روشنفکران
85K subscribers
50K photos
42K videos
2.39K files
6.96K links
به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است


روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
Download Telegram
💢تلنگر  " دیوار " 

🖌 #تورج_عاطف
                                   
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من
" خیام "
سی و پنج سال از ریختن دیواری تلخ گذشت
جنگ که  تمام می شود حکایتش چون همیشه تلخ است .  طعم جنگ تلخ است و آنهائی که  ظاهرا تنها مغلوبین نبردها هستند این طعم تلخ برایشان ناگوار تر هم می شود  زیرا قانون فاتحین را هیتلر چنین توصیف کرده است
«وقتی برنده می‌شوی نیازی به توضیح نداری! وقتی می‌بازی، چیزی برای توضیح دادن نداری»
جنگ جهانی دوم که تمام شد برلین  بین  چهار کشور تقسیم شد .  قسمت غربی به انگلستان و فرانسه و ایالات متحده تعلق پیدا کرد که سه سال بعد  در آنجا دولت فدرال آلمان غربی را بنا نهادند و درست یک سال بعد از آن اتحاد جماهیر شوروی هم دولتی به نام جمهوری دمکراتیک آلمان شرقی را  در قسمت شرقی بنیان کرد .نزدیک به 12 سال  بعد از این تقسیم کشور به دو قسمت که توضیحی هم برای آن از سوی سیاستمداران برنده   متفقین جنگ جهانی دوم  وجود نداشت دیوار برلین را به بهانه دیوارضد فاشیست ساختند ! دیواری که ملتها را از هم جدا می کرد و سیم خاردار کشیدند و بسیاری را کشتند تا کسی از قسمت شرقی به قسمت غربی نرود و  به هیچکدام از اینها  صفت " فاشیستی " ندادند!  همان گونه که  از بمباران اتمی ناکازاکی و هیروشیما  کمتر از هولوکاست سخن می رانند و نسل کشی یهودیان را بالاتر از نسل کشی ژاپنی ها و جدا کردن ملتها ی آلمان  نمایش داده اند . به برلین برگردیم نام این دیوار "پرده آهنین " شد . فاصله سیاست ها و منافع سیاستمداران را به اسم فاصله ملتها گذاشتند پشت پرده آهنین گفتگو های " من " و "تو " سیاستمداران چون همیشه بود و در این میان " من " و " تو " ملتها پنهان شد. خود را ازل می دانستند و اسرار داشتند رازهائی که بر خلاف آزادی و شان انسانیت بودند . سی و پنج سال گذشت از روزی که پرده آهنین را شکستند و  این بار " من " و " تو " سیاست نماند و " من " و " تو " خانواده و هموطن و آزادی و عشق ماندنی شد .  پرده آهنین افتاد لیک پرده های  آهنین سیاست مدارها همچنان باقی است  مگر  خروشف ها ( رئیس جمهور  شوروی که فرمان ساختن دیوار را داد) و هونکرها ( رئیس جمهور آلمان شرقی ) و هیتلرها و... تاریخ تمام می شوند ؟  کاش روزی رسد که همه دیوارها که بشر را از  انسانیت دور می کنند برای همیشه بریزند و  دیگر آزادی و امید  پشت دیوارها به قتل نرسند  یادمان نرود۹ نوامبر سالگرد فروریختن تنها یک دیوار از بی کران دیوارهای ماست

@Roshanfkrane
💢 کماندار شاعر

🖌 #تورج_عاطف

یک صد و بیست و هفت سال پیش به دنیا آمد
نام " نیما " بر خود نهاد . نیما که معنی آن  کماندار بزرگ بود  و شاید می خواست یاد آور آرش کمانگیر باشد همان که رفیق عاشقش در انجمن شمع سوخته یعنی سیاووش کسرائی  این گونه ز او  یاد کرد..
منم آرش، سپاهی مردی آزاده،
به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را
اینک آماده.
مجوییدم نسب،
فرزند رنج و کار؛
گریزان چون شهاب از شب،
چو صبح آماده ی دیدار...
نیما آمده بود که کمان بکشد و مرز را خود تعیین کند  چون کمانگیری که قرار بود جان در تیری نهد و برای افقی تازه  و بی گمان سخنی نو بجنگد حتی اگر شهد شیرین وصال  آن را هرگزنچشد.مرز " بی مرزی "
زیبا حکایتی بود که او برای شعر و ادب فارسی  تعیین کرد خودش می گوید
"بدون مباهات به دیگران ، امروز من پیشرو و مجدد شعر و نثر هستم"
او به حرکتش ادامه داد  و شروع به پرواز با کلمات و الحان جدید نمود و  خودش هم می دانست طرد می شود  و این گونه ز آن سخن گفت
"من پرنده عجیبی هستم که در شهرها به‌صدای اول، همه دور من جمع شده و کم‌کم وقتی که نمی‌توانند مرا و اسرار مرا بشناسند از من دور می‌شوند"
مردمان از او دور می شدند اما این پرنده عجیبی که نیما از آن سخن می گفت " ققنوس " بود 
ققنوسی که می گویند جفتی ندارد و سرمنشا آواز است و پس از هزار سال در آتش خودش می سوزد تا دگر ققنوسی برون آید که نیما چه زیبا این گونه سرود
. ..ناگاه، چون بجای پر و بال می زند
بانگی برآرد از ته دل سوزناک و تلخ،
که معنیش نداند هر مرغ رهگذر.
آنگه ز رنج های درونیش مست،
خود را به روی هیبت آتش می افکند.
باد شدید می دمد و سوخته ست مرغ!
خاکستر تنش را اندوخته ست مرغ!
پس جوجه هاش از دل خاکسترش به در
پیرمرد یوش کمان را بر دوش داشت و می دانست که راه ققنوس شدن سخت است. دلی می خواهد چون کماندار آرش و بی کران سخن در انتهای سکوت و هیچگاه کسی او را
نمی شنود که "آدمها " را این گونه صدا می زد
...آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید
نان به سفره جامه تان بر تن
یک نفر در آب می خواند شما را
...
سکوت تشنه پاسخی
سکوت بی مرز
تنهایی ققنوس گونه
نغمه ما آدمها است

@Roshanfkrane
💢جنایت و مکافات " ما "

🖌 #تورج_عاطف

از کتاب «زمزمه های اتاق  تنهایی  من»  / نوشته تورج عاطف
                               
جنایت و مکافات به نوعی تداعی کننده نام رمان مشهور  فیودور داستایوفسکی نویسنده مشهور قرن نوزدهم روسیه است . مردی که امروز که این نوشته را می نویسم  دویست و سه سال از تولدش می گذرد. او در کتاب جنایات و مکافات این گونه می نگارد

"مردم از چه چیز بیشتر می ترسند؟ از قدم تازه و از سخن تازه و بدیع خود بیش از همه چیز می ترسند.مردم دو دسته اند.انسانهای عادی و انسانهای غیر عادی  وانسانهای عادی همانهایی هستند که میخورند و تولید مثل میکنند و به صورت طبیعی و به خاطر محافظه کاریشان حق تجاوز از قوانین را ندارند و انسانهای غیر عادی آنهایی هستند که دارای اندیشه و سخن نو می باشند و این دسته مجازند که قوانین کهنه را دور ریخته و مطابق قوانین خود رفتار نمایند.انسانهای عادی «ارباب حال» هستند و انسانهای غیر عادی  «ارباب آینده"..

استفاده از واژه " ارباب " از سوی داستایوسکی بیانگر اوج  رابطه ارباب و رعیتی است که در روزگارش وجود داشت. زمانه پر از اختلاف طبقاتی و فساد و ثروت بیش از اندازه برای به اصطلاح نخبگان و فقر بی کران برای بیشتر جامعه که طبقه روشنفکری چون داستایوسکی را به اندیشه مبارزه می افکند و او را تا آستانه  اعدام شدن هم پیش می برد اما سر انجام  به این حقیقت می رسد که  " ملت جاهل خود خود خواهان بردگی است "

اربابان همان هائی هستند که قوانینی وضع می کنند که  جنگ  با آنها عاقبتی بد را برای افرادی بوجود می آورد که مبادرت به این کار کرده اند  از این رو داستایوسکی به دنبال قلم می رود و از اندیشه نو سخن می گوید .

او به چاپلوسان و مزدو رانی که او از لفظ " ارباب حال " یاد میکند هیچ  امیدی ندارد و تنها  روزنه بهبودی را   در سیمای  " ارباب های آینده " می بیند !

کسانی که راههای نو و افکاری جدید را پیشه  و برای ملتی در راه انحطاط و زیر فشار فقر و استبداد  سخن ها دارند اما این نو اندیشی از کجا می آیند ؟

باید گفت این اندیشه های نو چندان هم جدید نیستند . افلاطون فیلسوف بزرگ یونانی که دو هزار و دویست سال پیش از گفته های داستایوفسکی در مورد قوانین نو می زیسته است معتقد است که

"به دنیا نیامدن بهتر از تعلیم نیافتن و نادان زیستن است ،
زیرا ریشۀ تمام بدبختی‌های بشریت از جهالت است"
تعلیم و تربیت است که انسان ها را به تعبیر داستایوفسکی ارباب حال و یا آینده  می سازد ریشه تمامی مشکلات در جهل است و این جهل  مردمانی  چون عنوان دیگر کتاب داستایوفسکی " ابله "  می سازد ومی تواند " جنایات و مکافات" برای جوامع  بسازند

@Roshanfkrane
💢 وطن حکایت عشق آسمانی

🖌 #تورج_عاطف                                      
بگذارید این وطن دوباره وطن شود.
بگذارید دوباره همان رویایی شود که بود.
بگذارید پیشاهنگ دشت شود
و در آن‌جا که آزاد است منزلگاهی بجوید
" لنگستون هیوز " ترجمه : احمد شاملو
امروز۶۴سال از در گذشت کلارک گیبل  مردی که ایفاگر نقش " رت باتلر " در فیلم بر باد رفته می گذرد .  مارگارت میچل  نویسنده این اثر می گوید کلارگ گیبل مصداق واقعی " رت باتلر " است . در صحنه ای از فیلم وقتی رت باتلر ( کلارک گیبل ) و اسکارلت اهارا ( ویویان لی ) در هنگام محاصره آتلانتا از آن می گریزند و ملانی هامیلتون( اولویا دی هاویلند )   و کودکش همراه آنها است و به نظر می رسد پس از کشمکش های بسیار  رت به اسکارلت رسیده است  اماناگهان رت باتلر آنها را ترک می کند و می گوید از خودش خجالت می کشد که در هنگامه جنگ چنین  به دور از رشادت و جانفشانی برای وطنش   بوده است. عرق به میهن موهبتی است که  در نهاد بشر است و هر وطن پرستی  آرزو می کند که وطن دو باره وطن و آزادی و آبادانی تنها یک رویا نباشد
حکایت رت باتلر  در زندگی شخصی کلارک گیبل به نوع دیگری رخ داد . روزگاری که همسر محبوبش یعنی کارول لمبارد در واقع سقوط هواپیمائی از دنیا میرود کلارک گیبل تصمیم می گیرد که عشق  را در وادی وطن دوستی ببرد و چنین است  که به نیروی هوائی ارتش آمریکا می پیوندد و حتی  هیتلر که گیبل را بزرگترین  بازیگر سینما  می دانسته اند جایزه ای بزرگ برای دستگیری  سلطان هالیوود تعیین می کند
حکایت های عشق به میهن رت باتلر برباد رفته و کلارک گیبل جنگ جهانی دوم نشان از واقعیت انکار ناپذیری دارد " وطن عشق می خواهد "

سالها است که از این عشق سخن می گوئیم و از تدبیر  برای دیار و  ملتی که حقی جز سر افرازی میهن و زندگی کردن نمی خواهند  بارها گفتیم اما امروز عشق به وطن در شعائر برای بیگانه ای و غربتی دفن شده است و
به سلطان هالیوود باز می گردیم . کلارک گیبل یک  ستاره بی مانند در جهان سینما بود مردی که توانست پیش بینی گری کوپر که پیشنهاد ایفای نقش " رت باتلر " را رد کرد تا  دماغ گیبل به خاک مالیده شود  را به هیچ انگاشته و با نقش آفرینی آن مرد خوش قیافه اهل چارلستون  جاودانه شود . هیچگاه پیش بینی از سر غرور و آرزوی سرکوب  به بهانه سر افرازی خویشتن جاودانه نخواهد بود و دنیا سراسر از غیر قابل پیش بینی ها  است و دیدیم که چگونه روزگاری شده است که حتی نفس راحت  کشیدن هم برایمان آرزوئی دست نیافتنی شد. باشد که  بیش زاین  نجوای حسرت  و دریغ و مرگ وطن خواهان تنها آوای ما نباشد

@Roshanfkrane