#فیلم سینمایی
📽 فیلم:The Man with the Iron Fists
ژانر: اکشن مهیج
محصول: کره جنوبی امریکا
زیرنویس فارسی چسبیده
@Roshanfkrane
📽 فیلم:The Man with the Iron Fists
ژانر: اکشن مهیج
محصول: کره جنوبی امریکا
زیرنویس فارسی چسبیده
@Roshanfkrane
🎬_@TV_Gala_🎬The_Man_with_the_Iron.mkv
699.1 MB
#فیلم سینمایی
📽 فیلم:The Man with the Iron Fists
ژانر: اکشن مهیج
محصول: کره جنوبی امریکا
زیرنویس فارسی چسبیده
@Roshanfkrane
📽 فیلم:The Man with the Iron Fists
ژانر: اکشن مهیج
محصول: کره جنوبی امریکا
زیرنویس فارسی چسبیده
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این معلم سوئدی به شدت عاشق #زنده_یاد_فردین است
ببینید آهنگ سلطان قلبهای #عارف را به چه زیبایی اجرا می کند...!
👌👌👏👏
#جالب
#هنر
@Roshanfkrane
ببینید آهنگ سلطان قلبهای #عارف را به چه زیبایی اجرا می کند...!
👌👌👏👏
#جالب
#هنر
@Roshanfkrane
" گو " به زبان شميرانى يعنى "گاو"
و " ِگل" يعنى " گله "
در گذشته به #میدان_تجریش میگفتند( گُو گِل )
#جالب
#تاریخ
@Roshanfkrane
و " ِگل" يعنى " گله "
در گذشته به #میدان_تجریش میگفتند( گُو گِل )
#جالب
#تاریخ
@Roshanfkrane
رمان
#حس_سیاه
قسمت58
خاله دلسوزانه نگاهم کرد وآرام ومهربان گفت:
-بیابیرون دخترم...لطفا!
-الان...نمی تونم!
لبخندی که از اشتیاق زیادی روی لبم پهن شده بود جمع کردم وجدی پرسیدم:
-مشکلت ماهستیم؟
به جای خالی کیانوش نگاهی انداختم وآرام تر گفتم:
-کیانوش بیا بریم...بیا بیرون!
من بعدا باهات حرف دارم.
منتظرتاییدش دستم را لای موهایم فرو بردم.
-باشه!
لبخنددیگری زدم و از هال خصوصی فاصله گرفتم.
خاله خوشحال اشک چشم هایش را پاک کردوسرم را بوسید.
خم شدم تا روی پاشنه های کفش گران قیمت مجلسی اش بلند نشود!
-ممنونم کیارش جان لطف کردی!
بااشتیاق دوید تا باران را بیرون بیاورد!
آرام دستم را به نرده های سیاه گرفتم و پله به پله پایین آمدم.
راضی از این که توانسته بودم باران را نجات دهم،چشمانم رابستم ونفس عمیقی از سینه ام بیرون فرستادم.
همین که اینقدر از من حرف شنوی داشت،کمی دلگرم وامیدوارم می کرد!
اینکه شاید کمی دوستم داشته باشد!
دست هایم را بغل کردم و وارد سالن شدم.
مهمان های غریبه دور میز جمع بودند.
بااینکه خانه شلوغ بود ومهمانان باهم صحبت می کردند فضا سرد وبی حس بود!
خب این یکی از علامت های تلخ وناراحت کننده ی نبود بهنام بود!
روی یکی از کاناپه ها نشستم.
صدای قدم هایم باعث شد بلند شوند. پاشدم وبه تک تکشان سلام کردم. هیچ کدامشان را نمی شناختم ودیدنشان برایم کسالت بار ومسخره بود!
بی حال سرم را به پشتی کاناپه تکیه دادم.
گوشی موبایلم را درآوردم و پی وی باران را لمس کردم.
می دانستم وقتی لوازم همراه تصادفش را دادند،موبایلش سالم وفقط قابش ترک خورده بود.
اما موبایل بهنام بی چاره با گوشت وپوست ولباسش سوخته بود!
باران از همه جهات شانس آورده بود که سالم مانده بود.
شایدگوشی اش را دور می انداخت ومی سوزاند!
شایدهم اصلا تلگرامش را پاک می کرد و...نمی دانستم!
نمی دانستم پی امم را چه زمانی می بیند امابه هرحال پی امم را فرستادم:
-سلام دخترخاله!
امروز بیاشرکت...منتظرتم!
گوشی را توی جیبم فرو کردم وبلند شدم.
اگرهم هیچ وقت نمی دید تلفنی پیامم را به او می رساندم.
نقشه هاوبرنامه هایی برای شرکتم داشتم...باید باران را کنارخودم می آوردم تا از بابت کار واو خیالم یک جا راحت می شد!
مامان باسینی قهوه روبرویم ایستاد:
-چی شدکیارش؟
-هیچی اومد بیرون!
مامان خندید:
-خیلی خوب کاری کردی پسرم!
باران حقش این نیست!
نگاه بلاتکلیف ولبخند یک طرفه ام را که دید،تندی گفت:
-قهوه بردار!
-نه ممنون می رم خونه سرم درد می کنه فرداهم باید برم شرکت کلی کار ریخته روی سرم!
راستی...
باصدایی آرام سرم را نزدیکش بردم:
-زشت نباشه پذیرایی مهمون های آقا یاسررومی کنی خب به هرحال فامیل هاش هستن وشما خواهر زنش محسوب میشین یک کم شاید خوشش نیاد اخلاقش زیاد خوب نیست من می گم می خواین بریم باهم؟
مامان خندید:
-نه قربونت برم خودش گفت زحمت های ما افتاده رو دوش شما از دست باران...نمی ذاره خاله ات کاری کنه من کمک می کنم.
مشکلی نیست برو پسرم!
لبخندی خسته روی لب نشاندم و بعداز پروسه دشوار و وحشتناک خداحافظی از همه اعضای مهمانی،کفش هایم را پوشیدم واز در خارج شدم.
برگشتم وبه ساختمان بلند بالا زل زدم.
پنجره اتاقی که باران من پشتش،سالم،روی پاهای خودش ایستاده وباحافظه قوی،داشت نفس می کشید!
امیدوار بودم از پس این مکافات بتواند برآید!
سرم را پایین انداختم و داخل ماشینم شدم.
کم کم مورفینی که خورده بودم چشمانم را گرم کرده بود و داشت خوابم می برد. باید تا سالم می رسیدم،چشمانم را باز نگه می داشتم تا مبادا سرنوشتم مثل باران بشود!
چون این بار اگرمن به کما می رفتم مطمئن نبودم زنده بیرون بیایم چون باران،آنقدری که من دوستش داشتم مرا دوست نداشت!
خودکار را عصبی به گوشه ای انداختم وبه موهایم چنگ زدم:
-جناب مهندس میرشکانی!
فرمایش شما کاملا متین اما لیست داروهایی که باید این هفته صادر بشن اونقدری تنوع ندارن که بشه روشون سرمایه گذاری درست وحسابی کرد!
-اما همین اقلام دارویی،کمیاب ترین نوع داروهاهستن جناب فردین!
شماپرونده رومشاهده کنید...
توی ماه های اخیر،بهترین وکمیاب ترین داروهای ممکن توسط مهندسان ما کشف شدند.
داروهایی که اغلب کمتر کسی بتونه با تکیه بر توان مالی ومهندسان نوپاش، اون هارو کشف کنه!
دست هایم را از روی پروژه برداشتم وبه صندلی تکیه زدم.
ادامه_دارد...
هرشب ساعت 23 منتظر باشید
@Roshanfkrane
#حس_سیاه
قسمت58
خاله دلسوزانه نگاهم کرد وآرام ومهربان گفت:
-بیابیرون دخترم...لطفا!
-الان...نمی تونم!
لبخندی که از اشتیاق زیادی روی لبم پهن شده بود جمع کردم وجدی پرسیدم:
-مشکلت ماهستیم؟
به جای خالی کیانوش نگاهی انداختم وآرام تر گفتم:
-کیانوش بیا بریم...بیا بیرون!
من بعدا باهات حرف دارم.
منتظرتاییدش دستم را لای موهایم فرو بردم.
-باشه!
لبخنددیگری زدم و از هال خصوصی فاصله گرفتم.
خاله خوشحال اشک چشم هایش را پاک کردوسرم را بوسید.
خم شدم تا روی پاشنه های کفش گران قیمت مجلسی اش بلند نشود!
-ممنونم کیارش جان لطف کردی!
بااشتیاق دوید تا باران را بیرون بیاورد!
آرام دستم را به نرده های سیاه گرفتم و پله به پله پایین آمدم.
راضی از این که توانسته بودم باران را نجات دهم،چشمانم رابستم ونفس عمیقی از سینه ام بیرون فرستادم.
همین که اینقدر از من حرف شنوی داشت،کمی دلگرم وامیدوارم می کرد!
اینکه شاید کمی دوستم داشته باشد!
دست هایم را بغل کردم و وارد سالن شدم.
مهمان های غریبه دور میز جمع بودند.
بااینکه خانه شلوغ بود ومهمانان باهم صحبت می کردند فضا سرد وبی حس بود!
خب این یکی از علامت های تلخ وناراحت کننده ی نبود بهنام بود!
روی یکی از کاناپه ها نشستم.
صدای قدم هایم باعث شد بلند شوند. پاشدم وبه تک تکشان سلام کردم. هیچ کدامشان را نمی شناختم ودیدنشان برایم کسالت بار ومسخره بود!
بی حال سرم را به پشتی کاناپه تکیه دادم.
گوشی موبایلم را درآوردم و پی وی باران را لمس کردم.
می دانستم وقتی لوازم همراه تصادفش را دادند،موبایلش سالم وفقط قابش ترک خورده بود.
اما موبایل بهنام بی چاره با گوشت وپوست ولباسش سوخته بود!
باران از همه جهات شانس آورده بود که سالم مانده بود.
شایدگوشی اش را دور می انداخت ومی سوزاند!
شایدهم اصلا تلگرامش را پاک می کرد و...نمی دانستم!
نمی دانستم پی امم را چه زمانی می بیند امابه هرحال پی امم را فرستادم:
-سلام دخترخاله!
امروز بیاشرکت...منتظرتم!
گوشی را توی جیبم فرو کردم وبلند شدم.
اگرهم هیچ وقت نمی دید تلفنی پیامم را به او می رساندم.
نقشه هاوبرنامه هایی برای شرکتم داشتم...باید باران را کنارخودم می آوردم تا از بابت کار واو خیالم یک جا راحت می شد!
مامان باسینی قهوه روبرویم ایستاد:
-چی شدکیارش؟
-هیچی اومد بیرون!
مامان خندید:
-خیلی خوب کاری کردی پسرم!
باران حقش این نیست!
نگاه بلاتکلیف ولبخند یک طرفه ام را که دید،تندی گفت:
-قهوه بردار!
-نه ممنون می رم خونه سرم درد می کنه فرداهم باید برم شرکت کلی کار ریخته روی سرم!
راستی...
باصدایی آرام سرم را نزدیکش بردم:
-زشت نباشه پذیرایی مهمون های آقا یاسررومی کنی خب به هرحال فامیل هاش هستن وشما خواهر زنش محسوب میشین یک کم شاید خوشش نیاد اخلاقش زیاد خوب نیست من می گم می خواین بریم باهم؟
مامان خندید:
-نه قربونت برم خودش گفت زحمت های ما افتاده رو دوش شما از دست باران...نمی ذاره خاله ات کاری کنه من کمک می کنم.
مشکلی نیست برو پسرم!
لبخندی خسته روی لب نشاندم و بعداز پروسه دشوار و وحشتناک خداحافظی از همه اعضای مهمانی،کفش هایم را پوشیدم واز در خارج شدم.
برگشتم وبه ساختمان بلند بالا زل زدم.
پنجره اتاقی که باران من پشتش،سالم،روی پاهای خودش ایستاده وباحافظه قوی،داشت نفس می کشید!
امیدوار بودم از پس این مکافات بتواند برآید!
سرم را پایین انداختم و داخل ماشینم شدم.
کم کم مورفینی که خورده بودم چشمانم را گرم کرده بود و داشت خوابم می برد. باید تا سالم می رسیدم،چشمانم را باز نگه می داشتم تا مبادا سرنوشتم مثل باران بشود!
چون این بار اگرمن به کما می رفتم مطمئن نبودم زنده بیرون بیایم چون باران،آنقدری که من دوستش داشتم مرا دوست نداشت!
خودکار را عصبی به گوشه ای انداختم وبه موهایم چنگ زدم:
-جناب مهندس میرشکانی!
فرمایش شما کاملا متین اما لیست داروهایی که باید این هفته صادر بشن اونقدری تنوع ندارن که بشه روشون سرمایه گذاری درست وحسابی کرد!
-اما همین اقلام دارویی،کمیاب ترین نوع داروهاهستن جناب فردین!
شماپرونده رومشاهده کنید...
توی ماه های اخیر،بهترین وکمیاب ترین داروهای ممکن توسط مهندسان ما کشف شدند.
داروهایی که اغلب کمتر کسی بتونه با تکیه بر توان مالی ومهندسان نوپاش، اون هارو کشف کنه!
دست هایم را از روی پروژه برداشتم وبه صندلی تکیه زدم.
ادامه_دارد...
هرشب ساعت 23 منتظر باشید
@Roshanfkrane
🔹'پیگیری چهار وزیر درباره بازداشت محیطزیستیها به جایی نرسید'
🔹رئیس سازمان حفاظت از محیطزیست ایران گفته که حسن روحانی چهار وزیر را برای پیگیری وضعیت بازداشتشدگان محیط زیستی تعیین کرده اما این گروه "تا به حال به جایی نرسیده است."
🔹عیسی کلانتری در نشست خبری پایان سال، این اتهام را تکذیب کرده است که بازداشت شدگان محیط زیستی، اطلاعات منابع آبی ایران را به آمریکا دادهاند
#خبر
@Roshanfkrane
🔹رئیس سازمان حفاظت از محیطزیست ایران گفته که حسن روحانی چهار وزیر را برای پیگیری وضعیت بازداشتشدگان محیط زیستی تعیین کرده اما این گروه "تا به حال به جایی نرسیده است."
🔹عیسی کلانتری در نشست خبری پایان سال، این اتهام را تکذیب کرده است که بازداشت شدگان محیط زیستی، اطلاعات منابع آبی ایران را به آمریکا دادهاند
#خبر
@Roshanfkrane
🔹واکنش احمدینژاد به دستگیری مشایی
🔺محمود احمدینژاد در واکنش به دستگیری اسفندیار رحیم مشایی، با انتشار اطلاعیهای گفته که مسئولیت سلامت آقای مشائی برعهده مقامهای قضایی است و باید هرچه زودتر آزاد شود.
🔺بر اساس این اطلاعیه، مأموران امنیتی به دستور قوه قضاییه، خودروی او را متوقف کرده و "بدون اعلام علت و بیان عناوین اتهامات احتمالی" آقای مشایی را با خود بردهاند.
🔺آقای احمدینژاد در این بیانیه پرسیده: "آیا تشدید فشار بر همکاران دلسوز و مومن و پاک اینجانب، حکایت از حوادثی دارد که در پیش بوده و با سرنوشت ملت و کشور در ارتباط است؟"
🔺دادسرای عمومی و انقلاب اعلام کرده که آقای مشایی "برای انجام تحقیقات" با دستور قضایی بازپرس دادسرای عمومی تهران توسط مأموران پلیس بازداشت شده است.
#خبر
#سیاسی
@Roshanfkrane
🔺محمود احمدینژاد در واکنش به دستگیری اسفندیار رحیم مشایی، با انتشار اطلاعیهای گفته که مسئولیت سلامت آقای مشائی برعهده مقامهای قضایی است و باید هرچه زودتر آزاد شود.
🔺بر اساس این اطلاعیه، مأموران امنیتی به دستور قوه قضاییه، خودروی او را متوقف کرده و "بدون اعلام علت و بیان عناوین اتهامات احتمالی" آقای مشایی را با خود بردهاند.
🔺آقای احمدینژاد در این بیانیه پرسیده: "آیا تشدید فشار بر همکاران دلسوز و مومن و پاک اینجانب، حکایت از حوادثی دارد که در پیش بوده و با سرنوشت ملت و کشور در ارتباط است؟"
🔺دادسرای عمومی و انقلاب اعلام کرده که آقای مشایی "برای انجام تحقیقات" با دستور قضایی بازپرس دادسرای عمومی تهران توسط مأموران پلیس بازداشت شده است.
#خبر
#سیاسی
@Roshanfkrane
❤️❤️:❤️❤️
00:00
کاش میشد امشب💞🌸
یک معجزه رخ بدهد💞🌸
مثلا دل تو تنگ شود
و پیام بدهی که:💞🌸
سلام عشق دردانه ام💞🌸
ساعت صفر است💞🌸 🌹🌹
#عاشقانه
@Roshanfkrane
00:00
کاش میشد امشب💞🌸
یک معجزه رخ بدهد💞🌸
مثلا دل تو تنگ شود
و پیام بدهی که:💞🌸
سلام عشق دردانه ام💞🌸
ساعت صفر است💞🌸 🌹🌹
#عاشقانه
@Roshanfkrane
Audio
#صادق_زیباکلام: رفتن به اوین را برای خودم افتخار نمیدانم.
من رسالتم را نوشتن «ماچگونه ماشدیم»، «غرب چگونه غرب شد»، «تولد اسرائیل» و «رضاشاه» میدانم.
#اجتماعی
@Roshanfkrane
من رسالتم را نوشتن «ماچگونه ماشدیم»، «غرب چگونه غرب شد»، «تولد اسرائیل» و «رضاشاه» میدانم.
#اجتماعی
@Roshanfkrane
روشنفکران
#صادق_زیباکلام: رفتن به اوین را برای خودم افتخار نمیدانم. من رسالتم را نوشتن «ماچگونه ماشدیم»، «غرب چگونه غرب شد»، «تولد اسرائیل» و «رضاشاه» میدانم. #اجتماعی @Roshanfkrane
♦️رفتن به اوین را برای خودم افتخار نمیدانم.
✍️صادق زیباکلام | ۲۶اسفند۱۳۹۶
🔹دوستان زیادی در فضای مجازی از صدور محکومیتم ابراز تاسف نموده و با من ابرازهمدردی کرده بودند. ازهمه سپاسگزارم و شعری از زندهیاد فروغ را بعنوان یک دستهگل به پاس محبتهایتان تقدیم داشتم.
🔹اما در خصوص خود حکم. حقیقتش را بخواهید شگفتزده شدم. اما دو روز بعدش وقتی تلویزیون برنامه «گستره شریعت» را پخش نکرد و بجای آن «راز بقا» روی آنتن رفت، تکان خوردم(بخوانید ترسیدم). تا قبل از «راز بقا» هنوز کورسویی امید داشتم که تجدیدنظر ممکن است حبس را تبدیل به جزای نقدی و تخفیفی هم در دو سال محرومیت بدهند. اما جلوگیری از پخش «گستره شریعت» بعلاوه کنسل شدن برنامه حضور در «شهر کتاب الماس» که روز جمعه 25اسفند قرار بود برگزار شود به معنای آن بود که جریانی که به دنبال محکومیتم است، هم فوقالعاده بانفوذ است و هم بسیار از دستم خشمگین. البته شواهد دیگری هم حکایت از جدی بودن کار میکرد.
🔹پرونده قبلیام درست مشابه همین پرونده بود. یعنی بواسطه مصاحبه با رادیوآلمان(دویچه وله) متهم به «تبلیغ علیه نظام» شده بودم. تمامی مراحل آن توسط پیامک الکترونیکی صورت میگرفت و حدود شش ماه به طول انجامید. پرونده به دادگاه کارکنان دولت ارجاع شد و به پرداخت 4میلیون تومان جزای نقدی محکوم شدم. اما مراحل دادرسی دومی به صورت تلفنی و ظرف یک هفته به طول انجامید. بعلاوه بجای دادگستری، سر از دادگاه انقلاب و محکمه جناب قاضی صلواتی درآورد. درجلسه تفهیم اتهام، قاضی صلواتی فرمودند اتهام شما «ماده 500قانون مجازات اسلامی» است که در صورتی که شما محکوم شوید حداکثر مجازاتتان یکسال بیشترنیست. اما بعدا با افزودن «تکرارجرم» شد 18ماه. بعلاوه به مدت دو سال هم محروم از کلیه فعالیتهای سیاسی و اجتماعی شامل هرگونه همکاری با مطبوعات و رسانههای جمعی، حضور در فضای مجازی، سخنرانی وغیره شدم.
🔹درعینحال این نکته را هم نمیبایستی نادیده گرفت که تصمیم به محکومیت زندان من برای نظام هم به هیچروی تصمیم سادهای نیست. هزینه آن برایش در افکارعمومی داخل و خارج از کشور کم نخواهد بود. تا همین جا هم بسیاری از خود اصولگرایان به این حکم اعتراض کرده و اجرای آن را به سود من و به زیان نظام میدانند. شاید بجز تندروها بخشهای دیگر حاکمیت خواهان اجرای این حکم نباشند.
اما نظر خودم درباره این حکم. آنچه میخواهم در مورد محکومیتم بگویم میدانم اسباب ناامیدی بسیاری ازطرفدارانم خواهد شد. دوستان، من هیچ اصرارو اشتیاقی برای رفتن به زندان ندارم. فیالواقع و در شرایط فعلی جامعه، رفتن به اوین را برای خودم خیلی افتخار نمیدانم. من مسیرم را انتخاب کردهام: «نوشتن».
🔹یقینا بسیاری از شما اکراه من از نرفتن به اوین را به پای عافیتطلبی، ترس، نداشتن شهامت و سست بودنم در راه خواهید گذارد. بماند عزیزانی که اساسا من را سوپاپ اطمینان نظام میدانند وهمه این داستانها را فیلم و سر کار گذاردن ملت تصورمیکنند. شاید حق با شما باشد. اما دوستان من وظیفهام را انتخاب کردهام. من رسالتم را نوشتن «ماچگونه ماشدیم»، «غرب چگونه غرب شد»، «تولد اسراییل» و «رضاشاه» میدانم.
🔹اوین واقعی برای من زمانی اتفاق میافتد که حکومت نگذارد بنویسم. الان بزرگترین دغدغهام این نیست که از بابت آن 18ماه چه کنم. بلکه این شده که با کتاب رضاشاه که ارشاد ماه گذشته با چاپ آن مخالفت کرده چه خاکی میبایستی بر سرم کنم؟
ایام به کام باد
#صادق_زیباکلام
@Roshanfkrane
✍️صادق زیباکلام | ۲۶اسفند۱۳۹۶
🔹دوستان زیادی در فضای مجازی از صدور محکومیتم ابراز تاسف نموده و با من ابرازهمدردی کرده بودند. ازهمه سپاسگزارم و شعری از زندهیاد فروغ را بعنوان یک دستهگل به پاس محبتهایتان تقدیم داشتم.
🔹اما در خصوص خود حکم. حقیقتش را بخواهید شگفتزده شدم. اما دو روز بعدش وقتی تلویزیون برنامه «گستره شریعت» را پخش نکرد و بجای آن «راز بقا» روی آنتن رفت، تکان خوردم(بخوانید ترسیدم). تا قبل از «راز بقا» هنوز کورسویی امید داشتم که تجدیدنظر ممکن است حبس را تبدیل به جزای نقدی و تخفیفی هم در دو سال محرومیت بدهند. اما جلوگیری از پخش «گستره شریعت» بعلاوه کنسل شدن برنامه حضور در «شهر کتاب الماس» که روز جمعه 25اسفند قرار بود برگزار شود به معنای آن بود که جریانی که به دنبال محکومیتم است، هم فوقالعاده بانفوذ است و هم بسیار از دستم خشمگین. البته شواهد دیگری هم حکایت از جدی بودن کار میکرد.
🔹پرونده قبلیام درست مشابه همین پرونده بود. یعنی بواسطه مصاحبه با رادیوآلمان(دویچه وله) متهم به «تبلیغ علیه نظام» شده بودم. تمامی مراحل آن توسط پیامک الکترونیکی صورت میگرفت و حدود شش ماه به طول انجامید. پرونده به دادگاه کارکنان دولت ارجاع شد و به پرداخت 4میلیون تومان جزای نقدی محکوم شدم. اما مراحل دادرسی دومی به صورت تلفنی و ظرف یک هفته به طول انجامید. بعلاوه بجای دادگستری، سر از دادگاه انقلاب و محکمه جناب قاضی صلواتی درآورد. درجلسه تفهیم اتهام، قاضی صلواتی فرمودند اتهام شما «ماده 500قانون مجازات اسلامی» است که در صورتی که شما محکوم شوید حداکثر مجازاتتان یکسال بیشترنیست. اما بعدا با افزودن «تکرارجرم» شد 18ماه. بعلاوه به مدت دو سال هم محروم از کلیه فعالیتهای سیاسی و اجتماعی شامل هرگونه همکاری با مطبوعات و رسانههای جمعی، حضور در فضای مجازی، سخنرانی وغیره شدم.
🔹درعینحال این نکته را هم نمیبایستی نادیده گرفت که تصمیم به محکومیت زندان من برای نظام هم به هیچروی تصمیم سادهای نیست. هزینه آن برایش در افکارعمومی داخل و خارج از کشور کم نخواهد بود. تا همین جا هم بسیاری از خود اصولگرایان به این حکم اعتراض کرده و اجرای آن را به سود من و به زیان نظام میدانند. شاید بجز تندروها بخشهای دیگر حاکمیت خواهان اجرای این حکم نباشند.
اما نظر خودم درباره این حکم. آنچه میخواهم در مورد محکومیتم بگویم میدانم اسباب ناامیدی بسیاری ازطرفدارانم خواهد شد. دوستان، من هیچ اصرارو اشتیاقی برای رفتن به زندان ندارم. فیالواقع و در شرایط فعلی جامعه، رفتن به اوین را برای خودم خیلی افتخار نمیدانم. من مسیرم را انتخاب کردهام: «نوشتن».
🔹یقینا بسیاری از شما اکراه من از نرفتن به اوین را به پای عافیتطلبی، ترس، نداشتن شهامت و سست بودنم در راه خواهید گذارد. بماند عزیزانی که اساسا من را سوپاپ اطمینان نظام میدانند وهمه این داستانها را فیلم و سر کار گذاردن ملت تصورمیکنند. شاید حق با شما باشد. اما دوستان من وظیفهام را انتخاب کردهام. من رسالتم را نوشتن «ماچگونه ماشدیم»، «غرب چگونه غرب شد»، «تولد اسراییل» و «رضاشاه» میدانم.
🔹اوین واقعی برای من زمانی اتفاق میافتد که حکومت نگذارد بنویسم. الان بزرگترین دغدغهام این نیست که از بابت آن 18ماه چه کنم. بلکه این شده که با کتاب رضاشاه که ارشاد ماه گذشته با چاپ آن مخالفت کرده چه خاکی میبایستی بر سرم کنم؟
ایام به کام باد
#صادق_زیباکلام
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دو نوازنده ژاپنی با سازهای سنتی کشورشان در یکی از خانههای تاریخی کاشان آهنگ «ای ایران» را نواختند.
#جالب
@Roshanfkrane
#جالب
@Roshanfkrane
اسفند ماه تا دقایقی دیگر واریز میشود
🔹بر اساس اعلام سازمان هدفمند سازی یارانهها، یارانه ۴۵۵۰۰ تومانی مربوط به اسفند ۹۶ ساعت ۲۴ امشب واریز میشود.
#اقتصاد
@Roshanfkrane
🔹بر اساس اعلام سازمان هدفمند سازی یارانهها، یارانه ۴۵۵۰۰ تومانی مربوط به اسفند ۹۶ ساعت ۲۴ امشب واریز میشود.
#اقتصاد
@Roshanfkrane
بی تو عشق من بگذار تا
جهان به زیبایی خود دل ببندد
"بهار"در مقدم تو قربانی میشود
تا از قطرات گلویش
شقایقی بروید بی حضور تو
هیچ دفتری گشوده نمیماند
بی گذار تو
معبری را پایان نیست
تو الفبای جهان را دیگر کردهای
پرندگان شوریده در نفست
ره گم می کنند
شوریدگان هوایت را دریاب
نگاه کن
دو پرنده روحم را میبرند
و جهان در عبور پرندگان
شکل تو را میگیرد
#شمس_لنگرودی
#شعر
@Roshanfkrane
جهان به زیبایی خود دل ببندد
"بهار"در مقدم تو قربانی میشود
تا از قطرات گلویش
شقایقی بروید بی حضور تو
هیچ دفتری گشوده نمیماند
بی گذار تو
معبری را پایان نیست
تو الفبای جهان را دیگر کردهای
پرندگان شوریده در نفست
ره گم می کنند
شوریدگان هوایت را دریاب
نگاه کن
دو پرنده روحم را میبرند
و جهان در عبور پرندگان
شکل تو را میگیرد
#شمس_لنگرودی
#شعر
@Roshanfkrane