@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
🔹#یادداشت: من بە خدای اسپینوزا ایمان دارم
✍️نویسندە: #آلبرت_اینشتین
🎙صدا و میکس: ش. شریفزادە
🎼موسیقی: Chris Spheeris
#اندیشه
@Roshanfkrane
✍️نویسندە: #آلبرت_اینشتین
🎙صدا و میکس: ش. شریفزادە
🎼موسیقی: Chris Spheeris
#اندیشه
@Roshanfkrane
آنهایی که نظریهٔ فرگشت[تحولِ گونهها] را رد میکنند، همان کسانی هستند که ادّعا میکنند چهارده قرن پیش، کودکانِ نُه ساله بالغ بودند ولی اکنون بالغ نیستند...
#سوران_عزیزی
#اندیشه
@Roshanfkrane
#سوران_عزیزی
#اندیشه
@Roshanfkrane
🌏 فراموش شده گان !
🌑 جعفر بخشی بی نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
🌐 قصه ی زنان ایرانی را می شود بارها تکرار کرد تا غصه دیگری از سرنوشت تراژیک زنانِ خانه را در حافظه زخمی تاریخ ثبت کرد. گویی سرنوشت همه این زنها با سرشتِ مطبخ و زایش گره خورده و در یک درد مشترک به هم پیوند می خورد. نسلی از زنان که در جریان زندگی و زیستِ جهانِ اجتماعی خود تنها در پیِ مطلوب های ساده و دم دستی بودند. آنهایی که با امید به خانه های مردان رفتند ؛ اما بیشترشان ناامید بازگشتند. زنانی سرشار از آرمان و خلاقیت که همه از بلاهت و ابتذال سهمگین زندگی با مردانِ نافهم سر خورده شدند و یا به تحقیر در برابر ناملایمات تن دادند و اجبارا و ناگزیر در پایانِ یک تصمیمِ عجیب جان شان را برداشتند و مهربه هایشان را به مردانِ نامرد حلال کردند. زنانی که در چهار دیواری خانه ها سرود زندگی سر دادند و به دلایل بسیار از زندگی سر خورده شدند. زنانی که دست آخر فهمیدند اینجا سرزمینی ست که شوق به کمال به دق کردن و زوال منتهی می شود.
🌐 مردان در تقویم ؛ تقدیر غم انگیز زنان را ندیدند و حتی اگر دیده باشند هم از کنارش ساده گذشتند. زنانی که در اوج زیبایی بهار به یمنِ غرورِ نخراشیده ی برخی مردان که قلب هایشان از تکریم و ستایش خالی بود ؛ ناگزیر به خزانی خود خواسته تن دادند. شکوفه های زیبای گیلاس را که مردان در قداست خانه می توانستند با شکوهمندی به تماشایش برخیزند ؛ به رفتارهای گزنده پر پر کردند و تمام فرصت های طلاییِ زنها را از آنها گرفتند. نه قدردان بودند و نه ستایشگر. چرا که ندانستند پر شورترین زیباییِ زن آن هنگام متجلی می شود که مردش او را ببیند و زندگی با او را حاشا نکند. این روزها زیباییِ زن ها زیر تیغ غم ها به دریغ های تلخ دچار شده و زندگی را به رنج و زجر نشسته اند. هستند اما دیده نمی شوند. چاقویِ تیزِ رفتارهایِ گزنده و زننده به زنها که می رسد بی دلیل سر می برد و جان می ستاند. دریغ از شکوفاییِ کلمات مهرانگیز و شوق پرور از دهانِ قفل شده ی برخی مردان. آن جا که دوستت دارم فقط در آستانِ زنانِ خانه ممنوع است و جرم محسوب می شود.
🌐 دل اگر سفره بود و باز می شد آن گاه درد با مسافتی طولانی روی زمین رُخ آرایی می کرد تا غصه ها هر آن چه که هست بی کم و کاست روایت شود. غصه ی زن هایی که حتی از شنیدن یک کلمه ی عزیزم یا عشقم مدتهاست که محروم اند. یا صاحبانِ اسیرِ مطبخ اند که به شکم های مردان قواره می دهند و آنان را باد می کنند یا به کارخانه ی تولید بچه نشسته اند که هر سال یکی بزایند و بر آمار بیفزایند. زنانی که در حافظه ی معرفتی مردان با آن که دوش به دوشِ آنان نفس می کشند و می پزند و می روبند و می شورند اما وارثانِ اندوهند که به فراموشی رفته اند و در میانه ی شلوغِ زندگی از یاد برده شده اند. مردان هیچ گاه نفهمیدند که زن موجود عجیبی ست. میتواند در همان حال که تمام خانه را برق می اندازد ؛ خوش طعم ترین غذاها را می پزد ؛ بهترین لباسها را می پوشد ؛ خوشبوترین عطرها را می زند و خودِ غمگین اش را به بهترین حالات ممکن می آراید و زیباترین لبخندها و معصوم ترین نگاهها را بیرون می ریزد ؛ وقتی در برابرش تندیس قداست مرد شکسته می شود ؛ از درون به حالت انفجار می رسد. خصوصا اگر همسر باشد. خصوصا اگر مادر باشد. و خصوصا اگر زن باشد. آن هم زنان وفاداری که با لباس عروس به خانه می آیند و با سپیدیِ کفن های تلخ از خانه می روند.
#اجتماعی #اندیشه
@Roshanfkrane
🌑 جعفر بخشی بی نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
🌐 قصه ی زنان ایرانی را می شود بارها تکرار کرد تا غصه دیگری از سرنوشت تراژیک زنانِ خانه را در حافظه زخمی تاریخ ثبت کرد. گویی سرنوشت همه این زنها با سرشتِ مطبخ و زایش گره خورده و در یک درد مشترک به هم پیوند می خورد. نسلی از زنان که در جریان زندگی و زیستِ جهانِ اجتماعی خود تنها در پیِ مطلوب های ساده و دم دستی بودند. آنهایی که با امید به خانه های مردان رفتند ؛ اما بیشترشان ناامید بازگشتند. زنانی سرشار از آرمان و خلاقیت که همه از بلاهت و ابتذال سهمگین زندگی با مردانِ نافهم سر خورده شدند و یا به تحقیر در برابر ناملایمات تن دادند و اجبارا و ناگزیر در پایانِ یک تصمیمِ عجیب جان شان را برداشتند و مهربه هایشان را به مردانِ نامرد حلال کردند. زنانی که در چهار دیواری خانه ها سرود زندگی سر دادند و به دلایل بسیار از زندگی سر خورده شدند. زنانی که دست آخر فهمیدند اینجا سرزمینی ست که شوق به کمال به دق کردن و زوال منتهی می شود.
🌐 مردان در تقویم ؛ تقدیر غم انگیز زنان را ندیدند و حتی اگر دیده باشند هم از کنارش ساده گذشتند. زنانی که در اوج زیبایی بهار به یمنِ غرورِ نخراشیده ی برخی مردان که قلب هایشان از تکریم و ستایش خالی بود ؛ ناگزیر به خزانی خود خواسته تن دادند. شکوفه های زیبای گیلاس را که مردان در قداست خانه می توانستند با شکوهمندی به تماشایش برخیزند ؛ به رفتارهای گزنده پر پر کردند و تمام فرصت های طلاییِ زنها را از آنها گرفتند. نه قدردان بودند و نه ستایشگر. چرا که ندانستند پر شورترین زیباییِ زن آن هنگام متجلی می شود که مردش او را ببیند و زندگی با او را حاشا نکند. این روزها زیباییِ زن ها زیر تیغ غم ها به دریغ های تلخ دچار شده و زندگی را به رنج و زجر نشسته اند. هستند اما دیده نمی شوند. چاقویِ تیزِ رفتارهایِ گزنده و زننده به زنها که می رسد بی دلیل سر می برد و جان می ستاند. دریغ از شکوفاییِ کلمات مهرانگیز و شوق پرور از دهانِ قفل شده ی برخی مردان. آن جا که دوستت دارم فقط در آستانِ زنانِ خانه ممنوع است و جرم محسوب می شود.
🌐 دل اگر سفره بود و باز می شد آن گاه درد با مسافتی طولانی روی زمین رُخ آرایی می کرد تا غصه ها هر آن چه که هست بی کم و کاست روایت شود. غصه ی زن هایی که حتی از شنیدن یک کلمه ی عزیزم یا عشقم مدتهاست که محروم اند. یا صاحبانِ اسیرِ مطبخ اند که به شکم های مردان قواره می دهند و آنان را باد می کنند یا به کارخانه ی تولید بچه نشسته اند که هر سال یکی بزایند و بر آمار بیفزایند. زنانی که در حافظه ی معرفتی مردان با آن که دوش به دوشِ آنان نفس می کشند و می پزند و می روبند و می شورند اما وارثانِ اندوهند که به فراموشی رفته اند و در میانه ی شلوغِ زندگی از یاد برده شده اند. مردان هیچ گاه نفهمیدند که زن موجود عجیبی ست. میتواند در همان حال که تمام خانه را برق می اندازد ؛ خوش طعم ترین غذاها را می پزد ؛ بهترین لباسها را می پوشد ؛ خوشبوترین عطرها را می زند و خودِ غمگین اش را به بهترین حالات ممکن می آراید و زیباترین لبخندها و معصوم ترین نگاهها را بیرون می ریزد ؛ وقتی در برابرش تندیس قداست مرد شکسته می شود ؛ از درون به حالت انفجار می رسد. خصوصا اگر همسر باشد. خصوصا اگر مادر باشد. و خصوصا اگر زن باشد. آن هم زنان وفاداری که با لباس عروس به خانه می آیند و با سپیدیِ کفن های تلخ از خانه می روند.
#اجتماعی #اندیشه
@Roshanfkrane
زمانی که به مترنیخ خبر دادند که سفیر روسیه فوت کرده است، او گفت:
"واقعاً؟ هدفش چه بوده است؟"
#اندیشه
@Roshanfkrane
"واقعاً؟ هدفش چه بوده است؟"
#اندیشه
@Roshanfkrane
🌏 زندگی هنوز با ما کار دارد !
🌑 جعفر بخشی بی نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
🌐 تابوت آخرین میزانسن بازیگران بیچاره ی این زندگی ست. آنهایی که به هر نقشی در آمدند فقر از سر و رویشان بارید. هر کجا که رفتند بدبختی را زودتر از خودشان دیدند. جایی که بی هیچ نور و صدا و حرکتی در آغوش تنگ قبر خوابیدند تا مراسم تشیع شان با شکوه یا بی شکوه برگزار شود. بدنی که پیش از این از خانه به کوچه ؛ از کوچه به خیابان ؛ و از خیابان به جاده رفته بود و در نقش یک آدم زنده تحرک داشت و دائم جست و خیز می کرد و در پی مال و اموال زندگی سر از پا نمی شناخت و می خواست تا شمایل نقش های گوناگون این زندگی را در حالت های تلخ و شیرین اش به تمام عالم نمایش دهد ؛ حالا در عجزی ناگزیر بی تحرک ترین فیگور خود را گرفته تا با چاشنی لا الله الا الله به گور سپرده شود. و اساسا در این بیغوله ی شلوغ و هزار رنگ ؛ نقش ها که پایان یافت به یک باره نعش ها نمایان می شود. و این یعنی تمام.
🌐 مرگ اما بد و خوب دارد. تلخ است. اما شیرین هم هست. درد آور است اما رستگار هم می کند. می تواند همان اندازه که جمعیتی کثیر و لطیف را با خود همراه می کند و هزار هزار صلوات را به پشت تابوتت می چسباند و یک شهر را در عزایت می گریاند ؛ اما زشت هم باشد و تو را در بدترین حالتِ ممکن به کارگران شریف شهرداری بسپارد تا به همراه زباله ها به همت والای گورکن های خیر ؛ در قبری ناپیدا و ناشناس دفن ات کند. خاک که نه. گِل روی جنازه ات بریزد و جوری پنهان ات کند که اصلا انگار تا به حال نبوده ای. و این خوب مردن و بد مردن به شکل زیستن آدمی بستگی دارد و این که تو چقدر در این وانفسا قائل به انسانیت بوده ای. چقدر آدم بوده ای. آنکه زندگی اش تولید زیبایی بوده و از تمام وجودش عشق بیرون می ریخته بی گمان مرگش هم می تواند تولد زیبایی باشد که قاب های سر مزار خود روایت همین زیبایی یا نازیبایی را به خوبی به تصویر می کشند.
🌐 اگر هنوز شبی در همین سال قرار است به روز دیگر وارد شویم و رخدادی دوباره هر چند تکراری از زندگی را به نظاره بنشینیم. لباس های تازه بپوشیم. جاهای نرفته برویم. آدمهای ندیده را ببینیم. کارهای ناکرده را بکنیم. حرف های نزده را بزنیم. و شمایلی تازه از خودمان را در آیینه تماشا کنیم ؛ پس ما هنوز زنده ایم. ما هنوز نمرده ایم. پس یعنی این زندگی ما را رها نکرده است. ما را از خودش نرانده است. یعنی از ما قهر نکرده است. یعنی ما هنوز فرصت داریم بخندیم. حرف بزنیم. شادی کنیم. کنار هم باشیم. عزیزان مان را ببینیم. گلهای باغچه ی خانه را دوباره آب بدهیم. برای پرنده گان روی دیوار دانه بریزیم. موهای دختران مان را به شانه ی محبت ببافیم و روی قشنگ پسرهای خانه را با نوازش به بوسه بسپاریم. یعنی ما هنوز می توانیم خانمِ خانه را با عشق صدا بزنیم. یعنی ما هنوز می توانیم پدر را ببینیم. مادرمان را صدا بزنیم. به چهره ی تک تک اعضای خانواده سیر بنگریم. دوستان مان را. همکاران. همسایه ها. اصلا تمام آدم های شهر را ببینیم. یعنی ما هنوز می توانیم سر سفره ی ساده ی خودمان بنشینیم و نان و پنیرمان را به دندان بگیریم و بگوییم الهی شکر. یعنی هنوز ما زنده ایم و ما هنوز نفس می کشیم. و یعنی این زندگی با ما کار دارد. زیاد هم کار دارد. پس برای آن که به زندگی نشان دهیم که ما هم با او کار داریم باید که کارهای ناکرده را به اتمام برسانیم و ردِ انسانیت مان را هر کجا که بلد بودیم و توانش را داشتیم ؛ ماندگار کنیم. از این به بعد اگر کسی زندگی را به ما تعارف کرد تمام اش را بر می داریم. تاکید می کنم. تمام اش را ... !
#اندیشه
@Roshanfkrane
🌑 جعفر بخشی بی نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
🌐 تابوت آخرین میزانسن بازیگران بیچاره ی این زندگی ست. آنهایی که به هر نقشی در آمدند فقر از سر و رویشان بارید. هر کجا که رفتند بدبختی را زودتر از خودشان دیدند. جایی که بی هیچ نور و صدا و حرکتی در آغوش تنگ قبر خوابیدند تا مراسم تشیع شان با شکوه یا بی شکوه برگزار شود. بدنی که پیش از این از خانه به کوچه ؛ از کوچه به خیابان ؛ و از خیابان به جاده رفته بود و در نقش یک آدم زنده تحرک داشت و دائم جست و خیز می کرد و در پی مال و اموال زندگی سر از پا نمی شناخت و می خواست تا شمایل نقش های گوناگون این زندگی را در حالت های تلخ و شیرین اش به تمام عالم نمایش دهد ؛ حالا در عجزی ناگزیر بی تحرک ترین فیگور خود را گرفته تا با چاشنی لا الله الا الله به گور سپرده شود. و اساسا در این بیغوله ی شلوغ و هزار رنگ ؛ نقش ها که پایان یافت به یک باره نعش ها نمایان می شود. و این یعنی تمام.
🌐 مرگ اما بد و خوب دارد. تلخ است. اما شیرین هم هست. درد آور است اما رستگار هم می کند. می تواند همان اندازه که جمعیتی کثیر و لطیف را با خود همراه می کند و هزار هزار صلوات را به پشت تابوتت می چسباند و یک شهر را در عزایت می گریاند ؛ اما زشت هم باشد و تو را در بدترین حالتِ ممکن به کارگران شریف شهرداری بسپارد تا به همراه زباله ها به همت والای گورکن های خیر ؛ در قبری ناپیدا و ناشناس دفن ات کند. خاک که نه. گِل روی جنازه ات بریزد و جوری پنهان ات کند که اصلا انگار تا به حال نبوده ای. و این خوب مردن و بد مردن به شکل زیستن آدمی بستگی دارد و این که تو چقدر در این وانفسا قائل به انسانیت بوده ای. چقدر آدم بوده ای. آنکه زندگی اش تولید زیبایی بوده و از تمام وجودش عشق بیرون می ریخته بی گمان مرگش هم می تواند تولد زیبایی باشد که قاب های سر مزار خود روایت همین زیبایی یا نازیبایی را به خوبی به تصویر می کشند.
🌐 اگر هنوز شبی در همین سال قرار است به روز دیگر وارد شویم و رخدادی دوباره هر چند تکراری از زندگی را به نظاره بنشینیم. لباس های تازه بپوشیم. جاهای نرفته برویم. آدمهای ندیده را ببینیم. کارهای ناکرده را بکنیم. حرف های نزده را بزنیم. و شمایلی تازه از خودمان را در آیینه تماشا کنیم ؛ پس ما هنوز زنده ایم. ما هنوز نمرده ایم. پس یعنی این زندگی ما را رها نکرده است. ما را از خودش نرانده است. یعنی از ما قهر نکرده است. یعنی ما هنوز فرصت داریم بخندیم. حرف بزنیم. شادی کنیم. کنار هم باشیم. عزیزان مان را ببینیم. گلهای باغچه ی خانه را دوباره آب بدهیم. برای پرنده گان روی دیوار دانه بریزیم. موهای دختران مان را به شانه ی محبت ببافیم و روی قشنگ پسرهای خانه را با نوازش به بوسه بسپاریم. یعنی ما هنوز می توانیم خانمِ خانه را با عشق صدا بزنیم. یعنی ما هنوز می توانیم پدر را ببینیم. مادرمان را صدا بزنیم. به چهره ی تک تک اعضای خانواده سیر بنگریم. دوستان مان را. همکاران. همسایه ها. اصلا تمام آدم های شهر را ببینیم. یعنی ما هنوز می توانیم سر سفره ی ساده ی خودمان بنشینیم و نان و پنیرمان را به دندان بگیریم و بگوییم الهی شکر. یعنی هنوز ما زنده ایم و ما هنوز نفس می کشیم. و یعنی این زندگی با ما کار دارد. زیاد هم کار دارد. پس برای آن که به زندگی نشان دهیم که ما هم با او کار داریم باید که کارهای ناکرده را به اتمام برسانیم و ردِ انسانیت مان را هر کجا که بلد بودیم و توانش را داشتیم ؛ ماندگار کنیم. از این به بعد اگر کسی زندگی را به ما تعارف کرد تمام اش را بر می داریم. تاکید می کنم. تمام اش را ... !
#اندیشه
@Roshanfkrane
🔶️والدینت رو ببخش...
شاید اونها هم قربانی زخمهای کودکی خود بودند...
اونها نمیدونستن با تو چه کردن...
چرا که خودشون هیچ وقت عشقِ بیقید و شرط دریافت نکرده بودند.
#اندیشه #روانشناسی
@Roshanfkrane
شاید اونها هم قربانی زخمهای کودکی خود بودند...
اونها نمیدونستن با تو چه کردن...
چرا که خودشون هیچ وقت عشقِ بیقید و شرط دریافت نکرده بودند.
#اندیشه #روانشناسی
@Roshanfkrane
به قومی مبتلا شدیم که فکر میکنند خدا جز آنها کسی را هدایت نکرده است!
📒 #قانون
#ابوعلی_سینا
#اندیشه #مذهبی
@Roshanfkrane
📒 #قانون
#ابوعلی_سینا
#اندیشه #مذهبی
@Roshanfkrane
یقین دارم که اگر میشد
آفتاب را هم
از ما دریغ میکردند!
#شاهینصفاری
#اجتماعی #اندیشه
@Roshanfkrane
آفتاب را هم
از ما دریغ میکردند!
#شاهینصفاری
#اجتماعی #اندیشه
@Roshanfkrane
نه آنقدر خودتان را مستقل نشان دهید که نیازی به تکیهگاه ندارید و باعث بیانگیزگی مردان شود!
و نه آنقدر وابسته که انگار ناتوانید و ارزشتان برای مردان کم شود!
#روانشناسی #اندیشه
@Roshanfkrane
و نه آنقدر وابسته که انگار ناتوانید و ارزشتان برای مردان کم شود!
#روانشناسی #اندیشه
@Roshanfkrane
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دکتر #غلامحسین_دینانی در باره اسطوره #ضحاک در شاهنامه می گوید
#شاهنامه #اندیشه #دینانی
@Roshanfkrane
#شاهنامه #اندیشه #دینانی
@Roshanfkrane
ما متاسفانه، توی دنیایی زندگی میکنیم
که ادمای سالم باید برن پیش روانشناس، تا بتونن با دیوانگان اطرافشون کنار بیان
نظر مخاطب 😉
#اجتماعی #اندیشه
@Roshanfkrane
که ادمای سالم باید برن پیش روانشناس، تا بتونن با دیوانگان اطرافشون کنار بیان
نظر مخاطب 😉
#اجتماعی #اندیشه
@Roshanfkrane
به یک نفر گفتند: شما دیوانه اید؟
گفت: نه؛ ما فقط تعدادمان کم است؛ اگر زیادتر بودیم، آن وقت شما دیوانه بودید!
#اندیشه
@Roshanfkrane
گفت: نه؛ ما فقط تعدادمان کم است؛ اگر زیادتر بودیم، آن وقت شما دیوانه بودید!
#اندیشه
@Roshanfkrane
🟥سر تخت شاهان بپیچد سه کار
ظهور حکومت ها در طول تاریخ شکل گیری نظام های اجتماعی، همواره بر مبنای قاعده برتری فرادستان اتفاق افتاده است.
به این صورت که در حد زوال یک نظام حکومتی، فرادستی با رهبری کاریزمایی برخاسته و با حمایت مردم سلسله قبلی را برانداخته و نظم و امنیت را برقرار نموده است.
این فرادست در اعصار ماضی، یک پهلوان، جنگاور، و یا یک رهبر محلی بوده است. اما در عصر نو، فرادستان بر مبنای قاعده؛ دانش قدرت است. از نوع متفکرین و اندیشمندانند.
در مقابل برافتادن حکومت ها و نظام های سیاسی به یک باره اتفاق نمی افتد. بلکه حکومت ها ابتدا در ذهن ها سقوط می کنند. این سقوط، حد یا تکینگی زوال باید نامید.
در این حد، حکومت با مشکلات عدیده ای در بارگاه خود توسط حکومت گران و گردانی امور حکومت شوندگان مواجه گشته و قادر به اداره امور نیست. این حالت، مبنای گسیختگی حکومت است.
سه عامل که سبب ایجاد حد زوال و در نهایت گسیختگی یک حکومت می گردد؛
١-ظلم و ستمگری بر حکومت شوندگان
٢-پروراندن سفله گان
٣-دزدی و فزونخواهی حکومت گران
مسعودی در مروج الذهب در مورد برافتادن آل امیه می نویسد؛
از شیوخ بنی امیه سبب زوال آن حکومت را پرسیدند. گفتند:
به لذت مشغول شدیم و از رسیدگی به کارهای لازم بازماندیم. با رعیت ستم کردیم تا از عدل ما مأیوس شدند به وزیرانی اعتماد کردیم که منافع خود را ترجیح دادند و از مقابله با سپاه خود ناتوان شدیم و اخبار از ما نهان شد.
حکیم دانای طوس فردوسی بزرگ معتقد است که سه عامل موجب زوال و گسیختگی حکومت ها میشود.
نخست؛
اوجگیری ظلم وستم عامل اصلی و مهم سقوط است که مردم توسط فرادستان حاکم سرکوب، زندانی، شکنجه، تحقیر و کشته میشوند.
دوم؛
حذف نخبگان و به کارگیری بیمایهگان و بیخردان، در مسند امور و مدیریت جامعه.
سوم؛
ثروت اندوزی و سیریناپذیری از داشتن دارایی که فساد مالی از سوی حکومتگران را به همراه دارد. با زور و تزویر، جامعه فقیرتر و حقیرتر میشود.
سرایندهی شاهنامه در بارهی این سه عامل چنین میگوید:
سر تخت شاهان بپیچد سه کار
نخستین ز بیدادگر شهریار
دگر آنکه بیمایه را برکشد
ز مرد هنرمند برتر کشد
سوم آنکه باگنج خویشی کند
بکوشد به دینار بیشی کند
🖌 #ع_پرویزی
#اندیشه
@Roshanfkrane
ظهور حکومت ها در طول تاریخ شکل گیری نظام های اجتماعی، همواره بر مبنای قاعده برتری فرادستان اتفاق افتاده است.
به این صورت که در حد زوال یک نظام حکومتی، فرادستی با رهبری کاریزمایی برخاسته و با حمایت مردم سلسله قبلی را برانداخته و نظم و امنیت را برقرار نموده است.
این فرادست در اعصار ماضی، یک پهلوان، جنگاور، و یا یک رهبر محلی بوده است. اما در عصر نو، فرادستان بر مبنای قاعده؛ دانش قدرت است. از نوع متفکرین و اندیشمندانند.
در مقابل برافتادن حکومت ها و نظام های سیاسی به یک باره اتفاق نمی افتد. بلکه حکومت ها ابتدا در ذهن ها سقوط می کنند. این سقوط، حد یا تکینگی زوال باید نامید.
در این حد، حکومت با مشکلات عدیده ای در بارگاه خود توسط حکومت گران و گردانی امور حکومت شوندگان مواجه گشته و قادر به اداره امور نیست. این حالت، مبنای گسیختگی حکومت است.
سه عامل که سبب ایجاد حد زوال و در نهایت گسیختگی یک حکومت می گردد؛
١-ظلم و ستمگری بر حکومت شوندگان
٢-پروراندن سفله گان
٣-دزدی و فزونخواهی حکومت گران
مسعودی در مروج الذهب در مورد برافتادن آل امیه می نویسد؛
از شیوخ بنی امیه سبب زوال آن حکومت را پرسیدند. گفتند:
به لذت مشغول شدیم و از رسیدگی به کارهای لازم بازماندیم. با رعیت ستم کردیم تا از عدل ما مأیوس شدند به وزیرانی اعتماد کردیم که منافع خود را ترجیح دادند و از مقابله با سپاه خود ناتوان شدیم و اخبار از ما نهان شد.
حکیم دانای طوس فردوسی بزرگ معتقد است که سه عامل موجب زوال و گسیختگی حکومت ها میشود.
نخست؛
اوجگیری ظلم وستم عامل اصلی و مهم سقوط است که مردم توسط فرادستان حاکم سرکوب، زندانی، شکنجه، تحقیر و کشته میشوند.
دوم؛
حذف نخبگان و به کارگیری بیمایهگان و بیخردان، در مسند امور و مدیریت جامعه.
سوم؛
ثروت اندوزی و سیریناپذیری از داشتن دارایی که فساد مالی از سوی حکومتگران را به همراه دارد. با زور و تزویر، جامعه فقیرتر و حقیرتر میشود.
سرایندهی شاهنامه در بارهی این سه عامل چنین میگوید:
سر تخت شاهان بپیچد سه کار
نخستین ز بیدادگر شهریار
دگر آنکه بیمایه را برکشد
ز مرد هنرمند برتر کشد
سوم آنکه باگنج خویشی کند
بکوشد به دینار بیشی کند
🖌 #ع_پرویزی
#اندیشه
@Roshanfkrane
روحانیون به جای مبارزه با شیطان ، بهتر است که انرژی و ثروت خود را صرف کمک به نیازمندان و عشق ورزیدن به انسانها کنند ، اینطوری شیطان در تنهایی خود خواهد مرد ...
#هلن_كلر
#اندیشه
@Roshanfkrane
#هلن_كلر
#اندیشه
@Roshanfkrane