📋📋
در هر روستای فرانسه #شمعی هست که روشنی پخش می کند؛ آن #معلم است...!
و یک دهان هست که بر آن فوت می کند؛ آن #کشیش است...!!!
#ویکتور_هوگو
@Roshanfkrane
در هر روستای فرانسه #شمعی هست که روشنی پخش می کند؛ آن #معلم است...!
و یک دهان هست که بر آن فوت می کند؛ آن #کشیش است...!!!
#ویکتور_هوگو
@Roshanfkrane
زن طلحک فرزندی زایید
سلطان محمود او را پرسيد
كه چه زاده است ؟
گفت : از درويشان چه زايد ؟
پسری يا دختری
سلطان گفت مگر از بزرگان چه زايد ؟
گفت ظلم و جور و خانه براندازی خلق
طنز #عبيد_زاكانى
@Roshanfkrane
سلطان محمود او را پرسيد
كه چه زاده است ؟
گفت : از درويشان چه زايد ؟
پسری يا دختری
سلطان گفت مگر از بزرگان چه زايد ؟
گفت ظلم و جور و خانه براندازی خلق
طنز #عبيد_زاكانى
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
افسردگی هیچ چهرهای ندارد!
مواظب افسرده های دور و برتون باشید
ممکنه دیدن و فکر کردن به این GIF جون یه نفر رو نجات بده....
#روانشناسی
@Roshanfkrane
مواظب افسرده های دور و برتون باشید
ممکنه دیدن و فکر کردن به این GIF جون یه نفر رو نجات بده....
#روانشناسی
@Roshanfkrane
Forwarded from اتچ بات
از تحمل خشونت و هجوم بي محاباي صداهاي اين شهر ناتوان شده م. كافيست لحظه اي تمركز كرد. صداي هياهو و قيل و قال بيهوده ي آدمها، فحش ها و ناله ها، نفير بوق ها، ساييدگي چرخ ها بر آسفالت خيابان و حتي انبوه موسيقي هاي گوشخراش پرتاب شده از پنجره ي لخت ماشين ها ، مثل همهمه ي هجوم ملخ هاي سبز، مرا مي ترساند وكلافه ميكند. ناشكيبا شده ام و كم صبر.
حس ميكنم كه ما بيش از تحمل حفره ها و فضاهاي خالي جهان سخن گفته و فرياد زده ايم. در واقع تنها صوت ها را بر هم تلمبار كرده و از جنبه هاي زيباشناختي و گوش نواز آن غفلت كرده تا زباله داني ازصدا بسازيم.
اما نه. هرگز اين انبوه ورم كرده و بي هدف صوت ها ، آواها و حروف ، ما را بهم نمي رساند. ما در اغوش دهان هايي كه لحظه اي از تكان خوردن بازنمي ايستند ، تنهاترشده ايم، بي كس تر و غمگين تر. عجيب نيست؟
براي همينست كه همه ي فضاهاي عمومي ما از غياب آواهاي موسيقي تكان دهنده و آوازهاي جمعي رنج ميبرد و ذهن هاي ما در هياهوي كر كننده ي صداها ، به انزوايي خاموش آلوده است.
در واقع، گوش هاي ما حيات جمعي خود را از دست داده و از پيوندها و الفت هاي عميق بين خود و آدمها محروم مانده است. به راستي چه چيز بيشتر از گوش هايمان، همچون دروازه اي، ما را از دهليزهاي تاريك خود عبور داده و به ديگري مي رساند؟
گاهي به گوش هايم فكر ميكنم.يا به گوش هاي درختان، پرندگان و يا حتي به طاقت سينه ي همين زميني كه بر ان ايستاده ايم و اينكه چه اندازه به ستوه آمده و لبريزند؟!.
اما همه ش اينها نيست. چيزهاي قشنگي هم هست. مثلا همين ماشين حمل زباله ي محله ي ما كه سونات پنجم بتهوون را به جاي آژير خود انتخاب كرده است و گاهي هوس مي كنم خودم را به گلگيرهايش اويزان كرده و به همراه ان در لابلاي خيابان هاي باريك اين شهر بچرخم تا صداي ارام يكي از شاهكارهاي موسيقي جهان در گوشهايم بپيچد و هجوم ديوانه وار بوها و صداها را تحمل پذيرتر كند.
يا همين آسانسور كوچك خانه مان كه به ترانه اي قديمي ، آغشته است و با هر فشار دادن دكمه، آهنگي قديمي را پخش ميكند و به خاطر همينست كه محصوري و تنگي ش را بخشيده ام. اين دو تنها فضاها و اشيا عمومي اين شهر هستند كه در مجاورت شان مي شود براي دقايقي از صداهاي گوشخراش گريخت و چشمها را بست.
مامور نصب شركت "بالابران " براي اتاقك كوچك آسانسور ما ، آهنگي از حسين قوامي را انتخاب كرده است. آهنگي حزين و عاشقانه كه در آن صداي گرفته اي با حسرتي كه از انتظار خود خسته نمي شود، مدام جمله اي را تكرار ميكند."شد خزان گلشن آشنايي"
واقعيت اين است كه اكثر ما، انسان هاي خسته ، عصبي و تنهايي هستيم كه مانند طبقات يك آپارتمان، در كنار هم به شكلي جدا و بيگانه وار زندگي مي كنيم و اين اسانسور كوچك ، تنها جايي ست كه ما را براي لحظاتي اندك به ناگزير در كنار هم جا داده و واميدارد به صداي پخش شده از آن گوش دهيم.
امروز هم به ضرورت ، كنار هم ايستاده بوديم. من و انها. وانمود مي كرديم كه همديگر را نميبينم . كار سختي نبود. تقريبا تمام زندگي مان را در تلاش براي نديدن همديگر گذرانده بوديم و براي همين با مهارتي برامده از تجربه ي ساليان، چشمها را به زير انداخته و يا به نقطه اي گنگ در روبرو خيره مانده بوديم.
به جز بوي عطر گران قيمت زن و عرق تن مرد، تنها چيزي كه به مساوي ميان ما به اشتراك گذاشته مي شد، صداي قوامي بود كه از پس ديوارها با حزن خاصي به گوشهايمان مي ريخت.
دكمه را زديم. . آسانسور كه شروع به بالا رفتن كرد،صداي قوامي هم اوج گرفت كه با حزن خاصي مي خواند
موسيقي ما را با خود برد. به كجا ؟ نميدانم. شايد به گلشن ها خزان شده يا پري هايي كه ناغافل و ناگهان گم شان كرده بوديم. همه ي ما گمشده هاي داريم در قلب ها يا خيالاتمان. نسيمي از خاطرات دور بر قلب هايمان وزيدن گرفته بود. اينرا از تغيير صداي نفس هايمان مي فهميدم و انگشتها كه بي قرارتر در يكديگر فرو مي رفتند. آنقدر آنجا ايستادم تا او فرصت خواندن همه ي شعرش را بيابد. يك مرد محبوس در پشت ديوارهاي خاكستري، مگر جز شنيدن صدايش چه خواسته اي دارد؟در إن تاريكي ، مي ديدم كه صداي نفس هاي تندتر زن طبقه ي سوم و مرد طبقه ي چهارم در لابلاي نفس هاي من كه در هر فضاي كوچك تاريكي تنگ مي شود، پيچيده و جا مانده است.
به اعجاز آن ترانه در فضايي عمومي ، از پس آن انزواي مدرن درآمده و بهم رسيده بوديم. به نقطه اي در ميان گلشن هاي پرخزان كه به غياب پري هاي كوچك مان آكنده بود.
موسيقي ما رابهم نزديكتر كرده بود، اگرچه در مكاني مانند آن اتاق تنگ ، در زماني به كوتاهي يك نفس و با صداي مردي كه حتي در غياب ما از فراق شكوه داشت و با حزن مي خواند"تو اي پري كجايي؟"
فرنوش تنگستانی
#موسیقی
@Roshanfkrane
حس ميكنم كه ما بيش از تحمل حفره ها و فضاهاي خالي جهان سخن گفته و فرياد زده ايم. در واقع تنها صوت ها را بر هم تلمبار كرده و از جنبه هاي زيباشناختي و گوش نواز آن غفلت كرده تا زباله داني ازصدا بسازيم.
اما نه. هرگز اين انبوه ورم كرده و بي هدف صوت ها ، آواها و حروف ، ما را بهم نمي رساند. ما در اغوش دهان هايي كه لحظه اي از تكان خوردن بازنمي ايستند ، تنهاترشده ايم، بي كس تر و غمگين تر. عجيب نيست؟
براي همينست كه همه ي فضاهاي عمومي ما از غياب آواهاي موسيقي تكان دهنده و آوازهاي جمعي رنج ميبرد و ذهن هاي ما در هياهوي كر كننده ي صداها ، به انزوايي خاموش آلوده است.
در واقع، گوش هاي ما حيات جمعي خود را از دست داده و از پيوندها و الفت هاي عميق بين خود و آدمها محروم مانده است. به راستي چه چيز بيشتر از گوش هايمان، همچون دروازه اي، ما را از دهليزهاي تاريك خود عبور داده و به ديگري مي رساند؟
گاهي به گوش هايم فكر ميكنم.يا به گوش هاي درختان، پرندگان و يا حتي به طاقت سينه ي همين زميني كه بر ان ايستاده ايم و اينكه چه اندازه به ستوه آمده و لبريزند؟!.
اما همه ش اينها نيست. چيزهاي قشنگي هم هست. مثلا همين ماشين حمل زباله ي محله ي ما كه سونات پنجم بتهوون را به جاي آژير خود انتخاب كرده است و گاهي هوس مي كنم خودم را به گلگيرهايش اويزان كرده و به همراه ان در لابلاي خيابان هاي باريك اين شهر بچرخم تا صداي ارام يكي از شاهكارهاي موسيقي جهان در گوشهايم بپيچد و هجوم ديوانه وار بوها و صداها را تحمل پذيرتر كند.
يا همين آسانسور كوچك خانه مان كه به ترانه اي قديمي ، آغشته است و با هر فشار دادن دكمه، آهنگي قديمي را پخش ميكند و به خاطر همينست كه محصوري و تنگي ش را بخشيده ام. اين دو تنها فضاها و اشيا عمومي اين شهر هستند كه در مجاورت شان مي شود براي دقايقي از صداهاي گوشخراش گريخت و چشمها را بست.
مامور نصب شركت "بالابران " براي اتاقك كوچك آسانسور ما ، آهنگي از حسين قوامي را انتخاب كرده است. آهنگي حزين و عاشقانه كه در آن صداي گرفته اي با حسرتي كه از انتظار خود خسته نمي شود، مدام جمله اي را تكرار ميكند."شد خزان گلشن آشنايي"
واقعيت اين است كه اكثر ما، انسان هاي خسته ، عصبي و تنهايي هستيم كه مانند طبقات يك آپارتمان، در كنار هم به شكلي جدا و بيگانه وار زندگي مي كنيم و اين اسانسور كوچك ، تنها جايي ست كه ما را براي لحظاتي اندك به ناگزير در كنار هم جا داده و واميدارد به صداي پخش شده از آن گوش دهيم.
امروز هم به ضرورت ، كنار هم ايستاده بوديم. من و انها. وانمود مي كرديم كه همديگر را نميبينم . كار سختي نبود. تقريبا تمام زندگي مان را در تلاش براي نديدن همديگر گذرانده بوديم و براي همين با مهارتي برامده از تجربه ي ساليان، چشمها را به زير انداخته و يا به نقطه اي گنگ در روبرو خيره مانده بوديم.
به جز بوي عطر گران قيمت زن و عرق تن مرد، تنها چيزي كه به مساوي ميان ما به اشتراك گذاشته مي شد، صداي قوامي بود كه از پس ديوارها با حزن خاصي به گوشهايمان مي ريخت.
دكمه را زديم. . آسانسور كه شروع به بالا رفتن كرد،صداي قوامي هم اوج گرفت كه با حزن خاصي مي خواند
موسيقي ما را با خود برد. به كجا ؟ نميدانم. شايد به گلشن ها خزان شده يا پري هايي كه ناغافل و ناگهان گم شان كرده بوديم. همه ي ما گمشده هاي داريم در قلب ها يا خيالاتمان. نسيمي از خاطرات دور بر قلب هايمان وزيدن گرفته بود. اينرا از تغيير صداي نفس هايمان مي فهميدم و انگشتها كه بي قرارتر در يكديگر فرو مي رفتند. آنقدر آنجا ايستادم تا او فرصت خواندن همه ي شعرش را بيابد. يك مرد محبوس در پشت ديوارهاي خاكستري، مگر جز شنيدن صدايش چه خواسته اي دارد؟در إن تاريكي ، مي ديدم كه صداي نفس هاي تندتر زن طبقه ي سوم و مرد طبقه ي چهارم در لابلاي نفس هاي من كه در هر فضاي كوچك تاريكي تنگ مي شود، پيچيده و جا مانده است.
به اعجاز آن ترانه در فضايي عمومي ، از پس آن انزواي مدرن درآمده و بهم رسيده بوديم. به نقطه اي در ميان گلشن هاي پرخزان كه به غياب پري هاي كوچك مان آكنده بود.
موسيقي ما رابهم نزديكتر كرده بود، اگرچه در مكاني مانند آن اتاق تنگ ، در زماني به كوتاهي يك نفس و با صداي مردي كه حتي در غياب ما از فراق شكوه داشت و با حزن مي خواند"تو اي پري كجايي؟"
فرنوش تنگستانی
#موسیقی
@Roshanfkrane
Telegram
attach 📎
💕 در سريال پزشك دهكده؛ نامزد معلم ازش ميپرسه شما كه قاضی بوديد چرا رها كرديد و معلم شديد؟
ايشون جواب ميدن:
چون وقتی به مراجعينم و مجرمينی كه پيش من می آمدند دقيق می شدم
می ديدم كه اونها كسانی هستند كه یا آموزش نديده اند
و يا آموزشی که دیده اند درست نبوده و به خودم گفتم: به جای پرداختن به شاخ و برگ بايد به اصلاح ریشه بپردازیم.
و ما چقدر به معلم دانا بیش از قاضی عادل نیازمندیم👌
@Roshanfkrane
ايشون جواب ميدن:
چون وقتی به مراجعينم و مجرمينی كه پيش من می آمدند دقيق می شدم
می ديدم كه اونها كسانی هستند كه یا آموزش نديده اند
و يا آموزشی که دیده اند درست نبوده و به خودم گفتم: به جای پرداختن به شاخ و برگ بايد به اصلاح ریشه بپردازیم.
و ما چقدر به معلم دانا بیش از قاضی عادل نیازمندیم👌
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#یارانه ۴۵۵۰۰ تومان از سال ۱۳۸۹ با #دلار ۱۱۰۰ تومانی تا امروز #دلار ۱۴۰۰۰ تومانی بدون تغییر!
#اقتصاد
@Roshanfkrane
#اقتصاد
@Roshanfkrane
🌾🍂🌾🍂🌾🌾🍂🌾
#کشک چی #پشمِ چی..؟؟
گویندمردی بالای درختی رفت و چون به شاخهِ آخر رسید باد تندی وزید. مرد به وحشت افتاده سر به آسمان برداشت که :
پروردگارا ! اگر من ازاین درخت سالم پائین بیایم تمام #گوسفندهایم را نذر میکنم..!
ازقضا باد لحظه ای آرام شد و مرد چند شاخه پائین آمد و به سلامت خود امیدوار شده و گفت:
خدایا #پشم آنها را میدهم باد آرام تر شد و مرد چند شاخهِ دیگر پائین آمد ,این دفعه گفت :
خدایا #کشک آنها را میدهم..
خلاصه چون که از درخت به پائین آمد شاد و خندان گفت :
پشمِ چی کشکِ چی ...!؟!؟
#ضرب_المثل
🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾
@Roshanfkrane
#کشک چی #پشمِ چی..؟؟
گویندمردی بالای درختی رفت و چون به شاخهِ آخر رسید باد تندی وزید. مرد به وحشت افتاده سر به آسمان برداشت که :
پروردگارا ! اگر من ازاین درخت سالم پائین بیایم تمام #گوسفندهایم را نذر میکنم..!
ازقضا باد لحظه ای آرام شد و مرد چند شاخه پائین آمد و به سلامت خود امیدوار شده و گفت:
خدایا #پشم آنها را میدهم باد آرام تر شد و مرد چند شاخهِ دیگر پائین آمد ,این دفعه گفت :
خدایا #کشک آنها را میدهم..
خلاصه چون که از درخت به پائین آمد شاد و خندان گفت :
پشمِ چی کشکِ چی ...!؟!؟
#ضرب_المثل
🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾
@Roshanfkrane
سفیر جمهوری اسلامی ایران در باکو، از مسمومیت کارکنان یک کشتی باری ایرانی در دریای خزر خبر داد و گفت: سه تن از 12 پرسنل این کشتی باربری به دلیل مسمومیت جان باختند .
«جواد جهانگیر زاده » روز جمعه ، در گفت و گو با ایرنا، اظهار داشت: کارکنان مسموم کشتی باری « ناز مهر» با کمک نیروهای مرزبانی جمهوری آذربایجان به بیمارستانی در باکو منتقل شدند اما ، در حین انتقال سه تن از آنها جان خود را از دست دادند .
وی افزود: تمام کارکنان کشتی به غیر از کاپیتان آن که تبعه اوکراین است ، ایرانی هستند.
جهانگیر زاده گفت : کشتی باربری « ناز مهر» که حامل غله بود در بخش مرکزی دریای خزر در مسیر بندر آکتائو – بندر حوسان حرکت می کرد .
آکتائو یکی از بنادر کشور قزاقستان و حوسان بندری در حومه باکو پایتخت جمهوری آذربایجان است .
به گفته سفیر ایران در باکو، هشت تن دیگر از کارکنان این کشتی باربری به بیمارستان منتقل و در بخش سم شناسی کلینیک شماره یک باکو بستری شدند .
جهانگیرزاده افزود: علت بروز مسمومیت کارکنان این کشتی در دست بررسی است و قرار است تیم کارشناسی از سوی سازمان بنادر و کشتیرانی جمهوری اسلامی ایران به باکو اعزام شود.
وی اظهار داشت : از ساعات اولیه گزارش حادثه کنسول جمهوری اسلامی ایران در باکو و اعضای سفارت به بیمارستان اعزام شده اند.
سفیر جمهوری اسلامی ایران ، در مورد نحوه وقوع حادثه گفت:
کشتی باری «ناز مهر» روز چهارشنبه از بندر آکتائو قزاقستان راه افتاده ،ساعت هشت شب پنجشنبه مسمومیت کارکنان کشتی گزارش شد که با هماهنگی نیروهای مرزبانی آذربایجان ، کارکنان کشتی ساعت 12 نیمه شب به بیمارستانی در باکو منتقل شدند.
جهانگیرزاده، حال هشت تن از مسموم شدگان این حادثه را رو به بهبود توصیف کرد./ایرنا
#خبر
#حوادث
@Roshanfkrane
«جواد جهانگیر زاده » روز جمعه ، در گفت و گو با ایرنا، اظهار داشت: کارکنان مسموم کشتی باری « ناز مهر» با کمک نیروهای مرزبانی جمهوری آذربایجان به بیمارستانی در باکو منتقل شدند اما ، در حین انتقال سه تن از آنها جان خود را از دست دادند .
وی افزود: تمام کارکنان کشتی به غیر از کاپیتان آن که تبعه اوکراین است ، ایرانی هستند.
جهانگیر زاده گفت : کشتی باربری « ناز مهر» که حامل غله بود در بخش مرکزی دریای خزر در مسیر بندر آکتائو – بندر حوسان حرکت می کرد .
آکتائو یکی از بنادر کشور قزاقستان و حوسان بندری در حومه باکو پایتخت جمهوری آذربایجان است .
به گفته سفیر ایران در باکو، هشت تن دیگر از کارکنان این کشتی باربری به بیمارستان منتقل و در بخش سم شناسی کلینیک شماره یک باکو بستری شدند .
جهانگیرزاده افزود: علت بروز مسمومیت کارکنان این کشتی در دست بررسی است و قرار است تیم کارشناسی از سوی سازمان بنادر و کشتیرانی جمهوری اسلامی ایران به باکو اعزام شود.
وی اظهار داشت : از ساعات اولیه گزارش حادثه کنسول جمهوری اسلامی ایران در باکو و اعضای سفارت به بیمارستان اعزام شده اند.
سفیر جمهوری اسلامی ایران ، در مورد نحوه وقوع حادثه گفت:
کشتی باری «ناز مهر» روز چهارشنبه از بندر آکتائو قزاقستان راه افتاده ،ساعت هشت شب پنجشنبه مسمومیت کارکنان کشتی گزارش شد که با هماهنگی نیروهای مرزبانی آذربایجان ، کارکنان کشتی ساعت 12 نیمه شب به بیمارستانی در باکو منتقل شدند.
جهانگیرزاده، حال هشت تن از مسموم شدگان این حادثه را رو به بهبود توصیف کرد./ایرنا
#خبر
#حوادث
@Roshanfkrane
هر موقع خواستید با یکی از سخنوران #مسلمان مباحثه کنید فقط یک سؤال ساده بپرسید:
آیا تو از مجازات اعدام برای ارتداد حمایت میکنی؟ نگذارید فرار کند!
#ریچاردداوکینز
@Roshanfkrane
آیا تو از مجازات اعدام برای ارتداد حمایت میکنی؟ نگذارید فرار کند!
#ریچاردداوکینز
@Roshanfkrane
وقتی مرتکب جنایت شدند #عدالت را اختراع کردند و بعد برای حفظ عدل کتابهای قطوری نوشتند و اسمشان را #قانون گذاشتد بعد برای اجرای قانون #گیوتین را برپا کردند !!
#داستایوفسکی
@Roshanfkrane
#داستایوفسکی
@Roshanfkrane
این خیلی خوب است که مردم ما از سیستم #بانکداری سر درنمی آورند؛ زیرا :
اگر به آن پی میبردند پیش ازطلوع فردا #انقلاب میکردند!
#هنری_فورد
@Roshanfkrane
اگر به آن پی میبردند پیش ازطلوع فردا #انقلاب میکردند!
#هنری_فورد
@Roshanfkrane
بدترین سرمشقی که به جامعه میتوان داد این است که :
#قانون بنهند اما رعایتش نکنند، و بدتر از آن این است که خودِ #قانونگذار قانون را بشکند.
#نیکولو_ماکیاولی
@Roshanfkrane
#قانون بنهند اما رعایتش نکنند، و بدتر از آن این است که خودِ #قانونگذار قانون را بشکند.
#نیکولو_ماکیاولی
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نیمکتِ چوبی کهنهِ نم گرفته زیر بارون
زیرِسقفِ بی قرارِ شاخه هایِ بید مجنون
ابر بی طاقتِ پائیز مثل من چه بی ستارست
مثل من شکسته از این نامه های پاره پاره ست...
#شعر
@Roshanfkrane
زیرِسقفِ بی قرارِ شاخه هایِ بید مجنون
ابر بی طاقتِ پائیز مثل من چه بی ستارست
مثل من شکسته از این نامه های پاره پاره ست...
#شعر
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تک بیت های #پائیز
برگ وز پیِ برگ بر زمین ریخته است.؛
ای باد چه در گوشِ طبیعت گفته ای..!
#میلادعرفان_پور
@Roshanfkrane
برگ وز پیِ برگ بر زمین ریخته است.؛
ای باد چه در گوشِ طبیعت گفته ای..!
#میلادعرفان_پور
@Roshanfkrane
امشب همنشینی ماه و مریخ را تماشا میکنیم کارشناس نجوم از همنشینی ماه و سیاره مریخ #خبر داد و گفت:
امشب بعد از غروب خورشید سیاره مریخ، به صورت خیلی درخشان و قرمز رنگ دیده میشود
#نجوم
@Roshanfkrane
امشب بعد از غروب خورشید سیاره مریخ، به صورت خیلی درخشان و قرمز رنگ دیده میشود
#نجوم
@Roshanfkrane
میگویند منبر را از چوب درخت گردو میسازند که بسیار محکم و با کیفیت است. درخت گردو علاوه بر چوب مرغوب سایه و بار خوبی هم دارد.
اما درخت چنار میوه ندارد، سایه درست حسابی هم ندارد، از آن چوبه دار میسازند.
دعوای این دو درخت در شعر شهريار شنیدنی ست!
گفت با طعنه منبری به چنار:
سرفرازی چه میکنی؟ بی بار!
نه مگر ننگ هر درختی تو؟
کز شما ساختند چوبه دار!
پس بر آشفت آن درخت دلیر،
رو به منبر چنین نمود اخطار؛
گفت: گر منبر تو فایده داشت،
کار مردم نمی کشید به دار.!!!!!
#شعر
#مذهبی
#جالب
@Roshanfkrane
اما درخت چنار میوه ندارد، سایه درست حسابی هم ندارد، از آن چوبه دار میسازند.
دعوای این دو درخت در شعر شهريار شنیدنی ست!
گفت با طعنه منبری به چنار:
سرفرازی چه میکنی؟ بی بار!
نه مگر ننگ هر درختی تو؟
کز شما ساختند چوبه دار!
پس بر آشفت آن درخت دلیر،
رو به منبر چنین نمود اخطار؛
گفت: گر منبر تو فایده داشت،
کار مردم نمی کشید به دار.!!!!!
#شعر
#مذهبی
#جالب
@Roshanfkrane
موضوع از این قرار است که بنده یه فرد داوطلبه کنکوری بودم و دوبار کنکور دادم (حالا از سختی کنکور دادن اونم تو تجربی بگذریم ... ) بعد از اعلام نتایج انتخاب رشته، پذیرفتم که هیچی نیاوردم و تو رشته تجربی هیچی نشدم ... با توجه به علاقم تصمیم به اسم نویسی در رشته کامپیوتر در یکی از دانشگاه های غیر انتفاعی استان قم نوشتم و دو هفته ای در کلاس ها حاظر شدم و پذیرفتم، من همینیم که هستم و کاملا قید رشته های تجربی و... را زدم .اما ناگهان در سایت azmoon.org که مربوط به واحد سنجش پذیرش دانشگاه ازاد هست اسامی تحت عنوان ذخیره برای رشته های انتخاب شده توسط خودمان در زمان انتخاب رشته، در رشته های صرفا مربوط به علوم پزشکی اعلام شد ، برای بنده نیز رشته اتاق عمل واحد خوراسگان اصفهان به عنوان ذخیره اعلام شده بود که باید در اسرع وقت به دانشگاهه مربوطه مراجعه میکردم و فرم 15 را که تحت عنوان اعلام امادگی برای شرکت در رشته پذیرفته شده برای اسم بنده و امثال بنده بود پر میکردم و منتظر میماندیم تا ببینیم که جزوه پذیرفته شده ها هستیم یا ن ... که خوشبختانه بنده با کلی نذر و نیاز پذیرفته شدم و از دانشگاه قم که غیر انتفاعی بود با پرداخت هزینه کامل یک ترم به قیمت یک میلیون و چهار صد انصراف دادم و پروندم را گرفتم و با کلی خوشحالی و امید وآرزو راهی اصفهان برای ثبت نام در رشته مورد علاقه یعنی اتاق عمل شدم ... که در نهایت با اتمام ثبت نام و گرفتن کارت دانشجویی و حاظر شدن دو روز در کلاس و کرایه کردن خانه در حوالی دانشگاه (به دلیل نداشتن خوابگاه برای پسران ) والبته پرداخت شهریه دومیلیونی به واحد دانشگاه ازاد خوراسگان اصفهان و تهیه ی کتب مربوطه رشته، مجددا در سایت azmoon.org ذخیره های جدیدی اعلام شد (در تاریخ دوشنبه 23 مهر ) ! تحت این عنوان که ذخیره های اعلام شده قبلی اشتباه بودددددد ! و این لیست و اسامی جدید است و ذخیره های اعلام شده در سری قبل بطور کامل باطل است و کسانی که نیز طبق ان ذخیره های قبلی ثبت نام کرده بودند بطور کامل باطل است ! و دانشگاه نیز از ورود افرادی مثل بنده به کلاس درس امتناع کرد و گفت فقط باید انصراف دهید و راهی جز این نیست ! این حرف انها به منزله ضرر یک میلیون و چهار صدی انصراف از قم و هزینه تحمیل شده برای کرایه خانه و کلی برو بیا و حمل اثباب و اساسیه و کلی دوندگی بود ! البته همه اینها به جز امیده نامید شدمان و بیماری و افسردگی بود، متاسفانه دانشگاه غیر انتفاعی قم نیز از پذیرش مجدد بنده امتاع میکند ... این کار مسخره و احمقانه دانشگاه ازاد خیلی از افراد همسن و سال و دوستانم را بلاتکلیف کرده و بیماری و سردرد و افسردگی حاد و مصرف قرص خواب و اعصاب نیز از عوارض ان است .... و هیچ کس ، هیچ کس پاسخگو هزینه و ظلمی که احساسات و افکار ما و خانواده هایمان شده نیست ! و مشکل نظام وظیفه نیز در این میان شده کاسه داغ تر از آش ، بطوری که اگر تا اخر مهر دانشجو نشویم مشمول به حساب میاییم ! ولی بنده چون از دانشگاه قم انصراف داده ام و حال مجبورم از اصفهان نیز به نا حق انصراف دهم ، طبق قانون نظام وظیفه دو انصرافی شدم و فقط باید به سربازی اعزام شوم !
توروخداااااااا این خبر را پیگیری کنید ، افراده زیادی مثل بنده این ظلم در حقشان شده ولی کسی صدایه ما رو نمیشنوه و کسی نمیدونه چه ظلمی در حق ما شده و صدا وسیما نیز زیر بار انعکاس صدای ما نمیشه چون هیچ جوابی براش ندارن و میدونن ممکنه یه وقت خدایی نکرده آبروی اقای ولایتی و امثال اینها برود ! و واقعا دارن به راحتی با دو سال زحمت و تلاش جوانان این سرزمین بازی میکنن و جوانان رو دارن افسرده و نا امید از اینده میکنن ... دوستای ما دارن به این فکر میکنن چه بلایی سرخودشون بیارن به خداااااااا
#ارسالی از دانشجویان
#اجتماعی
@Roshanfkrane
توروخداااااااا این خبر را پیگیری کنید ، افراده زیادی مثل بنده این ظلم در حقشان شده ولی کسی صدایه ما رو نمیشنوه و کسی نمیدونه چه ظلمی در حق ما شده و صدا وسیما نیز زیر بار انعکاس صدای ما نمیشه چون هیچ جوابی براش ندارن و میدونن ممکنه یه وقت خدایی نکرده آبروی اقای ولایتی و امثال اینها برود ! و واقعا دارن به راحتی با دو سال زحمت و تلاش جوانان این سرزمین بازی میکنن و جوانان رو دارن افسرده و نا امید از اینده میکنن ... دوستای ما دارن به این فکر میکنن چه بلایی سرخودشون بیارن به خداااااااا
#ارسالی از دانشجویان
#اجتماعی
@Roshanfkrane
Telegram
attach 📎