندان وطندوستی چون تو را خالی کرد، اجازهی کنسرت نداد و گمان کرد میتواند نامت را از یاد مردم ببرد وگرنه محمدرضا شجریان تا آخرین روز دنیا که حتی یک نفر فارسی بداند، زنده است.
بعضیها را خدا بغل کرده است، مهرشان به دل مردم چنان نشسته که با هیچ دستور و اخم و تَخمی قابل پاک کردن نیست، شجریان یکی از آنهاست.
خوشا به حالت آقای شجریان که محترم زیستی و در قلب مردم این سرزمین تا همیشه زندهای و خوشا به سعادت ما که در روزگار تو زیستیم و از صدایت لذت بردیم.
#احسان_محمدی
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
تازه دانشجو شده بودیم. سبیل های کم رنگمان را تیغ می زدیم و کتیرا می مالیدیم به موهایمان که دلرباتر به نظر برسیم!
خوابگاه مان شکل بهشت بود. از شماتت های مادرانه خبری نبود که «چرا جوراباتون رو پرت کردید پشت در»، نه پدری که شرم کنیم موقع گوش دادن به ترانه های مبتذل آن روزگار.
توی هر اتاق یک ضبط بود با یک بغل کاست. هر کس نوار و خواننده و حتی ترانه خودش را داشت. دوران اصلاحات بود. تازه داشتیم تمرین می کردیم که لازم نیست حتماً همه مثل هم فکر کنیم.
اتاق ما هم در آن فضا، دچار #پلورالیسم_موسیقی بود. یک آزادی بیان نوپای شهرستانی.
یکی کز می کرد گوشه تختش و داریوش گوش می داد:دلم مثل دلت خونه شقایق. یکی با اندی دم می گرفت دختر ایرونی مثل گُله!
یکی سیاوش می خواند: پاکت بی تمبر و تاریخ... یکی از بچه ها هم می رفت توی تراس و با هایده می زد زیر آواز: روز نوروز بچینی گل سرخ بر سرراه نگار فرش كنی...
ابی هم طرفدار خودش را داشت:ستاره های سربی فانوسکای خاموش.
دنیا سرخوشانه پیش می رفت. ما بچه های شهرستانی در حال کشف و شهود آزادی های از راه رسیده بودیم.
تا اینکه یک نفر مثل #ارشمیدس پرید توی اتاق. با کاستی در دست!
امید را که داشت : بذار رو سینه ام سرتو...
می خواند از داخل ضبط درآورد و صدای دختری پیچید توی اتاق:
سلام بهونه ی قشنگ من برای زندگی
آره! بازم منم، همون دیوونه ی همیشگی...
از آن روز به بعد تقریباً به مدت یک ترم ، دنیا به شکل دیگری درآمد! آخرهای پائیز بود. ترم یک. برف که می بارید چراغ ها را خاموش می کردیم که بخوابیم. بعد یک نفر دستش را دراز می کرد و دکمه پلی ضبط را می زد.
شش نفری مان روی همدیگر یک دوست دختر نداشتیم اما وقتی #مریم_حیدرزاده در آن سکوت برف آلود می خواند:
«از وقتی رفتی تو چشام، فقط شده کاسه ی خون/همش یه چشمم به دره، چشم دیگم به آسمون» ما پرپر می شدیم.
خداوکیلی هیچکس در شهرهایمان چشم به راهمان نبود ولی فکر می کردیم حتماً باید یک دماغویی اینطور دلش برایمان تنگ شده و برایمان با همین صدای پرعشوه ی ظریف چیزکی فرستاده باشد.
مریم حیدرزاده، حامد همایون و حمید هیراد و تتلوی روزگار ما نبود اما مثل یک اپیدمی همه را گرفتار کرده بود. فاتح تاکسی ها، اتوبوس های بین شهری، مغازه های کاست فروشی، اتاق های دانشجویی و احتمالاً سربازخانه ها.
امروز داشتم فکر می کردم وقتی جوانترها را سرزنش می کنیم که "آخه این چیه تو گوش میدی؟" یادمان بیاید یک زمانی دکلمه های دختری نابینا با ذهنی رنگی و خیالپرداز و عینک آفتابی درشت، داشت بر بادمان می داد!
#احسان_محمدی
#ارسالی #اجتماعی #اندیشه
@Roshanfkrane
تازه دانشجو شده بودیم. سبیل های کم رنگمان را تیغ می زدیم و کتیرا می مالیدیم به موهایمان که دلرباتر به نظر برسیم!
خوابگاه مان شکل بهشت بود. از شماتت های مادرانه خبری نبود که «چرا جوراباتون رو پرت کردید پشت در»، نه پدری که شرم کنیم موقع گوش دادن به ترانه های مبتذل آن روزگار.
توی هر اتاق یک ضبط بود با یک بغل کاست. هر کس نوار و خواننده و حتی ترانه خودش را داشت. دوران اصلاحات بود. تازه داشتیم تمرین می کردیم که لازم نیست حتماً همه مثل هم فکر کنیم.
اتاق ما هم در آن فضا، دچار #پلورالیسم_موسیقی بود. یک آزادی بیان نوپای شهرستانی.
یکی کز می کرد گوشه تختش و داریوش گوش می داد:دلم مثل دلت خونه شقایق. یکی با اندی دم می گرفت دختر ایرونی مثل گُله!
یکی سیاوش می خواند: پاکت بی تمبر و تاریخ... یکی از بچه ها هم می رفت توی تراس و با هایده می زد زیر آواز: روز نوروز بچینی گل سرخ بر سرراه نگار فرش كنی...
ابی هم طرفدار خودش را داشت:ستاره های سربی فانوسکای خاموش.
دنیا سرخوشانه پیش می رفت. ما بچه های شهرستانی در حال کشف و شهود آزادی های از راه رسیده بودیم.
تا اینکه یک نفر مثل #ارشمیدس پرید توی اتاق. با کاستی در دست!
امید را که داشت : بذار رو سینه ام سرتو...
می خواند از داخل ضبط درآورد و صدای دختری پیچید توی اتاق:
سلام بهونه ی قشنگ من برای زندگی
آره! بازم منم، همون دیوونه ی همیشگی...
از آن روز به بعد تقریباً به مدت یک ترم ، دنیا به شکل دیگری درآمد! آخرهای پائیز بود. ترم یک. برف که می بارید چراغ ها را خاموش می کردیم که بخوابیم. بعد یک نفر دستش را دراز می کرد و دکمه پلی ضبط را می زد.
شش نفری مان روی همدیگر یک دوست دختر نداشتیم اما وقتی #مریم_حیدرزاده در آن سکوت برف آلود می خواند:
«از وقتی رفتی تو چشام، فقط شده کاسه ی خون/همش یه چشمم به دره، چشم دیگم به آسمون» ما پرپر می شدیم.
خداوکیلی هیچکس در شهرهایمان چشم به راهمان نبود ولی فکر می کردیم حتماً باید یک دماغویی اینطور دلش برایمان تنگ شده و برایمان با همین صدای پرعشوه ی ظریف چیزکی فرستاده باشد.
مریم حیدرزاده، حامد همایون و حمید هیراد و تتلوی روزگار ما نبود اما مثل یک اپیدمی همه را گرفتار کرده بود. فاتح تاکسی ها، اتوبوس های بین شهری، مغازه های کاست فروشی، اتاق های دانشجویی و احتمالاً سربازخانه ها.
امروز داشتم فکر می کردم وقتی جوانترها را سرزنش می کنیم که "آخه این چیه تو گوش میدی؟" یادمان بیاید یک زمانی دکلمه های دختری نابینا با ذهنی رنگی و خیالپرداز و عینک آفتابی درشت، داشت بر بادمان می داد!
#احسان_محمدی
#ارسالی #اجتماعی #اندیشه
@Roshanfkrane