اگر در مسافرت هستید و میخواهید نزدیک ترین خودپرداز یا بانک به خودتان را پیدا کنید
در Google Map کلمه ATM را تایپ کنید، تمامی خود پردازهای اطراف شما را روی نقشه نشان داده میدهد !
#آموزشی
@Roshanfkrane
در Google Map کلمه ATM را تایپ کنید، تمامی خود پردازهای اطراف شما را روی نقشه نشان داده میدهد !
#آموزشی
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شاید شما هم اولش فکر کنید اینجا ایران نیس ولی اینجا ایران خودمونه و این ویدیو رو یه آژانس مسافرتی برای معرفی ایران در خارج از کشور ساخته👍😍
#جالب
#گردشگری
@Roshanfkrane
#جالب
#گردشگری
@Roshanfkrane
رمان
#حس_سیاه
قسمت60
بادسته ی فنجان جناب میرشکانی محترم وسمج،ور رفتم و موذیانه نگاهش کردم:
-به چی؟
تندی با تته پته وزحمت گفت:
-شاید...خب...اگه حذفم کرده باشن...یعنی خب...نمی دونم!
لبخندی کج زدم.
روی صندلی ام لم شدم وطبق عادت همیشگی یک دستم را پشت صندلی قرار دادم.
اخم هایم را توی هم کشیده بودم.
موهای خوشرنگ وخوش حالتش بیش از حد بیرون بودند!
به طور عذاب آوری نمی خواستم کسی جز من این موهای زیبا را ببیند اما اگرمی گفتم موهایت را...
-گفتی کارم داری...
دست پاچه دستی دور لبم کشیدم و به زور لبخند زدم:
-آره...اماصبرکن یک کوچولو پذیرایی بشیم بعد!
انگشتان لاغرش رادرهم گره زد.
-نه ممنون من چیزی میل ندارم...
از لجبازی اش
به ستوه آمدم:
-رنگ صورتت که این رو نشون نمیده!
با ترس به دست هایش خیره شد.
من هم داشتم به آن انگشت های کشیده واستخوانی نگاه می کردم.
همان دست هایی که سابقه این جور وحشیانه لرزیدن را نداشتند!
لبم را بالا کشیدم.
چه برسر عشق زندگی ام آمده بود؟
عینکم را دوباره روی چشمان خسته ام گذاشتم و کاغذهای روی میز را پهن کردم.
شاید نگاه خیره ی من این گونه وحشت زده و مضطربش می کرد!
درباز شد و خانم سینی به دست وارد اتاق شد ورفت.
عطرقهوه مثل همیشه مستمان کرد!
از کودکی عاشق طعم وعطر قهوه بود!
فنجانم را در دست گرفتم و نگاهش کردم.
منتظربودم.
زیاد منتظرم نگذاشت وقهوه را به انگشت گرفت.
متوجه فشار خفیفی که به فنجان داغش وارد می کرد، شدم.
بی اراده بدون آن که بدانم چه می گویم پرسیدم:
-خب...حرف بزن...به زندگی عادیت برگشتی؟ دیگه خودت روحبس نمی کنی؟
از صراحت کلامم عصبانی شد و جرعه ای از قهوه اش را بالا داد.
-خواستی بیام که فقط همین رو بگی؟
لبخندی زدم:
-نه!
صدای نفس هایش غیر عادی شده بود. شاید من لعنتی زیادی حرصش داده بودم!
نفرین بر من!
-ببینم،حالت خوبه باران؟
هول شد ولبش را گزید.
-آره...خ...خوبم!
بلند شدم و از کنار میز عبور کردم.
قلب وامانده ام جوری خودش را به در ودیوار سینه ام می کوبید که انگار قرار بود از زندان استخوانی اش فرار کند!
-باران!
سرش را پایین انداخت.
قهوه داغ را کمی مزه مزه کرد و ریتم نفس هایش طبیعی شد.
عرق روی پیشانی ام را پاک کردم.
واقعا گرم شده بود یا من اینقدر
بیخودی عرق می ریختم؟
نگرانی بی اراده توی چشمانم ریخته شد:
-خوبی؟
لبخندی ضعیف زد:
-بله!
ابرویی بالا دادم. خیالم راحت شد وپشت میز نشستم.
توصیفی برای ابراز شرمندگی ام نداشتم:
-دخترخاله! ظاهرا حالت رو بد کردم و ازاین بابت متاسفم!
حرفم رو زود می زنم ومی فرستمت بری که اذیت نشی و...
سئوالی که ناخواسته توی ذهنم به آن فکرمی کردم،روی زبانم جاری شد:
-شایداز این که بامنی حالت بد شده؟
جدی گفت:
-نه...حرفت رو بزن!
بادقت ریزوجز صورتش را بررسی کردم وبا تمرکز و آرامش صدایم را رها کردم:
-خب...ببخشیدکه ازیادآوری خودخوری وانزوات حالت رو بد کردم.می خوام...می خوام زندگی رو دوباره لمس کنی!
این نه اصرار مادرته ونه روانداختن پدرت!
خودم صلاح دیدم خیلی مودبانه وبااحترام برای کارتوی شرکتم دعوتت کنم.ومنتظر نظرت هستم!
لبخندی زدو چشم هایش درخشیدند.
-نمی دونم چی بگم کیا...
راستش خیلی ممنون وخوشحالم کردی اما یک دانشجوی حسابداری چه کاری رو توی شرکت نامدار دارو سازی انجام بده؟
لبخندی از این همه سادگی اش روی لب نشاندم.
ترجیح دادم جوابش را بدهم:
-شرکت ما نیرو کم داره...
تو می تونی مدیر مالی شرکت بشی و تو رشته تحصیلی خودت کار کنی...
یا حتی حسابدار!
حتما که نباید مهندس یا گیاه شناس باشی!
دست پاچه گوشه پلکش را خاراند:
-دانشگاهم چی؟
کمی از قهوه سردشده ام نوشیدم:
-خب...تومی گی حذفم کردن!
اگرهم حذفت نکردت بودن می تونی واحدهایی برداری توی ساعاتی که شرکت کار نمی کنه!
-خسته...نمی شم؟
عمیق نگاهش کردم.
ادامه_دارد...
هرشب ساعت 23 منتظر باشید
@Roshanfkrane
#حس_سیاه
قسمت60
بادسته ی فنجان جناب میرشکانی محترم وسمج،ور رفتم و موذیانه نگاهش کردم:
-به چی؟
تندی با تته پته وزحمت گفت:
-شاید...خب...اگه حذفم کرده باشن...یعنی خب...نمی دونم!
لبخندی کج زدم.
روی صندلی ام لم شدم وطبق عادت همیشگی یک دستم را پشت صندلی قرار دادم.
اخم هایم را توی هم کشیده بودم.
موهای خوشرنگ وخوش حالتش بیش از حد بیرون بودند!
به طور عذاب آوری نمی خواستم کسی جز من این موهای زیبا را ببیند اما اگرمی گفتم موهایت را...
-گفتی کارم داری...
دست پاچه دستی دور لبم کشیدم و به زور لبخند زدم:
-آره...اماصبرکن یک کوچولو پذیرایی بشیم بعد!
انگشتان لاغرش رادرهم گره زد.
-نه ممنون من چیزی میل ندارم...
از لجبازی اش
به ستوه آمدم:
-رنگ صورتت که این رو نشون نمیده!
با ترس به دست هایش خیره شد.
من هم داشتم به آن انگشت های کشیده واستخوانی نگاه می کردم.
همان دست هایی که سابقه این جور وحشیانه لرزیدن را نداشتند!
لبم را بالا کشیدم.
چه برسر عشق زندگی ام آمده بود؟
عینکم را دوباره روی چشمان خسته ام گذاشتم و کاغذهای روی میز را پهن کردم.
شاید نگاه خیره ی من این گونه وحشت زده و مضطربش می کرد!
درباز شد و خانم سینی به دست وارد اتاق شد ورفت.
عطرقهوه مثل همیشه مستمان کرد!
از کودکی عاشق طعم وعطر قهوه بود!
فنجانم را در دست گرفتم و نگاهش کردم.
منتظربودم.
زیاد منتظرم نگذاشت وقهوه را به انگشت گرفت.
متوجه فشار خفیفی که به فنجان داغش وارد می کرد، شدم.
بی اراده بدون آن که بدانم چه می گویم پرسیدم:
-خب...حرف بزن...به زندگی عادیت برگشتی؟ دیگه خودت روحبس نمی کنی؟
از صراحت کلامم عصبانی شد و جرعه ای از قهوه اش را بالا داد.
-خواستی بیام که فقط همین رو بگی؟
لبخندی زدم:
-نه!
صدای نفس هایش غیر عادی شده بود. شاید من لعنتی زیادی حرصش داده بودم!
نفرین بر من!
-ببینم،حالت خوبه باران؟
هول شد ولبش را گزید.
-آره...خ...خوبم!
بلند شدم و از کنار میز عبور کردم.
قلب وامانده ام جوری خودش را به در ودیوار سینه ام می کوبید که انگار قرار بود از زندان استخوانی اش فرار کند!
-باران!
سرش را پایین انداخت.
قهوه داغ را کمی مزه مزه کرد و ریتم نفس هایش طبیعی شد.
عرق روی پیشانی ام را پاک کردم.
واقعا گرم شده بود یا من اینقدر
بیخودی عرق می ریختم؟
نگرانی بی اراده توی چشمانم ریخته شد:
-خوبی؟
لبخندی ضعیف زد:
-بله!
ابرویی بالا دادم. خیالم راحت شد وپشت میز نشستم.
توصیفی برای ابراز شرمندگی ام نداشتم:
-دخترخاله! ظاهرا حالت رو بد کردم و ازاین بابت متاسفم!
حرفم رو زود می زنم ومی فرستمت بری که اذیت نشی و...
سئوالی که ناخواسته توی ذهنم به آن فکرمی کردم،روی زبانم جاری شد:
-شایداز این که بامنی حالت بد شده؟
جدی گفت:
-نه...حرفت رو بزن!
بادقت ریزوجز صورتش را بررسی کردم وبا تمرکز و آرامش صدایم را رها کردم:
-خب...ببخشیدکه ازیادآوری خودخوری وانزوات حالت رو بد کردم.می خوام...می خوام زندگی رو دوباره لمس کنی!
این نه اصرار مادرته ونه روانداختن پدرت!
خودم صلاح دیدم خیلی مودبانه وبااحترام برای کارتوی شرکتم دعوتت کنم.ومنتظر نظرت هستم!
لبخندی زدو چشم هایش درخشیدند.
-نمی دونم چی بگم کیا...
راستش خیلی ممنون وخوشحالم کردی اما یک دانشجوی حسابداری چه کاری رو توی شرکت نامدار دارو سازی انجام بده؟
لبخندی از این همه سادگی اش روی لب نشاندم.
ترجیح دادم جوابش را بدهم:
-شرکت ما نیرو کم داره...
تو می تونی مدیر مالی شرکت بشی و تو رشته تحصیلی خودت کار کنی...
یا حتی حسابدار!
حتما که نباید مهندس یا گیاه شناس باشی!
دست پاچه گوشه پلکش را خاراند:
-دانشگاهم چی؟
کمی از قهوه سردشده ام نوشیدم:
-خب...تومی گی حذفم کردن!
اگرهم حذفت نکردت بودن می تونی واحدهایی برداری توی ساعاتی که شرکت کار نمی کنه!
-خسته...نمی شم؟
عمیق نگاهش کردم.
ادامه_دارد...
هرشب ساعت 23 منتظر باشید
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کلیپ نوستالژیک از نوروز ۱۳۷۹ حتما ببینین خیلی باحاله
بگو چرا اون موقع دلا شادتر بود بخاطر همین آهنگا بوده 😍
#جالب
#تاریخ
@Roshanfkrane
بگو چرا اون موقع دلا شادتر بود بخاطر همین آهنگا بوده 😍
#جالب
#تاریخ
@Roshanfkrane
#هفت_سینِ_مراد_برقی ِ
سریال تلویزیونی خانهبهدوش کارگردان #پرویزِ_کاردان (1352)
در میان مردم با نام شخصیت اول داستان یعنی #مراد_برقی معروف بود.!
#هنر
#عید
@Roshanfkrane
سریال تلویزیونی خانهبهدوش کارگردان #پرویزِ_کاردان (1352)
در میان مردم با نام شخصیت اول داستان یعنی #مراد_برقی معروف بود.!
#هنر
#عید
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#فوری
مردم مناطق #زلزله زده، از خانهها بیرون بیایند
معاون هماهنگی امور عمرانی استاندار کهگیلویه و بویراحمد:
🔹ضروری است مردم به خانهها تا زمان عادی شدن وضعیت بر نگردند.
#خبر
#حوادث
✅ @Roshanfkrane
مردم مناطق #زلزله زده، از خانهها بیرون بیایند
معاون هماهنگی امور عمرانی استاندار کهگیلویه و بویراحمد:
🔹ضروری است مردم به خانهها تا زمان عادی شدن وضعیت بر نگردند.
#خبر
#حوادث
✅ @Roshanfkrane
روشنفکران
#فوری مردم مناطق #زلزله زده، از خانهها بیرون بیایند معاون هماهنگی امور عمرانی استاندار کهگیلویه و بویراحمد: 🔹ضروری است مردم به خانهها تا زمان عادی شدن وضعیت بر نگردند. #خبر #حوادث ✅ @Roshanfkrane
#فوری
ساکنین استانهای كهكيلويه و بوير احمد و خوزستان - حوالی دهدشت تا عادی شدن وضعیت به خانه برنگردند./صداوسیما
#خبر
#زلزله
#حوادث
✅ @Roshanfkrane
ساکنین استانهای كهكيلويه و بوير احمد و خوزستان - حوالی دهدشت تا عادی شدن وضعیت به خانه برنگردند./صداوسیما
#خبر
#زلزله
#حوادث
✅ @Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴ماجرای لوور و #محمدرضاعالی_پیام
👈ما شوخی شوخی به این آقایان می خندیم ولی این ها راستی راستی برای مملکت ما تصمیم می گیرند.
#اجتماعی
@Roshanfkrane
👈ما شوخی شوخی به این آقایان می خندیم ولی این ها راستی راستی برای مملکت ما تصمیم می گیرند.
#اجتماعی
@Roshanfkrane
مقایسه رتبه ایران، اسرائيل و عربستان دﺭ جدول ردهبندی خوشبختترین کشورهاﻯ جهان
😔😕😐
فقط داریم شعار میدهیم...
#اجتماعی
@Roshanfkrane
😔😕😐
فقط داریم شعار میدهیم...
#اجتماعی
@Roshanfkrane
اصطلاح گرگ #باران_دیده غلط است .
اصل این اصطلاح گرگ #بالان (دام و تله) دیده است چرا که همــه گرگ ها باران را تجربه می کنند اما بالان را نه!
#جالب
#حیوانات
@Roshanfkrane
اصل این اصطلاح گرگ #بالان (دام و تله) دیده است چرا که همــه گرگ ها باران را تجربه می کنند اما بالان را نه!
#جالب
#حیوانات
@Roshanfkrane
#برج_رادکان_مشهد،تنها برجی است که توانایی
تعیین چهار فصل
سال کبیسه
و آغاز نوروز را دارد
این برج اثر ریاضیدان، ستارهشناس و دانشمند بزرگ ایرانی #خواجه_نصیرالدین_طوسی است
#جالب
#تاریخ
@Roshanfkrane
تعیین چهار فصل
سال کبیسه
و آغاز نوروز را دارد
این برج اثر ریاضیدان، ستارهشناس و دانشمند بزرگ ایرانی #خواجه_نصیرالدین_طوسی است
#جالب
#تاریخ
@Roshanfkrane
من کیستم تا هر زمان پیش نظر بینم تو را
گاهی گذر کن سوی من، تا در گذر بینم تو را
افتاده بر خاک درت، خوش آنکه آیی بر سرم
تو زیر پا بینی و من بالای سر بینم تو را
یک بار بینم روی تو دل را چه سان تسکین دهم؟
تسکین نیابد، جان من، صد بار اگر بینم تو را
از دیدنت بیخود شدم، بنشین به بالینم دمی
تا چشم خود بگشایم و بار دگر بینم تو را
گفتی که هر کس "یک نظر" بیند مرا جان میدهد
من هم به جان در خدمتم، گر یک نظر بینم تو را
صد بار آیم سوی تو، تا آشنا کردی به من
هر بار از بار دگر بیگانهتر بینم تو را
تا کی هلالی را چنین زین ماه میداری جدا؟
یا رب! که ای چرخ فلک، زیر و زبر بینم تو را
#هلالی_جغتایی
#شعر
@Roshanfkrane
گاهی گذر کن سوی من، تا در گذر بینم تو را
افتاده بر خاک درت، خوش آنکه آیی بر سرم
تو زیر پا بینی و من بالای سر بینم تو را
یک بار بینم روی تو دل را چه سان تسکین دهم؟
تسکین نیابد، جان من، صد بار اگر بینم تو را
از دیدنت بیخود شدم، بنشین به بالینم دمی
تا چشم خود بگشایم و بار دگر بینم تو را
گفتی که هر کس "یک نظر" بیند مرا جان میدهد
من هم به جان در خدمتم، گر یک نظر بینم تو را
صد بار آیم سوی تو، تا آشنا کردی به من
هر بار از بار دگر بیگانهتر بینم تو را
تا کی هلالی را چنین زین ماه میداری جدا؟
یا رب! که ای چرخ فلک، زیر و زبر بینم تو را
#هلالی_جغتایی
#شعر
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اين جامعه به تفكر نيازى نداره!
#بيژن عبدالكريمى 《استاد فلسفه》 زندگی خودش رو با يک فوتباليست مقايسه ميكنه...
حتما ببينید
@Roshanfkrane
#اجتماعی
#اقتصاد
#فرهنگ
#بيژن عبدالكريمى 《استاد فلسفه》 زندگی خودش رو با يک فوتباليست مقايسه ميكنه...
حتما ببينید
@Roshanfkrane
#اجتماعی
#اقتصاد
#فرهنگ
ای نـــوبهار خنـدان از لامکان رسیدی
چیــزی بیار مانی از یار ما چه دیدی
خندان و تازه رویی سرسبز و مشک بویی
همرنگ یار مایی یا رنگ از او خریدی
#مولانا
#شعر
@Roshanfkrane
عیدبرهمگان مبارک❣
چیــزی بیار مانی از یار ما چه دیدی
خندان و تازه رویی سرسبز و مشک بویی
همرنگ یار مایی یا رنگ از او خریدی
#مولانا
#شعر
@Roshanfkrane
عیدبرهمگان مبارک❣
Telegram
attach 📎