ما متاسفانه، توی دنیایی زندگی میکنیم
که ادمای سالم باید برن پیش روانشناس، تا بتونن با دیوانگان اطرافشون کنار بیان
نظر مخاطب 😉
#اجتماعی #اندیشه
@Roshanfkrane
که ادمای سالم باید برن پیش روانشناس، تا بتونن با دیوانگان اطرافشون کنار بیان
نظر مخاطب 😉
#اجتماعی #اندیشه
@Roshanfkrane
به یک نفر گفتند: شما دیوانه اید؟
گفت: نه؛ ما فقط تعدادمان کم است؛ اگر زیادتر بودیم، آن وقت شما دیوانه بودید!
#اندیشه
@Roshanfkrane
گفت: نه؛ ما فقط تعدادمان کم است؛ اگر زیادتر بودیم، آن وقت شما دیوانه بودید!
#اندیشه
@Roshanfkrane
🟥سر تخت شاهان بپیچد سه کار
ظهور حکومت ها در طول تاریخ شکل گیری نظام های اجتماعی، همواره بر مبنای قاعده برتری فرادستان اتفاق افتاده است.
به این صورت که در حد زوال یک نظام حکومتی، فرادستی با رهبری کاریزمایی برخاسته و با حمایت مردم سلسله قبلی را برانداخته و نظم و امنیت را برقرار نموده است.
این فرادست در اعصار ماضی، یک پهلوان، جنگاور، و یا یک رهبر محلی بوده است. اما در عصر نو، فرادستان بر مبنای قاعده؛ دانش قدرت است. از نوع متفکرین و اندیشمندانند.
در مقابل برافتادن حکومت ها و نظام های سیاسی به یک باره اتفاق نمی افتد. بلکه حکومت ها ابتدا در ذهن ها سقوط می کنند. این سقوط، حد یا تکینگی زوال باید نامید.
در این حد، حکومت با مشکلات عدیده ای در بارگاه خود توسط حکومت گران و گردانی امور حکومت شوندگان مواجه گشته و قادر به اداره امور نیست. این حالت، مبنای گسیختگی حکومت است.
سه عامل که سبب ایجاد حد زوال و در نهایت گسیختگی یک حکومت می گردد؛
١-ظلم و ستمگری بر حکومت شوندگان
٢-پروراندن سفله گان
٣-دزدی و فزونخواهی حکومت گران
مسعودی در مروج الذهب در مورد برافتادن آل امیه می نویسد؛
از شیوخ بنی امیه سبب زوال آن حکومت را پرسیدند. گفتند:
به لذت مشغول شدیم و از رسیدگی به کارهای لازم بازماندیم. با رعیت ستم کردیم تا از عدل ما مأیوس شدند به وزیرانی اعتماد کردیم که منافع خود را ترجیح دادند و از مقابله با سپاه خود ناتوان شدیم و اخبار از ما نهان شد.
حکیم دانای طوس فردوسی بزرگ معتقد است که سه عامل موجب زوال و گسیختگی حکومت ها میشود.
نخست؛
اوجگیری ظلم وستم عامل اصلی و مهم سقوط است که مردم توسط فرادستان حاکم سرکوب، زندانی، شکنجه، تحقیر و کشته میشوند.
دوم؛
حذف نخبگان و به کارگیری بیمایهگان و بیخردان، در مسند امور و مدیریت جامعه.
سوم؛
ثروت اندوزی و سیریناپذیری از داشتن دارایی که فساد مالی از سوی حکومتگران را به همراه دارد. با زور و تزویر، جامعه فقیرتر و حقیرتر میشود.
سرایندهی شاهنامه در بارهی این سه عامل چنین میگوید:
سر تخت شاهان بپیچد سه کار
نخستین ز بیدادگر شهریار
دگر آنکه بیمایه را برکشد
ز مرد هنرمند برتر کشد
سوم آنکه باگنج خویشی کند
بکوشد به دینار بیشی کند
🖌 #ع_پرویزی
#اندیشه
@Roshanfkrane
ظهور حکومت ها در طول تاریخ شکل گیری نظام های اجتماعی، همواره بر مبنای قاعده برتری فرادستان اتفاق افتاده است.
به این صورت که در حد زوال یک نظام حکومتی، فرادستی با رهبری کاریزمایی برخاسته و با حمایت مردم سلسله قبلی را برانداخته و نظم و امنیت را برقرار نموده است.
این فرادست در اعصار ماضی، یک پهلوان، جنگاور، و یا یک رهبر محلی بوده است. اما در عصر نو، فرادستان بر مبنای قاعده؛ دانش قدرت است. از نوع متفکرین و اندیشمندانند.
در مقابل برافتادن حکومت ها و نظام های سیاسی به یک باره اتفاق نمی افتد. بلکه حکومت ها ابتدا در ذهن ها سقوط می کنند. این سقوط، حد یا تکینگی زوال باید نامید.
در این حد، حکومت با مشکلات عدیده ای در بارگاه خود توسط حکومت گران و گردانی امور حکومت شوندگان مواجه گشته و قادر به اداره امور نیست. این حالت، مبنای گسیختگی حکومت است.
سه عامل که سبب ایجاد حد زوال و در نهایت گسیختگی یک حکومت می گردد؛
١-ظلم و ستمگری بر حکومت شوندگان
٢-پروراندن سفله گان
٣-دزدی و فزونخواهی حکومت گران
مسعودی در مروج الذهب در مورد برافتادن آل امیه می نویسد؛
از شیوخ بنی امیه سبب زوال آن حکومت را پرسیدند. گفتند:
به لذت مشغول شدیم و از رسیدگی به کارهای لازم بازماندیم. با رعیت ستم کردیم تا از عدل ما مأیوس شدند به وزیرانی اعتماد کردیم که منافع خود را ترجیح دادند و از مقابله با سپاه خود ناتوان شدیم و اخبار از ما نهان شد.
حکیم دانای طوس فردوسی بزرگ معتقد است که سه عامل موجب زوال و گسیختگی حکومت ها میشود.
نخست؛
اوجگیری ظلم وستم عامل اصلی و مهم سقوط است که مردم توسط فرادستان حاکم سرکوب، زندانی، شکنجه، تحقیر و کشته میشوند.
دوم؛
حذف نخبگان و به کارگیری بیمایهگان و بیخردان، در مسند امور و مدیریت جامعه.
سوم؛
ثروت اندوزی و سیریناپذیری از داشتن دارایی که فساد مالی از سوی حکومتگران را به همراه دارد. با زور و تزویر، جامعه فقیرتر و حقیرتر میشود.
سرایندهی شاهنامه در بارهی این سه عامل چنین میگوید:
سر تخت شاهان بپیچد سه کار
نخستین ز بیدادگر شهریار
دگر آنکه بیمایه را برکشد
ز مرد هنرمند برتر کشد
سوم آنکه باگنج خویشی کند
بکوشد به دینار بیشی کند
🖌 #ع_پرویزی
#اندیشه
@Roshanfkrane
روحانیون به جای مبارزه با شیطان ، بهتر است که انرژی و ثروت خود را صرف کمک به نیازمندان و عشق ورزیدن به انسانها کنند ، اینطوری شیطان در تنهایی خود خواهد مرد ...
#هلن_كلر
#اندیشه
@Roshanfkrane
#هلن_كلر
#اندیشه
@Roshanfkrane
🔶️ شما فكر میكنين آدما يهويی میرن، یهویی تغییر میکنن،
ولی اشتباه میكنين.
آدما هی منتظر میمونن بفهمين،
ببينين،
انجام بدين،
و تو اين مسير هربار كه نمیفهمين، نمیبينين، انجام نمیدين يه قدم میرن عقب
و وقتی ديگه همه چی خيلی دور و كوچيك شد روشونو برمیگردونن و برای هميشه میرن.
#اندیشه #روانشناسی
@Roshanfkrane
ولی اشتباه میكنين.
آدما هی منتظر میمونن بفهمين،
ببينين،
انجام بدين،
و تو اين مسير هربار كه نمیفهمين، نمیبينين، انجام نمیدين يه قدم میرن عقب
و وقتی ديگه همه چی خيلی دور و كوچيك شد روشونو برمیگردونن و برای هميشه میرن.
#اندیشه #روانشناسی
@Roshanfkrane
🌺قدیم ترها، در دبستان وقتی از ما میپرسیدند شغل مادر ؟
میگفتیم خانه دار
در ذهن کودکانه ی ما بچه های دیروز بین مادر کارمند و مادر خانه دار فاصله ی زیادی وجود داشت .فکر می کردیممادرانمان در واقع شغل ندارند .
سالها گذشت تا ما دختران مادران خانه دار فهمیدیم که اتفاقا مادرهای مان شاغل ترین زنان زمین بودند و ما بیخبر بودیم.
یک روز صبح که برای درست کردن صبحانه شش صبح بیدار شدیم و مجبور شدیم با یک دست پنیر و گردو روی سفره بگذاریم و با یک دست موهای آشفته مان را مرتب کنیم تا بشود بقیه را بیدار کرد .
یک روز که ساعت یک ظهر خسته به خانه رسیدیم و با سرعت نور گوشت را از فریزر پرت کردیم بیرون تا حدود ساعت دو و ده دقیقه ظهر بتوانیم کتلت گرم جلوی خانواده بگذریم .
یک شب که قبل از خواب نعنا خشک ها را توی سینی بالای یخچال یک بار دیگه سابیدیم و تمام دستمان عطر نعنای امسالی گرفت .
یک بعدازظهر که توی حال خودمان بودیم و با تلفنی از طرف یک آشنا که میگفت مهمان نمیخوایی؟ نیم ساعت دیگه خونه تون هستم .
مثل برق خانه های چند ده متری را جارو زدیم و دستمال کشیدیم و میز آماده کردیم
فهمیدیم که ....
مادرهای بی ادعای ما ،شاغل ترین زنان عالم بودند .
شاغل هایی که سر ماه کسی حقوق کف دست شان نمیگذاشت و بعد از هر زایمان هیچ مرخصی با حقوقی برایشان رد نمی شد .
آن روز بود که یاد گرفتیم به دخترهای آینده مان بیاموزیم تا بفهمند هیچ زنی بیکار نیست و زنان خانه دار عجیب شاغلند
بطرزی عجیب
آنچنان که قانون کارشان هنوز در هیچ کتاب حقوقی نوشته نشده ست .
#عادله_زمانی
#اندیشه #بانوان
@Roshanfkrane
میگفتیم خانه دار
در ذهن کودکانه ی ما بچه های دیروز بین مادر کارمند و مادر خانه دار فاصله ی زیادی وجود داشت .فکر می کردیممادرانمان در واقع شغل ندارند .
سالها گذشت تا ما دختران مادران خانه دار فهمیدیم که اتفاقا مادرهای مان شاغل ترین زنان زمین بودند و ما بیخبر بودیم.
یک روز صبح که برای درست کردن صبحانه شش صبح بیدار شدیم و مجبور شدیم با یک دست پنیر و گردو روی سفره بگذاریم و با یک دست موهای آشفته مان را مرتب کنیم تا بشود بقیه را بیدار کرد .
یک روز که ساعت یک ظهر خسته به خانه رسیدیم و با سرعت نور گوشت را از فریزر پرت کردیم بیرون تا حدود ساعت دو و ده دقیقه ظهر بتوانیم کتلت گرم جلوی خانواده بگذریم .
یک شب که قبل از خواب نعنا خشک ها را توی سینی بالای یخچال یک بار دیگه سابیدیم و تمام دستمان عطر نعنای امسالی گرفت .
یک بعدازظهر که توی حال خودمان بودیم و با تلفنی از طرف یک آشنا که میگفت مهمان نمیخوایی؟ نیم ساعت دیگه خونه تون هستم .
مثل برق خانه های چند ده متری را جارو زدیم و دستمال کشیدیم و میز آماده کردیم
فهمیدیم که ....
مادرهای بی ادعای ما ،شاغل ترین زنان عالم بودند .
شاغل هایی که سر ماه کسی حقوق کف دست شان نمیگذاشت و بعد از هر زایمان هیچ مرخصی با حقوقی برایشان رد نمی شد .
آن روز بود که یاد گرفتیم به دخترهای آینده مان بیاموزیم تا بفهمند هیچ زنی بیکار نیست و زنان خانه دار عجیب شاغلند
بطرزی عجیب
آنچنان که قانون کارشان هنوز در هیچ کتاب حقوقی نوشته نشده ست .
#عادله_زمانی
#اندیشه #بانوان
@Roshanfkrane
🌏 قصه ی تلخِ رفتن !
🌑 جعفر بخشی بی نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
🌐 خانه اگر خانه باشد و گرم باشد و ایمن باشد کجا بهتر از خانه. می مانیم و این گرما را گرم تر می کنیم. خانه را به آبادی می بریم و ساکنانش را به فردا می رسانیم. هم به آسمانش رنگ می پاشیم تا همه چیز آبی شود و هم به زمینش برکت می ریزیم تا باغ ها آباد شود و نهرها به رودها بوسه دهد. پیوند خانه با آدمی حکایت ماهی و آب است. ماهی که از آب گرفته شود می میرد. و آدمی از خانه. باید در خانه ماند. به دیوارهای ترک خورده امید ریخت و درزهای ناامیدی اش را دوخت. پنجره را باز کرد تا هوای تازه نموری خانه را بردارد و بوی اسپند تمام خانه را بگیرد. خانه اگر خانه باشد در قفل نمی شود. علف های هرز میان باغچه نمی روید و سگ های غریبه کنار درب اش پارس نمی کنند. خانه اگر خانه باشد صاحبش را به سمت خداحافظی تا آستانِ در نمی برد. خانه اگر خانه باشد غریبه ها را پس می زند و خودی ها را رنجور نمی کند. خانه اگر خانه باشد صاحب ش را به تحقیر از خانه نمی راند. خانه اگر خانه باشد ...
🌐 پس خانه ؛ خانه نیست. دیگر هیچ چیز بهانه ی ماندن در این خانه نیست. گرچه در گریختن رستگاری نیست که این رفتن و دور شدن تازه آغاز ماجراست. اما چاره چیست وقتی خانه ؛ خانه نیست. یا باید بمانی و چیزی از خودت بسازی که نشکند. یا بروی که خودت نشکنی. که هر که ماند شکست. همه چیز در خانه مصرف می شود و دور انداخته می شود و بیشتر از همه انسان. آن هم در این خانه. انگار این پایان تاوان آرمان خواهی نسلی ست که در همین خانه به جای کمال به زوال رسید. نسلی که آرمان خواه بود. به رستگاری اعتقاد داشت. به واژه های مقدس. به آزادی. وطن. عدالت. فرهنگ. زیبایی. به خودش هم اعتقاد داشت. تکان هر برگ بر شاخه معنای نهفته ای داشت برایش. اما بعدها خانه نشان داد که نه هر برگ بر شاخه که گویی کُل زندگی برایش از معنا تهی شد. خانه ما را خسته کرد و ما در همین خانه خسته شدیم. باید برویم. از کلید انداختن به خانه ی تاریک خسته شده ایم. ما اینجا از کسی متنفر نیستیم. از هیچ کس. از خودمان بیزاریم که چرا این قدر پوست کلفت شدیم که این فضا را و این شرائط را تا به امروز تحمل کردیم.
🌐 تنها و خسته ایم. برای همین می رویم. دیگر حوصله نداریم. چقدر کلید در قفل بچرخانیم و قدم بگذاریم به خانه ی تاریک. چقدر از این خانه خاطره تلخ بسازیم. چقدر با این خانه گریه کنیم و به رنج بنشینیم. زخم ها گاهی چنان بی رحم و ناسورند که حتی رفتن هم مرهم نمی شود. در زندگی زخم هایی ست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا می خورد و می تراشد. چه تلخ و گزنده که رفتن هم نمی تواند ما را آشفتگی های این جهان و جان پریشان مان نجات دهد. باید خودمان را از خستگی هایی که هست خلاص کنیم. روای بی روایت یا تمام می شود یا تمام می کند. کافی ست اگر تا به امروز صورت مان را با سیلی سرخ کردیم. برای همین می رویم که دیگر طاقت نداریم. ما خانه را دوست داشتیم. به خانه وابسته بودیم. از خانه خاطره داشتیم. از خانه امید و نور بر می داشتیم. ما از خانه حیات می گرفتیم. بقا می یافتیم. ما در همین خانه بچه ها یمان را زاییدیم و بزرگ شان کردیم. اما در همین خانه نتوانستیم پایشان را ببندیم. ما به خانه دل بسته بودیم. حالا اما نه فقط ما که همه می خواهند خانه را ترک کنند. که بچه هایمان بیشتر. یکی بیاید و راه رفتن مان را ببندد و ما را همین جا نگهدارد. در همین خانه. فقط چیزی بگوید و چیزی نشان دهد که باور کنیم خانه ؛ خانه است و باید در خانه ماند.
#اندیشه #اجتماعی
#جعفر_بخشی_بینیاز
@Roshanfkrane
🌑 جعفر بخشی بی نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
🌐 خانه اگر خانه باشد و گرم باشد و ایمن باشد کجا بهتر از خانه. می مانیم و این گرما را گرم تر می کنیم. خانه را به آبادی می بریم و ساکنانش را به فردا می رسانیم. هم به آسمانش رنگ می پاشیم تا همه چیز آبی شود و هم به زمینش برکت می ریزیم تا باغ ها آباد شود و نهرها به رودها بوسه دهد. پیوند خانه با آدمی حکایت ماهی و آب است. ماهی که از آب گرفته شود می میرد. و آدمی از خانه. باید در خانه ماند. به دیوارهای ترک خورده امید ریخت و درزهای ناامیدی اش را دوخت. پنجره را باز کرد تا هوای تازه نموری خانه را بردارد و بوی اسپند تمام خانه را بگیرد. خانه اگر خانه باشد در قفل نمی شود. علف های هرز میان باغچه نمی روید و سگ های غریبه کنار درب اش پارس نمی کنند. خانه اگر خانه باشد صاحبش را به سمت خداحافظی تا آستانِ در نمی برد. خانه اگر خانه باشد غریبه ها را پس می زند و خودی ها را رنجور نمی کند. خانه اگر خانه باشد صاحب ش را به تحقیر از خانه نمی راند. خانه اگر خانه باشد ...
🌐 پس خانه ؛ خانه نیست. دیگر هیچ چیز بهانه ی ماندن در این خانه نیست. گرچه در گریختن رستگاری نیست که این رفتن و دور شدن تازه آغاز ماجراست. اما چاره چیست وقتی خانه ؛ خانه نیست. یا باید بمانی و چیزی از خودت بسازی که نشکند. یا بروی که خودت نشکنی. که هر که ماند شکست. همه چیز در خانه مصرف می شود و دور انداخته می شود و بیشتر از همه انسان. آن هم در این خانه. انگار این پایان تاوان آرمان خواهی نسلی ست که در همین خانه به جای کمال به زوال رسید. نسلی که آرمان خواه بود. به رستگاری اعتقاد داشت. به واژه های مقدس. به آزادی. وطن. عدالت. فرهنگ. زیبایی. به خودش هم اعتقاد داشت. تکان هر برگ بر شاخه معنای نهفته ای داشت برایش. اما بعدها خانه نشان داد که نه هر برگ بر شاخه که گویی کُل زندگی برایش از معنا تهی شد. خانه ما را خسته کرد و ما در همین خانه خسته شدیم. باید برویم. از کلید انداختن به خانه ی تاریک خسته شده ایم. ما اینجا از کسی متنفر نیستیم. از هیچ کس. از خودمان بیزاریم که چرا این قدر پوست کلفت شدیم که این فضا را و این شرائط را تا به امروز تحمل کردیم.
🌐 تنها و خسته ایم. برای همین می رویم. دیگر حوصله نداریم. چقدر کلید در قفل بچرخانیم و قدم بگذاریم به خانه ی تاریک. چقدر از این خانه خاطره تلخ بسازیم. چقدر با این خانه گریه کنیم و به رنج بنشینیم. زخم ها گاهی چنان بی رحم و ناسورند که حتی رفتن هم مرهم نمی شود. در زندگی زخم هایی ست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا می خورد و می تراشد. چه تلخ و گزنده که رفتن هم نمی تواند ما را آشفتگی های این جهان و جان پریشان مان نجات دهد. باید خودمان را از خستگی هایی که هست خلاص کنیم. روای بی روایت یا تمام می شود یا تمام می کند. کافی ست اگر تا به امروز صورت مان را با سیلی سرخ کردیم. برای همین می رویم که دیگر طاقت نداریم. ما خانه را دوست داشتیم. به خانه وابسته بودیم. از خانه خاطره داشتیم. از خانه امید و نور بر می داشتیم. ما از خانه حیات می گرفتیم. بقا می یافتیم. ما در همین خانه بچه ها یمان را زاییدیم و بزرگ شان کردیم. اما در همین خانه نتوانستیم پایشان را ببندیم. ما به خانه دل بسته بودیم. حالا اما نه فقط ما که همه می خواهند خانه را ترک کنند. که بچه هایمان بیشتر. یکی بیاید و راه رفتن مان را ببندد و ما را همین جا نگهدارد. در همین خانه. فقط چیزی بگوید و چیزی نشان دهد که باور کنیم خانه ؛ خانه است و باید در خانه ماند.
#اندیشه #اجتماعی
#جعفر_بخشی_بینیاز
@Roshanfkrane