روشنفکران
70.8K subscribers
50.7K photos
42.9K videos
2.39K files
7.29K links
به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است


روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#اعتراضات مشهد: چند ویدیو از آغاز تا پایان اعتراضات امروز، پنجشنبه ۱۱ مرداد
#تظاهرات
#اجتماعی
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جدیدترین مدل هواپیمای فوق پیشرفته که هرگز سقوط نمی کند و تبدیل به کشتی می شود!

این هواپیماها ساخت روسیه است و به زودی در اختیار قطر و امارات قرار می گیرد!✈️

#تکنولوژی
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سرخط‌ خبرهای پنجشنبه ۱۱ مرداد
#خبر
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
‏قسمتی از مصاحبه #محمود_دولت_آبادی با
#احمدشاملو درباره مرگ و زندگی

#شاملو : ارج زندگی در موقتی بودن است، جاودانگی را باید در جای دیگری جست؟

#دولت_آبادی : کجا؟
#شاملو : انسانیت
#هنر
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 آسیب دیدن یک کودک بر اثر شلیک گاز اشک آور.

تظاهرات ۱۱ مرداد #مشهد میدان شهدا
#تظاهرات
#اجتماعی
@Roshanfkrane
وقتی #شیراز تظاهرات بشه یعنی :

واقعا اوضاع خرابه وگرنه کی حال داره راه بره شعار بده آمو.......!😕😂
#طنز
@Roshanfkrane
اون یارو که با قمه به دفتر ریاست جمهوری حمله کرد یادتونِ.....!

ما فکر کردیم دیوانس

چند سال از همه ما جلوتر بود آینده رو میدید ...!

#جالب
@Roshanfkrane
روند قدرت خريد مردم به روايت تصوير....!

خداروشكر خوبيش اينِ كه همه مون باربى ميشيم...!😂

#طنز
@Roshanfkrane
رمان #حس_سیاه

قسمت319
خواهش می کنم زود برسید...پسرم مشکل ریوی داره...نمی تونه دووم بیاره..این ها رحم ندارن...
-آروم باشید جناب فردین آروم!
من همین حالا که شما توی راه هستید ، نیرو اعزام می کنم اونجا...آدرس رو بفرستید...تیم می فرستم اونجا...رسیدید داخل نشید و کاری انجام ندید تا خودمون رو برسونیم و بهتون بگیم...اگه همینقدر که می فرمایید خطرناک باشند ، پس این عملیات سری خطرناکیه...گروگان گرفتن جون پسرتون...
-وعروسم...زن دوم کیارش...ماجرا داره ازدواج دومش...
-عروستون...بله بله...یادمه گفتید با هم غیب شدن...
-بجنبید جناب سروان...فقط عجله کنید.
جون پسر و عروس من ، تو دست های شماست!
خواهش می کنم...خودتون رو برسونید...گفت که من پلیس خبر نکنم...اگر خبر کنم...پسرم رو می کشه...
-از نزدیکترین مستقرگاه نیروهامون ، براتون استعلام می گیریم...
ما تا چند ساعت دیگه همراهتون می رسیم...اصلا نگران نباشید...همین که پیدا شدن باید شاکر خدا باشید...
نه ؟!
پدر کیارش لب گزید و قطره اشکش بر گونه ی چروکیده اش ، خط انداخت.
دوست داشت مثل آسمان جاده ، تا می تواند ببارد...
هیچ وقت فکرش را نمی کرد کاری را که آن روزهای جوانی انجام داده ، روی زندگی فرزندش ، پاره تنش اثر بگذارد و این گونه آزارش بدهد.
حالا دلیل اصلی سقوط شرکت و این آزار واذیت ها ، انتقام جویی ها را دانسته بود.
مغزش لبریز از تصویر تلخ خاطرات ، قلبش سوخته و بدنش خسته و ذهنش از تمامی اتفاقات ، منفجر شده بود!

من به دنیا اومدم
دنیا به من نیومده
آی زندگی من با توام
ببین سرم چی اومده
من بدنیا اومدم
دنیایی که با من بده
دنیا انگار نمی خواد
یه روی خوش نشون بده

(دنیا به من نیومده،بهنام صفوی)
****
نشست و یک پایش را روی میز گذاشت تا بند کفشش را ببندد:
-همین حالا می ری اون تو آبی غذایی چیزی بهشون می دی...تا یکی دو ساعت دیگه که خوابیدن ، یواشکی می ری تو و سیما رو می کشی...دیگه نیازی بهش ندارم...
پایش را برداشت و روی صندلی گردانش لم داد.
مهران اخم کرد:
-می فهمی چی داری بلغور می کنی ؟
من سیما رو دوست دارم...برم...ب...بکشمش ؟
ابهری بلند خندید و سرش را چرخاند:
-د آخه احمق!
تو با ظاهر و حال معمولیت تشریف ببری جلوش تف میندازه تو صورتت حالا چه برسه الآن که اینقدر خوردی و حالت خرابه!
تن مهران داغ کرده بود.
عصبی دست هایش را مشت کرد.
سرش گیج می رفت:
-مجبوره بیاد...حق نداره نیاد...ب...به زور هم که شده می برمش...
-حرف گوش کن پسر...برو یک دوشی چیزی بگیر کلت داغه حالیت نیست کار دست عشقت می دی ها!
آدم تو حالت مستی فقط به یک چیز در مورد عشقش فکر می کنه...اون هم که می دونی چیه دیگه طبیعتا نه ؟!
مهران خیز گرفت و یقه ی لباس ابهری را بین انگشتان سختش فشرد:
-خفه شو آشغال!
اگه من سیما رو واسه یک شب رابطه می خواستم که تا حالا خواسته ام رو عملی کرده بودم!
-ولی تو مستی!
-مست باشم...دلیل می شه کار دستش بدم ؟
-برو پسر خوب... بیا این رو بگیر...
این دختر وحشیه...رام نمی شه...ازت متنفره...اون پسره رودوست داره...نه باهات جایی میاد نه با عشق و خوشی خانمت می شه...اون از هممون متنفره...چون اون پسررو وارد بازی کردیم...اون عاشق کیارشه الاغ می فهمی عاشق کیارشه!
نبض پیشانی مهران شروع به زدن کرد.
دیگر هیچ چیز نفهمید!
با تنی داغ شده و چشمانی مخمور ، از جا بلند شد:
-بسه زر نزن...اون اگه من رو دوست نداشت...
-دوران دانشکده یادته ؟
ابهری لبخندی خونسرد زد و سیگارش را روشن کرد:
-هی می گفت مدرکم رو بگیرم...لیسانس...فوق لیسانس...کوفت...درد...زهرمار...اگه دوستت داشت همون اول باهات ازدواج کرده بود الاغ! اون قبل کیارش هم دوستت نداشته...می فهمی یعنی چی ؟
یعنی داشته بازیت می داده ساده ی بی چاره...پس چرا به جبران اون سال هایی که اینقدر آزارت داده ، اذیتش نمی کنی ؟
برو محکم جلو...باشه...اصلا نکشش...برو بترسونش...اصلا زجرش بده...مگه کم زجر کشیدی ؟!
مگه چه گناهی داشتی اینجوری کنارت گذاشت ؟!
مهران سرش را هیستیریک تکان داد و عصبی داد کشید:
-بسه بسه بسه!
اسلحه را برداشت و سردی فلزش ، پوست خشک دستانش را لمس کرد.
توی نور کم دفتر ، به آن خیره شد و با حرص لب روی هم فشرد:
-بهتون می گم...
خشمگین قدم برداشت که ابهری سیگارش را روی زمین انداخت و دودش را بیرون فرستاد و سمتش دوید.

ادامه_دارد...

@Roshanfkrane
رمان #حس_سیاه

قسمت320
بازویش را چنگ زد و کنار گوشش زمزمه کرد:
-احمق نری کار دست پسره بدی!
هم خودش رو هم باباش رو لازم داریم...طرف حساب تو همون دختریه که این همه ساله ولت کرده به امان خدا و هی بهونه میاره تا نگیریش!
مهران سرش را تکان داد و طرف در اتاقک قدم برداشت.
سرش نمی شد قول چیست ؛ علاقه وافری به کشتن کیارش داشت...دوست داشت سیما پرپر شدن او را مقابل چشمانش ببیند!
خشم بر عقل غلبه کرده بود.
در را آهسته باز کرد و وارد دل تاریکی شد.
چشم هایش را باز و بسته کرد و اسلحه را طرف کیارش و اطرافش چرخاند که با ضربه ی محکمی که به سرش خورد ، دنیا پیش چشم هایش تیره شد و اسلحه از دستش پرتاب شد.
-آخ لعنتی می کشمت!
روی زمین افتاد و سرش را گرفت.
می دانست کار کیست...
بلند شد...چشمانش را چند بار باز و بسته کرد تا بهتر بتواند ببیند!
تلو تلو خوران اطراف را نگاه انداخت و سمت کیارش قدم برداشت که اسلحه ی سرد ، روی شقیقه خودش قرار گرفت و همان گونه مات ایستاد.
سرش آنقدر درد گرفته بود که دست روی قسمت پشتش موهایش گذاشت و متوجه خیسی خون شد.
چشمانش اصلا نمی دیدند ولی با حرص لب به هم فشرد:
-کثافت آشغال...
در بسته شد و گرمای بدن سیما را کنار خود حس کرد که با صدای مرتعشی گفت:
-بلند نشو می کشمت ها...
صدایش می لرزید و در حال اشک ریختن بود.
اشکش به پهنای صورتش می ریخت.
کیارش نیمه جان آویزان شده بود و نگاهشان می کرد.
اصلا در این دنیا نبود انگار...
-بکش...
مهران آب دهانش را قورت داد و چشم هایش را بست.
-بزن...یالا...
دست سیما می لرزید.
با یک دست دیگرش ، اشک هایش را پاک کرد و چانه اش لرزید.
تمامی نداشتند دریای چشمانش انگار!
-بزن دیگه!
کیارش صاف شد و به سختی سرفه زد.
نگاه مظلومانه ای به سیما انداخت و بی حال زیر لب زمزمه کرد:
-بزنش سیما...
سیما اسلحه را روی شقیقه مهران فشرد.
دستش را روی ماشه برد ولی نتوانست...دلش لرزیده بود.
مهران رام و خسته جلوی پاهایش زانو زده بود روی زمین و چشم هایش را بسته بود.
-بزنش سیما...
سیما وحشت زده به کیارش زل زد.
کیارش صدایش را به زور بیرون فرستاد:
می گم بزنش لعنتی!
مهران پوزخندی زد و با لبخندی دردناک ، زمزمه کرد:
-بزن دیگه منتظر معجزه ای ؟
مگه متنفر نیستی از من ؟
بزن زودتر...
سیما عین تشنج کرده ها ، می لرزید و اشک می ریخت.

دست هایش نمی توانستند سنگینی اسلحه پر خشاب را تحمل کنند!
انگشتش را روی ماشه کشید و اسلحه را محکم تر روی سر مهران فشرد.
موهای آشفته و لختش ، از پشت چقدر زیبا به نظر می آمدند.
دلش نیامد...نمی توانست جان انسانی را بگیرد.

همان احادیثی که در حقوق خوانده بود ، پشت سر هم در ذهنش ردیف شدند.
کشتن انسان انگار کشتن یک نسل!
کشتن کشتن کشتن!
حالا یک خانم وکیل با تجربه که چندین پرونده تقبل کرده بود ، در جایگاه قاتل ، با پاهایی لرزان ایستاده بود.
شاید مهران تشنه بود...
دلش نیامد...با فریاد بلند کیارش از خیالات بیرون آمد و مغموم زل زد به مهران:
-بزنش بزنش بزنش بزنش!
مهران لبخند زد:
-می کشی ماشه رو یا نه ؟
سیما بلند تر شروع کرد به گریه کردن.
لب هایش هم می لرزیدند!
مثل قلب بزرگش...مثل پاهایش!
زانوهایش! دلش...و...
به هق هق افتاد.
حرکت دستش که شل شد ، مهران با حرکتی آنی و غیر قابل پیش بینی ، بلند شد و جوری هلش داد که تیره کمرش به دیوار برخورد کرد و اسلحه از دستش پرت شد.
ناله کیارش بلند شد:
-ولش کن نامرد...تو غیرت نداری...آشغال...حیوون...عوضی...
مهران موهایش را صاف کرد و از روی پیشانی اش کنار زد و سمت سیما قدم برداشت.
سیما عقب عقب خودش را روی زمین کشید و ترسیده به قامت مهران توی تاریکی زل زد.
مهران خم شد و اسلحه را برداشت و محکم بین دستش گرفت.
-تو جرئت آدم کشتن نداری بچه...
مدرک حقوقت رو خریدن واست...توحتی بلد نیستی اول باید ضامن این بی صاحب رو بکشی...
تو خیلی احمقی...چی شد ؟
مگه متنفر نبودی ازم ؟ خب می زدی راحتم می کردی...چی شد ؟
پس...یعنی دوستم داری نه ؟!
لبخندی خونسرد زد.

ادامه_دارد...
@Roshanfkrane
رمان #حس_سیاه

قسمت321
تنش داشت میان شعله های آتش می سوخت انگار!
سیما بغ کرده به نافذ های زیبای مهران مست چشم دوخت و با صدای لرزان و بریده بریده گفت:
-دوستت...نداش...نداشتم...فقط...تر
ترسیدم...از خدا...من...من...آدمکش نیستم!
مهران قهقهه زد و بدن کیارش را لرزاند.
مست بود...دست خودش نبود...دیوانه شده بود ؟!
-تو اصلا می دونی خدا کیه ؟
خدا چیه ؟
این از شیشه های رنگاوارنگ مشروبت داد می زنه...هرزه ی عوضی...راحت رفتی صیغه این نامرد شدی...قبلا هم که ازدواج کرده بودی...چند بار تا حالا با مردهای جورواجور خوابیدی ؟!
تو از خدا چی می دونی ؟
هوم ؟! ترسیدی از خدا ؟
وای چقدر خنده داره...
قفسه را دور زد و روبروی کیارش قرار گرفت.
کیارش نفس نفس می زد.
باز داشت خون تف می کرد.
اگر فقط دو روز دیگر این بازی طول می کشید ، حتما جان می داد.
حالش داشت از همه چیز به هم می خورد...همه چیز!
سیما داشت با چشمان خیس جادویی اش به مهران نگاه می کرد.
قلبش آتش گرفته بود.
از تهمت هایی که مهران با وقاحت روبرویش بازگو کرده بود.
هیچ چیز نمی فهمید ؛ جز این که آدم ها در دو حالت حرف دلشان را می زدند...
اولی در عصبانیت...و دومی در مستی!
-خیلی...خیلی...حیوون صفتی!
مهران بلند خندید و ضامن را کشید.
عقلش تمام شده بود انگار.
زل زد به کیارش و اسلحه را طرفش گرفت و دستش را صاف دراز کرد.
تنش کوچکترین لرزشی نداشت!
محکم ایستاد و به کیارش چشمکی زد:
-آماده ای بری اون دنیا ؟
سیما هم باید شاهد باشه...با اون چشم های خوشگلش...نه ؟!
کیارش تنها امیدی که بوسیله آن ایستاده بود را نابود کرد.
آویزان شد از دست هایش و سرش را بالا گرفت.
قرار شده بود سینه ای که مامن آرامش سیما و باران ، دو زن مهم زندگی اش بودند ، از هم متلاشی شود!
چشمانش را بست.
لحظه حساسی بود...
سیما داشت جان می داد.
نه شهامت جلو آمدن داشت و نه می توانست راحت کشتن کیارش را با چشمان خودش ببیند و دیوانه شود!
-مهران ولش کن...
مهران برگشت سمت سیما و خندید:
-دوست داری مرگش رو ببینی ؟
کجا بزنم ؟ بزنم وسط قلبش ؟
که تورو عاشق خودش کرد ؟
که پدر حرومزاده اش خواهر بی گناه من رو کشت ؟
تو بگو کجاش بزنم ؟!
کیارش ولو شد روی پاهایش.
چشمانش را همچنان منتظر بسته بود.
قطره اشکی از گوشه چشمش سر خورد پایین.
تمام خاطرات زندگی اش جلوی چشمانش ردیف شدند.
از همان وقتی که عاشق باران شد ، تصادفشان ، ختم بهنام ، تشدید علاقه اش ، کارش ، رفتن به خواستگاری ، عقدشان ، بهترین ماه عسل زندگی شان ، شمالی که باهم رفتند ، برگشتنشان ، آن بوسه شیرین جاده ، فهم اینکه باران قاتل بود ، زندان رفتنش ، تلاش کیارش ، آشنایی اش با سیما ، تنفرشان نسبت به هم ، ماجرای آن انتقام و شرط مسخره ، عشق نوپای بینشان ، آزار های مهران ، علاقه کیارش به سیما ، آزادی باران ، فهمیدن ماجرا ، بچه شان ، کمای باران و...
چشم بست و قطره اشکش روان شد.
لب های خونی و چاک خورده اش را بست و لبخند زد.
متنفر بود از اینکه داشت به دست موجودی همچون مهران کشته می شد.
جرئت بیرون فرستادن نفسش را نداشت.
چرا مهران کار را تمام نمی کرد؟
-بزن...
مهران لبخند زد:
-باید سیما بگه...
سیما فقط اشک می ریخت.
تنش می لرزید و رنگش پریده بود:
-نه...نه...غلط...ک...کردم...تورو...خدا...و
لش کن...
مهران خشمگین دستی به دهانش کشید و کلافه فریاد زد:
-آخه مگه این چی داشت که من نداشتم ؟
برگشت و باز کیارش خسته و بی حال را وارسی و برانداز کرد.
-چی داشت ؟!
اسلحه را باز بالا گرفت.
جنون وارد استخوانش شده بود.
دستش را باز

دراز کرد سمت کیارش و لبخند زد:
-خداحافظی کن با زندگیت جناب کیارش فردین!
فکری به سر سیما زد.
تمام راه ها روی زمین نمناک و داغ خزید تا رسید به پای مهران و پایش را محکم فشرد.
انگار که به پایش افتاده بود و داشت التماسش می کرد.
کیارش پلک هایش را روی هم فشرده بود و منتظر دردی عمیق بود...
یک سوراخ وحشتناک...وسط پیشانی...یا وسط قلبش...
هیچ وقت فکرش را نمی کرد در این حالت بمیرد!
با تنی زخمی و حالی خراب و به وسیله تفنگ!
اویی که حتی تا نوجوانی اش سیگار را هم ندیده بود!
صدای جیغ سیما فضا را شکافت.
قطره ای عرق از گوشه پیشانی مهران به پایین سرازیر شد.

ادامه_دارد...
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 ۱۱ مردادماه:

اهوازِ همیشه قهرمان و دلاور نیز به پا خاست.
هم‌وطنان عرب خوزستانی همواره جاری‌ترین خون آزادی‌خواهی در رگ‌های جنبش ظلم‌ستیزی بوده‌اند
#تظاهرات
#اجتماعی
@Roshanfkrane
صدا و سیمای کشورمان، دچار بیماری روانپریشی شده است!!!

در کشورهای منطقه (فلسطین و یمن) یک نفر کشته می شود:
اخبار ایران: 5 نفر توسط نظامیان رژیم اسراییل کشته شدند.

در داخل کشور 27 نفر بر اثر تصادف در دم جانشان را از دست میدهند (حادثه سنندج).
اخبار ایران: بر اثر تصادف 11 نفر جان باختند.


مکانیسم انکار، یا فرار از واقعیت، یک مکانیسم می باشد که در بیماران روانپریش بشدت مورد استفاده قرار میگیرد، این افراد به دلیل فرار از تجربه بسیار دردناک رخدادهای عاطفی، سعی میکنند آن را انکار و نادیده بگیرند و با فرار از واقعیت، برای مدتی آلام روانی و زخمهای هیجانی خود را تسکین ببخشند. هر چند که این مکانیسم، اغلب بصورت ناخودآگاه رخ میدهد.
اما تلویزیون ایران، مدت مدیدی ست که از این مکانیسم، نه تنها به شکل ناخودآگاه، بلکه کاملا به شکل خودآگاه و هدفمند، و با دنبال کردن اهداف کاذب و انعکاس اخبار دروغین سعی دارد ناکارآمدی و بی کفایتی های مسئولین (بر باد دادن ثروت ملی مملکت و عدم توجه به مشکلات داخل کشور) را سرپوش بگذارد، و اینجاست که همانطور که افراد به سخنان یک فرد روانپریش اعتمادی ندارند، به صدا و سیما هم بدلیل انعکاس اخبار کذب و انکار واقعیت، هیچ اعتمادی ندارند. و اینجاست که به عقیده بنده، #صدا_و_سیمای کشورمان، به دلیل ابتلا به بیماری روانپریشی و فرار از واقعیت، باید بستری و تحت درمان قرار گیرد.
#ارسالی
دکتر ویسانی، متخصص روانشناسی کودک و نوجوان
#اجتماعی
@Roshanfkrane
#جالب بدونید نایاب شدن این روزهای آب معدنی به خاطر اینکه در بطری ندارن دیگه !
و این که در بطری
تولید کارت ملی
نوشابه
ظرف ماست و شیر وکلا وسایل از این دست به مشکل جدی بر خورده!
#صنعتی
@Roshanfkrane
حُسن نظام‌ ما این است که افتخار موضع‌گیری‌های انقلابی همچون ممانعت از پیوستن ایران به#FATF، دشمنی با آمریکا، مداخله نظامی در کشورهای دیگر، اصرار بر موشک‌سازی و هسته‌ای را یک بخش از نظام بر عهده دارد اما هزینه این‌ها بر عهده بخش دیگر نظام یعنی دولت و صدالبته مردم با تحمل کمبودها، بیکاری، فقر و... است.
#صادق_زیباکلام
#اجتماعی
@Roshanfkrane
🔴پلیس فتا: در پرونده خودروهای وارداتی سایت وزارت صنعت هک نشده بود

🔸کمال هادیانفر، رئیس پلیس فضای مجازی (فتا) ادعای هک شدن سایت وزارت صعنت در پرونده ورادات خودر را رد کرده و گفته است: "بررسی‌های فنی ما در بخش سایبری نشان داد به هیچ وجه هیچ هک در این ماجرا اتفاق نیفتاده است." به گفته رئیس پلیس فتا این موضوع به سازمان بازرسی و مراجع قضایی اعلام شده است.

🔹پیش ازاین وزارت صنعت، معدن و تجارت ایران هم 'هک شدن'سایت ثبت سفارش این وزارت‌خانه برای واردات خودرو را تکذیب کرده بود.

🔸اواخر خردادماه ناصر سراج، رئیس سازمان بازرسی کل ایران گفته بود که سایت وزارت صنعت، معدن و تجارت هک شده و به همنی دلیل حدود ۵ هزار خودرو مدل بالا و گران قیمت وارد ایران شده است.
#خبر
#خودرو
#اجتماعی
@Roshanfkrane
🔴تغییر نظر کلیسای کاتولیک درباره اعدام

🔹کلیسای کاتولیک اعلام کرده که قوانینش درباره مجازات اعدام را تغییر داده است. این کلیسا معتقد است نباید در هیچ شرایطی از حکم اعدام استفاده شود.

🔸 واتیکان، اعدام را "حمله به شخصیت افراد" می‌داند و در تلاش است تا مجازات اعدام را در سراسر جهان لغو کند.

🔺پیش‌تر، کلیسا در موارد خاص و بحرانی، مجازات اعدام را قابل قبول می‌دانست. به گفته واتیکان به منظور بازتاب مخالفت پاپ فرانسیس با مجازات اعدام، ، برخی آموزه‌های دینی هم به روزرسانی شده است.
#خبر
#مذهبی
@Roshanfkrane
🏎مدرسه رانندگی برای ماشین‎های پرنده

🚠شرکت‌های خودرو و هواپیماسازی این روزها از ماشین‌های پرنده خود پرده‌برداری می‎کنند، ماشین پرنده "کیتی هاک" اما شاید در این زمینه از همه جلوتر باشد، آن هم به یک دلیل مهم: ماشین پرنده‌ این شرکت شروع به کار کرده و در لاس وگاس بر روی یک دریاچه بزرگ به پرواز در می‎آید.


🏎پروسه آموزش تنها ۹۰ دقیقه طول می‎کشد و بیشتر تمرکز آن روی یاد دادن کارهایی است که در صورت بروز مشکل باید انجام شود.

⚡️در INSTANT VIEW بیشتر بخوانید

https://bbc.in/2ODvXN9
#خبر
#تکنولوژی
#خودرو
@Roshanfkrane
زندگی هميشه عالی نيست، هميشه احتمال مشکل هست.

مشکل، آخر کار نيست...

بلکه شروع يه زندگی متفاوت و تازه‌ست...
#انگیزشی
📸 #نمارستاق، لاریجان، #آمل #مازندران
@Roshanfkrane