💎✍
غمگین نباشید ...
چرا که خوشبختی میتواند
از درون تلخترین روزهای زندگی شما،
زاده شود … 🌺
باورکن ...
در تقدیر هر انسانی معجزهای
از طرف خدا تعیین شده
که قطعاً در زندگی،
در زمان مناسب نمایان خواهد شد!
یک شخص خاص ...
یک اتفاق خاص ...
یا یک موهبت خاص ...
منتظر اعجاز خدا در زندگیات باش 💌
بدون ذره ای تردید ...
🌺🍂🌺🌺🍂🌺
#انگیزشی
@Roshanfkrane
غمگین نباشید ...
چرا که خوشبختی میتواند
از درون تلخترین روزهای زندگی شما،
زاده شود … 🌺
باورکن ...
در تقدیر هر انسانی معجزهای
از طرف خدا تعیین شده
که قطعاً در زندگی،
در زمان مناسب نمایان خواهد شد!
یک شخص خاص ...
یک اتفاق خاص ...
یا یک موهبت خاص ...
منتظر اعجاز خدا در زندگیات باش 💌
بدون ذره ای تردید ...
🌺🍂🌺🌺🍂🌺
#انگیزشی
@Roshanfkrane
در میکده دوش ، زاهدی دیدم مست ؛
تسبیح به گردن و صراحی در دست.
گفتم ز چه در میکده جا کردی؟ گفت :
از میکده هم به سوی حق راهی هست
#شیخ_بهایی
🌷 @Roshanfkrane 🌷
تسبیح به گردن و صراحی در دست.
گفتم ز چه در میکده جا کردی؟ گفت :
از میکده هم به سوی حق راهی هست
#شیخ_بهایی
🌷 @Roshanfkrane 🌷
#خودباوری ؛
کلید شخصیت شماست.
در اصل همان احساسی که درباره ی خودتان دارید بیشتر از هر عامل دیگری،
میزان اثر گذاری شما بر روی دیگران را تعیین می کند.
خود باوری به بهترین نحو بدین گونه تعریف می شود که :
شما خود را چقدر دوست می دارید؟
معمار آینده خود باشید ..!
#برایان_تریسی
@Roshanfkrane
کلید شخصیت شماست.
در اصل همان احساسی که درباره ی خودتان دارید بیشتر از هر عامل دیگری،
میزان اثر گذاری شما بر روی دیگران را تعیین می کند.
خود باوری به بهترین نحو بدین گونه تعریف می شود که :
شما خود را چقدر دوست می دارید؟
معمار آینده خود باشید ..!
#برایان_تریسی
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
واقعا نمی تونم این ویدئو درک کنم فقط امیدوارم اون قدرعمر کنم و ببینم سزای کسانی رو که دست روی دختر بیگناهی بلند میکنن و به بهانه ی امربه معروف پا روی اولین اصول انسانیت میزارن😔
#اجتماعی
@Roshanfkrane
#اجتماعی
@Roshanfkrane
روشنفکران
واقعا نمی تونم این ویدئو درک کنم فقط امیدوارم اون قدرعمر کنم و ببینم سزای کسانی رو که دست روی دختر بیگناهی بلند میکنن و به بهانه ی امربه معروف پا روی اولین اصول انسانیت میزارن😔 #اجتماعی @Roshanfkrane
💢ابتکار حمله مامور زن گشت ارشاد به دختر جوان را محکوم کرد
🔹خانم ابتکار در توییتر خود نوشت: دایره عمل یک مامور حتی در صورت اهانت به و ی کجاست؟ به شدت این برخورد را محکوم و پیگیری می کنم.
#اجتماعی
@Roshanfkrane
🔹خانم ابتکار در توییتر خود نوشت: دایره عمل یک مامور حتی در صورت اهانت به و ی کجاست؟ به شدت این برخورد را محکوم و پیگیری می کنم.
#اجتماعی
@Roshanfkrane
خانم عکس بچه هاش رو #بالای_۱۰۰ کیلومتر ماشین شوهرش که عاشقِ سرعته نصب کرده!
تا شوهر دیگه دلش نیاد عقربه ها رو از عکس بچه هاش عبور بده...
#جالب
@Roshanfkrane
تا شوهر دیگه دلش نیاد عقربه ها رو از عکس بچه هاش عبور بده...
#جالب
@Roshanfkrane
اندازه #زنجیری که پیرمرد نابینا به ترازوی خود بسته ؛
دقیق تر از هر آمار جامعه شناسانه ای
وضعیت اخلاقی امروزِ جامعه را بر سرمان میکوبد ...!
#تفکر
@Roshanfkrane
دقیق تر از هر آمار جامعه شناسانه ای
وضعیت اخلاقی امروزِ جامعه را بر سرمان میکوبد ...!
#تفکر
@Roshanfkrane
🔺حس لطیف خلاقیت!
#ژان_پیر_آگیر، یک هنرمند فرانسوی ست که در تبدیل ابزار فلزیِ زمخت به مجسمه های پراحساس استاد است.
او فلز سرد و خشن را تبدیل به غزلی عاشقانه میکند!
#هنر
@Roshanfkrane
#ژان_پیر_آگیر، یک هنرمند فرانسوی ست که در تبدیل ابزار فلزیِ زمخت به مجسمه های پراحساس استاد است.
او فلز سرد و خشن را تبدیل به غزلی عاشقانه میکند!
#هنر
@Roshanfkrane
Forwarded from اتچ بات
#قصه امشب #کودک آرزوی ماهی کوچولو
یکی بود یکی نبود، در یک دریاچه ی آبی و قشنگ کنار جنگلی بزرگ و سبز ، ماهی کوچولوی قرمزی زندگی می کرد . ماهی کوچولوی قصه ی ما با لاک پشت مهربانی دوست بود . خانه ی لاک پشت در جنگل کنار دریاچه بود و هر روز برای آبتنی به دریاچه می آمد ، برای همین هم با ماهی کوچولو دوست شده بود. آنها ساعتها باهم بازی می کردند .
وقتی هم که از بازی خسته می شدندروی سنگهای ته دریاچه می نشستند و باهم حرف می زدند . لاک پشت از جنگل می گفت ، از درختان سبز و بزرگ ، از خورشید ، گلهای رنگارنگ ، حیوانات قشنگ و زرنگ . آن قدر می گفت و می گفت که ماهی کوچولوی قصه ی ما حسابی می رفت توی فکر جنگل .
ماهی کوچولو در دلش یک آرزو داشت و آرزوش این بود که یک روز جنگل را ببیند . شبها خواب جنگل را میدید و روزها منتظر آمدن لاک پشت می شد .
عاقبت یک روز به لاک پشت گفت : ( تو می توانی مرا به جنگل ببری ؟ )
لاک پشت مهربان گفت : ( تو یک ماهی هستی و ماهی ها فقط در آب زندگی می کنند من نمی توانم تورا با خودم به جنگل ببرم . )
ماهی کوچولو حسابی غصه دار شد . در گوشه ای نشست و چشمان قشنگش را بست تا دوباره به جنگل فکر کند و خواب جنگل را ببیند .
لاک پشت مهربان وقتی که دید ماهی کوچولو چقدر دلش می خواهد همراه او به جنگل بیاید ، تصمیم گرفت تا راجع به ماهی کوچولو با دوستانش صحبت کند . این بود که با عجله با ماهی قرمز غمگین خداحافظی کرد و روی آب آمد و خودش را به جنگل رساند ، به پرنده ها گفت ، که فورا همه ی حیوانات را خبر کند . آنها هم بی معطلی رفتند به سراغ حیوانات جنگل .
چند دقیقه نگذشته بود که اهو خانم و خاله خرسه و خرگوشها و پروانه ها و عنکبوتها و خلاصه همه و همه جمع شدند کنار لاک پشت مهربان .
خاله خرسه گفت : ( چرا با این عجله ما را خبر کردی ؟ )
عنکبوتها گفتند : ( لاک پشت مهربان ، ما چه کمکی می توانیم به تو بکنیم ؟ )
لاک پشت گفت : ( ما باید به یک دوست خوب کمک کنیم تا به آرزویش برسد .)
همه با تعجب گفتند : ( دوست خوب ؟ یک آرزو ! خوب این دوست خوب کیست و آرزویش چیست ؟)
لاک پشت گفت : ( ماهی کوچولوی توی دریاچه دلش می خواهد به جنگل بیاید . دلش می خواهد شما دوستان خوب و گلها و درختان را ببیند . ما باید به او کمک کنیم . )
همه ی حیوانات شروع کردند به پچ پچ کردن . بعضیها هم ساکت بودند و فکر می کردند .
ناگهان عنکبوتها گفتند : (( ما برایش تورمحکمی می بافیم ، او را در تور می گذاریم و به جنگل می آوریم .))
لاک پشت گفت : (( نه، نه ، نه ، ماهی باید درآب باشد ، مگر شما نمی دانید که ماهی بدون آب نمی تواند زندگی کند . ))
خاله خرسه دوید و رفت یک کوزه ی خالی عسل آورد و گفت : (( توی کوزه آب می ریزیم ، ماهی کوچولو را در آن می گذاریم و به جنگل می آوریم . ))
لاک پشت گفت : (( توی کوزه تاریک است و او نمی تواند جایی را ببیند ، خسته می شود و حوصله اش سرمی رود .))
آهو خانم با یک جست از جمع دور شد و رفت و به خانه و خیلی زود برگشت . توی دستش یک ظرف بلوری بود ، آن را به لاک پشت داد و گفت : (( این ظرف را پر از آب کن و ماهی کوچولو را در آن بگذار . او می تواند از توی این ظرف شیشه ای همه جا را ببیند .))
لاک پشت ظرف شیشه ای را بغل گرفت و رفت ته آب . ماهی کوچولو روی سنگی نشسته و دم کوچولویش را شلپ شلپ می زد به آب .
لاک پشت گفت : (( عجله کن ، برو توی این ظرف شیشه ای ، من تو را با خود به جنگل می برم . ماهی کوچولو رفت توی ظرف آب و لاک پشت مهربان او را با خود به جنگل آورد . ماهی کوچولو تا چشمش به گلها و درختان افتاد خیلی تعجب کرد . همه ی حیوانات منتظرش بودند . همه با صدای بلند گفتند : (( ماهی کوچولو ، دوست خوب ما خوش آمدی به جنگل ما .)
ماهی کوچولو توی ظرف آب می رقصید و شادی می کرد . بعد هم میمون کوچولوها شروع کردند به جست و خیز کردن و تاب خوردن روی شاخه های درخت . عنکبوتها بند بازی می کردند وخرس کوچولو روی دستهایش راه می رفت . همه ی حیوانات سعی می کردند ماهی کوچولو را خیلی خوشحال کنند . آن قدر به ماهی کوچولو خوش گذشته بود که دلش نمی خواست ازجنگل برود . ولی با خودش فکرکرد حتما دوستانش درآب منتظرش هستند . این بود که از همه خدا حافظی کرد و همراه لاک پشت مهربان به ته آب برگشت . او چیزهای زیادی داشت تا برای ماهیهای کوچولو تعریف کند .
🐠🐠🐠🐠🐠
قصه ها و تکنیک های درمانی و آموزشی رفتار با کودکان و نوجوانان
در کانال روشنفکران👇
@Roshanfkrane
یکی بود یکی نبود، در یک دریاچه ی آبی و قشنگ کنار جنگلی بزرگ و سبز ، ماهی کوچولوی قرمزی زندگی می کرد . ماهی کوچولوی قصه ی ما با لاک پشت مهربانی دوست بود . خانه ی لاک پشت در جنگل کنار دریاچه بود و هر روز برای آبتنی به دریاچه می آمد ، برای همین هم با ماهی کوچولو دوست شده بود. آنها ساعتها باهم بازی می کردند .
وقتی هم که از بازی خسته می شدندروی سنگهای ته دریاچه می نشستند و باهم حرف می زدند . لاک پشت از جنگل می گفت ، از درختان سبز و بزرگ ، از خورشید ، گلهای رنگارنگ ، حیوانات قشنگ و زرنگ . آن قدر می گفت و می گفت که ماهی کوچولوی قصه ی ما حسابی می رفت توی فکر جنگل .
ماهی کوچولو در دلش یک آرزو داشت و آرزوش این بود که یک روز جنگل را ببیند . شبها خواب جنگل را میدید و روزها منتظر آمدن لاک پشت می شد .
عاقبت یک روز به لاک پشت گفت : ( تو می توانی مرا به جنگل ببری ؟ )
لاک پشت مهربان گفت : ( تو یک ماهی هستی و ماهی ها فقط در آب زندگی می کنند من نمی توانم تورا با خودم به جنگل ببرم . )
ماهی کوچولو حسابی غصه دار شد . در گوشه ای نشست و چشمان قشنگش را بست تا دوباره به جنگل فکر کند و خواب جنگل را ببیند .
لاک پشت مهربان وقتی که دید ماهی کوچولو چقدر دلش می خواهد همراه او به جنگل بیاید ، تصمیم گرفت تا راجع به ماهی کوچولو با دوستانش صحبت کند . این بود که با عجله با ماهی قرمز غمگین خداحافظی کرد و روی آب آمد و خودش را به جنگل رساند ، به پرنده ها گفت ، که فورا همه ی حیوانات را خبر کند . آنها هم بی معطلی رفتند به سراغ حیوانات جنگل .
چند دقیقه نگذشته بود که اهو خانم و خاله خرسه و خرگوشها و پروانه ها و عنکبوتها و خلاصه همه و همه جمع شدند کنار لاک پشت مهربان .
خاله خرسه گفت : ( چرا با این عجله ما را خبر کردی ؟ )
عنکبوتها گفتند : ( لاک پشت مهربان ، ما چه کمکی می توانیم به تو بکنیم ؟ )
لاک پشت گفت : ( ما باید به یک دوست خوب کمک کنیم تا به آرزویش برسد .)
همه با تعجب گفتند : ( دوست خوب ؟ یک آرزو ! خوب این دوست خوب کیست و آرزویش چیست ؟)
لاک پشت گفت : ( ماهی کوچولوی توی دریاچه دلش می خواهد به جنگل بیاید . دلش می خواهد شما دوستان خوب و گلها و درختان را ببیند . ما باید به او کمک کنیم . )
همه ی حیوانات شروع کردند به پچ پچ کردن . بعضیها هم ساکت بودند و فکر می کردند .
ناگهان عنکبوتها گفتند : (( ما برایش تورمحکمی می بافیم ، او را در تور می گذاریم و به جنگل می آوریم .))
لاک پشت گفت : (( نه، نه ، نه ، ماهی باید درآب باشد ، مگر شما نمی دانید که ماهی بدون آب نمی تواند زندگی کند . ))
خاله خرسه دوید و رفت یک کوزه ی خالی عسل آورد و گفت : (( توی کوزه آب می ریزیم ، ماهی کوچولو را در آن می گذاریم و به جنگل می آوریم . ))
لاک پشت گفت : (( توی کوزه تاریک است و او نمی تواند جایی را ببیند ، خسته می شود و حوصله اش سرمی رود .))
آهو خانم با یک جست از جمع دور شد و رفت و به خانه و خیلی زود برگشت . توی دستش یک ظرف بلوری بود ، آن را به لاک پشت داد و گفت : (( این ظرف را پر از آب کن و ماهی کوچولو را در آن بگذار . او می تواند از توی این ظرف شیشه ای همه جا را ببیند .))
لاک پشت ظرف شیشه ای را بغل گرفت و رفت ته آب . ماهی کوچولو روی سنگی نشسته و دم کوچولویش را شلپ شلپ می زد به آب .
لاک پشت گفت : (( عجله کن ، برو توی این ظرف شیشه ای ، من تو را با خود به جنگل می برم . ماهی کوچولو رفت توی ظرف آب و لاک پشت مهربان او را با خود به جنگل آورد . ماهی کوچولو تا چشمش به گلها و درختان افتاد خیلی تعجب کرد . همه ی حیوانات منتظرش بودند . همه با صدای بلند گفتند : (( ماهی کوچولو ، دوست خوب ما خوش آمدی به جنگل ما .)
ماهی کوچولو توی ظرف آب می رقصید و شادی می کرد . بعد هم میمون کوچولوها شروع کردند به جست و خیز کردن و تاب خوردن روی شاخه های درخت . عنکبوتها بند بازی می کردند وخرس کوچولو روی دستهایش راه می رفت . همه ی حیوانات سعی می کردند ماهی کوچولو را خیلی خوشحال کنند . آن قدر به ماهی کوچولو خوش گذشته بود که دلش نمی خواست ازجنگل برود . ولی با خودش فکرکرد حتما دوستانش درآب منتظرش هستند . این بود که از همه خدا حافظی کرد و همراه لاک پشت مهربان به ته آب برگشت . او چیزهای زیادی داشت تا برای ماهیهای کوچولو تعریف کند .
🐠🐠🐠🐠🐠
قصه ها و تکنیک های درمانی و آموزشی رفتار با کودکان و نوجوانان
در کانال روشنفکران👇
@Roshanfkrane
Telegram
attach 📎
قصه صوتی شهر قصه🐹🐰🐯🐔🐧
با صدای دکتر هلیا مهدیخانی عزیز😌
قصه گوی افتخاری کانال
پیام ها و پیشنهادات خود در مورد قصه های شب را به آی دی ما بفرستید👇
@Kamranmehrban
با روشنفکران همراه شویم👇
@Roshanfkrane
با صدای دکتر هلیا مهدیخانی عزیز😌
قصه گوی افتخاری کانال
پیام ها و پیشنهادات خود در مورد قصه های شب را به آی دی ما بفرستید👇
@Kamranmehrban
با روشنفکران همراه شویم👇
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#لالایی
لالایی کلاغ توی باغ لالا
تقدیم به کوچولو های نازمون😴
هرشب دو #قصه ویک لالایی #کودک در کانال روشنفکران👇
@Roshanfkrane
لالایی کلاغ توی باغ لالا
تقدیم به کوچولو های نازمون😴
هرشب دو #قصه ویک لالایی #کودک در کانال روشنفکران👇
@Roshanfkrane
از کنار مقبرهای می گذشتم
که روی آن نوشته بود :
اینجا آرامگاه مردی ؛
راستگو و سیاستمدارِ بزرگی است.
این اولین بار بود که میدیدم 2 نفر را در یک قبر دفن کرده اند.!
#چرچیل
@Roshanfkrane
که روی آن نوشته بود :
اینجا آرامگاه مردی ؛
راستگو و سیاستمدارِ بزرگی است.
این اولین بار بود که میدیدم 2 نفر را در یک قبر دفن کرده اند.!
#چرچیل
@Roshanfkrane