Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎬 ترانه زیبای "سنگ صبور" در سکانسی از فیلم #علی_سنتوری
🔹با صدای: #محسن_چاوشی
🔸ترانه: #امیر_ارجینی
🔹آهنگ: #اردوان_کامکار و محسن چاوشی
🔸تنظیم:محسن چاوشی
🔹آلبوم:سنتوری 1386
#موسیقی
@Roshanfkrane
🔹با صدای: #محسن_چاوشی
🔸ترانه: #امیر_ارجینی
🔹آهنگ: #اردوان_کامکار و محسن چاوشی
🔸تنظیم:محسن چاوشی
🔹آلبوم:سنتوری 1386
#موسیقی
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎬 #بیش_فعالی چیست ؟
👈چه علائمی دارد؟
👈سبب این اختلال چیست و چه درمانی دارد؟
(زیرنویس)
#روانشناسی #علمی
@Roshanfkrane
👈چه علائمی دارد؟
👈سبب این اختلال چیست و چه درمانی دارد؟
(زیرنویس)
#روانشناسی #علمی
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴کشف بزرگترین محموله بهداشتی احتکار شده کشور در اشتهارد - کرج
+هنوزم انبار ماسک و دستکش احتکار شده کشف میکنن
این صاحب انبار رو دستگیر نکنید، فقط یه چیزی از احتکار و سودش شنیده که تو اوج کرونا بازم نفروخته
میره زندان چهار تا درس دیگه هم یاد میگیره برمیگرده اختلاسم میکنه
@Roshanfkrane
+هنوزم انبار ماسک و دستکش احتکار شده کشف میکنن
این صاحب انبار رو دستگیر نکنید، فقط یه چیزی از احتکار و سودش شنیده که تو اوج کرونا بازم نفروخته
میره زندان چهار تا درس دیگه هم یاد میگیره برمیگرده اختلاسم میکنه
@Roshanfkrane
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#قصه_شب
ملکه ی گلها🌹🌷🌼🌸
روزی روزگاری ، دختری مهربان در كنار باغ زیبا و پرگل زندگی می كرد ، كه به ملكه گل ها شهرت یافته بود .
چند سالی بود كه او هر صبح به گل ها سر می زد ، آن ها را نوازش می كرد و سپس به آبیاری آن ها مشغول می شد .
مدتی بعد ، به بیماری سختی مبتلا شد و نتوانست به باغ برود . دلش برای گل ها تنگ شده بود و هر روز از غم دوری گل ها گریه می كرد .
گل ها هم خیلی دلشان برای ملكه گل ها تنگ شده بود ، دیگر كسی نبود آن ها را نوازش كند یا برایشان آواز بخواند .
روزی از همان روزها ، كبوتر سفیدی كنار پنجره اتاق ملكه گل ها نشست . وقتی چشمش به ملكه افتاد فهمید ، دختر مهربانی كه كبوتر ها از او حرف می زنند ، همین ملكه است ، پس به سرعت به باغ رفت و به گل ها خبر داد كه ملكه سخت بیمار شده است .
گل ها كه از شنیدن این خبر بسیار غمگین شده بودند ، به دنبال چاره ای می گشتند . یكی از آن ها گفت : « كاش می توانستیم به دیدن او برویم ولی می دانم كه این امكان ندارد ! »
كبوتر گفت : « این كه كاری ندارد ، من می توانم هر روز یكی از شما را با نوكم بچینم و پیش او ببرم . »
گل ها با شنیدن این پیشنهاد كبوتر خوشحال شدند و از همان روز به بعد ، كبوتر ، هر روز یكی از آن ها را به نوك می گرفت و برای ملكه می برد و او با دیدن و بوییدن گل ها ، حالش بهتر می شد .
یك شب ، كه ملكه در خواب بود ، ناگهان با شنیدن صدای گریه ای از خواب بیدار شد .
دستش را به دیوار گرفت و آرام و آهسته به سمت باغ رفت ، وقتی داخل باغ شد فهمید كه صدای گریه مربوط به كیست ، این صدای گریه غنچه های كوچولوی باغ بود .
آن ها نتوانسته بودند پیش ملكه بروند ، چون اگر از ساقه جدا می شدند نمی توانستند بشكفند ، در ضمن با رفتن گل ها ، آن ها احساس تنهایی می كردند .
ملكه مدتی آن ها را نوازش كرد و گریه آن ها را آرام كرد و سپس به آن ها قول داد كه هر چه زودتر گل ها را به باغ برگرداند .
صبح فردا ، گل ها را به دست گرفت و خیلی آهسته و آرام قدم برداشت و به طرف باغ رفت ، وقتی كه وارد باغ شد ، نسیم خنک صبحگاهی صورتش را نوازش داد و حال بهتر پیدا كرد ، سپس شروع كرد به كاشتن گل ها در خاك .
با این كار حالش كم كم بهتر می شد ، تا اینكه بعد از چند روز توانست راه برود و حتی برای گل ها آواز بخواند .
گل ها و غنچه ها از اینكه باز هم كنار هم از دیدار ملكه و مهربانی های او ، لذت می بردند خوشحال بودند و همگی به هم قول دادند كه سال های سال در كنار هم ، همچون گذشته مهربان و دوست باقی بمانند و در هیچ حالی ، همدیگر را فراموش نكنند و تنها نگذارند.
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه #کودک
@Roshanfkrane
#قصه_شب
ملکه ی گلها🌹🌷🌼🌸
روزی روزگاری ، دختری مهربان در كنار باغ زیبا و پرگل زندگی می كرد ، كه به ملكه گل ها شهرت یافته بود .
چند سالی بود كه او هر صبح به گل ها سر می زد ، آن ها را نوازش می كرد و سپس به آبیاری آن ها مشغول می شد .
مدتی بعد ، به بیماری سختی مبتلا شد و نتوانست به باغ برود . دلش برای گل ها تنگ شده بود و هر روز از غم دوری گل ها گریه می كرد .
گل ها هم خیلی دلشان برای ملكه گل ها تنگ شده بود ، دیگر كسی نبود آن ها را نوازش كند یا برایشان آواز بخواند .
روزی از همان روزها ، كبوتر سفیدی كنار پنجره اتاق ملكه گل ها نشست . وقتی چشمش به ملكه افتاد فهمید ، دختر مهربانی كه كبوتر ها از او حرف می زنند ، همین ملكه است ، پس به سرعت به باغ رفت و به گل ها خبر داد كه ملكه سخت بیمار شده است .
گل ها كه از شنیدن این خبر بسیار غمگین شده بودند ، به دنبال چاره ای می گشتند . یكی از آن ها گفت : « كاش می توانستیم به دیدن او برویم ولی می دانم كه این امكان ندارد ! »
كبوتر گفت : « این كه كاری ندارد ، من می توانم هر روز یكی از شما را با نوكم بچینم و پیش او ببرم . »
گل ها با شنیدن این پیشنهاد كبوتر خوشحال شدند و از همان روز به بعد ، كبوتر ، هر روز یكی از آن ها را به نوك می گرفت و برای ملكه می برد و او با دیدن و بوییدن گل ها ، حالش بهتر می شد .
یك شب ، كه ملكه در خواب بود ، ناگهان با شنیدن صدای گریه ای از خواب بیدار شد .
دستش را به دیوار گرفت و آرام و آهسته به سمت باغ رفت ، وقتی داخل باغ شد فهمید كه صدای گریه مربوط به كیست ، این صدای گریه غنچه های كوچولوی باغ بود .
آن ها نتوانسته بودند پیش ملكه بروند ، چون اگر از ساقه جدا می شدند نمی توانستند بشكفند ، در ضمن با رفتن گل ها ، آن ها احساس تنهایی می كردند .
ملكه مدتی آن ها را نوازش كرد و گریه آن ها را آرام كرد و سپس به آن ها قول داد كه هر چه زودتر گل ها را به باغ برگرداند .
صبح فردا ، گل ها را به دست گرفت و خیلی آهسته و آرام قدم برداشت و به طرف باغ رفت ، وقتی كه وارد باغ شد ، نسیم خنک صبحگاهی صورتش را نوازش داد و حال بهتر پیدا كرد ، سپس شروع كرد به كاشتن گل ها در خاك .
با این كار حالش كم كم بهتر می شد ، تا اینكه بعد از چند روز توانست راه برود و حتی برای گل ها آواز بخواند .
گل ها و غنچه ها از اینكه باز هم كنار هم از دیدار ملكه و مهربانی های او ، لذت می بردند خوشحال بودند و همگی به هم قول دادند كه سال های سال در كنار هم ، همچون گذشته مهربان و دوست باقی بمانند و در هیچ حالی ، همدیگر را فراموش نكنند و تنها نگذارند.
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه #کودک
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مهران مدیری در دورهمی: کرونا به اونهایی که مجبور هستند تو محیط کار و جاهای پرخطر باشند بیشتر دسترسی داره
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#متن_شایعه
«بوسه زدن به پاهای تیم بیمارستانی مخصوصا سیاه پوستان توسط پاپ بعنوان تشکروعذر خواهی برای تمامی نا انصافی های که در حق شان انجام گرفته بعد از کرونا این دنیا دیگه دنیای سابق نخواهد بود»
#پاسخ_شایعه
توضیحات منتسب به این ویديو ساختگی و شایعه می باشد. در ماه فروردین سال ۱۳۹۸ پاپ فرانسیس ۸۲ ساله که از درد پا نیز رنج می برد، طی حرکتی غیر قابل پیش بینی جلوی رهبران مسیحی سودان جنوبی به زمین نشست و پای آنها را بوسید و از آنها درخواست کرد تا جنگ داخلی به پا نکنند. پاپ با زانو زدن مقابل طرفهای درگیر مخاصمات، در واتیکان از آنها خواهش کرد تا با هم صلح کنند.
قبل از جداشدن سودان جنوبی از سودان بیش از ۴۰۰ هزار نفر در جنگ داخلی کشته و ۱۲ میلیون نفر آواره شدند.
با تشکر از :
ویکی هوآکس را در اینستاگرام
روشنگری آرمان ماست
بی تحقیق باور نکنید !
#جالب #اجتماعی
🆔👉 @Roshanfkrane ✍
«بوسه زدن به پاهای تیم بیمارستانی مخصوصا سیاه پوستان توسط پاپ بعنوان تشکروعذر خواهی برای تمامی نا انصافی های که در حق شان انجام گرفته بعد از کرونا این دنیا دیگه دنیای سابق نخواهد بود»
#پاسخ_شایعه
توضیحات منتسب به این ویديو ساختگی و شایعه می باشد. در ماه فروردین سال ۱۳۹۸ پاپ فرانسیس ۸۲ ساله که از درد پا نیز رنج می برد، طی حرکتی غیر قابل پیش بینی جلوی رهبران مسیحی سودان جنوبی به زمین نشست و پای آنها را بوسید و از آنها درخواست کرد تا جنگ داخلی به پا نکنند. پاپ با زانو زدن مقابل طرفهای درگیر مخاصمات، در واتیکان از آنها خواهش کرد تا با هم صلح کنند.
قبل از جداشدن سودان جنوبی از سودان بیش از ۴۰۰ هزار نفر در جنگ داخلی کشته و ۱۲ میلیون نفر آواره شدند.
با تشکر از :
ویکی هوآکس را در اینستاگرام
روشنگری آرمان ماست
بی تحقیق باور نکنید !
#جالب #اجتماعی
🆔👉 @Roshanfkrane ✍
Forwarded from اتچ بات
«افسانۀ دختران شیردوش»
با ریشهشناسی آغاز کنیم: واژۀ «واکا» (vacca) در لاتین به معنای «گاو» است و «واکسن» هم صفت آن است، به معنای «گاوی» (در لاتین: واکسینوس). بنابراین، واکسیناسیون در واقع یعنی «گاویسازی»، «به گاو آلودن». اما چه ربطی میان «واکسن» و «واکسیناسیون» با «گاو» وجود دارد؟
یکی از نکات جالب در تاریخ پزشکی مدرن این است که برخلاف تصور افراد غیرمتخصص، روش «مایهکوبی» (واکسیناسیون) پیش از کشف علت بیماریها رایج شد! یعنی پیش از آنکه هنوز بشر با پیشرفت علم پزشکی فهمیده باشد علت شیوع آبله چیست، واکسیناسیون را بر حسب تجربه کشف کرده بود. هفتاد سال پیش از کشفهای علمی دکتر پاستور و دکتر کُخ و پیش از آنکه انسان به وجود هیولاهای میکروسکوپی در خون خود پی برد، واکسیناسیون رایج و در بخشهایی از اروپا حتی الزامی شد. برای همین است که اگر ادبیات و تاریخ قرن نوزدهم را دنبال کنید (حتی در ایران)، در کمال شگفتی به مواردی برمیخورید که دویست سال پیش «واکسیناسیون» انجام میشده است!
تاریخ «مایهکوبی» در عصر جدید به واپسین سالهای قرن هجدهم میرسد، وقتی در اروپا و آمریکا میکوشیدند از «آبله» پیشگیری کنند. ریشۀ ابداع واکسیناسیون در این دانستۀ ساده نهفته بود: «اگر کسی آبله میگرفت و زنده میماند، دیگر از آبله نمیمرد و در برابر آن مصون میشد.» به همین دلیل در مناطقی از آسیا در سدههای قبل، پیش از اروپاییان، فرد سالم را به چرک تراویده از آبلۀ فرد بیمار آلوده میکردند تا او در برابر بیماری مصون شود. ماری مونتاگو (Mary Montagu)، از وابستگان سفارت بریتانیا در قسطنطنیه (استامبول) در 1718 دیده بود ترکان این روش را برای ایجاد مصونیت به کار میبردند. اما اگر تاریخ مایهکوبی مدرن را به عقب برویم به نام پزشکی انگلیسی میرسیم: ادوارد جِنِر (Edward Jenner) که پزشک دهکده بود. او در افسانهای محلی شنیده بود، دختران شیردوش هیچگاه آبله نمیگیرند. اما این نه افسانه، که واقعیت بود: دختران شیردوش به دلیل دست مالیدن به پستان گاو به «آبلۀ گاوی» مبتلا میشدند؛ این نوع آبله کشنده نبود و اگر کسی آن را میگرفت در برابر آبلۀ انسانی مصون میشد.
ادوارد جنر این آزمایش را در 1796 بر روی پسری هشتساله انجام داد. او را به آبلۀ گاوی آلوده کرد. پسر آبله گرفت و خوب شد و وقتی چند ماه بعد جنر او را دوباره به آبلۀ گاوی آلوده کرد، پسر دیگر مبتلا نشد. او سپس این آزمایش را روی بچههای زیادی انجام داد، از جمله کودک یازدهماهۀ خودش. در سال 1800 تحقیقات او پخته شد و پذیرش فراوان یافت. آن زمان در انگلستان حق ثبت اختراع و ابداع وجود داشت و او میتوانست با ثبت این کشف ثروتمند شود، اما هدف او انساندوستانه بود. روش خود را به همگان آموزش داد و خیلی زود در آلمان، فرانسه، روسیه، آمریکا و حتی آسیای شرقی پیاده شد. البته بزرگترین فرمانروایان دوران از جنر تقدیر کردند. ناپلئون سپاه خود را مایهکوبی کرد و با آنکه با انگلستان در جنگ بود از جنر تقدیر کرد و چند دوست او را که اسیر فرانسه بودند آزاد کرد. ملکۀ روسیه برایش انگشتر الماس فرستاد و توماس جفرسون، رئیسجمهور آمریکا، نامهای سراسر ستایشآمیز برایش فرستاد.
واکسیناسیون خیلی زود با مخالفتهای جدی میان عوام و خواص روبرو شد. طیف مخالفان واکیسناسیون گسترده بود، از فیلسوفان تا پزشکان و در نهایت ایدئولوژیپردازان. تازه اینجا به مسئلهای میرسیم که از موضوعات ثابت و اصلی این کانال است: «تئوری توطئه». هر چه تاریخ به جلو آمد، مخالفت با واکسیناسیون بیشتر به اندیشۀ خاص باورمندان به تئوریهای توطئه تبدیل شد. اما شاید شگفتزده شوید اگر بشنوید کانت، فیلسوف بزرگ آلمانی، در میان مخالفان واکسیناسیون بود! استدلال او از این نیز ناخوشایندتر است! معتقد بود آبله و جنگ راهی برای مهار جمعیت است و نباید در «مشیت» دخالت کرد (البته او به مرور این موضع خود را تعدیل کرد). اما مورد جالبتر فیلسوف و اقتصاددان نامدار آلمانی، اویگن دورینگ (Eugen Dühring) بود؛ کسی که از مخالفان مارکس و مدافع نوعی سوسیالیسم غیرمارکسیستی بود. او در 1881 ــ دقت بفرمایید 140 سال پیش ــ نوشته بود، واکسیناسیون خرافهای است که پزشکان یهودی برای پولدار شدن از خود درآوردهاند. چنانکه پیداست، کسانی که امروز در ایران در گوش مردم میخوانند واکسیناسیون کار صهیونیستهاست، قدری دیر در تاریخ ظهور کردهاند.
اما این بخش بحث، یعنی مقاومت ایدئولوژیک در برابر واکسیناسیون، بسیار مفصل است و باید در پست(های) دیگری به آن بپردازم.
در پیوست کاریکارتوری میبینید از 1802 که مخالفان واکسیناسیون را به سخره میگیرد، زیرا گمان میکردند واکسن باعث میشود به گاو تبدیل شوند.
#مهدی_تدینی
#تاریخ
@Roshanfkrane
با ریشهشناسی آغاز کنیم: واژۀ «واکا» (vacca) در لاتین به معنای «گاو» است و «واکسن» هم صفت آن است، به معنای «گاوی» (در لاتین: واکسینوس). بنابراین، واکسیناسیون در واقع یعنی «گاویسازی»، «به گاو آلودن». اما چه ربطی میان «واکسن» و «واکسیناسیون» با «گاو» وجود دارد؟
یکی از نکات جالب در تاریخ پزشکی مدرن این است که برخلاف تصور افراد غیرمتخصص، روش «مایهکوبی» (واکسیناسیون) پیش از کشف علت بیماریها رایج شد! یعنی پیش از آنکه هنوز بشر با پیشرفت علم پزشکی فهمیده باشد علت شیوع آبله چیست، واکسیناسیون را بر حسب تجربه کشف کرده بود. هفتاد سال پیش از کشفهای علمی دکتر پاستور و دکتر کُخ و پیش از آنکه انسان به وجود هیولاهای میکروسکوپی در خون خود پی برد، واکسیناسیون رایج و در بخشهایی از اروپا حتی الزامی شد. برای همین است که اگر ادبیات و تاریخ قرن نوزدهم را دنبال کنید (حتی در ایران)، در کمال شگفتی به مواردی برمیخورید که دویست سال پیش «واکسیناسیون» انجام میشده است!
تاریخ «مایهکوبی» در عصر جدید به واپسین سالهای قرن هجدهم میرسد، وقتی در اروپا و آمریکا میکوشیدند از «آبله» پیشگیری کنند. ریشۀ ابداع واکسیناسیون در این دانستۀ ساده نهفته بود: «اگر کسی آبله میگرفت و زنده میماند، دیگر از آبله نمیمرد و در برابر آن مصون میشد.» به همین دلیل در مناطقی از آسیا در سدههای قبل، پیش از اروپاییان، فرد سالم را به چرک تراویده از آبلۀ فرد بیمار آلوده میکردند تا او در برابر بیماری مصون شود. ماری مونتاگو (Mary Montagu)، از وابستگان سفارت بریتانیا در قسطنطنیه (استامبول) در 1718 دیده بود ترکان این روش را برای ایجاد مصونیت به کار میبردند. اما اگر تاریخ مایهکوبی مدرن را به عقب برویم به نام پزشکی انگلیسی میرسیم: ادوارد جِنِر (Edward Jenner) که پزشک دهکده بود. او در افسانهای محلی شنیده بود، دختران شیردوش هیچگاه آبله نمیگیرند. اما این نه افسانه، که واقعیت بود: دختران شیردوش به دلیل دست مالیدن به پستان گاو به «آبلۀ گاوی» مبتلا میشدند؛ این نوع آبله کشنده نبود و اگر کسی آن را میگرفت در برابر آبلۀ انسانی مصون میشد.
ادوارد جنر این آزمایش را در 1796 بر روی پسری هشتساله انجام داد. او را به آبلۀ گاوی آلوده کرد. پسر آبله گرفت و خوب شد و وقتی چند ماه بعد جنر او را دوباره به آبلۀ گاوی آلوده کرد، پسر دیگر مبتلا نشد. او سپس این آزمایش را روی بچههای زیادی انجام داد، از جمله کودک یازدهماهۀ خودش. در سال 1800 تحقیقات او پخته شد و پذیرش فراوان یافت. آن زمان در انگلستان حق ثبت اختراع و ابداع وجود داشت و او میتوانست با ثبت این کشف ثروتمند شود، اما هدف او انساندوستانه بود. روش خود را به همگان آموزش داد و خیلی زود در آلمان، فرانسه، روسیه، آمریکا و حتی آسیای شرقی پیاده شد. البته بزرگترین فرمانروایان دوران از جنر تقدیر کردند. ناپلئون سپاه خود را مایهکوبی کرد و با آنکه با انگلستان در جنگ بود از جنر تقدیر کرد و چند دوست او را که اسیر فرانسه بودند آزاد کرد. ملکۀ روسیه برایش انگشتر الماس فرستاد و توماس جفرسون، رئیسجمهور آمریکا، نامهای سراسر ستایشآمیز برایش فرستاد.
واکسیناسیون خیلی زود با مخالفتهای جدی میان عوام و خواص روبرو شد. طیف مخالفان واکیسناسیون گسترده بود، از فیلسوفان تا پزشکان و در نهایت ایدئولوژیپردازان. تازه اینجا به مسئلهای میرسیم که از موضوعات ثابت و اصلی این کانال است: «تئوری توطئه». هر چه تاریخ به جلو آمد، مخالفت با واکسیناسیون بیشتر به اندیشۀ خاص باورمندان به تئوریهای توطئه تبدیل شد. اما شاید شگفتزده شوید اگر بشنوید کانت، فیلسوف بزرگ آلمانی، در میان مخالفان واکسیناسیون بود! استدلال او از این نیز ناخوشایندتر است! معتقد بود آبله و جنگ راهی برای مهار جمعیت است و نباید در «مشیت» دخالت کرد (البته او به مرور این موضع خود را تعدیل کرد). اما مورد جالبتر فیلسوف و اقتصاددان نامدار آلمانی، اویگن دورینگ (Eugen Dühring) بود؛ کسی که از مخالفان مارکس و مدافع نوعی سوسیالیسم غیرمارکسیستی بود. او در 1881 ــ دقت بفرمایید 140 سال پیش ــ نوشته بود، واکسیناسیون خرافهای است که پزشکان یهودی برای پولدار شدن از خود درآوردهاند. چنانکه پیداست، کسانی که امروز در ایران در گوش مردم میخوانند واکسیناسیون کار صهیونیستهاست، قدری دیر در تاریخ ظهور کردهاند.
اما این بخش بحث، یعنی مقاومت ایدئولوژیک در برابر واکسیناسیون، بسیار مفصل است و باید در پست(های) دیگری به آن بپردازم.
در پیوست کاریکارتوری میبینید از 1802 که مخالفان واکسیناسیون را به سخره میگیرد، زیرا گمان میکردند واکسن باعث میشود به گاو تبدیل شوند.
#مهدی_تدینی
#تاریخ
@Roshanfkrane
Telegram
attach 📎
اگر عمری باشد
اگر عمری باشد، پس از این هیچ فضیلتی را همپایه مهربانی با آدمیزادگان نمیشمارم.
اگر عمری باشد، کمتر میگویم و مینویسم و بیشتر میشنوم و میخوانم.
اگر عمری باشد، پس از این خویش را بدهکار هستی و هستان میشمارم نه طلبکار.
اگر عمری باشد، پس از این در هیچ انتخاباتی شرکت نمیکنم که به تیغ نظارت استصوابی اخته شده است.
اگر عمری باشد، دیگر به هیچ سیاستمداری وکالت بلاعزل نمیدهم.
اگر عمری باشد، دیگر هیچ عدالت کوچکی را در هوس رسیدن به عدالت بزرگتر قربانی نمیکنم.
اگر عمری باشد، دیگر با دو گروه بحث و گفتوگو نمیکنم: آنان که از عقیده خویش منفعت میبرند و آنان که از اندیشه خویش، پیشه ساختهاند.
اگر عمری باشد، عدالت را فدای عقیده، و آرزو را فدای مصلحت، و عمر را در پای خوردنیها و پوشیدنیها قربان نمیکنم.
اگر عمری باشد، چندان در خطا و کوتاهیهای دیگران نمینگرم که روسیاهی خود را نبینم.
اگر عمری باشد، از دینها تنها مذهب انصاف را برمیگزینم و از فلسفهها آن را که سربههوا نیست و چشم به راههای زمینی دارد.
اگر عمری باشد، هیچ ظلمی را سختتر از تحقیر دیگران نمیشمارم.
اگر عمری باشد، در پی هیچ عقیده و ایمانی نمیدوم. در خانه مینشینم تا ایمانی که سزاوار من است به سراغم آید.
اگر عمری باشد، هر درختی را که دیدم در آغوش میگیرم، هر گلی را میبویم، و هر کوهی را بازیگاه میبینم و تنها یک تردید را در دل نگه میدارم: طلوع خورشید زیباتر است یا غروب آن.
اگر عمری باشد، سیاستمداران را از دو حال بیرون نمیدانم: آنان که دروغ را به راست میآرایند و آنان که راست را به دروغ میآلایند.
اگر عمری باشد، همچنان برای آزادی و آبادی کشورم میکوشم.
اگر عمری باشد، رازگشایی از معمای هستی را به کودکان کهنسال میسپارم.
اگر عمری باشد، از هر عقیدهای میگریزم، چونان گنجشک از چنگال عقاب.
اگر عمری باشد، در جنگلهای بیشتری گم میشوم؛ کوههای بیشتری را مینوردم؛ ساعتهای بیشتری به امواج دریا خیره میشوم؛ دانههای بیشتری در زمین میکارم و زبالههای بیشتری از روی زمین برمیدارم.
اگر عمری باشد، کمتر غم نان میخورم و بیشتر غم جان میپرورم.
اگر عمری باشد، دیگر هیچ گنجی را باور نمیکنم جز گنج گهربار کوشش و زحمت.
اگر عمری باشد، برای خشنودی، منتظر اتفاقات خوشایند نمینشینم.
اگر عمری باشد، خدایی را میپرستم که جز محراب حیرت، در شاُن او نیست.
اگر عمری باشد، قدر دوستان و عزیزانم را بیشتر میدانم.
#رضا_بابایی
۹۸/۵/۲۱
@Roshanfkrane
اگر عمری باشد، پس از این هیچ فضیلتی را همپایه مهربانی با آدمیزادگان نمیشمارم.
اگر عمری باشد، کمتر میگویم و مینویسم و بیشتر میشنوم و میخوانم.
اگر عمری باشد، پس از این خویش را بدهکار هستی و هستان میشمارم نه طلبکار.
اگر عمری باشد، پس از این در هیچ انتخاباتی شرکت نمیکنم که به تیغ نظارت استصوابی اخته شده است.
اگر عمری باشد، دیگر به هیچ سیاستمداری وکالت بلاعزل نمیدهم.
اگر عمری باشد، دیگر هیچ عدالت کوچکی را در هوس رسیدن به عدالت بزرگتر قربانی نمیکنم.
اگر عمری باشد، دیگر با دو گروه بحث و گفتوگو نمیکنم: آنان که از عقیده خویش منفعت میبرند و آنان که از اندیشه خویش، پیشه ساختهاند.
اگر عمری باشد، عدالت را فدای عقیده، و آرزو را فدای مصلحت، و عمر را در پای خوردنیها و پوشیدنیها قربان نمیکنم.
اگر عمری باشد، چندان در خطا و کوتاهیهای دیگران نمینگرم که روسیاهی خود را نبینم.
اگر عمری باشد، از دینها تنها مذهب انصاف را برمیگزینم و از فلسفهها آن را که سربههوا نیست و چشم به راههای زمینی دارد.
اگر عمری باشد، هیچ ظلمی را سختتر از تحقیر دیگران نمیشمارم.
اگر عمری باشد، در پی هیچ عقیده و ایمانی نمیدوم. در خانه مینشینم تا ایمانی که سزاوار من است به سراغم آید.
اگر عمری باشد، هر درختی را که دیدم در آغوش میگیرم، هر گلی را میبویم، و هر کوهی را بازیگاه میبینم و تنها یک تردید را در دل نگه میدارم: طلوع خورشید زیباتر است یا غروب آن.
اگر عمری باشد، سیاستمداران را از دو حال بیرون نمیدانم: آنان که دروغ را به راست میآرایند و آنان که راست را به دروغ میآلایند.
اگر عمری باشد، همچنان برای آزادی و آبادی کشورم میکوشم.
اگر عمری باشد، رازگشایی از معمای هستی را به کودکان کهنسال میسپارم.
اگر عمری باشد، از هر عقیدهای میگریزم، چونان گنجشک از چنگال عقاب.
اگر عمری باشد، در جنگلهای بیشتری گم میشوم؛ کوههای بیشتری را مینوردم؛ ساعتهای بیشتری به امواج دریا خیره میشوم؛ دانههای بیشتری در زمین میکارم و زبالههای بیشتری از روی زمین برمیدارم.
اگر عمری باشد، کمتر غم نان میخورم و بیشتر غم جان میپرورم.
اگر عمری باشد، دیگر هیچ گنجی را باور نمیکنم جز گنج گهربار کوشش و زحمت.
اگر عمری باشد، برای خشنودی، منتظر اتفاقات خوشایند نمینشینم.
اگر عمری باشد، خدایی را میپرستم که جز محراب حیرت، در شاُن او نیست.
اگر عمری باشد، قدر دوستان و عزیزانم را بیشتر میدانم.
#رضا_بابایی
۹۸/۵/۲۱
@Roshanfkrane
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎬 فیلم سینمایی #حقیقت
برنامه #۶۰_دقیقه در CBS News
داستان فیلم از این قرار است که در کوران انتخابات ریاستجمهوری آمریکا در سال ۲۰۰۴ ؛ تهیهکنندگان برنامه شصت دقیقهای شبکه سی. بی. اس مدرکی علیه #جرج_بوش کاندیدای جمهوری خواهان به دست میآورند.
بر اساس این مدارک جرج بوش هیچگاه در نیروی هوایی دوران خدمتش را سپری نکرده است. برنامه با نمایش مدارک روی آنتن میرود.
در نهایت خبرنگاران شصت دقیقه، همگی از کار اخراج میشوند.
"حقیقت" اولین فیلم #جیمز_وندربیلت در مقام کارگردانی است که فیلمنامهاش بر اساس کتاب "حقیقت و وظیفه" اثر #ماری_ماپس نوشته شده است. داستان فیلم به زندگی شغلی و کنارهگیری دان راتر روزنامه نگار و مجری سیبیاس نیوز میپردازد.
⚠️ حجم ۱۷۵ مگابایت و مدت زمان ۱۰۹ دقیقه
#فیلم_سینمایی #سیاسی
@Roshanfkrane
برنامه #۶۰_دقیقه در CBS News
داستان فیلم از این قرار است که در کوران انتخابات ریاستجمهوری آمریکا در سال ۲۰۰۴ ؛ تهیهکنندگان برنامه شصت دقیقهای شبکه سی. بی. اس مدرکی علیه #جرج_بوش کاندیدای جمهوری خواهان به دست میآورند.
بر اساس این مدارک جرج بوش هیچگاه در نیروی هوایی دوران خدمتش را سپری نکرده است. برنامه با نمایش مدارک روی آنتن میرود.
در نهایت خبرنگاران شصت دقیقه، همگی از کار اخراج میشوند.
"حقیقت" اولین فیلم #جیمز_وندربیلت در مقام کارگردانی است که فیلمنامهاش بر اساس کتاب "حقیقت و وظیفه" اثر #ماری_ماپس نوشته شده است. داستان فیلم به زندگی شغلی و کنارهگیری دان راتر روزنامه نگار و مجری سیبیاس نیوز میپردازد.
⚠️ حجم ۱۷۵ مگابایت و مدت زمان ۱۰۹ دقیقه
#فیلم_سینمایی #سیاسی
@Roshanfkrane
ازمیان تمام چیزهایی که دیده ام
تنها تویی که میخواهم به دیدن اش ادامه دهم
از میان تمام چیزهایی که لمس کرده ام
تنها تویی که میخواهم به لمس کردنش ادامه دهم.
خنده ی نارنج طعمت را دوست دارم.
چه باید کنم ای عشق؟
هیچ خبرم نیست که رسم عاشقی چگونه بوده است
هیچ نمیدانم عشق های دیگر چه سان اند؟
من با نگاه کردن به تو
با عشق ورزیدن به تو زنده ام .
عاشق بودن، ذاتِ من است
#پابلو_نرودا
ترجمه : #بابک_زمانی
#شعر
💟@Roshanfkrane
تنها تویی که میخواهم به دیدن اش ادامه دهم
از میان تمام چیزهایی که لمس کرده ام
تنها تویی که میخواهم به لمس کردنش ادامه دهم.
خنده ی نارنج طعمت را دوست دارم.
چه باید کنم ای عشق؟
هیچ خبرم نیست که رسم عاشقی چگونه بوده است
هیچ نمیدانم عشق های دیگر چه سان اند؟
من با نگاه کردن به تو
با عشق ورزیدن به تو زنده ام .
عاشق بودن، ذاتِ من است
#پابلو_نرودا
ترجمه : #بابک_زمانی
#شعر
💟@Roshanfkrane
شاخهی عشق را شکستم
آن را در خاک دفن کردم
و ديدم که
باغم گل کرده است
کسي نمی تواند عشق را بکشد
اگر در خاک دفنش کنی
دوباره میرويد
اگر پرتابش کنی به آسمان
بالهايی از برگ در میآورد
و در آب می افتد
با جویها میدرخشد
و غوطهور در آب
برق می زند
خواستم آن را در دلم دفن کنم
ولی دلم خانهی عشق بود
درهای خود را باز کرد
و آن را احاطه کرد با آواز از ديواری تا ديواری
دلم بر نوک انگشتانم میرقصيد
عشقم را در سرم دفن کردم
و مردم پرسيدند
چرا سرم گل داده است
چرا چشم هايم مثل ستارهها میدرخشند
و چرا لبهايم از صبح روشنترند
مي خواستم اين عشق را تکهتکه کنم
ولی نرم و سيال بود ، دور دستم پيچيد
و دستهايم در عشق به دام افتادند
حالا مردم میپرسند که من زندانی کيستم
#هالینا_پوشویاتوسکا
#شعر
💟@Roshanfkrane
آن را در خاک دفن کردم
و ديدم که
باغم گل کرده است
کسي نمی تواند عشق را بکشد
اگر در خاک دفنش کنی
دوباره میرويد
اگر پرتابش کنی به آسمان
بالهايی از برگ در میآورد
و در آب می افتد
با جویها میدرخشد
و غوطهور در آب
برق می زند
خواستم آن را در دلم دفن کنم
ولی دلم خانهی عشق بود
درهای خود را باز کرد
و آن را احاطه کرد با آواز از ديواری تا ديواری
دلم بر نوک انگشتانم میرقصيد
عشقم را در سرم دفن کردم
و مردم پرسيدند
چرا سرم گل داده است
چرا چشم هايم مثل ستارهها میدرخشند
و چرا لبهايم از صبح روشنترند
مي خواستم اين عشق را تکهتکه کنم
ولی نرم و سيال بود ، دور دستم پيچيد
و دستهايم در عشق به دام افتادند
حالا مردم میپرسند که من زندانی کيستم
#هالینا_پوشویاتوسکا
#شعر
💟@Roshanfkrane