انگشت اشاره را اگر بالا ببری
می شود
انگشت اجازه
انگشت اجازه را
اگر جلوی دهانت ببری
می شود
انگشت سکوت!
خواستیم عشق را
به هم نشان دهیم
نگذاشتند!
خواستیم
سوال کنیم
که چرا!
نگذاشتند!
فقط انگشت سکوت ماند
که آن را هم زیر اسم هایی که نگذاشتند
گذاشتی
#محسن_حسینخانی
@Roshanfkrane
می شود
انگشت اجازه
انگشت اجازه را
اگر جلوی دهانت ببری
می شود
انگشت سکوت!
خواستیم عشق را
به هم نشان دهیم
نگذاشتند!
خواستیم
سوال کنیم
که چرا!
نگذاشتند!
فقط انگشت سکوت ماند
که آن را هم زیر اسم هایی که نگذاشتند
گذاشتی
#محسن_حسینخانی
@Roshanfkrane
تو را " جانم " صدا کردم
ولیکن برتر از جانی
مگر جان بی تو می ماند
در این تندیس انسانی
حسین فروتن
@Roshanfkrane
ولیکن برتر از جانی
مگر جان بی تو می ماند
در این تندیس انسانی
حسین فروتن
@Roshanfkrane
tarabesstaan
سهیلا گلستانی _ عاشقانه ها
آهنگ: جهانشاه برومند
دوباره دل به صد بهانه بنالد از غم زمانه
دوباره دل کند هوای ترانه های عاشقانه
#محمدرضا_بازرگانی
#موسیقی
@Roshanfkrane
دوباره دل به صد بهانه بنالد از غم زمانه
دوباره دل کند هوای ترانه های عاشقانه
#محمدرضا_بازرگانی
#موسیقی
@Roshanfkrane
هر نوع رفاه و پیشرفت در هر عرصه ای اگر همراه با اعتلای شعور و آگاهی نباشد تولیدِ فساد ، تبعیض ، خشم و روانپریشی اجتماعی می کند.
#یاسر_اسلامی_نوکنده
@Roshanfkrane
#یاسر_اسلامی_نوکنده
@Roshanfkrane
✍️وطن پرستی یعنی کسی که خود را بالاتر و والاتر از انسانیت، اصول عدالت و صداقت میداند، نه شخصی که به منافع ملت خود عشق میورزد. عشقی که متوجه یک فرد باشد و شامل دیگران نشود عشق نیست و عشق به یک کشور اگر جزیی از عشق به انسانیت نباشد عشق نیست بلکه بتپرستی است.
ملیت، مذهب، طبقه و شغل ابزاری برای ابراز هویت شدهاند و فرد با گفتن اینکه من پروتستانم یا بازرگانم هویت خود را اعلام میکند. اما مساله هویت از شرایط هستی ما سرچشمه میگیرد و منبع شدیدترین کوششها و کشمکشهاست چون شخص بدون احساس «من بودن» نمیتواند از سلامت روانی برخوردار باشد؛ لذا برای بدست آوردن آن از هیچکاری فروگذار نیست و گاهی این نیاز شدیدتر از میل به ادامه زندگی است. مردم زندگی خود را به خطر میاندازند و یا آزادی فکر و اندیشه خود را فدا میکنند تا جزیی از گروهی شوند که به آنها احساس هویت بدهد؛ گرچه این خود سرابی بیش نیست.
#جامعه_سالم
#اریک_فروم
@Roshanfkrane
ملیت، مذهب، طبقه و شغل ابزاری برای ابراز هویت شدهاند و فرد با گفتن اینکه من پروتستانم یا بازرگانم هویت خود را اعلام میکند. اما مساله هویت از شرایط هستی ما سرچشمه میگیرد و منبع شدیدترین کوششها و کشمکشهاست چون شخص بدون احساس «من بودن» نمیتواند از سلامت روانی برخوردار باشد؛ لذا برای بدست آوردن آن از هیچکاری فروگذار نیست و گاهی این نیاز شدیدتر از میل به ادامه زندگی است. مردم زندگی خود را به خطر میاندازند و یا آزادی فکر و اندیشه خود را فدا میکنند تا جزیی از گروهی شوند که به آنها احساس هویت بدهد؛ گرچه این خود سرابی بیش نیست.
#جامعه_سالم
#اریک_فروم
@Roshanfkrane
Historical photo📷
انیماتورهای دیزنی در آینه به چهره های خود نگاه می کنند تا حالات چهره رو درست طراحی کنند.
ایالت متحده آمریکا - ۱۹۵۳ میلادی
#هنر
@Roshanfkrane
انیماتورهای دیزنی در آینه به چهره های خود نگاه می کنند تا حالات چهره رو درست طراحی کنند.
ایالت متحده آمریکا - ۱۹۵۳ میلادی
#هنر
@Roshanfkrane
هنگامی که درباره ی این کره ی خاکی و مردم آن فکر میکنم.به این نتیجه میرسم که خداوند آن را یا به حال خود رها ساخته و یا اداره ی آن را به یک موجود شروری واگذارده است.من هرگز شهری را ندیده ام که در آرزوی ویران سازی شهر همسایه ی خود نباشد.هرگز خانواده ای را ندیده ام که در آرزوی ریشه کن کردن خانواده ای دیگر نباشد..
در هر جایی از این جهان.. ضعیف از قوی متنفر است و در همان حال تنفر.جلوی او به خاک می افتد و زمین را می بوسد.اقویا نیز ضعیفان را گله ی گوسفندی تلقی می کنند که باید به خاطر گوشت و پشمشان فروخته شوند.. یک میلیون افراد نظامی قاتل از یک گوشه دنیا به گوشه ی دیگر آن هجوم می آورند..و با نظم ویژه نظامیان ..آدم میکشند غارت میکنندو از این راه نان خود را به دست می آورند زیرا شغل شریف دیگری برای آنان وجود ندارد.
شهرهایی که به نظر میرسد از صلح و آرامشی برخوردارند و هر جا که هنرها آغاز به شکوفایی میکند به زودی حسادتها به سوی آنها به حرکت در می آید دلهره های مردمی که مورد حمله نیستند از ترس حمله معمولآ خیلی بیشتر از ستمکشی شهرهای محاصره شده است،عذاب و زجرهای پنهان بشر امروزه،حتی از بدبختیهای اجتماعی آشکار دردناکتر است.
📕 کاندید
✍ ولتر
#مطالعه
@Roshanfkrane
در هر جایی از این جهان.. ضعیف از قوی متنفر است و در همان حال تنفر.جلوی او به خاک می افتد و زمین را می بوسد.اقویا نیز ضعیفان را گله ی گوسفندی تلقی می کنند که باید به خاطر گوشت و پشمشان فروخته شوند.. یک میلیون افراد نظامی قاتل از یک گوشه دنیا به گوشه ی دیگر آن هجوم می آورند..و با نظم ویژه نظامیان ..آدم میکشند غارت میکنندو از این راه نان خود را به دست می آورند زیرا شغل شریف دیگری برای آنان وجود ندارد.
شهرهایی که به نظر میرسد از صلح و آرامشی برخوردارند و هر جا که هنرها آغاز به شکوفایی میکند به زودی حسادتها به سوی آنها به حرکت در می آید دلهره های مردمی که مورد حمله نیستند از ترس حمله معمولآ خیلی بیشتر از ستمکشی شهرهای محاصره شده است،عذاب و زجرهای پنهان بشر امروزه،حتی از بدبختیهای اجتماعی آشکار دردناکتر است.
📕 کاندید
✍ ولتر
#مطالعه
@Roshanfkrane
آنهایی که در محیطهای خیلی مذهبی بزرگ میشوند و به دلیل تمایلاتِ جنسیِ خود به شدت تنبیه میشوند، ذهن عاطفیشان با این علم رشد میکند که رابطه اشتباه است، حتی اگر ذهن عقلانیِ آنها از مدتها پیش فهمیده باشد که رابطه طبیعی و بسیار لذتبخش است.
✍🏽 #مارک_منسن
📕 اوضاع خیلی خراب است
#مطالعه
@Roshanfkrane
✍🏽 #مارک_منسن
📕 اوضاع خیلی خراب است
#مطالعه
@Roshanfkrane
Our Journey
Peder B. Helland
بماند به یادگار از آخرین روز تیرماه سال یک هزار و سیصد و نود و نه....
#با_من_گوش_کنید ♥️
@Roshanfkrane
#با_من_گوش_کنید ♥️
@Roshanfkrane
🐜🐜قصه جیرجیرک و مورچه🐜🐜
جیک جیک مستونت بود فکر زمستونت بود؟
جیرجیرک و مورچه
در جنگلی بزرگ و سر سبز جیرجیرکی خوش گذران زندگی می کرد کار جیرجیرک این بود که از صبح تا شب زیر سایه ی برگ ها بنشیند وساز بزند و آواز بخواند جیرجیرک هیچ کاری را به اندازه ی آواز خواندن دوست نداشت مخصوصا" آن روزها که هوا خیلی گرم بود دراز کشیدن زیر سایه ی برگ ها واقعا" لذت بخش بود جیرجیرک هم کاری غیراز این نمی کرد اما بر خلاف جیرجیرک همسایه اش مورچه ی سیاه حتی یک لحظه هم استراحت نداشت ، او از صبح که بیدار می شد تا آخر شب کار می کرد بعضی وقت ها آن قدر خسته می شد که قبل از خوردن شام خوابش می برد جیرجیرک هر روز می دید که مورچه چه طور زیر آفتاب داغ تلاش می کرد وداخل لانه اش غذا ذخیره می کرد او همیشه با مسخرگی به مورچه می گفت :چرا این قدر کار می کنی این همه غذا را برای چه می خواهی تو خیلی حریص هستی !بیا مثل من زیر سایه دراز بکش واز زندگی لذت ببر
اما مورچه می گفت :نه من برای این کارها وقت ندارم باید تا می توانم برای زمستانم غذا ذخیره کنم زمستان که از راه برسد هیچ غذایی برای خوردن پیدا نمی شود .بعضی وقت ها مورچه از روی دلسوزی به جیرجیرک می گفت : همسایه ی عزیز بهتر است تو هم کمی به فکر زمستانت باشی و برای خودت غذا ذخیره کنی اما جیر جیرک اصلا"به این حرف ها گوش نمی داد و می گفت : غذا همیشه هست اما وقت برای ساز زدن همیشه پیدا نمی شود.
روزها گذشتند و سرانجام فصل برف و سرما از راه رسید مورچه ی سیاه که به اندازه کافی برای خودش غذا ذخیره کرده بود با خیا ل راحت داخل لانه اش نشسته بود واستراحت می کرد اما جیر جیرک تنبل نه لانه ای داشت نه غذایی او از گرسنگی داشت می مرد برای همین در خانه مورچه رفت و گفت: مورچه عزیز به من کمک کن آن قدر سردم شده و گرسنه ام که حتی نمی توانم ساز بزنم مورچه با اخم به او گفت : آن موقع که روی برگ ها می نشستی و ساز می زدی باید به فکر این روزها می بودی وبعد در را به روی جیرجیرک بست و جیرجیرک خوش گذران وبی فکر گرسنه و خسته در برف وسرما سرگردان شد و دیگر هیچ کس او را ندید.
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه #کودک
@Roshanfkrane
جیک جیک مستونت بود فکر زمستونت بود؟
جیرجیرک و مورچه
در جنگلی بزرگ و سر سبز جیرجیرکی خوش گذران زندگی می کرد کار جیرجیرک این بود که از صبح تا شب زیر سایه ی برگ ها بنشیند وساز بزند و آواز بخواند جیرجیرک هیچ کاری را به اندازه ی آواز خواندن دوست نداشت مخصوصا" آن روزها که هوا خیلی گرم بود دراز کشیدن زیر سایه ی برگ ها واقعا" لذت بخش بود جیرجیرک هم کاری غیراز این نمی کرد اما بر خلاف جیرجیرک همسایه اش مورچه ی سیاه حتی یک لحظه هم استراحت نداشت ، او از صبح که بیدار می شد تا آخر شب کار می کرد بعضی وقت ها آن قدر خسته می شد که قبل از خوردن شام خوابش می برد جیرجیرک هر روز می دید که مورچه چه طور زیر آفتاب داغ تلاش می کرد وداخل لانه اش غذا ذخیره می کرد او همیشه با مسخرگی به مورچه می گفت :چرا این قدر کار می کنی این همه غذا را برای چه می خواهی تو خیلی حریص هستی !بیا مثل من زیر سایه دراز بکش واز زندگی لذت ببر
اما مورچه می گفت :نه من برای این کارها وقت ندارم باید تا می توانم برای زمستانم غذا ذخیره کنم زمستان که از راه برسد هیچ غذایی برای خوردن پیدا نمی شود .بعضی وقت ها مورچه از روی دلسوزی به جیرجیرک می گفت : همسایه ی عزیز بهتر است تو هم کمی به فکر زمستانت باشی و برای خودت غذا ذخیره کنی اما جیر جیرک اصلا"به این حرف ها گوش نمی داد و می گفت : غذا همیشه هست اما وقت برای ساز زدن همیشه پیدا نمی شود.
روزها گذشتند و سرانجام فصل برف و سرما از راه رسید مورچه ی سیاه که به اندازه کافی برای خودش غذا ذخیره کرده بود با خیا ل راحت داخل لانه اش نشسته بود واستراحت می کرد اما جیر جیرک تنبل نه لانه ای داشت نه غذایی او از گرسنگی داشت می مرد برای همین در خانه مورچه رفت و گفت: مورچه عزیز به من کمک کن آن قدر سردم شده و گرسنه ام که حتی نمی توانم ساز بزنم مورچه با اخم به او گفت : آن موقع که روی برگ ها می نشستی و ساز می زدی باید به فکر این روزها می بودی وبعد در را به روی جیرجیرک بست و جیرجیرک خوش گذران وبی فکر گرسنه و خسته در برف وسرما سرگردان شد و دیگر هیچ کس او را ندید.
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه #کودک
@Roshanfkrane
زور دارم زور.mp4
5.5 MB
قصه ی امشب🌠🌌🌃
قصه شب داستان زور دارم زور😍😍😍
تخت بخوابید😴😴😴💤💤💤
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه #کودک
@Roshanfkrane
قصه شب داستان زور دارم زور😍😍😍
تخت بخوابید😴😴😴💤💤💤
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه #کودک
@Roshanfkrane