روشنفکران
80.9K subscribers
50.1K photos
42.2K videos
2.39K files
7.01K links
به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است


روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
Download Telegram
🔴وضعیت مترو‌ در روز قرمز تهران؛ لطفا برای پیگیری موضوع به کاخ سفید مراجعه کنید./راوی


@Roshanfkrane
فقط یک نفر را...


بهتر از هر کس دیگری تاریکی‌های روحم را می‌شناسم و بدون تواضع‌های کشککی و ریاکارانه می‌دانم خیلی راه دارم تا یک انسان متوسط شوم. برای همین مدام در تمرین و تلاشم تا راهی برای بهتر کردن حال دنیای کوچک پیرامونم پیدا کنم.

چند وقتی است برای خودم نسخه‌ی «هر روز حداقل یک نفر را خوشحال کن» پیچیده‌ام. سالها تمرین می‌کردم که اگر به کسی آب نمی‌دهم، کوزه‌ای هم نشکنم، حالا این نسخه را الزامی کرده‌ام. مثل دارویی که باید بخورم. هر روز دنبال بهانه‌ای می‌گردم تا یک نفر را خوشحال کنم.

گاهی به دوستی قدیمی که مدتهاست خبری از هم نداریم زنگ می‌زنم و چقدر آدم‌ها ذوق می‌کنند که یک نفر بدون اینکه «کاری» داشته باشد حالشان را می‌پرسد، گاهی به حرف‌های کسی گوش می‌دهم که به شنیده شدن نیاز دارد، گاهی به کسی که کار خوبی کرده یا حرف درستی زده پیام می‌دهم و تحسینش می‌کنم، گاهی قدمی برمی‌دارم برای کسی که انتظارش را ندارد، گاهی...

بهتر از هر کس دیگری با تاریکی‌های روحم آشنا هستم و اعتراف می‌کنم خودم به این کار نیاز دارم و در تمنای حوری و جوی عسل نیستم و اینکه خدا تیک مثبت بزند جلوی اسم!
الکی منت سر خدا هم نمی‌گذارم که فتبارک‌الله چه آفریدی! خودم و خودش که نیمه‌ی تاریکم را می‌بینیم.

فکر می‌کنم همه‌ی ما محتاج و شایسته‌ی خوشحال زیستنیم. حال خودم خوب نیست، اما وقتی کاری می‌کنم که کسی حتی برای چند دقیقه خوشحال می‌شود، حس می‌کنم خودم هم حالم بهتر می‌شود. وقتی بیشتر خوشحال می‌شوم که دندانِ طمع و تمنا و توقع جبران متقابل را از بیخ می‌کشم.

پریروز سر ظهر زیر پلی در تهران، زنی میانسال را دیدم که کارش نظافت سرویس توالت عمومی است. نشسته بود روی زمین و قرآن می‌خواند. رفتم غذا گرفتم و آمدم پیشش و گفتم جسارت نیست اگر من این غذا را به شما بدهم؟ غافلگیر شد، ماسک داشت ولی چشمها و پیشانی‌اش خندید، تشکر کرد و گرفت. رفتم و پشت سرم دعاهایش با صدای لاستیک ماشین‌ها قاطی شد و خوشحال بودم که خودم هم پشت ماسک قایم شده‌ام.

نوشتم شاید یک نفر دیگر هم بپسندد و انجامش بدهد. اینکه خودش را موظف کند «هر روز حداقل یک نفر را خوشحال کن». شاید وسط این روزگار ناخوب، باعث شود شب یک نفر کمی خوشحال‌تر بخوابد.

هیچ‌کس آن‌قدر فقیر نیست که نتواند به یک نفر دیگر کمک کند. کمک فقط پول نیست. خیلی از ما خوشحال زندگی کردن را فراموش کرده‌ایم اما ماشالله متخصصیم در بد کردن حال هم!

گاهی خوشحال کردن دیگری را تمرین کنیم شاید خوشمان آمد!


👤 احسان محمدی

@Roshanfkrane
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
هرجا که هستی
کمی از سرخوشی پیرهنت را
برای من کنار بگذار
رقص پیراهن گلدار
برای سرزندگی گلدانها خوب است..

جلال حاجی زاده
@Roshanfkrane
از ارتفاع می ترسم
افتاده ام از بلندی،
از آتش می ترسم
سوخته ام به کرات،
از جدایی می ترسم
رنجیده ام چه بسیار،
از مرگ نمی هراسم
نمرده ام هرگز
حتی یک بار.

#عباس_کیارستمی

@Roshanfkrane
شجاع بودن یعنی حاضر بودن در قلب خود؛ قلبی که شکسته و به میلیون‌ها قطعه‌ی مختلف تبدیل شده و هرگز نمی‌توان آن را درست کرد.

شجاعت یعنی ایستادن در لبه‌ی پرتگاهی که در زندگیِ شخصی ایجاد شده و رو برنگرداندن از آن، پنهان‌ نکردن ناراحتیِ خود زیر ماسک کوچک «مثبت فکر کن».

شجاعت یعنی بگذاریم درد آزاد باشد و تمام فضای مورد نیازش را اشغال کند. و در والاترین سطحِ رشدْ درد کشیدن با همراه و همراهی آن. (نه در اصلاح آن بلکه پذیرش این درد.)

✍🏽 #مگان_دیواین
📕 عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست

@Roshanfkrane
#قصه_شب

#کلاغ_خبرچین

🐶🐱🦁🐯🐌🐼

در جنگلي بزرگ و زيبا ، حيوانات مهربان و مختلفي زندگي مي كردند . 

يكي از اين حيوانات كلاغ پر سر و صدا و شلوغي بود كه يك عادت زشت هم داشت و آن عادت زشت اين بود كه هر وقت ،كوچكترين اتفاقي در جنگل مي افتاد و او متوجه مي شد، سريع پر مي كشيد به جنگل و شروع به قارقار مي كرد و همه حيوانات را خبر مي كرد . 
هيچ كدام از حيوانات جنگل دل خوشي از كلاغ نداشتند. 
آنها ديگر از دست او خسته شده بودند تا اين كه يك روز كلاغ خبر چين وقتي كنار رودخانه نشسته بود و داشت آب مي خورد صدايي شنيد .... فيش، فيش ....
بعد ، نگاهي به اطرافش انداخت و ناگهان مار بزرگي را ديد كه سرش را از آب بيرون آورده است ... فيش ، فيش ...
كلاغ از ديدن مار خيلي ترسيده بود ، از شدت وحشت ، تمام پرهاي روي سرش ريخت و پا به فرار گذاشت . 
كلاغ خبر چين ، همينطور پر زبان حركت كرد بالاخره به لانه اش رسيد وقتي كه داخل آينه نگاهي به خودش انداخت ، تازه فهميد كه پرهاي سرش ريخته است خيلي ناراحت شد و شروع به گريه كرد .
طوطي دانا كه همسايه كلاغ بود صداي گريه اش را شنيد ، به لانه او رفت تا دليل گريه اش را بفهمد . كلاغ با ديدن طوطي دانا سريع يك پارچه به دور سرش پيچيد ! 
طوطي دانا با ديدن كلاغ كه روي سرش را با پارچه پوشانده شروع كرد به خنديدن . 
كلاغ با شنيدن اين حرف سريع پارچه را از روي سرش برداشت طوطي با ديدن سر بدون پر كلاغ ، باز هم شروع به خنديدن كرد و گفت : كلاغ ؟ پرهاي سرت كجا رفته است ؟ پس اين همه گريه بخاطر كله كچلت بود ؟!
كلاغ ماجراي ترسش را براي طوطي باز گو كرد و طوطي با هم با شنيدن حرفهاي كلاغ شروع به خنديدن كرد .
كلاغ گفت : « يعني تو از ناراحتي من اينقدر خوشحالي » .
طوطي جواب داد : آخر همه حيوانات جنگل مي دانند كه مار آبي هيچ خطري ندارد و هيچ كس هم از مار آبي نمي ترسد اما تو آنقدر ترسيده اي كه پرهاي سرت هم ريخته اند .
اگر حيوانات جنگل بفهمند كه چه اتفاقي افتاده است كلي 
مي خندند . كلاغ با شنيدن اين جمله ها به التماس افتاد ، گريه مي كرد و مي گفت : طوطي جان خواهش مي كنم اين كار را نكن اگر حيوانات جنگل بفهمد كه چه اتفاقي برايم افتاده آبرويم مي رود .
طوطي گفت : كلاغ جان يادت هست وقتي اتفاقي براي حيوانات جنگل مي افتاد سريع پر مي كشيدي و به همه جار مي زدي و آبروي آنها را مي بردي ، حالا ببين اگر چنين بلايي بر سر خودت بيايد چه حالي پيدا مي كني .
كلاغ كمي فكر كرد و گفت : « حالا ديگر فهميده ام كه چه قدر اشتباه مي كردم و چقدر حيوانات جنگل را آزار مي دادم خواهش مي كنم آبروي مرا پيش حيوانات جنگل نبر من هم قول مي دهم كه هرگز كارهاي گذشته را تكرار نكنم ، اصلاً تصميم مي گيريم كه هر وقت پرهايم در آمد بروم و از تمام حيوانات جنگل 
عذر خواهي كنم » .
طوطي دانا با ديدن حال و روز كلاغ و پشيماني از رفتار
گذشته اش به او قول داد كه دارويي برايش درست كند تا هر چه زودتر پرهاي سرش در بيايند .
نتيجه مي گيريم كه هر كس در حق ديگران خطايي مرتكب شود خودش هم به زودي گرفتار خواهد شد

🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه
#کودک

@Roshanfkrane
Audio
🌙⭐️ #شب_بخیر 😴

#قصه_شب_صوتی
قصه کودک😍

اشتباه پشت اشتباه
قصه صوتی کودک
گوینده : لیلا طوفانی

🌙⭐️ #شب_بخیر 😴


تخت بخوابید😴😴😴💤💤💤


🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه
#کودک

@Roshanfkrane
تفاهم به این معنا نیست که جفتتون عاشق رنگ آبی باشین؛
تفاهم یعنی کنار اومدن با اختلاف های هم...



@Roshanfkrane
از آن دم که دوستت داشتم
جهان، از آنچه بود، زیباتر شد!
گُلها روی شانه‌هایم به‌خواب می‌روند!
خورشید بر کف دستانم می‌چرخد!
و شب، جویبارهایی از نواهاست!

#عبدالقادر_مكاريا

@Roshanfkrane
#کتاب_نوشته / #تنهایی

نگاه می‌کنم به یکّه‌ماندنی که از پی دوست داشتن تو تجربه کرده‌ام. حرف‌هایی هست که می‌خواهم فقط برای تو بگویم، خواسته‌هایی وجود دارد که بر قامت تو دوخته شده؛ با نبودنت این حرف‌ها، آن خواسته‌ها مرا در خود فرو می‌کشند. پچپچه‌ای دایمی در جانم، حسرتی ماندگار در تنم، تحمل‌شان دشوار است، به امید شنیده شدن یا فرو نشاندن عطش، از خلوت بیرون می‌آیم، حرف‌هایم بی‌تو بار ندارند، تنم دور از تو تشنه نیست. به جایی دور از همگان تبعید شده‌ام، گوشه‌ای برای انزوا که گویی هیچ‌کس در آن حضور ندارد و تنهایی، تنها کسی است که هست. حضورش را حس می‌کنم. شگفت‌زده‌ام که این‌طور بختک‌وار بر دوست داشتنت آوار شده است. بعد از خودم می‌پرسم یعنی عاشق آدم اشتباهی شده‌ام و به جز تو اگر دیگری در جایگاه معشوق بود، من از شنیدن ترانه‌ی تنهایی در امان می‌ماندم؟ دوست داشتنت اشتباه است؟ نمی‌دانم، فقط می‌دانم این خواستن خطا هم اگر که باشد، خوش‌ترینِ خبطِ جانِ من است.

• سمتِ آبیِ آتش #امیرحسین_کامیار
@Roshanfkrane
بی تو من کسی ندارم
رامش
بی تو من کسی ندارم

☆رامش

#موسیقی
@Roshanfkrane
در جانم، رنج راه می‌رود این روزها. در جانم مکدر است خاطر هوا، زمین، آب و باد. چرا که ابرها سترون و غمین از شهرها عبور می‌کنند و اعجازی ندارند برای مردمان دل‌ریش و بی‌لبخند و عبوس. که عصر بی‌یقین زیستن و بی نبوت ماندن و بی‌شفا گریستن شده.

با این همه از یاد نبردم شفا، همیشه آن‌سوی ویرانی است. از یاد نبردم رنج، برادر تنی است، از یاد نبردم ملال، شروع درنگ و درنگ، ابتدای دانستن است. از یاد نبردم زندگی شراب است، خواه به وقت عذاب و بدمستی و خواه به وقت غنودن و لبخند.

آموختم از پاییز به نیکی یاد کنم چرا که مرگ مقدر برگ را با صراحت می‌گوید، نه مثل کنایه‌های داغ تابستان، که هر ظهر اذان زیستن می‌خواند مبادا که به سرنوشت قندیل‌های یخ فکر کنیم در ارتفاع ناممکن کوه. و پاییز را برادر صدا کردم، چرا که رنج تنهایی را با بلندشدن ناگهانی شب به رویت می‌آورد تا بدانی از آن‌چه بودی چه مانده، و برای این بقایای تو چه ناممکن است مبدل شدن به آن‌چه دوست داشتی باشی. بله، رفیق در مرور تباهی صریح است، و پاییز رفیق من است.

غمگینم، شادانم، بی حس. تمام حال‌ها را تجربه می‌کنم گاهی، در فاصله‌ی چرخیدن یک اتوبوس دور میدانی که قرار نبوده آن‌جا باشم. و آموخته‌ام زندگی همین است، بودن در جایی که قرار نبوده باشی، و بوسیدن لبانی که قرار نبوده ببوسی، و زخم‌خوردن از دستانی که قرار نبوده از مرهم‌بودن استعفا بدهند.

وقت کم است و راه طولانی. اما اگر امشب مردم روی گورم بنویسید: "مرگ و زندگی را یکسان عاشق بود." این وصیت مردی است که امید ندارد کسی نوشته‌های روی قبرش را بخواند، همان‌طور که نگذاشت کسی نوشته‌های توی دلش را بخواند.

حالا چشم‌هایت را ببند، و با سرفه‌های علیل و قصه‌های رنجورت بخواب. شبت بخیر، عبوس معاصر.
حمیدسلیمی
@Roshanfkrane
Kash
Ebi and Tohi
کاش دوباره برگردیم به اولین بوسه به اولین دیدار.....
#موسیقی
@Roshanfkrane
بنشین مرو
چه غم که شب از نیمه رفته است ؟
بنشین که با خیال تو شب ها نخفته‌ایم
بنشین مرو
که در دل شب در پناه ماه
خوشتر زحرف عشق‌و‌سکوت‌و‌نگاه نیست..

#فريدون_مشيری

شبتان رویایی.....
@Roshanfkrane🌟🌙
زندگی باید کرد !
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه با سوسوی امیدی کمرنگ
زندگی باید کرد !
گاه با غزلی از احساس
گاه با خوشه ای از عطر گل یاس
زندگی باید کرد !
گاه با ناب ترین شعر زمان
گاه با ساده ترین قصه یک انسان
زندگی باید کرد !
گاه با سایه ابری سیاه
گاه با هاله ای از سوز پنهان
گاه باید روئید
از پس آن باران
گاه باید خندید
بر غمی بی پایان


#سهراب_سپهری

روزتون بینظیر

@Roshanfkrane
Audio
تازه‌ترین خبرهای جهان – یکشنبه ۶ مهر ۱۳۹۹
#خبر
@Roshanfkrane
Audio
برنامه چشم‌انداز بامدادی رادیو بی‌بی‌سی یکشنبه ۶ مهر ۱۳۹۹
#خبر

@Roshanfkrane