روشنفکران
79.2K subscribers
50.5K photos
42.7K videos
2.39K files
7.17K links
به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است


روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
Download Telegram
‏صدای #طبل_جنگ را کم کنید تا #صدای_مردم در #نه_به_جنگ را بشنوید

🔸 زهرا احمدی‌پور معاون سابق رییس‌جمهور
#اجتماعی
@Roshanfkrane
مهندس مهدی بازرگان:

شايد در هيچ جاى دنيا فرديت وخوديت ( اگر اين اصطلاح قابل استعمال باشد ) به اندازه ايران نيست. ما وقتي كه نخواهيم و نتوانيم دور هم جمع شده، همكارى و همراهى نمائيم، نه مواهب طبيعى و درآمدهاى ملى، ما را خوشبخت خواهد كرد، نه از علم و فن بهره‏ اى خواهيم گرفت و نه از هوش و بينائى؛ و نه حسن تشخيص‌هاى سياسى رفع گرفتاري‌هايمان را خواهد كرد.
در تاريخ باستانى و مخصوصاً در سنوات اخير، مزه اين خصلت ملّى! تشتت و تفرقه‏ ها را خوب چشيده و مي‌دانيم كه تا همكارى و گذشت و هماهنگى ميان رجال و مخصوصاً روشنفكران و رهبران ما وجود نداشته باشد، نه تنها تشكيل جبهه‏ هاى نيرومند مبارز ميسّر نمي‌شود، بلكه به فرض معجزه و نبوغ و با وجود مقتضيات مختلف پس از حصول موفقيت‏ هاى اوليه، خانه‏ هاى استقلال و آبرو كه به خون دل و فداكارى برپا شده باشد، با آتشِ نفاق و جدائى و خودخواهي‌ها به‌زودى نابود مي‌شود؛ اگر دشمن خارجى و ايادى داخلى او نيز جرأت يا فرصت خرابكارى را نكنند، خود ما به دست همديگر به‌زودى آن را متلاشى خواهيم كرد.

" احتیاج روز؛ مباحث علمی، اجتماعی، اسلامی؛ مجموعه آثار جلد ۸ "
#اجتماعی
@Roshanfkrane
گير خواهد كرد روزى، روزى ات
در گلوى مالِ مردم خوارها

من به در گفتم، وليكن بشنوند
نكته ها را مو به مو ديوارها!
#اجتماعی
@Roshanfkrane
🔴 درخواست جنجالی حجت الاسلام رسایی در خصوص محاکمه #سیف قبل از فرار از کشور
#اجتماعی
@Roshanfkrane
💬 عضو فراکسیون امید از تماس شهردار تهران و تقاضای وی از نمایندگان مجلس برای رای قاطع به قانون منع بکارگیری بازنشستگان خبر داد.
#تغییر_کابینه_مجلس
@Roshanfkrane
🔺کاسه سیمین که صحنه پیروزی داریوش در‌ بیستون را به تصویر کشیده

⬅️ این کاسه140سال پیش ساخته شده است و در موزه هنرهای آسیایی سان‌فرانسیسکو نگهداری می شود.
#تاریخ
#باستان
@Roshanfkrane
ایران از نظر رفاهی بهترین کشور جهان است ....!

این و برای ۱۰ نفر بفرست ۵۰۰ تا فحش جدید یاد میگیری منم اولش باورم نمیشد....!😐

#طنز
@Roshanfkrane
علم اگر اشتباه کند اشتباهش را خواهد پذیرفت.

اما مذهبیون شما را می کُشند تا ثابت کنند دین هرگز اشتباه نمی‌کند..!!

#برتراند_راسل
@Roshanfkrane
احتمال طلاق زوج هایی که :

مبالغ زیادی راخرج مراسم ازدواج وشروع زندگی خود میکنند،۴۶درصد بیش از کسانی است که زندگی مشترک راساده وکم خرج تر آغاز میکنند
#اجتماعی
@Roshanfkrane
یاری خواهی زِ یار، با یار بساز

سودت ؛ سوداست،
با خریدار بساز

از بهر وصال ماه، از شب مگریز

وز بهر گل و گلاب،
با خار بساز
#مولانا
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#رقص گروهی میکس شده با ترانه ایرانی
خیلی دیدنیه..!
حتما ببینید👌👏

#جالب
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌙🌙🌙🌙
خدایا!
مثل همیشه
حواسمان نبود وهوایمان
را داشتی بدون آنکه
متوجه بشیم ؛
گره ازکارمان گشودی
ومارادرمسیر خوبیها
قراردادی
خدایا هرلحظه و همیشه
کنارمان باش
آمین🙏
💫💫💫💫💫
#نیایش
@Roshanfk
رمان #حس_سیاه

قسمت301
زنت رو از اتاق عمل آوردن بیرون نامرد جواب بده!
مادر باران پوزخندی زد و گفت:
-آقا حمید هم غیبش زده...چه بلایی داره سر زندگی مون میاد ؟!
مادر کیارش ، سرش را میان دو دست فشرد و گفت:
-از کیارش خبر نداره...پریروز جلو شیشه بود داشت به باران نگاه می کرد...چی شد یهو ؟!
کجا رفت بچم ؟
کیانوش پیچید داخل راهرو و کنار شوهر خاله اش نشست و نفسش را بیرون فرستاد.
شوهر خاله اش ، عصبی پا شد و در حالی که تمام وجودش از خشم می لرزید ، از راهرو خارج شد.
صدای گریه بلند بچه ای در بخش پیچید.
پرستاری سراسیمه دریا را که از دستش آویزان بود و از گریه نفسش بند رفته بود را آورد و مادروخاله کیارش با اشک و ماتم دنبالش رفتند.
کیانوش هم چشم هایش را بسته بود.
مهران آهسته از کنار ستون بیرون آمد و از کنار کیانوش گذشت.
محتاط رفتار می کرد و سر و گوشش را اطراف می جنباند که...
-آقا ؟
مهران نفسش را بیرون داد و هیجان زده طرف پسرک جوان برگشت.
-ببخشید ؟!
مهران سرش را تکان داد و شال گردنش را محکم تر کرد.
-بفرمایید!
-مشکلی دارید ؟
-جان ؟
کیانوش مشکوک به طرز لباسش زل زد.
مهران خندید و گوشه چشمانش چروک افتاد.
-من مشکل پوستی دارم جناب...
کیانوش لبخندی زد:
-حتما رفع می شه...
و نشست و سرش را به پشت صندلی تکیه داد و چشم هایش را بست.
مهران پشتش را کرد و آرام با قدم هایی شمرده ، سمت بخش رفت.
باران تازه از عمل در آمده بود.
رنگ صورتش پریده و لب هایش کبود بودند.
نگاهی به ماسک اکسیژن و این همه لوله و دستگاه پیشرفته ای که به بدن ظریفش متصل بودند انداخت و پشت شیشه صاف ایستاد.
مشت دستش را روی شیشه گذاشت و با زیرکی به تن رنجور باران خیره شد.
مغزش داشت منفجر می شد.
چگونه همچنین دختر ضعیف و کم توانی ، توانسته بود هم زایمان کند و هم عمل پیوند را طاقت بیاورد ؟!
مثل اینکه خدا هم کیارش را دوست داشت...چون این فقط یک معجزه بود!
دندان به هم سایید و حرصی گفت:
-می کشمت آشغال...می کشمت که زنت زنده است و داره نفس می کشه..که هنوز عاشقته...که بچه داری...که خانواده داری...می کشمت کثافت...داغ سیما رو به دلت می ذارم...
دستش را از روی شیشه پایین آورد و چشم های ریز شده از حرص و خشمش ، مات و باز ماندند!

یکی از انگشت های باران بالا آمد!
مهران باور نکرد...عقب عقب رفت...
لب گزید و مبهوت بار دیگر روی تن باران خشک شد!
لب های خوش ترکیب باران زیر ماسک اکسیژن ، لرزید.
پلک هایش هم!
به هوش آمده بود ؟!
نگاهی پریشان به اطرافش انداخت.
کسی نبود...
باران حالا داشت سرش را آرام جابه جا می کرد.
درد اخم هایش را غلیظ کرده بود.
مهران عقب عقب رفت و از شیشه جدا شد.
نفس عمیقی کشید و لبخند زد.
لبخندی شیطانی!
از باران فیلم گرفت و بعد از راهرو با احتیاط خارج شد.
تنه ای ناخواسته به پدر باران زد که با صدای جیغ دستگاه های باران ، سمت بخش می دوید.
خودش را سریعا نیست کرد و به طرف ماشین قدم برداشت.
تنش حرارت گرفته بود ، شدیدا گرمش شده بود.
کلاه و شال را کند و موهایش را صاف کرد.
صورتش سرخ شده بود.
دستش را به فرمان گرفت و استارت زد...

**

با احساس خنکی و رطوبت دلچسبی که روی گونه اش حس کرد ، آرام لای چشمان سبز خسته اش را باز کرد.
تنش درد گرفته بود.
دست هایش باز بودند!
از زیر تنه اش دست هایش را بالا آورد و به پوست زرد دستان بی حال و لرزانش زل زد.
موهایش پریشان دورش ریخته بودند.
در این گرمای طاقت فرسایی که توی آن محیط تاریک ولعنتی بود ، خنکی قطرات آب روی پوست دون دون شده صورتش را لمس کرد و لب هایش را جنباند:
-من...من...ک...کجام...
کمرش را میله ای فلزی و داغ می فشرد.
احساس می کرد تنش از هم متلاشی می شود!
-پاشو...پاشو خانومم...چشم هات رو باز کردم...پاشو ببین دست هات آزادن!
سیما تازه داشت ماجراهای وحشتناک بیهوشی اش را ، تحلیل می کرد که با یک لگد مهران ، صندلی فلزی سفت و سختی که ران های پایش و کمرش را به آن بسته بودند ، صاف کرد.
صندلی صاف شد و سیما هم نفس های بریده بریده اش را بیرون داد.
موهای نیمه باز و آشفته اش ، صورت غرق عرق و داغش را گرفتند.
سرش را تکانی داد و با دست های بی جانش موهایش را کنار زد.
مهران جلوی پاهایش زانو زد و لبخندی عاشقانه نثارش کرد.

ادامه_دارد...
@Roshanfkrane
رمان #حس_سیاه

قسمت302
سیما که از شدت ترس و عصبانیت آمیخته با هم ، نفس نفس می زد ، با نفرت نگاهش کرد.
خیلی پیرتر شده بود طی این هفت هشت ماهی که اصلا ندیده بودش!
از آن جذابیت و زیبایی ، خط های دور چشمش مانده بودند و صورتی با ته ریش سفید!
موهایی لخت و براق و مشکی اما کنار شقیقه هایش تمام سفید!
ولی قامت بلند ، همان قامت بود...
هیکل ورزیده و سینه تخت و بازوهای عضلانی ، همان اندام ها!
حتی...حتی عطر هم همان عطر دلچسب و دوست داشتنی!
لبخندی مهربان سمت سیما زد.
سیما که بر اثر بی آبی ، لب هایش چاک خورده بودند و تمام لباس هایش خاکی شده بود ، تمام خشم و نفرتش را از مهران بی چاره درون چشمانش ریخت و با فک منقبض شده ای ، به عمق مشکی های غمگین و ناراحت مهران زل زد.
-از...از ابهری واست مهلت گرفتم...
برات آب آوردم...دستات رو هم باز کردم...بیا...بیا موهات رو ببند!
سیما که توی جلد وحشی و زرنگش رفته بود ، با جسارت زل زد به چشمان مهران و دندان به هم سایید:
- چی از جونم می خوای حیوون عوضی ؟
مهران تلخندی زد و سرش را پایین انداخت.
ساکت ماند و لیوان آب را برداشت و به دهان خشک سیما نزدیک کرد که سیما سرش را با حرص و نفرت عقب کشید و آب دهانش را کنار مهران روی زمین سوله پرت کرد.
مهران از جا بلند شد و پشت صندلی رفت.
سیما خودش را محکم تکان داد تا از شر طناب های کلفت و ضخیمی که ران نازک پاهایش را به درد آورده بودند ، خلاص شود.
-ولم کن چی کارم داری ؟
مهران با طناب ضخیم دیگری ، دست های ظریف و لرزان سیما را باز محکم از پشت به هم و به صندلی گره زد و کنارکشید.
چشم های معصوم و در عین حال وحشی سیما ، از اشک تار شدند.
برگشت و دلخور نگاهش کرد:
-خیلی پستی مهران...خیلی پستی!
اون همه اذیتم کردی...باران رو اذیت کردی...به کیارش فشار آوردی...هنوز هم دست بردار نیستی ؟!
دیگه چی می خوای از جون زندگیم ؟! از...از جون زندگی هممون ؟
مهران زهرخندی زد و باز پشتش ایستاد.
چنگی به موهای خوش حالت خودش زد و با نفرت روی پشتی صندلی سیما خم شد:
-گفته بودم یک شب رو باید با من بگذرونی...نگفته بودم من ؟!
حالا فعلا وقتش نیست عزیزم...
تو اینجا هستی تا من تقویتت کنم...بهت غذاهای مقوی بدم تا جون بگیری...بابای کیارش رو سکته بدیم...
کیارش رو بکشیم و اون موقع با هم می ریم از مرز روسیه...روسیه هم نه...اصلا از هر جا توبگی می ریم...فقط با هم می ریم...
من به اون یک شب احتیاج ندارم...تو کیارش رو طلاق می دی و میای با من...طبق نامه ای که به کیارش نوشتی فهمیدی...اگه با من ازدواج کنی ، اونقدر از عشق و محبت سیرت می کنم که دیگه اون یک شب هیچی نباشه تو رابطمون!
سیما خندید:
-محال ممکنه!
با نفرت لب بر هم فشرد و گفت:
-من اگه بمیرم هم جسدم رو روی دوش توی نامرد نمی ندازم آشغال عوضی!
هه! چه خیالات خامی داری تو...
رابطه ؟ فکرکردی یادم می ره چقدر آزارم می دادی ؟ چندبار تنم رو لرزوندی و تا مرز جنون کشوندیم...
یادته چقدر مشت مشت قرص به خوردم می دادی بابت اون همه اختلالات روانی و ترس ؟!
تو دیوونه ای...من هم دیوونه کردی!
مهران لب های خوش حالتش را کش آورد و با لبخند یکطرفه جذابی گفت:
-اما فعلا قدرت تو دست منه!
تو هم بهتره کوتاه بیای...وگرنه مجبور می شم قبل اینکه ابهری اجازه بده کیارش جونت رو بکشم!
توکه این رو نمی خوای نه ؟!
سیما تنها با وحشت ، آب دهانش را قورت داد.
موهایش کلافه اش کرده بودند.
هوای سوله ، به شدت گرفته و گرم بود.
به طوریکه دور گردن و تمام پوست تنش ، سوزن سوزن و عرق سوز شده بودند.
مهران لبخندی زد و کلیپس کوچک صورتی رنگی از کیف سیما در آورد و دست هایش را مابین موهای عطرآگین و نیمه بلند سیما فرو برد تا موهایش را ببندد اما سیما سرش را عقب کشید و بی کنترل جیغ کشید:
-دست به من نزن مهران!
مهران با زور ، موهایش

را در دست گرفت و بعد اینکه کمی با حرص کشید ، ناشیانه با کلیپس بالا بست و کناررفت.
-اگه زنم بودی...اگه الآن عاشقم بودی...وای که چه لحظاتی بسازیم با هم!
لحظه شماری می کنم تا اون تن نازت رو بین دستام بگیرم...که سرم رو لای موهات فرو کنم و بو بکشم...که کمر ظریفت رو بگیرم تو پنجه هام...

ادامه_دارد...
@Roshanfkrane
رمان #حس_سیاه

قسمت303
لحظه شماری می کنم عزیزم ، لحظه شماری!
سیما عصبی آب دهان به زمین انداخت و با چشمان خیس وحشی و پر نفرتش ، به صورت آرام و موذی مهران ، نگریست:
-داغش رو به دلت می ذارم پسره ی آشغال حیوون!
مهران آرام خندید.
خنده اش از اشک سیما تلخ تر بود.
بلند تر خندید. بلند تر...بلند تر!
آنقدر که قهقهه اش توی سوله بزرگ پیچید.
سیما موهای تنش سیخ شد.
نگاه وحشت زده ای به اطراف انداخت.
یک فیلتر که به زور می چرخید و نوری که از بیرون روی کف پهن بود.
بوی بنزین و دود کل سوله را گرفته بود.
شبیه کارخانه ای مخروبه ، یا شرکتی جن زده ، یا گاراژی متروکه و تاریک...
صدای باز و بسته شدن در های آهنی ، می پیچید و به سقف می رسید.
سیما سرش را با ناامیدی پایین انداخت.
یک پنجره هم نبود تا بتواند به فرار کردن از آن ، امید داشته باشد!
مهران کنار رفت و از روی قفسه آهنی روغن گرفته ، کتش را برداشت و پوشید.
کتان چقدر بهش می آمد!
به آن چشمان گیرا و آن صورت درشت!
جلو رفت و به سیما زل زد.
سوله غرق در تاریکی و هوای خفه بود.
ایستاد روبروی سیما و شمرده گفت:
-منطقی باهات حرف می زنم سیما...
ما باید انتقام پدر ابهری و خواهرم رو بگیریم...از بابای کیارش ، همون مرد سر به زیر به ظاهر نجیب و جذابی که به خاطر همون جذابیت لعنتیش ، کثافت زد به زندگی ما...
مادرم رو خونه نشین کرد...پدرم رو دق داد...خواهرم رو برد زیر خاک...تو که بهتر می دونی من تازه نه ماهه فهمیدم عامل مرگ خواهرم ، همین عوضیه!
چانه سیما لرزید.
اولین قطره اشکش ، با کنجکاوی سد چشمانش را شکست و گونه اش را خط زد.
-خب....خب باشه...به کیارش چی کار داری ؟!
مهران پوزخندی زد:
-اون عوضی هم همه کاره است...اون تورو از من زده کرد...اون پسر همون بابا هست...من باهاش خرده حساب شخصی هم دارم...نترس...فعلا کاریش ندارم تا تو باهام راه بیای...حرف گوش کن تا شاهدپرپر زدنش جلوی چشم هات نباشی...باشه ؟
سیما وحشت زده آب دهانش را قورت داد و سرش را بالا گرفت.
چشم های لرزان و ترسیده اش بیشتر از این باز نمی شدند!
-ن...نه....نه...ب...با...باشه...باشه...
مهران لبخند آرامش بخش و فاتحانه ای زد و سینی آب و غذا را طرف پای سیما هل داد و به او اشاره کرد:
-صندلیت رو تنظیم می کنم آب و غذات رو بخوری...خیلی وقت باید مهمون ما باشی خانوم خانوما...به خودت نرسی فشارت می افته و حالت به هم می خوره...اینجا یک جای دور افتاده است...دکتر نداریم!
با رفتنش ، بوی بنزین غلیظی توی فضا پیچید و سیمای گریان و ترسیده ، چندین بار سرفه زد.
وتنها فکرش این بود:
-این ها می خوان کیارش رو اینجوری بکشن...آره...ریه هاش...ریه هاش طاقت این دود و گازوییل و بنزین رو ندارن!
واقعا اینجا کجاست ؟!

با بوی بنزین غلیظی چشم هایم را باز کردم.
آویزان بودم...سرم را اطراف چرخاندم.
رگ های ساعدم برجسته شده بودند و مچ های هر دو دستم قرمز شده بودند و درد می کردند.
یک دستم را به یک میله ، ودست دیگرم را به یک میله دیگر محکم بسته بودند.
از دست هایم آویزان شدم و زانوهایم را تا کردم.
کمرم داشت خرد می شد.
نه حال ایستادن داشتم ، نه جایی بود بنشینم.
کمی سرفه کردم.
به تن خودم نگاهی انداختم.
همان شلوار مشکی و بلوز جذب آستین کوتاه مشکی ای که تنم بود.
ولی کتم کجا بود ؟!
مات به اطراف خیره شدم.
یک سوله بزرگ...در های چند قفله آهنی...یک فیلترهوا که کند می چرخید و لوله های سیستم تهویه...
هوای بیرون ابری بود ولی کمی نور وسط سوله افتاده بود.
هوای سوله ، گرم و خفه بود.
یه پنجره هم وجود نداشت.
دیوارهایی فلزی با ارتفاعات بلند و فضایی کاملا خشک و گرم!
عرق کرده بودم.
دلم می خواست دست هایم را در بیاورم و قطرات عرق روی صورتم را پاک کنم.
تیغه کمرم خیس از عرق شد.
خودم را تکانی دادم و تازه متوجه تشنگی شدیدم شدم.
من کجابودم ؟!
یاد آوری صحنه های خانه سیما ، آمدن مهران ، بیهوشی ام و و و...
آمپرم را بالا آورد و خون را در رگ هایم جوشاند.
پس کار آن کثافت بود!
لب هایم را تکان دادم و بلند داد کشیدم:
-کسی صدای من رومی شنوه ؟!
آهای!
صدای فریادم گلویم را برید.
صدا پیچید و دو چشم سبز مقابلم باز شدند!
مبهوت روی پاهای بی جانم ایستادم.
-سی...سیما ؟
سیما خودش را به زور صندلی جلو کشید. اشک هایش روی گونه هایش روان بودند.
-ت...تو...اینجا چی کار می کنی ؟!

ادامه_دارد...
@Roshanfkrane
کمر همه دیکشنری آنلاین ها شکست
#طنز
@Roshanfkrane
⭕️قدرت خرید کارگران طی ۶ ماه نصف شد/ تورم ابتدایی سال 97 کمر کارگران را شکست

خدایی عضو کارگری شورای عالی کار :
▫️در جلسه اخیر شورای عالی کار مقرر شد کمیته دستمزد تشکیل جلسه دهد و موضوع افزایش قدرت خرید کارگران چه در زمینه دستمزد و چه کمک‌های غیرنقدی را بررسی کند.
#اقتصاد
@Roshanfkrane
⭕️ حق خوری موسسه "فاطر" در روز روشن!!
متاسفانه در ماههای اخیر شاهد شنیدن اخباری از ناملایمات و حق خوری کارگران و پیمانکاران خدوم و زحمتکش بومی منطقه توسط موسسات و شرکت های کارفرمای خود بوده ایم.

یکی از اخباری که تا کنون از دید مسولین و رسانه های جمعی استان دور مانده و مشکلات عدیده ای را برای ده ها خانوار از استان ایجاد نموده طلب کارگران و پیمانکاران از موسسه فاطر وابسته به قرارگاه خاتم در جریان اجرای تونل مکانیزه کنجان چم در راستای اجرای طرح گرمسیری می باشد. در این طرح مهم که تحویل کار به مجریان در سال 95 بوده است و با وجود تحویل کار بیش از 6 ماه توسط پیمانکاران بومی منطقه هنوز هیچگونه اقدامی توسط موسسه "فاطر" که به گفته افراد آگاه اکثر طلب ها و مبلغ قرارداد خود را از آب نیرو وصول نموده صورت نگرفته است.

براستی گناه این افراد چیست که وقت و سرمایه خود را جهت آبادانی استان هزینه می نمایند و در سکوت مسولین با ظلم و بی عدالتی کارفرمایان مواجه می شوند!!

به فرض تسویه حساب با این افراد آیا ارزش پول پرداختی با سالهای 95 و 96 یکسان خواهد بود!!

آیا قرارگاه خاتم به عنوان نماد سازندگی و با آن همه تمکن مالی و قدرت اجرایی نباید هیچگونه نظارتی بر روی مجریان خود داشته باشد که در روز روشن کلاه مردم زحمتکش مناطق محروم را برندارند!!
با توجه به فشار اقتصادی بی سابقه وقت آن رسیده که تا خدایی ناکرده شاهد حوادث تلخی نباشیم مسولین محترم اجرایی و نمایندگان مردم در مجلس شورای اسلامی به موضوع ورود نموده و به عنوان نماینده، حقوق از دست رفته مردم را بازستانند.
#اجتماعی
@Roshanfkrane
⭕️ پوتین: تحریم‌های آمریکا اعتماد به دلار را تضعیف می‌کند

- ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه اعلام کرد تحریم های آمریکا اعتماد به دلار را تضعیف می کند./ هیچکس انتظار نداشت که ارز بتواند به عنوان یک سلاح استفاده شود.

#خبر
@Roshanfkrane
♦️#چند_خبر_کوتاه

🔹ادعای نماینده دائم عربستان در سازمان ملل: یمن 163 موشک ایرانی به عربستان شلیک کرده است.

🔹بهرام پارسایی نماینده مجلس: «اگر بستن تنگه‌ها و رفتن به استقبال واکنشهای سخت و پرهزینه، خواست مردم است، اجازه دهیم صدای این خواسته، در چهارچوب قانون، از صندوق رای شنیده شود. زمان استفاده از اصل٥٩ قانون اساسی، کی فرا میرسد؟»

🔹وزیر دفاع آمریکا: آمریکا سیاست تغییر رژیم یا فروپاشی را درباره ایران اتخاذ نکرده است/ بی بی سی

🔹در نیمه نخست سال 2018 یک میلیون و 159هزار گردشگر ایرانی به ترکیه سفر کردند.
#خبر
@Roshanfkrane
♦️رئیس کمیسیون امنیت ملی: جذب سرمایه‌داران ایرانی خارج کشور توسط سعودی‌ها

ایرانیان خارج از کشور سه تریلیون دلار سرمایه دارند و سعودی ها آنها را برای سرمایه گذاری دعوت کرده اند.
#اقتصاد
@Roshanfkrane