🔸ملک گفت: مرا خبر بده از عجیب تر چیزی که دیدی.
خضر گفت: عجایب بسیار دیده ام، اما آن چه این ساعت حاضر است بگویم. باری رسیدم به شهری بسیار مردم و بسیار عمارت. مردی را پرسیدم از اهل آن شهر که این شهر را که بنا کرده است؟
گفت: این شهر دیرینه است، نمی دانم که بنا کرده است و از آبا و اجداد هم پرسیدم و ندانستند.
آن گاه پس از پانصد سال هم بر آن مقام بگذشتم و از آن شهر هیچ اثری نمانده بود. مردی را دیدم که آن جا گیاه می دروید، او را گفتم که: این شهر کی خراب شد؟
گفت: این جا هیچ شهر نبود.
گفتم: بلی این جا شهری عظیم بود.
گفت: ما ندیدیم و از آبا و اجداد خود هم نشنیدیم.
پس از پانصد سال دیگر بر آن مقام دیگر گذشتم، آن جا دریا شده بود و صیادان ماهی می گرفتند. از یکی پرسیدم: این زمین کی دریا شد؟
گفت: مثل تو کسی این سخن گوید؟
گفتم: بلی. این زمین خشک بود.
گفت: ما ندیدیم و از آبا و اجداد هم نشنیدیم.
آن گاه پس از پانصد سال دیگر بر آن مقام گذشتم. خشک شده بود. مردی دیدم و سؤال کردم که: این زمین کی خشک شده است؟
گفت: این زمین پیوسته خشک بود.
گفتم: پیش از این آب داشت.
گفت: ما ندیدیم و از آبا و اجداد خود هم نشنیدیم.
آن گه پس از پانصد سال دیگر بگذشتم، شهری بنا کرده بودند بزرگ تر از شهر اول و مردم بسیارتر. از یکی پرسیدم که: این شهر را کی بنا کردند؟
گفت: این شهر قدیم است و ندانم که کی بنا کرده اند و از آبا و اجداد خود هم نشنیدم.
✔️«عجائب المخلوقات وغرائب الموجودات»، زکریای قزوینی، 678 هجری قمری
@Roshanfkrane
خضر گفت: عجایب بسیار دیده ام، اما آن چه این ساعت حاضر است بگویم. باری رسیدم به شهری بسیار مردم و بسیار عمارت. مردی را پرسیدم از اهل آن شهر که این شهر را که بنا کرده است؟
گفت: این شهر دیرینه است، نمی دانم که بنا کرده است و از آبا و اجداد هم پرسیدم و ندانستند.
آن گاه پس از پانصد سال هم بر آن مقام بگذشتم و از آن شهر هیچ اثری نمانده بود. مردی را دیدم که آن جا گیاه می دروید، او را گفتم که: این شهر کی خراب شد؟
گفت: این جا هیچ شهر نبود.
گفتم: بلی این جا شهری عظیم بود.
گفت: ما ندیدیم و از آبا و اجداد خود هم نشنیدیم.
پس از پانصد سال دیگر بر آن مقام دیگر گذشتم، آن جا دریا شده بود و صیادان ماهی می گرفتند. از یکی پرسیدم: این زمین کی دریا شد؟
گفت: مثل تو کسی این سخن گوید؟
گفتم: بلی. این زمین خشک بود.
گفت: ما ندیدیم و از آبا و اجداد هم نشنیدیم.
آن گاه پس از پانصد سال دیگر بر آن مقام گذشتم. خشک شده بود. مردی دیدم و سؤال کردم که: این زمین کی خشک شده است؟
گفت: این زمین پیوسته خشک بود.
گفتم: پیش از این آب داشت.
گفت: ما ندیدیم و از آبا و اجداد خود هم نشنیدیم.
آن گه پس از پانصد سال دیگر بگذشتم، شهری بنا کرده بودند بزرگ تر از شهر اول و مردم بسیارتر. از یکی پرسیدم که: این شهر را کی بنا کردند؟
گفت: این شهر قدیم است و ندانم که کی بنا کرده اند و از آبا و اجداد خود هم نشنیدم.
✔️«عجائب المخلوقات وغرائب الموجودات»، زکریای قزوینی، 678 هجری قمری
@Roshanfkrane
ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ
ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ خویشتنِ ﺧﻮﯾش
ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ
ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ
@Roshanfkrane
ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ خویشتنِ ﺧﻮﯾش
ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ
ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ
@Roshanfkrane
از آن روز
که ریشه هایمان را
بیرون کشیدند
و دوباره ما را کاشتند
اما وارونه
آموختیم
با دهانمان
خون و خاک بنوشیم
با ریشه هایمان آفتاب...
#رضا_براهنی
@Roshanfkrane
که ریشه هایمان را
بیرون کشیدند
و دوباره ما را کاشتند
اما وارونه
آموختیم
با دهانمان
خون و خاک بنوشیم
با ریشه هایمان آفتاب...
#رضا_براهنی
@Roshanfkrane
Forwarded from Fars News | فارس نیوز
🚨وضعیت قرمز برای مسافران محور کیاسر به سمنان
🔹برف و کولاک بسیار شدید موجب گرفتار شدن تعداد زیادی از خودروها در محور کیاسر به سمنان شد
🔹تردد در این محور امکان پذیر نیست و با توجه به تاریکی هوا و کافی نبودن سوخت، برخی خودروها با مشکلات جدی روبهرو شدهاند. /ایسنا
🌐 @Farss_News
🔹برف و کولاک بسیار شدید موجب گرفتار شدن تعداد زیادی از خودروها در محور کیاسر به سمنان شد
🔹تردد در این محور امکان پذیر نیست و با توجه به تاریکی هوا و کافی نبودن سوخت، برخی خودروها با مشکلات جدی روبهرو شدهاند. /ایسنا
🌐 @Farss_News
نسلی که در جامعهٔ استبدادی رشد میکند، و با ظلم و ستم و خفقان مدیریت میشود، اخلاقش فاسد میشود، و هیبتش از بین میرود، و خوار و زبون خواهد شد و به خفت خو میگیرد، اگر مدت این ظلم و ستم طولانی شود، این اخلاق برایش ارثی میشود گویا فطرت و سرشت آن جامعه اینگونه است.
- علامه محمد رشید رضا
@Roshanfkrane
- علامه محمد رشید رضا
@Roshanfkrane
ابوبکر صدیق -رضی الله عنه- مبتکر چیزی است که امروزه سیاستمداران از آن بعنوان «نظارت شهروندان بر قدرت» یاد میکنند، وقتی که در نخستین روز خلافت خود بالای منبر رفت و فرمود: «ای مردم! من زمامدار امور شما شدهام درحالیکه بهترینتان نیستم، اگر مرا بر راه درست دیدید یاریام دهید، و اگر در من کژی دیدید راستم کنید»، از مردم خواست در صورت مشاهدهٔ انحراف، او را اصلاح کنند.
- دکتر عقیل المقطری
@Roshanfkrane
- دکتر عقیل المقطری
@Roshanfkrane
☀️🕊️
با این حال من عمیقا معتقدم که در هر جامعه ای ما قطعا در برابر این انتخاب قرار گرفته ایم. مثل یک برده زندگی کردن یا مانند انسانی آزاد و اگر ساده لوحانه براین باوریم که ممکن است نوعی از ساختار دولتی باشد که ما را از این انتخاب برهاند سخت در اشتباهیم.
در زندگی هر انسانی ساعتی فرا می رسد که باید رخ در رخ سیستم قرار بگیرد و از احساسش در مورد عدالت و خداوند دفاع کند
هنوز هم می توان مخاطب را با این سوال های وحشتناک مواجه کرد.
#آندری_زویاگینتسف
#یادداشتی_بر_لویاتان
@Roshanfkrane
با این حال من عمیقا معتقدم که در هر جامعه ای ما قطعا در برابر این انتخاب قرار گرفته ایم. مثل یک برده زندگی کردن یا مانند انسانی آزاد و اگر ساده لوحانه براین باوریم که ممکن است نوعی از ساختار دولتی باشد که ما را از این انتخاب برهاند سخت در اشتباهیم.
در زندگی هر انسانی ساعتی فرا می رسد که باید رخ در رخ سیستم قرار بگیرد و از احساسش در مورد عدالت و خداوند دفاع کند
هنوز هم می توان مخاطب را با این سوال های وحشتناک مواجه کرد.
#آندری_زویاگینتسف
#یادداشتی_بر_لویاتان
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🚨 وضعیت بحرانی در هشترود و چاراویماق(آذربایجان شرقی)
🎥 بر اساس گزارشهای دریافتی؛ راه های ارتباطی این ۲ شهرستان به دلیل کولاک برف مسدود شده است و اهالی با مشکلات شدیدی از جمله عدم دسترس به #مواد_غذایی و قطعی برق مواجه هستند!
@Roshanfkrane
🎥 بر اساس گزارشهای دریافتی؛ راه های ارتباطی این ۲ شهرستان به دلیل کولاک برف مسدود شده است و اهالی با مشکلات شدیدی از جمله عدم دسترس به #مواد_غذایی و قطعی برق مواجه هستند!
@Roshanfkrane
کلا ماجراي "عشق" با آن تعريف كلاسيك و ليلي و مجنوني ِعهد بوقي ، يا حتي مثل عشق شصت سال پيش "الزا" به "ريك" توي فيلم "كازابلانكا" ، جايي در بازار "بيزينس عشق" امروز ندارد. "ولنتاين دي" تبليغ تخم مرغی براي فروش عروسك و ادكلن و خنزر پنزر است. مثل كريسمس كه ديگر ربط چنداني به ميلاد مسيح ندارد و شاپينگ محور است. اصلا "عشق" با آن تعبير گذشته كه كادو خريدن و هديه دادن گل و گردنبند نيست. عشق ، روز و شب و فستيوال ندارد. عشق يک چيزي است که ميخواهد ابدي باشد . هيچوقت فراموش نشود .. و در عصر "بازار" و "كالا" همه چيز تاريخ انقضا دارد. همه چيز براي مصرف كردن و آشغال اش را دور انداختن است.... امروز با اين يكي هستي ، فردا با آن. چون قبلي اكسپاير شده! .. پس ورود همه شما جوانان عاشق پيشه را به عصر کالا شدن آدمها و مصرفي شدن روابط خير مقدم عرض مي كنم! ... شما جوانهاي نازنين ِ عاشق پيشه ، بايد بدانيد امروز روزگاري نيست که ابديت و جاودانگي در آن جايي داشته باشد. فقط "يک تن" ، "يك نفر" ، يک چيز را براي باقي عمر خواستن ، نفي ِ توليد ، مصرف و تغيير مد و ديزاين است. مخرب است . نفي ِ مناسبات بازار و مناسبات مصرف است. امروز هر چيزي بازار و مشتري خودش را دارد. بايد براي مشتري داﺋما نيازهاي تازه تعريف کرد . و الا اگر او فقط "يک چيز" را بخواهد و توي همان "يك چيز" تا آخر عمرش بماند که کلا بايد تعطيلش کرد! القصه .. عشق ، در تعبير امروزي يك روياي دست نيافتني به سبك قصه هاي هزار و يك شب نيست. با سرگشتگي توي بيابان ، يا كندن كوه بيستون ملازم نيست . با صرف ِ "پول" مي شود عشق كرد! فان داشت ، لذت برد ، ترتيب ِ اين و آن را داد ، و همه ي دخترها و پسرها و همه ي بشريت را هم دوست داشت!
رضا نظام دوست
@Roshanfkrane
رضا نظام دوست
@Roshanfkrane
Forwarded from اتچ بات
اغلب به سرنوشت نویسندگان و شاعرانی فکر میکنم که زود از دنیا رفتند؛ بعضی جوان، بعضی خیلی جوان. و برعکس، به آنهایی که زمانه با آنها چند سالی بیشتر راه آمد و دیرترک وانهادشان، و همان را هم البته به رنج سرشت: یکی را بیپا بر صندلی چرخدار نشاند، یکی را بیسوی چشم پیش آیینه گذاشت، و یکی را با نسیان و فراموشی در کاخ غرور و تنهاییاش روز و شب گرداند. با خود میاندیشم آنها که زود رفتند، اگر تا حالا و هنوز مانده بودند، چه میگفتند؟ چه میکردند؟ چه مینوشتند؟
از میان تمام چهرهها، دو سیما در نظرم تابانتر است: یکی جلال، دیگری فروغ. هر دو جوان رفتند: جلال چهل وشش ساله بود که الکل دل و جگرش را له کرد، و فروغ سی ودو ساله بود که از ماشین پرت شد بیرون. اما مرگ نام هیچکدامشان را از دور خارج نکرد؛ برعکس، گرد شمایلشان توری طلایی کشید و به نامشان گردشی و قوّتی دیگر داد. هرچند جادوی جوانمرگی در هر دو اثر کرد، ردّ این اثر یکسان نبود: شهرت و محبوبیت فروغ بلافاصله پس از مرگش در میان عام و خاص فزونی گرفت و شهرت و محبوبیت جلال، با وقوع انقلاب ، جهتی غریب و نامیمون یافت. حاکمیت مستقر پس از انقلاب، بر روی ماه یکی تف انداخت و نام عزیز یکی را ملک طلق خود کرد، و این عجب که در هر دو کار بازنده بود: هرچه فروغ را بیشتر از خود راند، فروغ عزیزتر شد؛ عزّتی که چهبسا دوام عمر هم آن را بدو عطا نمیکرد. و هرچه جلال را بیشتر به خود چسباند، جلال خفیفتر شد، خفّتی که اگر خودش زنده بود، نهتنها توی کَتش نمیرفت، بلکه خونش را چنان به جوش میآورد که با آن زبان تیغوتیزش برای مصادرهکنندگان زبل آبرو و اعتبار باقی نمیگذاشت.
زندگی ریخته و پاشیدۀ فروغ، حتی اگر مجال عمر هم بیشتر بود، چهبسا شعر و شادی را هرچه بیشتر از او دور میراند. نمیدانیم چه میشد، اما عمر دراز تیغی دو دم است: یکلب سعادت، یکلب شقاوت. اگر فروغ دیر میماند نهایتاً شاید ادبیات معاصر ما حالا دو سه دفتر شعر محشر بیشتر داشت، اما هیچ معلوم نبود که نام فروغ چنین نیک و گرم بماند که ماند. آیا مرگی چنان تلخ و ناگوار سرنوشتی سعید نبود؟
و اگر جلال زنده بود، آه... اگر جلال زنده بود، صحنه تماشایی میشد. لابد تنبان از پای آن که اتوبان به نامش کرده بود درمیآورد و ریش مزوّرانی که او را در غربزدگی و خسی در میقات خلاصه میکنند نخبهنخ میکند. چهبسا آن نثرِ بهقول براهنی «عصبی»اش را کار میانداخت و بالا و پایین مشتی سانسورچی را، که صاحب اندیشۀ پُرتردیدوتکاپوی او شدند اما مَرد چاپ کردن سنگیبرگوریاش نیستند، به هم میدوخت. میبینمش که میرفت ادارۀ کتاب و، درست همان لحظه که بررس جوان قند را در استکان چای میزند و به لب میگذارد، میزد زیر میز و کافه را به هم میریخت. آیا غروبی چنان زود برای روحی چنان جوان سرنوشتی غمبار نبود؟
از سهم دل خود میگویم: نمیخواستم فروغ را در هیئت پیرزنی سرگردان ببینم که سرانجام شعر هم نجاتش نداد. از مرگ متشکرم که او را برای من تا ابد زنده و بهخودکِشنده نگاه داشت. اما میخواستم جلال بماند. از مرگ گلهمندم که نگذاشت جلال سرنوشت حزنانگیز فرزندان فکرش را ببیند. حتم دارم اگر میماند جرئت و شهامتش با او بود که سکهبازانی را که زیر نام شریف او جمع شدهاند سکۀ یک پول کند.
✍سایه اقتصاد نیا
@Roshanfkrane
از میان تمام چهرهها، دو سیما در نظرم تابانتر است: یکی جلال، دیگری فروغ. هر دو جوان رفتند: جلال چهل وشش ساله بود که الکل دل و جگرش را له کرد، و فروغ سی ودو ساله بود که از ماشین پرت شد بیرون. اما مرگ نام هیچکدامشان را از دور خارج نکرد؛ برعکس، گرد شمایلشان توری طلایی کشید و به نامشان گردشی و قوّتی دیگر داد. هرچند جادوی جوانمرگی در هر دو اثر کرد، ردّ این اثر یکسان نبود: شهرت و محبوبیت فروغ بلافاصله پس از مرگش در میان عام و خاص فزونی گرفت و شهرت و محبوبیت جلال، با وقوع انقلاب ، جهتی غریب و نامیمون یافت. حاکمیت مستقر پس از انقلاب، بر روی ماه یکی تف انداخت و نام عزیز یکی را ملک طلق خود کرد، و این عجب که در هر دو کار بازنده بود: هرچه فروغ را بیشتر از خود راند، فروغ عزیزتر شد؛ عزّتی که چهبسا دوام عمر هم آن را بدو عطا نمیکرد. و هرچه جلال را بیشتر به خود چسباند، جلال خفیفتر شد، خفّتی که اگر خودش زنده بود، نهتنها توی کَتش نمیرفت، بلکه خونش را چنان به جوش میآورد که با آن زبان تیغوتیزش برای مصادرهکنندگان زبل آبرو و اعتبار باقی نمیگذاشت.
زندگی ریخته و پاشیدۀ فروغ، حتی اگر مجال عمر هم بیشتر بود، چهبسا شعر و شادی را هرچه بیشتر از او دور میراند. نمیدانیم چه میشد، اما عمر دراز تیغی دو دم است: یکلب سعادت، یکلب شقاوت. اگر فروغ دیر میماند نهایتاً شاید ادبیات معاصر ما حالا دو سه دفتر شعر محشر بیشتر داشت، اما هیچ معلوم نبود که نام فروغ چنین نیک و گرم بماند که ماند. آیا مرگی چنان تلخ و ناگوار سرنوشتی سعید نبود؟
و اگر جلال زنده بود، آه... اگر جلال زنده بود، صحنه تماشایی میشد. لابد تنبان از پای آن که اتوبان به نامش کرده بود درمیآورد و ریش مزوّرانی که او را در غربزدگی و خسی در میقات خلاصه میکنند نخبهنخ میکند. چهبسا آن نثرِ بهقول براهنی «عصبی»اش را کار میانداخت و بالا و پایین مشتی سانسورچی را، که صاحب اندیشۀ پُرتردیدوتکاپوی او شدند اما مَرد چاپ کردن سنگیبرگوریاش نیستند، به هم میدوخت. میبینمش که میرفت ادارۀ کتاب و، درست همان لحظه که بررس جوان قند را در استکان چای میزند و به لب میگذارد، میزد زیر میز و کافه را به هم میریخت. آیا غروبی چنان زود برای روحی چنان جوان سرنوشتی غمبار نبود؟
از سهم دل خود میگویم: نمیخواستم فروغ را در هیئت پیرزنی سرگردان ببینم که سرانجام شعر هم نجاتش نداد. از مرگ متشکرم که او را برای من تا ابد زنده و بهخودکِشنده نگاه داشت. اما میخواستم جلال بماند. از مرگ گلهمندم که نگذاشت جلال سرنوشت حزنانگیز فرزندان فکرش را ببیند. حتم دارم اگر میماند جرئت و شهامتش با او بود که سکهبازانی را که زیر نام شریف او جمع شدهاند سکۀ یک پول کند.
✍سایه اقتصاد نیا
@Roshanfkrane
Telegram
attach 📎
#هواشناسی
🔹سامانه جدید بارشی فردا از شمال غرب و غرب وارد کشور میشود.
🔹بارش برف و باران فردا در آذربایجان غربی، آذربایجان شرقی، اردبیل، کردستان، کرمانشاه، ایلام، زنجان، قزوین، البرز، گیلان و مازندران
🔹سامانه بارشی روز دوشنبه علاوه بر این مناطق در مرکز و شمال شرق کشور هم فعال است.
#خبرهوا
@Roshanfkrane
🔹سامانه جدید بارشی فردا از شمال غرب و غرب وارد کشور میشود.
🔹بارش برف و باران فردا در آذربایجان غربی، آذربایجان شرقی، اردبیل، کردستان، کرمانشاه، ایلام، زنجان، قزوین، البرز، گیلان و مازندران
🔹سامانه بارشی روز دوشنبه علاوه بر این مناطق در مرکز و شمال شرق کشور هم فعال است.
#خبرهوا
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بی تدبیری و بی کفایتی یعنی قیمت خیار در مناطق شمالی ایران دو سه برابر قیمت واقعی ملت خرید میکنن ولی در جنوب کرمان کشاورزان بخاطر افت شدید قیمت محصولاتشان را کف خیابان میریزند😐
#خبر
#اجتماعی
@Roshanfkrane
#خبر
#اجتماعی
@Roshanfkrane
🔴ملیپوشی که به خاطر بدهی کمانش را فروخت!
پریسا براتچی،دارنده مدال طلای کاپ آسیا تایلند در کامپوند زنان:
🔹وقتی هزینهی اردونشینی به حدی است که کفاف هزینههای زندگی را نمیدهد چگونه میتوانم با خیال آسوده تیر بزنم، بنابراین فعلا به این نتیجه رسیدم که از تیم ملی دور بمانم تا شرایط بهتر شود.
🔹همسرم به خاطر بدهیهایی که در شروع زندگی داشتیم مجبور شد کمانش را بفروشد تا بدهیهای خود را پرداخت کند.
🔹الان هم از نظر مالی در شرایطی نیستیم که بخواهد کمان جدیدی بخرد تا وارد تیم ملی شود.
#خبر
@Roshanfkrane
پریسا براتچی،دارنده مدال طلای کاپ آسیا تایلند در کامپوند زنان:
🔹وقتی هزینهی اردونشینی به حدی است که کفاف هزینههای زندگی را نمیدهد چگونه میتوانم با خیال آسوده تیر بزنم، بنابراین فعلا به این نتیجه رسیدم که از تیم ملی دور بمانم تا شرایط بهتر شود.
🔹همسرم به خاطر بدهیهایی که در شروع زندگی داشتیم مجبور شد کمانش را بفروشد تا بدهیهای خود را پرداخت کند.
🔹الان هم از نظر مالی در شرایطی نیستیم که بخواهد کمان جدیدی بخرد تا وارد تیم ملی شود.
#خبر
@Roshanfkrane