چگونه میشود
به آن کسی که میرود اینسان
صبور،
سنگین،
سرگردان،
فرمانِ ایست داد
چگونه میشود به مرد گفت
که او زنده نیست،
او هیچوقت
زنده نبودهاست...
در کوچه باد میآید
کلاغهای منفردِ انزوا
در باغهای پیرِ کسالت میچرخند
و نردبام
چه ارتفاعِ حقیری دارد
آنها تمامِ سادهلوحی یک قلب را
با خود به قصرِ قصهها بردند
و اکنون
دیگر چگونه یک نفر به رقص برخواهدخاست
و گیسوانِ کودکیش را
در آبهای جاری خواهد ریخت
و سیب را
که سرانجام چیدهاست و بوییدهاست
در زیرِ پا لگد خواهد کرد؟
ای یار، ای یگانهترین یار!
چه ابرهای سیاهی
در انتظارِ روزِ میهمانی خورشیدند
انگار در مسیری از تجسمِ پرواز بود
که یک روز آن پرندهها
نمایان شدند
انگار از خطوطِ سبز تخیل بودند
آن برگهای تازه
که در شهوتِ نسیم نفس میزدند
انگار آن شعلههای بنفش
که در ذهنِ پاکِ پنجرهها میسوخت
چیزی بجز تصورِ معصومی از چراغ نبود.
در کوچه باد میآید
این ابتدای ویرانیست
آن روز هم که دستهای تو ویران شدند باد میآمد.
#فروغ فرخزاد
#شعر
@Roshanfkrane
به آن کسی که میرود اینسان
صبور،
سنگین،
سرگردان،
فرمانِ ایست داد
چگونه میشود به مرد گفت
که او زنده نیست،
او هیچوقت
زنده نبودهاست...
در کوچه باد میآید
کلاغهای منفردِ انزوا
در باغهای پیرِ کسالت میچرخند
و نردبام
چه ارتفاعِ حقیری دارد
آنها تمامِ سادهلوحی یک قلب را
با خود به قصرِ قصهها بردند
و اکنون
دیگر چگونه یک نفر به رقص برخواهدخاست
و گیسوانِ کودکیش را
در آبهای جاری خواهد ریخت
و سیب را
که سرانجام چیدهاست و بوییدهاست
در زیرِ پا لگد خواهد کرد؟
ای یار، ای یگانهترین یار!
چه ابرهای سیاهی
در انتظارِ روزِ میهمانی خورشیدند
انگار در مسیری از تجسمِ پرواز بود
که یک روز آن پرندهها
نمایان شدند
انگار از خطوطِ سبز تخیل بودند
آن برگهای تازه
که در شهوتِ نسیم نفس میزدند
انگار آن شعلههای بنفش
که در ذهنِ پاکِ پنجرهها میسوخت
چیزی بجز تصورِ معصومی از چراغ نبود.
در کوچه باد میآید
این ابتدای ویرانیست
آن روز هم که دستهای تو ویران شدند باد میآمد.
#فروغ فرخزاد
#شعر
@Roshanfkrane
من
پــری كوچک غمگينی را
می شناسم كه در اقيانوسی مسكن دارد
و دلش را در يک
نی لبک چوبيـن
می نوازد آرام آرام
پــری كوچک غمگينی كه شب از يک بــوسه می ميرد
و سحرگاه از يک بــوسه به دنيا خواهد آمد...
#فروغ_فرخزاد
#شبتون_زیبا
#شعر
@Roshanfkrane
پــری كوچک غمگينی را
می شناسم كه در اقيانوسی مسكن دارد
و دلش را در يک
نی لبک چوبيـن
می نوازد آرام آرام
پــری كوچک غمگينی كه شب از يک بــوسه می ميرد
و سحرگاه از يک بــوسه به دنيا خواهد آمد...
#فروغ_فرخزاد
#شبتون_زیبا
#شعر
@Roshanfkrane
خفته بوديم و شعاع آفتاب
بر سراپامان به نرمی میخزيد
روی کاشیهای ايوان دست نور
سايههامان را شتابان میکشيد
#فروغ_فرخزاد
#شعر
@Roshanfkrane
خفته بوديم و شعاع آفتاب
بر سراپامان به نرمی میخزيد
روی کاشیهای ايوان دست نور
سايههامان را شتابان میکشيد
#فروغ_فرخزاد
#شعر
@Roshanfkrane