@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 430
به صوت بلبل و قمری اگر ننوشی می
علاج کی کنمت؟ آخرالدواء الکی
ذخیرهای بنه از رنگ و بوی فصل بهار
که میرسند ز پی، رهزنان بهمن و دی
چو گل نقاب برافکنْد و مرغ زد هوهو
منه ز دست پیاله، چه میکنی؟ هی هی
شکوه سلطنت و حسن کی ثباتی داد؟
ز تخت جم سخنی مانده است و افسرِ کی
خزینهداری میراثخوارگان کفر است
به قول مطرب و ساقی، به فتوی دف و نی
زمانه هیچ نبخشد که باز نستاند
مجو ز سفله مروت، که شیئه لا شی
نوشتهاند بر ایوان جنة الماوی
که هر که عشوه دنیی خرید وای به وی
سخا نماند، سخن طی کنم، شراب کجاست؟
بده به شادی روح و روان حاتم طی
بخیل، بوی خدا نشنود بیا حافظ
پیاله گیر و کرم ورز و الضمان علی
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 430
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
علاج کی کنمت؟ آخرالدواء الکی
ذخیرهای بنه از رنگ و بوی فصل بهار
که میرسند ز پی، رهزنان بهمن و دی
چو گل نقاب برافکنْد و مرغ زد هوهو
منه ز دست پیاله، چه میکنی؟ هی هی
شکوه سلطنت و حسن کی ثباتی داد؟
ز تخت جم سخنی مانده است و افسرِ کی
خزینهداری میراثخوارگان کفر است
به قول مطرب و ساقی، به فتوی دف و نی
زمانه هیچ نبخشد که باز نستاند
مجو ز سفله مروت، که شیئه لا شی
نوشتهاند بر ایوان جنة الماوی
که هر که عشوه دنیی خرید وای به وی
سخا نماند، سخن طی کنم، شراب کجاست؟
بده به شادی روح و روان حاتم طی
بخیل، بوی خدا نشنود بیا حافظ
پیاله گیر و کرم ورز و الضمان علی
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 430
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 431
لبش میبوسم و در میکشم می
به آب زندگانی بردهام پی
نه رازش میتوانم گفت با کس
نه کس را میتوانم دید با وی
لبش میبوسد و خون میخورد جام
رخش میبیند و گل میکند خوی
بده جام می و از جم مکن یاد
که میداند که جم کی بود و کی کی؟
بزن در پرده چنگ ای ماه مطرب!
رگش بخراش تا بخروشم از وی
گل از خلوت به باغ آورد مسند
بساط زهد همچون غنچه کن طی
چو چشمش مست را مخمور مگذار
به یاد لعلش ای ساقی بده می
نجوید جان از آن قالب جدایی
که باشد خونِ جامش در رگ و پی
زبانت درکِش ای حافظ زمانی
حدیث بیزبانان بشنو از نی
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 431
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
به آب زندگانی بردهام پی
نه رازش میتوانم گفت با کس
نه کس را میتوانم دید با وی
لبش میبوسد و خون میخورد جام
رخش میبیند و گل میکند خوی
بده جام می و از جم مکن یاد
که میداند که جم کی بود و کی کی؟
بزن در پرده چنگ ای ماه مطرب!
رگش بخراش تا بخروشم از وی
گل از خلوت به باغ آورد مسند
بساط زهد همچون غنچه کن طی
چو چشمش مست را مخمور مگذار
به یاد لعلش ای ساقی بده می
نجوید جان از آن قالب جدایی
که باشد خونِ جامش در رگ و پی
زبانت درکِش ای حافظ زمانی
حدیث بیزبانان بشنو از نی
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 431
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 432
مخمور جام عشقم، ساقی بده شرابی
پُر کن قدح که بی مِی، مجلس ندارد آبی
وصف رخ چو ماهش، در پرده راست نآید
مطرب بزن نوایی، ساقی بده شرابی
شد حلقه، قامت من، تا بعد از این رقیبت
زین در دگر نراند، ما را به هیچ بابی
در انتظار رویت، ما و امیدواری
در عشوهٔ وصالت، ما و خیال و خوابی
مخمور آن دو چشمم، آیا کجاست جامی؟
بیمار آن دو لعلم، آخر کم از جوابی
حافظ چه مینهی دل، تو در خیال خوبان
کی تشنه سیر گردد، از لمعهٔ سرابی؟
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 432
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
پُر کن قدح که بی مِی، مجلس ندارد آبی
وصف رخ چو ماهش، در پرده راست نآید
مطرب بزن نوایی، ساقی بده شرابی
شد حلقه، قامت من، تا بعد از این رقیبت
زین در دگر نراند، ما را به هیچ بابی
در انتظار رویت، ما و امیدواری
در عشوهٔ وصالت، ما و خیال و خوابی
مخمور آن دو چشمم، آیا کجاست جامی؟
بیمار آن دو لعلم، آخر کم از جوابی
حافظ چه مینهی دل، تو در خیال خوبان
کی تشنه سیر گردد، از لمعهٔ سرابی؟
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 432
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 433
ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی
لطف کردی سایهای بر آفتاب انداختی
تا چه خواهد کرد با ما آب و رنگ عارضت
حالیا نیرنگ نقشی خوش بر آب انداختی
گویِ خوبی بردی از خوبانِ خلخ شاد باش
جام کیخسرو طلب، کافراسیاب انداختی
هرکسی با شمع رخسارت به وجهی عشق باخت
زان میان پروانه را در اضطراب انداختی
گنج عشق خود نهادی در دل ویران ما
سایهٔ دولت بر این کنج خراب انداختی
زینهار از آب آن عارض که شیران را از آن
تشنهلب کردی و گردان را در آب انداختی
خواب بیداران ببستی وآن گه از نقش خیال
تهمتی بر شبروان خیل خواب انداختی
پرده از رخ برفکندی یک نظر در جلوهگاه
وز حیا حور و پری را در حجاب انداختی
باده نوش از جام عالم بین که بر اورنگ جم
شاهد مقصود را از رخ نقاب انداختی
از فریب نرگس مخمور و لعل مِیپرست
حافظ خلوتنشین را در شراب انداختی
وز برای صید دل در گردنم زنجیر زلف
چون کمند خسرو مالک رقاب انداختی
داور داراشکوه ای آن که تاج آفتاب
از سر تعظیم بر خاک جناب انداختی
نصرة الدّین شاه یحیی آن که خصم ملک را
از دم شمشیر چون آتش در آب انداختی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 433
@Roshanfkrane
لطف کردی سایهای بر آفتاب انداختی
تا چه خواهد کرد با ما آب و رنگ عارضت
حالیا نیرنگ نقشی خوش بر آب انداختی
گویِ خوبی بردی از خوبانِ خلخ شاد باش
جام کیخسرو طلب، کافراسیاب انداختی
هرکسی با شمع رخسارت به وجهی عشق باخت
زان میان پروانه را در اضطراب انداختی
گنج عشق خود نهادی در دل ویران ما
سایهٔ دولت بر این کنج خراب انداختی
زینهار از آب آن عارض که شیران را از آن
تشنهلب کردی و گردان را در آب انداختی
خواب بیداران ببستی وآن گه از نقش خیال
تهمتی بر شبروان خیل خواب انداختی
پرده از رخ برفکندی یک نظر در جلوهگاه
وز حیا حور و پری را در حجاب انداختی
باده نوش از جام عالم بین که بر اورنگ جم
شاهد مقصود را از رخ نقاب انداختی
از فریب نرگس مخمور و لعل مِیپرست
حافظ خلوتنشین را در شراب انداختی
وز برای صید دل در گردنم زنجیر زلف
چون کمند خسرو مالک رقاب انداختی
داور داراشکوه ای آن که تاج آفتاب
از سر تعظیم بر خاک جناب انداختی
نصرة الدّین شاه یحیی آن که خصم ملک را
از دم شمشیر چون آتش در آب انداختی
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 433
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 434
ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
وان گه برو که رستی از نیستی و هستی
گر جان به تن ببینی مشغول کار او شو
هر قبلهای که بینی بهتر ز خودپرستی
با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش
بیماری اندر این ره بهتر ز تندرستی
در مذهب طریقت خامی نشان کفر است
آری طریق دولت چالاکی است و چستی
تا فضل و عقل بینی بیمعرفت نشینی
یک نکتهات بگویم خود را مبین که رستی
در آستان جانان از آسمان میندیش
کز اوج سربلندی افتی به خاک پستی
خار ار چه جان بکاهد گل عذر آن بخواهد
سهل است تلخی می در جنب ذوق مستی
صوفی پیاله پیما حافظ قرابه پرهیز
ای کوتهآستینان تا کی درازدستی؟
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 434
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
وان گه برو که رستی از نیستی و هستی
گر جان به تن ببینی مشغول کار او شو
هر قبلهای که بینی بهتر ز خودپرستی
با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش
بیماری اندر این ره بهتر ز تندرستی
در مذهب طریقت خامی نشان کفر است
آری طریق دولت چالاکی است و چستی
تا فضل و عقل بینی بیمعرفت نشینی
یک نکتهات بگویم خود را مبین که رستی
در آستان جانان از آسمان میندیش
کز اوج سربلندی افتی به خاک پستی
خار ار چه جان بکاهد گل عذر آن بخواهد
سهل است تلخی می در جنب ذوق مستی
صوفی پیاله پیما حافظ قرابه پرهیز
ای کوتهآستینان تا کی درازدستی؟
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 434
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 435
با مدّعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
عاشق شو ار نه روزی کارِ جهان سرآید
ناخوانده نقشِ مقصود از کارگاهِ هستی
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
«با کافران چه کارت گر بت نمیپرستی؟»
سلطان من خدا را، زلفت شکست ما را
تا کی کند سیاهی چندین درازدستی؟
در گوشهٔ سلامت مستور چون توان بود؟
تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی
آن روز دیده بودم این فتنهها که برخاست
کز سرکشی زمانی با ما نمینشستی
عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ
چون برق از این کشاکش پنداشتی که جستی
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 435
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
عاشق شو ار نه روزی کارِ جهان سرآید
ناخوانده نقشِ مقصود از کارگاهِ هستی
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
«با کافران چه کارت گر بت نمیپرستی؟»
سلطان من خدا را، زلفت شکست ما را
تا کی کند سیاهی چندین درازدستی؟
در گوشهٔ سلامت مستور چون توان بود؟
تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی
آن روز دیده بودم این فتنهها که برخاست
کز سرکشی زمانی با ما نمینشستی
عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ
چون برق از این کشاکش پنداشتی که جستی
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 435
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 436
آن غالیهخط گر سوی ما نامه نوشتی
گردون! ورق هستی ما درننوشتی
هر چند که هجران ثمر وصل برآرد
دهقان جهان! کاش که این تخم نکِشتی
آمرزش نقد است کسی را که در این جا
یاریست چو حوری و سرایی چو بهشتی
در مصطبهٔ عشق تنعم نتوان کرد
چون بالش زر نیست، بسازیم به خشتی
مفروش به باغ ارم و نخوت شداد
یک شیشه می و نوشلبی و لبِ کِشتی
تا کی غم دنیای دنی ای دل دانا؟
حیف است ز خوبی که شود عاشق زشتی
آلودگی خرقه، خرابی جهان است
کو راهروی، اهلِ دلی، پاکسرشتی؟
از دست چرا هِشت سرِ زلف تو حافظ؟
تقدیر چنین بود، چه کردی که نهِشتی؟
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 436
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
گردون! ورق هستی ما درننوشتی
هر چند که هجران ثمر وصل برآرد
دهقان جهان! کاش که این تخم نکِشتی
آمرزش نقد است کسی را که در این جا
یاریست چو حوری و سرایی چو بهشتی
در مصطبهٔ عشق تنعم نتوان کرد
چون بالش زر نیست، بسازیم به خشتی
مفروش به باغ ارم و نخوت شداد
یک شیشه می و نوشلبی و لبِ کِشتی
تا کی غم دنیای دنی ای دل دانا؟
حیف است ز خوبی که شود عاشق زشتی
آلودگی خرقه، خرابی جهان است
کو راهروی، اهلِ دلی، پاکسرشتی؟
از دست چرا هِشت سرِ زلف تو حافظ؟
تقدیر چنین بود، چه کردی که نهِشتی؟
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 436
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 437
ای قصهٔ بهشت ز کویت حکایتی
شرح جمال حور ز رویت روایتی
انفاس عیسی از لب لعلت لطیفهای
آب خضر ز نوش لبانت کنایتی
هر پاره از دل من و از غصه قصهای
هر سطری از خصال تو و از رحمت آیتی
کی عطرسای مجلس روحانیان شدی؟
گل را اگر نه بوی تو کردی رعایتی
در آرزوی خاک در یار سوختیم
یاد آور ای صبا که نکردی حمایتی
ای دل به هرزه دانش و عمرت به باد رفت
صد مایه داشتی و نکردی کفایتی
بوی دل کباب من آفاق را گرفت
این آتش درون بکند هم سرایتی
در آتش ار خیال رخش دست میدهد
ساقی بیا که نیست ز دوزخ شکایتی
دانی مراد حافظ از این درد و غصه چیست؟
از تو کرشمهای و ز خسرو عنایتی
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 437
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
شرح جمال حور ز رویت روایتی
انفاس عیسی از لب لعلت لطیفهای
آب خضر ز نوش لبانت کنایتی
هر پاره از دل من و از غصه قصهای
هر سطری از خصال تو و از رحمت آیتی
کی عطرسای مجلس روحانیان شدی؟
گل را اگر نه بوی تو کردی رعایتی
در آرزوی خاک در یار سوختیم
یاد آور ای صبا که نکردی حمایتی
ای دل به هرزه دانش و عمرت به باد رفت
صد مایه داشتی و نکردی کفایتی
بوی دل کباب من آفاق را گرفت
این آتش درون بکند هم سرایتی
در آتش ار خیال رخش دست میدهد
ساقی بیا که نیست ز دوزخ شکایتی
دانی مراد حافظ از این درد و غصه چیست؟
از تو کرشمهای و ز خسرو عنایتی
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 437
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 438
سَبَتْ سَلْمیٰ بِصُدْغَیها فُؤادی
و رُوحی کُلَّ یَومٍ لی یُنادی
نگارا بر من بیدل ببخشای
و واصِلْنی علی رَغْمِ الْأَعادی
حبیبا در غم سودای عشقت
تَوَکَّلْنا علی رَبِّ الْعِبادِ
أَ مَنْ اَنْکَرْتَنی عَن عشق سَلْمیٰ
تُزاوَّل آن روی نِهْکو بِوادی
که همچون مُت به بوتَن دل وَ اِی رَه
غَریقُ الْعِشقِ فی بَحْرِ الْوِدادِ
به پی ماچان غَرامت بِسپُریمَن
غَرَت یک وی رَوِشتی از اَما دی
غم این دل بِواتَت خورد ناچار
و غَر نه او بِنی آنچَت نَشادی
دل حافظ شد اندر چین زلفت
بِلَیلٍ مُظْلِمٍ وَ اللّهُ هادی
خوانش #مریم_فقیهی_کیا
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 438
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
و رُوحی کُلَّ یَومٍ لی یُنادی
نگارا بر من بیدل ببخشای
و واصِلْنی علی رَغْمِ الْأَعادی
حبیبا در غم سودای عشقت
تَوَکَّلْنا علی رَبِّ الْعِبادِ
أَ مَنْ اَنْکَرْتَنی عَن عشق سَلْمیٰ
تُزاوَّل آن روی نِهْکو بِوادی
که همچون مُت به بوتَن دل وَ اِی رَه
غَریقُ الْعِشقِ فی بَحْرِ الْوِدادِ
به پی ماچان غَرامت بِسپُریمَن
غَرَت یک وی رَوِشتی از اَما دی
غم این دل بِواتَت خورد ناچار
و غَر نه او بِنی آنچَت نَشادی
دل حافظ شد اندر چین زلفت
بِلَیلٍ مُظْلِمٍ وَ اللّهُ هادی
خوانش #مریم_فقیهی_کیا
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 438
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 439
دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی
کز عکس روی او شب هجران سر آمدی
تعبیر رفت «یار سفرکرده میرسد»
ای کاج هر چه زودتر از در درآمدی
ذکرش به خیر ساقی فرخندهفال من
کز در مدام با قدح و ساغر آمدی
خوش بودی ار به خواب بدیدی دیار خویش
تا یاد صحبتش سوی ما رهبر آمدی
فیض ازل به زور و زر ار آمدی به دست
آب خضر نصیبه اسکندر آمدی
آن عهد یاد باد که از بام و در مرا
هر دم پیام یار و خط دلبر آمدی
کی یافتی رقیب تو چندین مجال ظلم؟
مظلومی ار شبی به در داور آمدی
خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق
دریادلی بجوی دلیری سرآمدی
آن کو تو را به سنگ دلی کرد رهنمون
ای کاشکی که پاش به سنگی برآمدی
گر دیگری به شیوهٔ حافظ زدی رقم
مقبول طبع شاه هنرپرور آمدی
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 439
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
کز عکس روی او شب هجران سر آمدی
تعبیر رفت «یار سفرکرده میرسد»
ای کاج هر چه زودتر از در درآمدی
ذکرش به خیر ساقی فرخندهفال من
کز در مدام با قدح و ساغر آمدی
خوش بودی ار به خواب بدیدی دیار خویش
تا یاد صحبتش سوی ما رهبر آمدی
فیض ازل به زور و زر ار آمدی به دست
آب خضر نصیبه اسکندر آمدی
آن عهد یاد باد که از بام و در مرا
هر دم پیام یار و خط دلبر آمدی
کی یافتی رقیب تو چندین مجال ظلم؟
مظلومی ار شبی به در داور آمدی
خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق
دریادلی بجوی دلیری سرآمدی
آن کو تو را به سنگ دلی کرد رهنمون
ای کاشکی که پاش به سنگی برآمدی
گر دیگری به شیوهٔ حافظ زدی رقم
مقبول طبع شاه هنرپرور آمدی
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 439
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 440
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که «واثق شو به الطاف خداوندی»
دعای صبح و آه شب، کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش میرو، که با دلدار پیوندی
قلم را آن زبان نبوَد، که سرِّ عشق گوید باز
ورای حدّ تقریر است، شرح آرزومندی
الا ای یوسف مصری، که کردت سلطنت مغرور
پدر را باز پرس آخر، کجا شد مهر فرزندی؟
جهان پیر رعنا را، ترحّم در جِبِلَّت نیست
ز مهر او چه میپرسی؟ در او همّت چه میبندی؟
همایی چون تو عالیقدر، حرص استخوان تا کی؟
دریغ آن سایهٔ همّت، که بر نااهل افکندی
در این بازار اگر سودیست، با درویش خرسند است
خدایا منعَمم گردان به درویشی و خرسندی
به شعر حافظِ شیراز میرقصند و مینازند
سیهچشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 440
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
خطاب آمد که «واثق شو به الطاف خداوندی»
دعای صبح و آه شب، کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش میرو، که با دلدار پیوندی
قلم را آن زبان نبوَد، که سرِّ عشق گوید باز
ورای حدّ تقریر است، شرح آرزومندی
الا ای یوسف مصری، که کردت سلطنت مغرور
پدر را باز پرس آخر، کجا شد مهر فرزندی؟
جهان پیر رعنا را، ترحّم در جِبِلَّت نیست
ز مهر او چه میپرسی؟ در او همّت چه میبندی؟
همایی چون تو عالیقدر، حرص استخوان تا کی؟
دریغ آن سایهٔ همّت، که بر نااهل افکندی
در این بازار اگر سودیست، با درویش خرسند است
خدایا منعَمم گردان به درویشی و خرسندی
به شعر حافظِ شیراز میرقصند و مینازند
سیهچشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 440
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 441
چه بودی ار دل آن ماه مهربان بودی؟
که حال ما نه چنین بودی ار چنان بودی
بگفتمی که «چه ارزد نسیم طرهٔ دوست؟»
گرم به هر سر مویی هزار جان بودی
برات خوشدلی ما چه کم شدی یا رب
گرش نشان امان از بد زمان بودی
گرَم زمانه سرافراز داشتی و عزیز
سریر عزتم آن خاک آستان بودی
ز پرده کاش برون آمدی چو قطرهٔ اشک
که بر دو دیدهٔ ما حکم او روان بودی
اگر نه دایرهٔ عشق راه بربستی
چو نقطهٔ حافظ سرگشته در میان بودی
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 441
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
که حال ما نه چنین بودی ار چنان بودی
بگفتمی که «چه ارزد نسیم طرهٔ دوست؟»
گرم به هر سر مویی هزار جان بودی
برات خوشدلی ما چه کم شدی یا رب
گرش نشان امان از بد زمان بودی
گرَم زمانه سرافراز داشتی و عزیز
سریر عزتم آن خاک آستان بودی
ز پرده کاش برون آمدی چو قطرهٔ اشک
که بر دو دیدهٔ ما حکم او روان بودی
اگر نه دایرهٔ عشق راه بربستی
چو نقطهٔ حافظ سرگشته در میان بودی
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 441
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 442
به جان او که گرم دسترس به جان بودی
کمینه پیشکش بندگانش آن بودی
بگفتمی که «بها چیست خاک پایش را؟»
اگر حیات گران مایه جاودان بودی
به بندگی قدش سرو معترف گشتی
گرش چو سوسن آزاده ده زبان بودی
به خواب نیز نمیبینمش چه جای وصال
چو این نبود و ندیدیم باری آن بودی
اگر دلم نشدی پایبند طرهٔ او
کیاش قرار در این تیرهخاکدان بودی؟
به رخ چو مهر فلک بینظیر آفاق است
به دل دریغ که یک ذره مهربان بودی
درآمدی ز درم کاشکی چو لمعهٔ نور
که بر دو دیدهٔ ما حکم او روان بودی
ز پردهٔ نالهٔ حافظ برون کی افتادی؟
اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودی
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 442
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
کمینه پیشکش بندگانش آن بودی
بگفتمی که «بها چیست خاک پایش را؟»
اگر حیات گران مایه جاودان بودی
به بندگی قدش سرو معترف گشتی
گرش چو سوسن آزاده ده زبان بودی
به خواب نیز نمیبینمش چه جای وصال
چو این نبود و ندیدیم باری آن بودی
اگر دلم نشدی پایبند طرهٔ او
کیاش قرار در این تیرهخاکدان بودی؟
به رخ چو مهر فلک بینظیر آفاق است
به دل دریغ که یک ذره مهربان بودی
درآمدی ز درم کاشکی چو لمعهٔ نور
که بر دو دیدهٔ ما حکم او روان بودی
ز پردهٔ نالهٔ حافظ برون کی افتادی؟
اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودی
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 442
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane