_186
دست زد.
سوفی دمی ترسید مبادا دیوانه شده باشد.
ادامه داد: «دیدی وقتی دو نیرو در آن واحد روی یک شیء اثر گذارند چه پیش می آید.
گالیله دریافت این اصل در مورد، مثلا، گلوله توپ نیز صادق است. گلوله به هوا شلیک می شود، مدتی در هوا حرکت می کند، ولی سرانجام به سوی زمین کشیده می شود. بنابراین خط سیری همانند مسیر تیله بر سطح شیب دار دارد. این در حقیقت در زمان گالیله کشف تازه ای بود. ارسطو می پنداشت هر چیز که اریب در هوا پرتاب شود ابتدا منحنی ملایمی می پیماید و سپس عمودی به زمین می افتد. این درست نبود، ولی تا ثابت نشد، هیچ کس نمی دانست که ارسطو در اشتباه بود.»
«اینها واقعا اهمیت دارد؟»
اهمیت دارد؟ البته که دارد! این مطلب واجد اهمیت کیهانی است، فرزندم در میان همه کشفیات علمی در تاریخ بشر، این قطعا از همه مهمتر است.»
«لابد دلیلش را برایم خواهید گفت؟»
سپس فیزیکدان انگلیسی ایزاک نیوتن، که از ۱۶۴۲ تا ۱۷۲۷ میزیست، سر می رسد. نیوتن شرح و تفصیل نهایی منظومه شمسی و گردش سیارات را در اختیار ما نهاد. نه تنها توضیح داد سیارات چگونه دور خورشید می گردند، بلکه چرای آن را هم گفت. موفقیت او در این زمینه تا حدی در نتیجه دستیابی به چیزی بود که آن را دینامیک گالیله می خوانیم.»
می خواهید بگویید سیارات تیله هایی بر سطح شیب دارند؟» بله، چیزی شبیه این. ولی کمی حوصله کن، سوفی»
چاره دیگری هم دارم؟» «کپلر قبلا گفته بود باید نیرویی باشد که باعث می شود اجسام فلکی به هم جذب گردند. برای مثال، باید نیرویی در خورشید باشد که سیارات را در مدار خود نگه دارد. این نیرو در ضمن نشان می دهد چرا سیارات هر چه مسیرشان از خورشید دورتر، آهسته تر در مدار خود حرکت می کنند. کپلر گذشته از این، عقیده داشت که جزر و مد دریا به بالا و پایین رفتن سطح آب باید ناشی از نیروی ماه باشد.
#قسمت_186
#دنیای_سوفی
@Roshanfkrane
دست زد.
سوفی دمی ترسید مبادا دیوانه شده باشد.
ادامه داد: «دیدی وقتی دو نیرو در آن واحد روی یک شیء اثر گذارند چه پیش می آید.
گالیله دریافت این اصل در مورد، مثلا، گلوله توپ نیز صادق است. گلوله به هوا شلیک می شود، مدتی در هوا حرکت می کند، ولی سرانجام به سوی زمین کشیده می شود. بنابراین خط سیری همانند مسیر تیله بر سطح شیب دار دارد. این در حقیقت در زمان گالیله کشف تازه ای بود. ارسطو می پنداشت هر چیز که اریب در هوا پرتاب شود ابتدا منحنی ملایمی می پیماید و سپس عمودی به زمین می افتد. این درست نبود، ولی تا ثابت نشد، هیچ کس نمی دانست که ارسطو در اشتباه بود.»
«اینها واقعا اهمیت دارد؟»
اهمیت دارد؟ البته که دارد! این مطلب واجد اهمیت کیهانی است، فرزندم در میان همه کشفیات علمی در تاریخ بشر، این قطعا از همه مهمتر است.»
«لابد دلیلش را برایم خواهید گفت؟»
سپس فیزیکدان انگلیسی ایزاک نیوتن، که از ۱۶۴۲ تا ۱۷۲۷ میزیست، سر می رسد. نیوتن شرح و تفصیل نهایی منظومه شمسی و گردش سیارات را در اختیار ما نهاد. نه تنها توضیح داد سیارات چگونه دور خورشید می گردند، بلکه چرای آن را هم گفت. موفقیت او در این زمینه تا حدی در نتیجه دستیابی به چیزی بود که آن را دینامیک گالیله می خوانیم.»
می خواهید بگویید سیارات تیله هایی بر سطح شیب دارند؟» بله، چیزی شبیه این. ولی کمی حوصله کن، سوفی»
چاره دیگری هم دارم؟» «کپلر قبلا گفته بود باید نیرویی باشد که باعث می شود اجسام فلکی به هم جذب گردند. برای مثال، باید نیرویی در خورشید باشد که سیارات را در مدار خود نگه دارد. این نیرو در ضمن نشان می دهد چرا سیارات هر چه مسیرشان از خورشید دورتر، آهسته تر در مدار خود حرکت می کنند. کپلر گذشته از این، عقیده داشت که جزر و مد دریا به بالا و پایین رفتن سطح آب باید ناشی از نیروی ماه باشد.
#قسمت_186
#دنیای_سوفی
@Roshanfkrane
_187
که غلط نیست.
نه، غلط نیست. ولی گالیله این نظریه را رد کرد. حتی کپلر را به ریشخند گرفت و گفت کپلر بر آن است که ماه بر آبها فرمان می راند. علت این برخورد گالیله آن بود که قبول نداشت نیروی گرانش بتواند از مسافتهای بزرگ، و در بین اجسام فلکی نیز، کار کند.»
اینجا اشتباه می کرد.»
بله. در این مورد به خصوص در اشتباه بود. و این، واقعأ، خنده دار است، زیرا فکر و ذکر گالیله همه نیروی جاذبه و کشش اجسام به زمین بود. حتی نشان داده بود چطور نیروی زیاد می تواند حرکت اجسام را مهار کند.»
داشتید از نیوتن میگفتید.»
بله، نیوتن از راه رسید. و قانون گرانش عمومی را تدوین کرد. این قانون می گوید هر ذره ماده ذره دیگر را جذب می کند و شدت این گرانش با حاصل ضرب جرم آنها نسبت مستقیم و با مجذور فاصله آنها نسبت معکوس دارد.»
گمانم می فهمم. مثلا، کشش بین دو فیل بیشتر است تا کشش بین دو موش. همچنین میان دو فیل در یک باغ وحش کشش بیشتری است تا میان فیلی هندی در هندوستان و فیلی افریقایی در افریقا.»
پس فهمیده ای. و حال می رسیم به نکته اساسی. نیوتن ثابت کرد که این کشش - یا گرانش عمومی است، یعنی همه جا کارگر است، حتی در فضا بین اجسام فلکی. میگویند هنگامی که زیر درخت سیبی نشسته بود این فکر به ذهنش رسید. وقتی دید سیب از درخت افتاد از خود پرسید آیا ماه نیز تحت چنین نیرویی به زمین کشیده می شود، و آیا دلیل گشتن مداوم ماه به دور زمین همین است.»
تیزهوش بود ولی نه خیلی زیاد!» چرا نه، سوفی؟»
#قسمت_187
#دنیای_سوفی
@Roshanfkrane
که غلط نیست.
نه، غلط نیست. ولی گالیله این نظریه را رد کرد. حتی کپلر را به ریشخند گرفت و گفت کپلر بر آن است که ماه بر آبها فرمان می راند. علت این برخورد گالیله آن بود که قبول نداشت نیروی گرانش بتواند از مسافتهای بزرگ، و در بین اجسام فلکی نیز، کار کند.»
اینجا اشتباه می کرد.»
بله. در این مورد به خصوص در اشتباه بود. و این، واقعأ، خنده دار است، زیرا فکر و ذکر گالیله همه نیروی جاذبه و کشش اجسام به زمین بود. حتی نشان داده بود چطور نیروی زیاد می تواند حرکت اجسام را مهار کند.»
داشتید از نیوتن میگفتید.»
بله، نیوتن از راه رسید. و قانون گرانش عمومی را تدوین کرد. این قانون می گوید هر ذره ماده ذره دیگر را جذب می کند و شدت این گرانش با حاصل ضرب جرم آنها نسبت مستقیم و با مجذور فاصله آنها نسبت معکوس دارد.»
گمانم می فهمم. مثلا، کشش بین دو فیل بیشتر است تا کشش بین دو موش. همچنین میان دو فیل در یک باغ وحش کشش بیشتری است تا میان فیلی هندی در هندوستان و فیلی افریقایی در افریقا.»
پس فهمیده ای. و حال می رسیم به نکته اساسی. نیوتن ثابت کرد که این کشش - یا گرانش عمومی است، یعنی همه جا کارگر است، حتی در فضا بین اجسام فلکی. میگویند هنگامی که زیر درخت سیبی نشسته بود این فکر به ذهنش رسید. وقتی دید سیب از درخت افتاد از خود پرسید آیا ماه نیز تحت چنین نیرویی به زمین کشیده می شود، و آیا دلیل گشتن مداوم ماه به دور زمین همین است.»
تیزهوش بود ولی نه خیلی زیاد!» چرا نه، سوفی؟»
#قسمت_187
#دنیای_سوفی
@Roshanfkrane
_188
خوب، چون اگر ماه با همان نیرویی که سیب به زمین کشیده می شود به زمین کشیده می شد، به جای آنکه دائم گرد زمین بچرخد روزی محکم به زمین می افتاد.»
«اینجاست که قانون محورهای فلکی نیوتن پیش می آید. در مورد چگونگی کشش ماه به سوی زمین، آنچه گفتی پنجاه درصد درست و پنجاه درصد نادرست بود. با اینکه نیروی گرانش زمین که ماه را به سوی خود می کشد عظیم است، چرا ماه به زمین نمی افتد؟ تصورش را بکن برای یک یا دو متر بالا بردن سطح آب هنگام مد کامل دریا چه نیرویی لازم است.»
راستش نمی فهمم.» سطح شیب دار گالیله یادت هست؟ وقتی تیله را در عرض آن قل دادم چه
شد؟
در مورد ماه نیز دو نیروی متفاوت در کار است؟»
کاملا. زمانی، یعنی در سرآغاز منظومه شمسی، ماه از زمین جدا گردید، و با نیرویی شگرف به فضای خارج پرتاب شد. این نیرو تا ابد برجا خواهد ماند چون بدون هیچ گونه مقاومتی در فضا در حرکت است.)
ولی نیروی جاذبه زمین نیز آن را به زمین می کشد، نه؟»
دقيقة. هر دو نیرو ثابت است، و هر دو همزمان کار می کند. بنابراین ماه همیشه گرد زمین خواهد گشت.» «واقعا به همین سادگی است؟»
به همین سادگی، و منظور اصلی نیوتن همین سادگی بود. نیوتن نشان داد چند اصل طبیعی بر تمامی عالم حاکم است. برای محاسبه مدارات فلکی فقط از دو اصل طبیعی بهره گرفت که گالیله قبلا پیشنهاد کرده بود. یکی اصل جبر یا لختی که نیوتن آن را چنین بیان داشت: «هر جسم در حالت سکون یا در حالت حرکت مستقیم الخط باقی می ماند تا آن که نیرویی آن را وادارد حالتش را تغییر دهد. > اصل دیگر را گالیله بر سطح شیب دار نشان داده بود: «وقتی دو نیرو همزمان بر جسمی اثر می گذارند، جسم در مسیری بیضی شکل حرکت می کند. »
#قسمت_188
#دنیای_سوفی
@Roshanfkrane
خوب، چون اگر ماه با همان نیرویی که سیب به زمین کشیده می شود به زمین کشیده می شد، به جای آنکه دائم گرد زمین بچرخد روزی محکم به زمین می افتاد.»
«اینجاست که قانون محورهای فلکی نیوتن پیش می آید. در مورد چگونگی کشش ماه به سوی زمین، آنچه گفتی پنجاه درصد درست و پنجاه درصد نادرست بود. با اینکه نیروی گرانش زمین که ماه را به سوی خود می کشد عظیم است، چرا ماه به زمین نمی افتد؟ تصورش را بکن برای یک یا دو متر بالا بردن سطح آب هنگام مد کامل دریا چه نیرویی لازم است.»
راستش نمی فهمم.» سطح شیب دار گالیله یادت هست؟ وقتی تیله را در عرض آن قل دادم چه
شد؟
در مورد ماه نیز دو نیروی متفاوت در کار است؟»
کاملا. زمانی، یعنی در سرآغاز منظومه شمسی، ماه از زمین جدا گردید، و با نیرویی شگرف به فضای خارج پرتاب شد. این نیرو تا ابد برجا خواهد ماند چون بدون هیچ گونه مقاومتی در فضا در حرکت است.)
ولی نیروی جاذبه زمین نیز آن را به زمین می کشد، نه؟»
دقيقة. هر دو نیرو ثابت است، و هر دو همزمان کار می کند. بنابراین ماه همیشه گرد زمین خواهد گشت.» «واقعا به همین سادگی است؟»
به همین سادگی، و منظور اصلی نیوتن همین سادگی بود. نیوتن نشان داد چند اصل طبیعی بر تمامی عالم حاکم است. برای محاسبه مدارات فلکی فقط از دو اصل طبیعی بهره گرفت که گالیله قبلا پیشنهاد کرده بود. یکی اصل جبر یا لختی که نیوتن آن را چنین بیان داشت: «هر جسم در حالت سکون یا در حالت حرکت مستقیم الخط باقی می ماند تا آن که نیرویی آن را وادارد حالتش را تغییر دهد. > اصل دیگر را گالیله بر سطح شیب دار نشان داده بود: «وقتی دو نیرو همزمان بر جسمی اثر می گذارند، جسم در مسیری بیضی شکل حرکت می کند. »
#قسمت_188
#دنیای_سوفی
@Roshanfkrane
_189
و بدین ترتیب نیوتن توانست گردش سیارات را به دور خورشید توضیح دهد.)
«بله. سیارات همه در نتیجه دو حرکت نابرابر در مدارهای بیضی شکل دور خورشید می گردند: یکی حرکت به خط مستقیم که به هنگام تشکیل منظومه شمسی داشتند، دیگری حرکت به سوی خورشید به سبب نیروی گرانش.»
بسیار زیرکانه.)
بسیار. نیوتن نشان داد که این قوانین حرکت اجسام در تمامی جهان کائنات صادق است. بنابراین فاتحه باور قرون وسطایی قوانین زمینی و قوانین آسمانی را خواند. و بدین گونه بود که جهان بینی خورشید مرکزی به اثبات رسید و توضیح و توجیه نهایی خود را یافت.»
آلبرتو برخاست و سطح شیب دار را جای خود نهاد. تیله را برداشت و روی میز بین خود و سوفی قرار داد.
سوفی اندیشید از تختهای ناصاف و تیله ای کوچک چقدر مطلب دستگیرشان شد. تیله سبز هنوز لكه مركب داشت، و همان طور که به آن می نگریست، به یاد کره زمین افتاد. گفت: «و مردم خواهی نخواهی پذیرفتند که در سیاره ای بی مقصد در گوشه ای از فضا به سر می برند؟ »
«بله .جهان بینی جدید از بسیاری جهات باری گران بود. وضع بی شباهت به بعدها نبود که داروین ثابت کرد انسان از جانوران به وجود آمد. در هر دو مورد مقداری از مقام والای انسان در آفرینش کاسته شد. و در هر دو مورد کلیسا سخت مقاومت کرد.»
که کاملا قابل فهم است. زیرا که خدا در این میان کجا بود؟ زمانی که زمین مرکز کائنات بود و خدا و سیارات در آسمان به کارها سهلتر بود.»
ولی مشکل اساسی اینها نبود. وقتی نیوتن ثابت کرد که قوانین طبیعی ما در همه جای جهان کائنات حکمفرماست، به نظر می رسد که این چه بسا ایمان مردم را به همه توانی خدا سست کرد. ولی ایمان خود نیوتن هیچگاه تزلزل نیافت. نیوتن قوانین طبیعی را دلیل بر وجود خدای بزرگ و قادر مطلق شمرد. تصویر انسان از
خویشتن احتمالا سرنوشت بدتری داشت.»
#قسمت_189
#دنیای_سوفی
@Roshanfkrane
و بدین ترتیب نیوتن توانست گردش سیارات را به دور خورشید توضیح دهد.)
«بله. سیارات همه در نتیجه دو حرکت نابرابر در مدارهای بیضی شکل دور خورشید می گردند: یکی حرکت به خط مستقیم که به هنگام تشکیل منظومه شمسی داشتند، دیگری حرکت به سوی خورشید به سبب نیروی گرانش.»
بسیار زیرکانه.)
بسیار. نیوتن نشان داد که این قوانین حرکت اجسام در تمامی جهان کائنات صادق است. بنابراین فاتحه باور قرون وسطایی قوانین زمینی و قوانین آسمانی را خواند. و بدین گونه بود که جهان بینی خورشید مرکزی به اثبات رسید و توضیح و توجیه نهایی خود را یافت.»
آلبرتو برخاست و سطح شیب دار را جای خود نهاد. تیله را برداشت و روی میز بین خود و سوفی قرار داد.
سوفی اندیشید از تختهای ناصاف و تیله ای کوچک چقدر مطلب دستگیرشان شد. تیله سبز هنوز لكه مركب داشت، و همان طور که به آن می نگریست، به یاد کره زمین افتاد. گفت: «و مردم خواهی نخواهی پذیرفتند که در سیاره ای بی مقصد در گوشه ای از فضا به سر می برند؟ »
«بله .جهان بینی جدید از بسیاری جهات باری گران بود. وضع بی شباهت به بعدها نبود که داروین ثابت کرد انسان از جانوران به وجود آمد. در هر دو مورد مقداری از مقام والای انسان در آفرینش کاسته شد. و در هر دو مورد کلیسا سخت مقاومت کرد.»
که کاملا قابل فهم است. زیرا که خدا در این میان کجا بود؟ زمانی که زمین مرکز کائنات بود و خدا و سیارات در آسمان به کارها سهلتر بود.»
ولی مشکل اساسی اینها نبود. وقتی نیوتن ثابت کرد که قوانین طبیعی ما در همه جای جهان کائنات حکمفرماست، به نظر می رسد که این چه بسا ایمان مردم را به همه توانی خدا سست کرد. ولی ایمان خود نیوتن هیچگاه تزلزل نیافت. نیوتن قوانین طبیعی را دلیل بر وجود خدای بزرگ و قادر مطلق شمرد. تصویر انسان از
خویشتن احتمالا سرنوشت بدتری داشت.»
#قسمت_189
#دنیای_سوفی
@Roshanfkrane
_190
مقصودتان چیست؟»
از رنسانس به این طرف این فکر به مردم القاء شده است که انسان در کهکشان بیکران، در سیاره ای بی مقصد به سر می برد. من مطمئن نیستم هنوز انسان با این واقعیت کنار آمده باشد. ولی کم نبودند کسانی که در زمان رنسانس میگفتند اکنون یک یک ما جایگاهی مرکزی تر دارد تا پیشتر.»
کاملا نمی فهمم.»
پیشترها، زمین کانون جهان بود. ولی حال که ستاره شناسان می گفتند جهان مرکز محققی ندارد، این اندیشه پیدا شد که شمار کانونها درست به اندازه شمار مردم است. هر کس می تواند کانون جهانی باشد.»
حالا فهمیدم.»
رنسانس نوعی دینداری تازه پیش آورد. رفته رفته که علم و فلسفه از الهيات برید، دینداری مسیحی تازه ای پدید آمد. سپس رنسانس از راه رسید و تصویر جدیدی از انسان با خود آورد. این بر حیات دینی مردم اثر نهاد. اکنون رابطه شخصی فرد با خدا بسیار مهمتر بود تا رابطه او با دستگاه کلیسا.»
مقصودتان، مثلا، عبادتهای شبانه است؟»
بله، این هم یکی از آنها بود. در کلیسای کاتولیک قرون وسطا، آداب دینی همه به لاتین برگذار می شد و مناسک عبادی کلیسا ستون فقرات مراسم مذهبی بود. کتاب مقدس فقط به زبان لاتین بود، از این رو تنها کشیشان و راهبان آن را قرائت می کردند. ولی در دوره رنسانس تورات و انجیل از عبری و یونانی به زبانهای ملی ترجمه شد. و این در آنچه اصلاح دینی نامیده می شود نقش اساسی داشت.»
«مارتین لوتر » بلی، مارتین لوتر مهم بود ولی او تنها اصلاح طلب نبود. اصلاح طلبانی هم درکلیسا بودند که در کلیسای کاتولیک رومی باقی ماندند. مثلا اراسموس اهل روتردام.»
«لوتر از کلیسای کاتولیکی جدا شد چون حاضر به آمرزش فروشی نبود، مگر
«چرا، این یکی از دلائلش بود. ولی دلیل مهمتری نیز داشت. لوتر میگفت، برای دریافت بخشایش خدا نیاز به پادرمیانی کلیسا نیست. و بخشایش خداوند نمی تواند در گرو خرید « آمرزش» از کلیسا باشد. خرید و فروش این به اصطلاح آمرزشنامه ها در کلیسای کاتولیک از اواسط قرن شانزدهم ممنوع شده بود.»
و احتمالا خدا هم از این ممنوعیت خشنود بود.»
به طور کلی، لوتر با بسیاری از مراسم دینی و احکام جزمی که در قرون وسطا در تاریخ کلیسایی ریشه دوانده بود، فاصله گرفت. می خواست به مسیحیت اولیه آنچنان که در عهد جدید آمده بازگردد. می گفت: «متون مقدس و بس». لوتر با این شعار می خواست به «منشأه مسیحیت برگردد، همچنان که انسانگرایان رنسانس می خواستند به مبانی هنر و فرهنگ عهد باستان برگردند. لوتر کتاب مقدس را به آلمانی ترجمه کرد، و زبان نوشتاری آلمانی را پایه نهاد. اعتقاد داشت هر کس باید بتواند تورات و انجیل را بخواند و به تعبیری خود کشیش خود باشد.»
خود کشیش خود؟ این اندکی تندروی نبود؟»
مقصود وی آن بود که در ارتباط با خداوند کشیشها مقام برتری ندارند. در مراسم عبادت لوتری کشیشان به کارهای عملی، مانند برگذاری شعائر یا رسیدگی به امور روزمره اداری، می پرداختند، و لوتر معتقد نبود که کسی بتواند از طریق مراسم کلیسایی بخشودگی خدا یا رستگاری از گناه به دست آورد. میگفت، رستگاري د آزاده فقط از راه ایمان حاصل می شود. این اعتقاد را لوتر از مطالعه تورات و انجیل پیدا کرده بود.»
«پس لوتر هم نمونه ای از انسان رنسانسی بود؟»
#قسمت_190
#دنیای_سوفی
@Roshanfkrane
مقصودتان چیست؟»
از رنسانس به این طرف این فکر به مردم القاء شده است که انسان در کهکشان بیکران، در سیاره ای بی مقصد به سر می برد. من مطمئن نیستم هنوز انسان با این واقعیت کنار آمده باشد. ولی کم نبودند کسانی که در زمان رنسانس میگفتند اکنون یک یک ما جایگاهی مرکزی تر دارد تا پیشتر.»
کاملا نمی فهمم.»
پیشترها، زمین کانون جهان بود. ولی حال که ستاره شناسان می گفتند جهان مرکز محققی ندارد، این اندیشه پیدا شد که شمار کانونها درست به اندازه شمار مردم است. هر کس می تواند کانون جهانی باشد.»
حالا فهمیدم.»
رنسانس نوعی دینداری تازه پیش آورد. رفته رفته که علم و فلسفه از الهيات برید، دینداری مسیحی تازه ای پدید آمد. سپس رنسانس از راه رسید و تصویر جدیدی از انسان با خود آورد. این بر حیات دینی مردم اثر نهاد. اکنون رابطه شخصی فرد با خدا بسیار مهمتر بود تا رابطه او با دستگاه کلیسا.»
مقصودتان، مثلا، عبادتهای شبانه است؟»
بله، این هم یکی از آنها بود. در کلیسای کاتولیک قرون وسطا، آداب دینی همه به لاتین برگذار می شد و مناسک عبادی کلیسا ستون فقرات مراسم مذهبی بود. کتاب مقدس فقط به زبان لاتین بود، از این رو تنها کشیشان و راهبان آن را قرائت می کردند. ولی در دوره رنسانس تورات و انجیل از عبری و یونانی به زبانهای ملی ترجمه شد. و این در آنچه اصلاح دینی نامیده می شود نقش اساسی داشت.»
«مارتین لوتر » بلی، مارتین لوتر مهم بود ولی او تنها اصلاح طلب نبود. اصلاح طلبانی هم درکلیسا بودند که در کلیسای کاتولیک رومی باقی ماندند. مثلا اراسموس اهل روتردام.»
«لوتر از کلیسای کاتولیکی جدا شد چون حاضر به آمرزش فروشی نبود، مگر
«چرا، این یکی از دلائلش بود. ولی دلیل مهمتری نیز داشت. لوتر میگفت، برای دریافت بخشایش خدا نیاز به پادرمیانی کلیسا نیست. و بخشایش خداوند نمی تواند در گرو خرید « آمرزش» از کلیسا باشد. خرید و فروش این به اصطلاح آمرزشنامه ها در کلیسای کاتولیک از اواسط قرن شانزدهم ممنوع شده بود.»
و احتمالا خدا هم از این ممنوعیت خشنود بود.»
به طور کلی، لوتر با بسیاری از مراسم دینی و احکام جزمی که در قرون وسطا در تاریخ کلیسایی ریشه دوانده بود، فاصله گرفت. می خواست به مسیحیت اولیه آنچنان که در عهد جدید آمده بازگردد. می گفت: «متون مقدس و بس». لوتر با این شعار می خواست به «منشأه مسیحیت برگردد، همچنان که انسانگرایان رنسانس می خواستند به مبانی هنر و فرهنگ عهد باستان برگردند. لوتر کتاب مقدس را به آلمانی ترجمه کرد، و زبان نوشتاری آلمانی را پایه نهاد. اعتقاد داشت هر کس باید بتواند تورات و انجیل را بخواند و به تعبیری خود کشیش خود باشد.»
خود کشیش خود؟ این اندکی تندروی نبود؟»
مقصود وی آن بود که در ارتباط با خداوند کشیشها مقام برتری ندارند. در مراسم عبادت لوتری کشیشان به کارهای عملی، مانند برگذاری شعائر یا رسیدگی به امور روزمره اداری، می پرداختند، و لوتر معتقد نبود که کسی بتواند از طریق مراسم کلیسایی بخشودگی خدا یا رستگاری از گناه به دست آورد. میگفت، رستگاري د آزاده فقط از راه ایمان حاصل می شود. این اعتقاد را لوتر از مطالعه تورات و انجیل پیدا کرده بود.»
«پس لوتر هم نمونه ای از انسان رنسانسی بود؟»
#قسمت_190
#دنیای_سوفی
@Roshanfkrane
_191
آره و نه. یک جنبه نمونه رنسانسی وی پافشاری اش بر فرد و رابطه شخصی فرد با خداوند بود. بدین منظور در سن سی و پنج سالگی یونانی آموخت و کار دشوار ترجمه کتاب مقدس را از متن یونانی قدیم به آلمانی آغاز کرد. این کار او، یعنی رجحان دادن زبان بومی بر لاتین، به نوبه خود ویژگی رنسانسی داشت. ولی الوتر برعکس فیچینو یا لئوناردو داوینچی انسانگرا نبود. انسانگرایانی چون اراسموس روتردامی نیز با او موافق نبودند و فکر میکردند دید او از بشر زیادی منفی است. لوتر میگفت بشر پس از سقوط از رحمت ایزدی یکسره به فساد کشیده شده است. و، معتقد بود، تنها از راه رحمت ایزدی می توان بشر را توجیه کرد. زیرا مرگ جزای گناه است.»
این که خیلی مأیوس کننده است.»
آلبرتو کناکس از جا برخاست. تیله کوچک سبز و سیاه را برداشت و در جیب خود نهاد.
سوفی هراسان گفت: «ساعت از چهار هم گذشته!»
و دوران بزرگ بعدی در تاریخ بشر عصر باروک است. ولی آن را باید بگذاریم برای دفعه بعد، هیلده عزیزم.»
سوفی از صندلی اش بالا جست: «چی گفتید؟ مرا هیلده خواندید!» از زبانم پرید.» چیزی که از زبان می پرد هیچوقت کاملا تصادفی نیست.»
شاید حق با تو باشد. می بینی که پدر هیلده کم کم دارد حرف در دهان ما می گذارد. به نظرم دارد از این که ما خسته شده ایم و نمی توانیم خیلی از خود دفاع کنیم بهره گیری می کند.»
شما یکبار گفتید که پدر هیلده نیستید. این واقعا درست است؟» آلبرتو سرش را تکان داد. اما من هیلده ام؟» من الان خسته ام، سوفی. این را باید درک کنی.
#قسمت_191
#دنیای_سوفی
@Roshanfkrane
آره و نه. یک جنبه نمونه رنسانسی وی پافشاری اش بر فرد و رابطه شخصی فرد با خداوند بود. بدین منظور در سن سی و پنج سالگی یونانی آموخت و کار دشوار ترجمه کتاب مقدس را از متن یونانی قدیم به آلمانی آغاز کرد. این کار او، یعنی رجحان دادن زبان بومی بر لاتین، به نوبه خود ویژگی رنسانسی داشت. ولی الوتر برعکس فیچینو یا لئوناردو داوینچی انسانگرا نبود. انسانگرایانی چون اراسموس روتردامی نیز با او موافق نبودند و فکر میکردند دید او از بشر زیادی منفی است. لوتر میگفت بشر پس از سقوط از رحمت ایزدی یکسره به فساد کشیده شده است. و، معتقد بود، تنها از راه رحمت ایزدی می توان بشر را توجیه کرد. زیرا مرگ جزای گناه است.»
این که خیلی مأیوس کننده است.»
آلبرتو کناکس از جا برخاست. تیله کوچک سبز و سیاه را برداشت و در جیب خود نهاد.
سوفی هراسان گفت: «ساعت از چهار هم گذشته!»
و دوران بزرگ بعدی در تاریخ بشر عصر باروک است. ولی آن را باید بگذاریم برای دفعه بعد، هیلده عزیزم.»
سوفی از صندلی اش بالا جست: «چی گفتید؟ مرا هیلده خواندید!» از زبانم پرید.» چیزی که از زبان می پرد هیچوقت کاملا تصادفی نیست.»
شاید حق با تو باشد. می بینی که پدر هیلده کم کم دارد حرف در دهان ما می گذارد. به نظرم دارد از این که ما خسته شده ایم و نمی توانیم خیلی از خود دفاع کنیم بهره گیری می کند.»
شما یکبار گفتید که پدر هیلده نیستید. این واقعا درست است؟» آلبرتو سرش را تکان داد. اما من هیلده ام؟» من الان خسته ام، سوفی. این را باید درک کنی.
#قسمت_191
#دنیای_سوفی
@Roshanfkrane
_192
بیش از دو ساعت است اینجا نشسته ایم، و بیشترش من حرف زده ام. مگر نباید بروی خانه چیزی بخوری؟»
سوفی حس کرد مثل این که می خواهد او را دست به سر کنند. به سوی محوطه دم در رفت، هنوز سخت در فکر بود آن کلمه چرا از دهان او پریده بود. آلبرتو او را بدرقه کرد.
هرمس در زیر ردیف قلابهای جالباسی خوابیده بود، مقداری جامه های عجیب و غریب که می توانست همه مال تئاتر باشد از قلابها آویخته بود. آلبرتو با سر به جانب سگ اشاره کرد و گفت: «دوباره می آید و می آوردت.»
سوفی گفت: «ممنون از درس»
و بی اختیار آلبرتو را بغل کرد، گفت: «تو بهترین و مهربان ترین معلم فلسفه ای هستی که من تا به حال داشته ام.»
در را به پلکان گشود. در که بسته می شد، آلبرتو گفت: «باز به زودی همدیگر را خواهیم دید، هیلده.»
سوفی پشت در با این کلمات ماند.
یعنی دوباره از دهنش پرید، حقه باز! سوفی سخت دلش می خواست برگردد و دو مرتبه به در بکوبد ولی چیزی او را از این کار باز داشت.
به خیابان که رسید یادش آمد پول همراه ندارد. باید راه دراز خانه را پیاده برود. چه بد! اگر تا ساعت شش خانه نرسد، مادرش حتما نگران و عصبانی می شود. هنوز چند گامی نرفته بود که چشمش ناگهان به سکه ای روی پیاده رو افتاد. سکه ده کرونی بود، درست بهای بلیت اتوبوس.
سوفی ایستگاه اتوبوس را پیدا کرد و منتظر اتوبوسی شد که او را تا میدان بزرگ ببرد. از آنجا می توانست با همان بلیت سوار اتوبوس دیگری بشود که او را تا نزدیکی خانه شان می رساند.
در میدان بزرگ که منتظر اتوبوس دوم ایستاده بود، تازه پیش خود فکر کرد چطور این قدر بخت آورد و درست همان اندازه که نیاز داشت پول پیدا کرد.
نکند پدر هیلده آن را آنجا نهاده بود؟ این مرد در نهادن چیزها در مناسب ترین جاها ید طولایی دارد.
#قسمت_192
#دنیای_سوفی
@Roshanfkrane
بیش از دو ساعت است اینجا نشسته ایم، و بیشترش من حرف زده ام. مگر نباید بروی خانه چیزی بخوری؟»
سوفی حس کرد مثل این که می خواهد او را دست به سر کنند. به سوی محوطه دم در رفت، هنوز سخت در فکر بود آن کلمه چرا از دهان او پریده بود. آلبرتو او را بدرقه کرد.
هرمس در زیر ردیف قلابهای جالباسی خوابیده بود، مقداری جامه های عجیب و غریب که می توانست همه مال تئاتر باشد از قلابها آویخته بود. آلبرتو با سر به جانب سگ اشاره کرد و گفت: «دوباره می آید و می آوردت.»
سوفی گفت: «ممنون از درس»
و بی اختیار آلبرتو را بغل کرد، گفت: «تو بهترین و مهربان ترین معلم فلسفه ای هستی که من تا به حال داشته ام.»
در را به پلکان گشود. در که بسته می شد، آلبرتو گفت: «باز به زودی همدیگر را خواهیم دید، هیلده.»
سوفی پشت در با این کلمات ماند.
یعنی دوباره از دهنش پرید، حقه باز! سوفی سخت دلش می خواست برگردد و دو مرتبه به در بکوبد ولی چیزی او را از این کار باز داشت.
به خیابان که رسید یادش آمد پول همراه ندارد. باید راه دراز خانه را پیاده برود. چه بد! اگر تا ساعت شش خانه نرسد، مادرش حتما نگران و عصبانی می شود. هنوز چند گامی نرفته بود که چشمش ناگهان به سکه ای روی پیاده رو افتاد. سکه ده کرونی بود، درست بهای بلیت اتوبوس.
سوفی ایستگاه اتوبوس را پیدا کرد و منتظر اتوبوسی شد که او را تا میدان بزرگ ببرد. از آنجا می توانست با همان بلیت سوار اتوبوس دیگری بشود که او را تا نزدیکی خانه شان می رساند.
در میدان بزرگ که منتظر اتوبوس دوم ایستاده بود، تازه پیش خود فکر کرد چطور این قدر بخت آورد و درست همان اندازه که نیاز داشت پول پیدا کرد.
نکند پدر هیلده آن را آنجا نهاده بود؟ این مرد در نهادن چیزها در مناسب ترین جاها ید طولایی دارد.
#قسمت_192
#دنیای_سوفی
@Roshanfkrane
_193
ولی نمی توانست کار او باشد، مگر او در لبنان نیست؟ و آلبرتو چطور آن اشتباه را کرد؟ نه یکبار، دو بار! سوفی لرزید. سوزی از بالا به پایین بر مهره پشتش شرید.
باروک
.. خميره سازنده رؤیاها...
از آلبرتو چندین روز خبری نشد، اما سونی مرتب به باغ نگاه میکرد شاید چشمش به هرمس بیفتد. به مادرش گفته بود سگ راه خانه اش را می دانست، و صاحب سگ، که قبلا آموزگار فیزیک بوده، سوفی را به درون خانه خوانده بود، و درباره منظومه شمسی و علوم تازه ای که در قرن شانزدهم به وجود آمد، برایش حرف زده بود.
به یووانا بیش از این گفت. جزئیات دیدار خود با آلبرتو، کارت پستال بر صندوق پست، سکه ده کرونی که در برگشت به خانه یافت، همه و همه را برای او تعریف کرد. اما خواب هیلده و صلیب طلایی را پیش خود نگه داشت.
روز سه شنبه، ۲۹ مه، سوفی در آشپزخانه ظرف می شست. مادرش در اتاق نشیمن خبرهای تلویزیون را گوش می داد. آهنگ در آمد که محو شد از آشپزخانه شنید که سرگرد نروژی گردان سازمان ملل در لبنان در اثر انفجار نارنجک کشته شده است.
سوفی حوله ظرف خشک کنی را روی میز انداخت و به اتاق نشیمن شتافت. وقتی رسید چهره افسر سازمان ملل را چند ثانیه دید و بعد خبر دیگری بر صفحه تلویزیون آمد.
فریاد کشید: «وای نه!» مادرش رو به او گرداند.
#قسمت_193
#دنیای_سوفی
@Roshanfkrane
ولی نمی توانست کار او باشد، مگر او در لبنان نیست؟ و آلبرتو چطور آن اشتباه را کرد؟ نه یکبار، دو بار! سوفی لرزید. سوزی از بالا به پایین بر مهره پشتش شرید.
باروک
.. خميره سازنده رؤیاها...
از آلبرتو چندین روز خبری نشد، اما سونی مرتب به باغ نگاه میکرد شاید چشمش به هرمس بیفتد. به مادرش گفته بود سگ راه خانه اش را می دانست، و صاحب سگ، که قبلا آموزگار فیزیک بوده، سوفی را به درون خانه خوانده بود، و درباره منظومه شمسی و علوم تازه ای که در قرن شانزدهم به وجود آمد، برایش حرف زده بود.
به یووانا بیش از این گفت. جزئیات دیدار خود با آلبرتو، کارت پستال بر صندوق پست، سکه ده کرونی که در برگشت به خانه یافت، همه و همه را برای او تعریف کرد. اما خواب هیلده و صلیب طلایی را پیش خود نگه داشت.
روز سه شنبه، ۲۹ مه، سوفی در آشپزخانه ظرف می شست. مادرش در اتاق نشیمن خبرهای تلویزیون را گوش می داد. آهنگ در آمد که محو شد از آشپزخانه شنید که سرگرد نروژی گردان سازمان ملل در لبنان در اثر انفجار نارنجک کشته شده است.
سوفی حوله ظرف خشک کنی را روی میز انداخت و به اتاق نشیمن شتافت. وقتی رسید چهره افسر سازمان ملل را چند ثانیه دید و بعد خبر دیگری بر صفحه تلویزیون آمد.
فریاد کشید: «وای نه!» مادرش رو به او گرداند.
#قسمت_193
#دنیای_سوفی
@Roshanfkrane
_194
بغض گلویش را گرفت، دوید بالا به اتاق خود.
کارش که در حمام تمام شد و زیر ملافه چمباتمه زد، مادرش آمد به اتاق خواب او.
سوفی خود را به خواب زد؛ البته می دانست که مادرش باور نخواهد کرد. می دانست مادرش می داند که سوفی می داند. مادرش باور نخواهد کرد. با این حال مادرش طوری رفتار کرد که انگار سوفی در خواب است. لب تخت نشست و موهای دختر را نوازش کرد.
سوفی با خود فکر کرد دورویی چقدر مشکل است. کم کم روزشماری می کرد که درس فلسفه زودتر به سر برسد. شاید تا روز تولدش تمام شود - یا دست کم تا شب اول تابستان، که پدر هیلده از لبنان می آمد...
ناگهان گفت: «دلم میخواهد تولدم را جشن بگیرم.» عالی است. کی را دعوت میکنی؟»خیلی ها را... می توانم؟» البته. ما باغ بزرگی داریم. هوا هم انشاء الله تا آن وقت خوب می ماند.» از همه مهمتر می خواهم مهمانی ام شب اول تابستان باشد.» بسیار خوب، همین کار را می کنیم.» سوفی، که تنها به فکر روز تولد خود نبود، گفت: «این روزی بسیار مهم است.» بله، البته.» حس میکنم این اواخر خیلی بزرگ شده ام.» چه خوب، نه؟» نمی دانم.» سوفی اینها را که میگفت سرش را در بالش می فشرد. در این موقع مادرش گفت: «سوفی - باید به من بگویی چرا اینقدر بیقراری، مثلا همین الآن.»
خودت وقتی پانزده ساله بودی این طور نبودی؟ » شاید. ولی منظور مرا می فهمی.»
#قسمت_194
#دنیای_سوفی
@Roshanfkrane
بغض گلویش را گرفت، دوید بالا به اتاق خود.
کارش که در حمام تمام شد و زیر ملافه چمباتمه زد، مادرش آمد به اتاق خواب او.
سوفی خود را به خواب زد؛ البته می دانست که مادرش باور نخواهد کرد. می دانست مادرش می داند که سوفی می داند. مادرش باور نخواهد کرد. با این حال مادرش طوری رفتار کرد که انگار سوفی در خواب است. لب تخت نشست و موهای دختر را نوازش کرد.
سوفی با خود فکر کرد دورویی چقدر مشکل است. کم کم روزشماری می کرد که درس فلسفه زودتر به سر برسد. شاید تا روز تولدش تمام شود - یا دست کم تا شب اول تابستان، که پدر هیلده از لبنان می آمد...
ناگهان گفت: «دلم میخواهد تولدم را جشن بگیرم.» عالی است. کی را دعوت میکنی؟»خیلی ها را... می توانم؟» البته. ما باغ بزرگی داریم. هوا هم انشاء الله تا آن وقت خوب می ماند.» از همه مهمتر می خواهم مهمانی ام شب اول تابستان باشد.» بسیار خوب، همین کار را می کنیم.» سوفی، که تنها به فکر روز تولد خود نبود، گفت: «این روزی بسیار مهم است.» بله، البته.» حس میکنم این اواخر خیلی بزرگ شده ام.» چه خوب، نه؟» نمی دانم.» سوفی اینها را که میگفت سرش را در بالش می فشرد. در این موقع مادرش گفت: «سوفی - باید به من بگویی چرا اینقدر بیقراری، مثلا همین الآن.»
خودت وقتی پانزده ساله بودی این طور نبودی؟ » شاید. ولی منظور مرا می فهمی.»
#قسمت_194
#دنیای_سوفی
@Roshanfkrane
_195
سوفی ناگهان رو گرداند، چشم در چشم مادر دوخت و گفت: «اسم آن سگ هرمس است.»
خوب ؟ » اسم صاحبش هم آلبرتوست.» «خوب»
خانه اش پایین شهر، در شهر قدیم است.» تو تمام این راه را با آن سگ رفتی؟» هیچ خطری نداشت.» گفتی سگ باز هم اینجا آمده بود.» من گفتم؟»
در اندیشه شد. می خواست آنچه لازم است به مادرش بگوید، نمی توانست همه چیز را بگوید. بهانه آورد: «آخر تو اغلب خانه نیستی!»
خوب، من خیلی گرفتارم.» « آلبرتو و هرمس زیاد اینجا آمده اند.» برای چه؟ توی خانه هم بوده اند؟»
می شود سؤالهایت را یکی یکی بکنی؟ نه، توی خانه نبوده اند. ولی بیشتر می روند گردش در جنگل. این که برایت خیلی عجیب نیست؟»
«نه، به هیچ وجه.»
وقتی می روند گردش مثل بسیاری مردم دیگر از دم در ما رد می شوند. روزی از مدرسه که بر می گشتم با سگ حرف زدم. و این طوری با آلبرتو آشنا شدم.»
خرگوش سفید و آن چرندپرندها از همین جا آب می خورد؟» « آن یکی از حرفهای آلبرتو بود. میدانی، او یک فیلسوف واقعی است. خیلی چیزها درباره فیلسوفها برایم گفته»
همین جا، از پشت پرچین؟» نامه هم برایم نوشته، راستش بارها. گاهی آنها را با پست می فرستد و گاهی گردش که می رود آنها را در صندوق پست ما می اندازد.»
پس آن د نامه عاشقانه > که صحبت کردیم این بود.» بله، منتها از عشق در نامه خبری نبود.» یعنی فقط درباره فلسفه می نویسد؟»
بله، باور میکنی! و من از او خیلی بیشتر چیز یاد گرفته ام تا از هشت سال مدرسه رفتن. مث تو هیچ وقت نام جوردانو برونو را شنیده ای، که در سال ۱۶۰۰ بالای دار سوزانده شد؟ یا از قانون گرانش عمومی نیوتن خبر داری؟» «نه، من از خیلی چیزها خبر ندارم.»
حتما حتی نمی دانی زمین چرا دور خورشید می چرخد - زمینی که سیاره خود توست!»
این مرد چند سالی دارد؟ » نمی دانم شاید، حدود پنجاه.» و ارتباطش با لبنان؟»
این دیگر سوالی دشوار بود. سوفی سخت فکر کرد. و بهترین داستانی را که به عقلش رسید گفت:
«آلبرتو برادر سرگردی دارد که در گردان سازمان ملل در لبنان خدمت می کند. اهل ليله سن است. شاید همان کسی باشد که زمانی در کلبه سرگرد زندگی میکرد.» « آلبرتو اسم مضحکی است، نیست؟» شاید.» انگار ایتالیایی است.» «خوب، تقریبا هر چیز مهمی مال یونان یا ایتالیاست.» ولی نروژی حرف می زند؟» «اه بعله، خیلی هم روان.»
می دانی چی، سونی - به نظر من تو باید روزی این آلبرتو را به خانه دعوت کنی. من در عمرم تا حالا فیلسوف واقعی ندیده ام.»
#قسمت_195
#دنیای_سوفی
@Roshanfkrane
سوفی ناگهان رو گرداند، چشم در چشم مادر دوخت و گفت: «اسم آن سگ هرمس است.»
خوب ؟ » اسم صاحبش هم آلبرتوست.» «خوب»
خانه اش پایین شهر، در شهر قدیم است.» تو تمام این راه را با آن سگ رفتی؟» هیچ خطری نداشت.» گفتی سگ باز هم اینجا آمده بود.» من گفتم؟»
در اندیشه شد. می خواست آنچه لازم است به مادرش بگوید، نمی توانست همه چیز را بگوید. بهانه آورد: «آخر تو اغلب خانه نیستی!»
خوب، من خیلی گرفتارم.» « آلبرتو و هرمس زیاد اینجا آمده اند.» برای چه؟ توی خانه هم بوده اند؟»
می شود سؤالهایت را یکی یکی بکنی؟ نه، توی خانه نبوده اند. ولی بیشتر می روند گردش در جنگل. این که برایت خیلی عجیب نیست؟»
«نه، به هیچ وجه.»
وقتی می روند گردش مثل بسیاری مردم دیگر از دم در ما رد می شوند. روزی از مدرسه که بر می گشتم با سگ حرف زدم. و این طوری با آلبرتو آشنا شدم.»
خرگوش سفید و آن چرندپرندها از همین جا آب می خورد؟» « آن یکی از حرفهای آلبرتو بود. میدانی، او یک فیلسوف واقعی است. خیلی چیزها درباره فیلسوفها برایم گفته»
همین جا، از پشت پرچین؟» نامه هم برایم نوشته، راستش بارها. گاهی آنها را با پست می فرستد و گاهی گردش که می رود آنها را در صندوق پست ما می اندازد.»
پس آن د نامه عاشقانه > که صحبت کردیم این بود.» بله، منتها از عشق در نامه خبری نبود.» یعنی فقط درباره فلسفه می نویسد؟»
بله، باور میکنی! و من از او خیلی بیشتر چیز یاد گرفته ام تا از هشت سال مدرسه رفتن. مث تو هیچ وقت نام جوردانو برونو را شنیده ای، که در سال ۱۶۰۰ بالای دار سوزانده شد؟ یا از قانون گرانش عمومی نیوتن خبر داری؟» «نه، من از خیلی چیزها خبر ندارم.»
حتما حتی نمی دانی زمین چرا دور خورشید می چرخد - زمینی که سیاره خود توست!»
این مرد چند سالی دارد؟ » نمی دانم شاید، حدود پنجاه.» و ارتباطش با لبنان؟»
این دیگر سوالی دشوار بود. سوفی سخت فکر کرد. و بهترین داستانی را که به عقلش رسید گفت:
«آلبرتو برادر سرگردی دارد که در گردان سازمان ملل در لبنان خدمت می کند. اهل ليله سن است. شاید همان کسی باشد که زمانی در کلبه سرگرد زندگی میکرد.» « آلبرتو اسم مضحکی است، نیست؟» شاید.» انگار ایتالیایی است.» «خوب، تقریبا هر چیز مهمی مال یونان یا ایتالیاست.» ولی نروژی حرف می زند؟» «اه بعله، خیلی هم روان.»
می دانی چی، سونی - به نظر من تو باید روزی این آلبرتو را به خانه دعوت کنی. من در عمرم تا حالا فیلسوف واقعی ندیده ام.»
#قسمت_195
#دنیای_سوفی
@Roshanfkrane