This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
”ملکمونو نمیدن، مرگ بر اسرائیل"
شعارهای بعضی از کسبه پلاسکو که برای چندمین بار امروز ۱۶ اسفند ۹۶ در مقابل پروژه متوقف شده #پلاسکو تجمع کردهاند
#تظاهرات
#اجتماعی
@Roshanfkrane
شعارهای بعضی از کسبه پلاسکو که برای چندمین بار امروز ۱۶ اسفند ۹۶ در مقابل پروژه متوقف شده #پلاسکو تجمع کردهاند
#تظاهرات
#اجتماعی
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تالاب بینالمللی گاوخونی در چه شرایطی قرار دارد!!؟ 🤔
یک بلژیکی به زبان فرانسوی توضیح می دهد
🌊اینجا زمانی دریایی از آب بود😔
#طبیعت
@Roshanfkrane
یک بلژیکی به زبان فرانسوی توضیح می دهد
🌊اینجا زمانی دریایی از آب بود😔
#طبیعت
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هدایای عجیب مدیرکل آموزش و پروش استان به مدرسه ای در کهگیلویه و بویراحمد
شرم آ وره 😳😕
درود به این دبیر شجاع👍
#فرهنگ
#اجتماعی
@Roshanfkrane
شرم آ وره 😳😕
درود به این دبیر شجاع👍
#فرهنگ
#اجتماعی
@Roshanfkrane
نتانیاهو:
🔹 #برجام را «کاملا اصلاح» کنید یا «کاملا لغو»
🔹ایران مانند ببری است که از قفس رها شده
#سیاسی
#خبر
✅ @Roshanfkrane
🔹 #برجام را «کاملا اصلاح» کنید یا «کاملا لغو»
🔹ایران مانند ببری است که از قفس رها شده
#سیاسی
#خبر
✅ @Roshanfkrane
دوناتها
خوردن انواع دونات علاوه بر بچهها در نزد بزرگسالان نیز لذتبخش است در حالی که این مواد غذایی هیچگونه ارزش غذایی ندارند. دوناتها حاوی چربی، شکر و مقادیر زیادی اسیدهای چرب ترانس هستند. برخی از بچهها دوناتها را به جای صبحانه میخورند در حالی که دونات نوعی دسر است و در وعده صبحانه خوردن دسر مناسب نیست. بهتر است آنان را به خوردن نان تست سبوسدار ترغیب کنید تا در وعده صبحانه میل کنند.
#تغذیه
#پزشکی
@Roshanfkrane
خوردن انواع دونات علاوه بر بچهها در نزد بزرگسالان نیز لذتبخش است در حالی که این مواد غذایی هیچگونه ارزش غذایی ندارند. دوناتها حاوی چربی، شکر و مقادیر زیادی اسیدهای چرب ترانس هستند. برخی از بچهها دوناتها را به جای صبحانه میخورند در حالی که دونات نوعی دسر است و در وعده صبحانه خوردن دسر مناسب نیست. بهتر است آنان را به خوردن نان تست سبوسدار ترغیب کنید تا در وعده صبحانه میل کنند.
#تغذیه
#پزشکی
@Roshanfkrane
Telegram
تکنیک های مسئولیت پذیری کودکان
1- الگو باشیم :
مثلا هنگام ملاقاتهایمان سر ساعت برسیم ، پول اضافه ی فروشنده را به او بگردانیم ، به موقع کارهای لازم را انجام دهیم ، با کودک مان و دیگران محترمانه صحبت کنیم و نسبت به اشتباهات مان صادق باشیم و مسئولیت آن ها را بپذیریم.
2- توقعات خود و قوانین را به وضوح شرح دهیم :
مثلا نگوییم پسرم مرتب باش بلکه به وضوح برایش شرح دهیم که انتظار داریم پس از بازی ، وسایل بازی اش را در کمدش قرار دهد.
3- اجازه دهیم کودکان اهدافی برای خود تعیین کنند، انتخاب کنند و مشکلات را حل کنند :
آنها نیاز دارند به عنوان یک تصمیم گیرنده مسائل را تجربه کنند کودکان را در برنامه های خانه و خانواده درگیر کنیم . مثلا آن ها را تشویق کنیم برای مسائل مثل دکوراسیون خانه یا اتاق خود یا اوقات فراغت و … تصمیم گیری کنند.
زمانی که به کودکی مسئولیتی می دهیم (حتی وقتی نمی دهیم) اجازه دهیم اعمال کودکان به طور منطقی و طبیعی رخ دهد و حین عمل آن را تصحیح نکنیم . این موضوع شامل همه ی بچه ها می شود ، چه آن دسته از کودکانی که مسئولیت کاری را می پذیرند ولی آن را درست انجام نمی دهند و چه آن هایی که اصلا مسئولیت کاری را نمی پذیرند مانند کودکانی که هر صبح برای رفتن به مدرسه تا وقتی که مادر بیدارشان نکند ، بیدار نمی شوند.
هر دو گروه باید نتیجه ی رفتارشان را ببینند. بنابراین خود کودک متوجه می شود هنگامی که مسئولیتی را پذیرفته ، باید در برابر آن پاسخگو باشد. یا در موردی که کودک دیر بیدار می شود، خواهد دید که پس از رسیدن به مدرسه ، ناظم او را باز خواست می کند. در این صورت است که کودکان ما می توانند تغییرات مناسبی در رفتار و انتخاب های شان صورت دهند.
برگرفته از کتاب : این طوری هم می شود … نوشته محمد حسن شهسواری
🎀🎀🎀🌺🌺🌺🌺🎀🎀🎀🎀
#روانشناسی
#تربیتی
#پرورشی
@Roshanfkrane
1- الگو باشیم :
مثلا هنگام ملاقاتهایمان سر ساعت برسیم ، پول اضافه ی فروشنده را به او بگردانیم ، به موقع کارهای لازم را انجام دهیم ، با کودک مان و دیگران محترمانه صحبت کنیم و نسبت به اشتباهات مان صادق باشیم و مسئولیت آن ها را بپذیریم.
2- توقعات خود و قوانین را به وضوح شرح دهیم :
مثلا نگوییم پسرم مرتب باش بلکه به وضوح برایش شرح دهیم که انتظار داریم پس از بازی ، وسایل بازی اش را در کمدش قرار دهد.
3- اجازه دهیم کودکان اهدافی برای خود تعیین کنند، انتخاب کنند و مشکلات را حل کنند :
آنها نیاز دارند به عنوان یک تصمیم گیرنده مسائل را تجربه کنند کودکان را در برنامه های خانه و خانواده درگیر کنیم . مثلا آن ها را تشویق کنیم برای مسائل مثل دکوراسیون خانه یا اتاق خود یا اوقات فراغت و … تصمیم گیری کنند.
زمانی که به کودکی مسئولیتی می دهیم (حتی وقتی نمی دهیم) اجازه دهیم اعمال کودکان به طور منطقی و طبیعی رخ دهد و حین عمل آن را تصحیح نکنیم . این موضوع شامل همه ی بچه ها می شود ، چه آن دسته از کودکانی که مسئولیت کاری را می پذیرند ولی آن را درست انجام نمی دهند و چه آن هایی که اصلا مسئولیت کاری را نمی پذیرند مانند کودکانی که هر صبح برای رفتن به مدرسه تا وقتی که مادر بیدارشان نکند ، بیدار نمی شوند.
هر دو گروه باید نتیجه ی رفتارشان را ببینند. بنابراین خود کودک متوجه می شود هنگامی که مسئولیتی را پذیرفته ، باید در برابر آن پاسخگو باشد. یا در موردی که کودک دیر بیدار می شود، خواهد دید که پس از رسیدن به مدرسه ، ناظم او را باز خواست می کند. در این صورت است که کودکان ما می توانند تغییرات مناسبی در رفتار و انتخاب های شان صورت دهند.
برگرفته از کتاب : این طوری هم می شود … نوشته محمد حسن شهسواری
🎀🎀🎀🌺🌺🌺🌺🎀🎀🎀🎀
#روانشناسی
#تربیتی
#پرورشی
@Roshanfkrane
Telegram
attach 📎
♦️عشقتان را به فرزندان ونوجوانتان ابراز کنید
عشق همهی آن چیزی است که نیاز داریم.» این عبارت را خیلی شنیدهایم و به آن باور داریم. خیلی از پدر و مادرها میگویند: «خُب معلومه ما بچهمون رو دوست داریم.» اما فراموش میکنند که شنیدن مکرر «دوستت دارم» معجزه میکند. همهی ما به احساس عشق نیاز داریم. دوست داشته شدن، اعتماد به نفسمان را در روابط، محیط کار و زندگی بالا میبرد.
بنابراین سعی کنید دفعات ابراز عشق به فرزندتان را افزایش بدهید. متأسفانه ابراز محبت در دورهی نوجوانی کاهش مییابد، کمتر آنها را در آغوش میگیریم و فراموش میکنیم که هنوز هم مثل دوران کودکیشان به آغوش ما نیاز دارند. نوجوانتان را هر روز ۱۲ بار به آغوش بکشید و به او اطمینان بدهید که هیچ روزی بدون ابراز عشق به او نمیگذرد. برای ابراز محبت به نوجوانتان عبارتهای زیر مؤثرند:
بهت افتخار میکنم؛
خیلی دوستت دارم؛
تو فرشتهی منی؛
تو بهترین بچهی روی زمینی؛
تو هدیهی خدا به منی.
🌺🌺🌺🌺❤️❤️❤️❤️❤️🌺🌺🌺🌺
#روانشناسی
#تربیتی
#پرورشی
@Roshanfkrane
عشق همهی آن چیزی است که نیاز داریم.» این عبارت را خیلی شنیدهایم و به آن باور داریم. خیلی از پدر و مادرها میگویند: «خُب معلومه ما بچهمون رو دوست داریم.» اما فراموش میکنند که شنیدن مکرر «دوستت دارم» معجزه میکند. همهی ما به احساس عشق نیاز داریم. دوست داشته شدن، اعتماد به نفسمان را در روابط، محیط کار و زندگی بالا میبرد.
بنابراین سعی کنید دفعات ابراز عشق به فرزندتان را افزایش بدهید. متأسفانه ابراز محبت در دورهی نوجوانی کاهش مییابد، کمتر آنها را در آغوش میگیریم و فراموش میکنیم که هنوز هم مثل دوران کودکیشان به آغوش ما نیاز دارند. نوجوانتان را هر روز ۱۲ بار به آغوش بکشید و به او اطمینان بدهید که هیچ روزی بدون ابراز عشق به او نمیگذرد. برای ابراز محبت به نوجوانتان عبارتهای زیر مؤثرند:
بهت افتخار میکنم؛
خیلی دوستت دارم؛
تو فرشتهی منی؛
تو بهترین بچهی روی زمینی؛
تو هدیهی خدا به منی.
🌺🌺🌺🌺❤️❤️❤️❤️❤️🌺🌺🌺🌺
#روانشناسی
#تربیتی
#پرورشی
@Roshanfkrane
Telegram
درسال 1930
30 نفراز پرسنل کارخانه آءودی برای نشان دادن استقامت خودرو روی سقف آن رفتند...!👌
#جالب
#خودرو
@Roshanfkrane
30 نفراز پرسنل کارخانه آءودی برای نشان دادن استقامت خودرو روی سقف آن رفتند...!👌
#جالب
#خودرو
@Roshanfkrane
📷 ببینید|
🔹آبادان، از معدود شهرهای جهان است که مسجد و کلیسا در کنار هم قرار دارند.
مسجد "بهبهانی ها" در کنار
کلیسای" گاراپت مقدس "
#جالب
@Roshanfkrane
🔹آبادان، از معدود شهرهای جهان است که مسجد و کلیسا در کنار هم قرار دارند.
مسجد "بهبهانی ها" در کنار
کلیسای" گاراپت مقدس "
#جالب
@Roshanfkrane
📸 کاشت 32 درخت نخل
احداث بوستان شهدای #سانچی در بندر شهید رجایی کلید خورد
کاپیتان سردشتی مدیرعامل شرکت ملی نفتکش در تماس با مدیرکل بنادر هرمزگان از این اقدام نمادین تشکر کرد
#جالب
@Roshanfkrane
احداث بوستان شهدای #سانچی در بندر شهید رجایی کلید خورد
کاپیتان سردشتی مدیرعامل شرکت ملی نفتکش در تماس با مدیرکل بنادر هرمزگان از این اقدام نمادین تشکر کرد
#جالب
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 نخست وزیر انگلیس بابت خوشامدگویی به سفر ولیعهد عربستان سعودی به لندن « هو » شد.
#خبر
#جالب
✅ @Roshanfkrane 📍
#خبر
#جالب
✅ @Roshanfkrane 📍
رمان
#حس_سیاه
قسمت48
دستم را با حرص لابه لای موهایم بردم و صافشان کردم.
آبی به صورتم زدم وبیرون رفتم.
ساعات طولانی می گذشتند.
صدای اذان صبح در گوشم پیچید.
مامان همراه با خاله آمده بودند.
بابای باران مشغول کار کلانتری و
پسر کم سن وسال جوانی بودکه با باران تصادف کرده بود.
پدرش مرد زجر دیده ای بودبا چروک های روی صورتش خو گرفته بودو به من نگاه می کرد. صورت پسرک رنگ سفیدی داشت.
پنج ساعتی می شد علاف بودند.
مهساوامیرعلی رفته بودند دوش بگیرند و کمی بخوابند تاصبح اول وقت بیایند.
مامان خاله را به زحمت خواباند و صدایم زد.
-هوم؟
-برویک خستگی ای در کن...
حموم برو بخواب چشمات دارن از حدقه می زنن بیرون!
لباس هات روهم عوض کن و بعدش برگرد!
دستی به صورتم کشیدم.
خسته روبرویش نشستم.
چشمم از بخش مراقبت های ویژه کنده نمی شد.
خاله فهمیده بود بهنام سوخته است و آنقدر زجه زده بود و گریه کرده بود که ناتوان و بی هوش شده بود.
چند تا از دایی هاهم آمدند و سر زدند و رفتند.
سرم رابه دیوار تکیه زدم و چشم بستم.
این چه مصیبتی بود؟
باران را با سروگردن بسته به بخش آورده بودند.
عملش نتیجه نسبتا موفقیت آمیزی داشت و از این بابت قلبم قوت می گرفت.
اما دستگاه های فراوانی که به بدن ظریفش متصل بودند،اخم هایم را توی هم می کشیدند.
بلندشدم ودرمانده جلو رفتم.
جفت دست های خسته ام را روی شیشه گذاشتم وبه باران زیر آن همه دستگاه زل زدم.
خون صورت وبدنش را پاک کرده بودند و باروسری سفیدش، باآن صورت بی رنگ ورو ولب های خشک،شکل فرشته ها شده بود!
پرستارمدام نبضش راچک می کرد و می رفت وبرمی گشت.
چشمم روی مانیتور سبزرنگ ضربان قلبش ثابت ماند.
چشم هایم را با درد بستم و دستم را روی سینه ام گذاشتم.
لب هایم تکان خوردند:
-فقط خواهش می کنم بمون!
قطره اشک کنجکاو دیگری را سریع شکار کردم.همیشه از ضعف وگریه کردن متنفر بودم اما حالا...
ساعت پنج ونیم شد.
هوا کم کم روشن می شد.
سه روز دیگر ختم بهنام بود.
خیلی برایمان دشواربود؛پسر شلوغ کن و خندان فامیل را به خاک سرد بسپاریم و بالای سر خواهر نیمه جانش برگردیم!
حرف های دکتر توی ذهنم اکو شدند:
-به این وضعیت میگن کما...
کما ممکنه یک روز طول بکشه،یک هفته طول بکشه شایدهم یک سال!
سطح هوشیاری بیمارتون از حد نرمال فقط یک کم پایینترهستش!
ماتمام تلاشمون رومی کنیم انشالله هرچه زودتر به هوش میان!
وقتی این حرف هارا شنیدم،می خواستم فریاد بزنم من قلبم را می دهم فقط زنده بماند تا علاقه ام را به او ابراز کنم! تا کمتر با عصبانیت وبی حوصلگی هوایش را داشته باشم!
آنوقت خودم چی؟
اگر باران می رفت....من نابود می شدم.
بغضم را قورت دادم و دستم را مشت کردم.
ساعتم را بالا آوردم.
نخوابیدن داشت کم کم سرسام آور می شد!
شماره ام را به پذیرش دادم وتاکید کردم علاوه بر پدرومادر باران،هروقت خبری شد به من هم زنگ بزنند.
ازآن محیط لعنتی خارج شدم و تا خانه راندم.
دیگرقشنگ صبح شده بود و آفتاب خودش را به زور از سینه کوه بالامی کشید.
در را باز کردم و کتم را روی میز پرتاب کردم.
چراغ های اضافی را خاموش کردم و غمگین و افتاده وارد اتاق شدم.
کیانوش به خواب رفته بود.
باهمان کت وشلوار جوان پسندش!
کنارش نشستم.
اشک بر گونه اش خشکیده بود وقاب عکس بهنام وخودش را که در شمال باهم گرفته بودند به سینه اش چسبانده بود.
یک انسان چقدر می تواند جنبه و ظرفیت داشته باشد؟
نتوانستم تحمل کنم؛ملحفه ای رویش انداختم وسریع به حمام رفتم.
زیر دوش ساعت ها گریه کردم.
ساعت کم کم هفت می شد.
باحوله خودم را خشک کردم و لباس های راحتی پوشیدم.
چشم هایم از شدت درد باز نمی شدند.
کنار کیانوش سرم را روی بالشت گذاشتم وجوری که بیدارش نکند،آرام آرام در آغوشم کشیدمش!
موهایش را نوازش کردم.
بوی خون مشامم را پر کرد.
خون باران بود؟
که روی کت ودستان بی حال کیانوش باقی مانده بودند؟
باصدای زنگ موبایلم از جاپریدم.
ادامه_دارد...
هرشب ساعت 23 منتظر باشید
@Roshanfkrane
#حس_سیاه
قسمت48
دستم را با حرص لابه لای موهایم بردم و صافشان کردم.
آبی به صورتم زدم وبیرون رفتم.
ساعات طولانی می گذشتند.
صدای اذان صبح در گوشم پیچید.
مامان همراه با خاله آمده بودند.
بابای باران مشغول کار کلانتری و
پسر کم سن وسال جوانی بودکه با باران تصادف کرده بود.
پدرش مرد زجر دیده ای بودبا چروک های روی صورتش خو گرفته بودو به من نگاه می کرد. صورت پسرک رنگ سفیدی داشت.
پنج ساعتی می شد علاف بودند.
مهساوامیرعلی رفته بودند دوش بگیرند و کمی بخوابند تاصبح اول وقت بیایند.
مامان خاله را به زحمت خواباند و صدایم زد.
-هوم؟
-برویک خستگی ای در کن...
حموم برو بخواب چشمات دارن از حدقه می زنن بیرون!
لباس هات روهم عوض کن و بعدش برگرد!
دستی به صورتم کشیدم.
خسته روبرویش نشستم.
چشمم از بخش مراقبت های ویژه کنده نمی شد.
خاله فهمیده بود بهنام سوخته است و آنقدر زجه زده بود و گریه کرده بود که ناتوان و بی هوش شده بود.
چند تا از دایی هاهم آمدند و سر زدند و رفتند.
سرم رابه دیوار تکیه زدم و چشم بستم.
این چه مصیبتی بود؟
باران را با سروگردن بسته به بخش آورده بودند.
عملش نتیجه نسبتا موفقیت آمیزی داشت و از این بابت قلبم قوت می گرفت.
اما دستگاه های فراوانی که به بدن ظریفش متصل بودند،اخم هایم را توی هم می کشیدند.
بلندشدم ودرمانده جلو رفتم.
جفت دست های خسته ام را روی شیشه گذاشتم وبه باران زیر آن همه دستگاه زل زدم.
خون صورت وبدنش را پاک کرده بودند و باروسری سفیدش، باآن صورت بی رنگ ورو ولب های خشک،شکل فرشته ها شده بود!
پرستارمدام نبضش راچک می کرد و می رفت وبرمی گشت.
چشمم روی مانیتور سبزرنگ ضربان قلبش ثابت ماند.
چشم هایم را با درد بستم و دستم را روی سینه ام گذاشتم.
لب هایم تکان خوردند:
-فقط خواهش می کنم بمون!
قطره اشک کنجکاو دیگری را سریع شکار کردم.همیشه از ضعف وگریه کردن متنفر بودم اما حالا...
ساعت پنج ونیم شد.
هوا کم کم روشن می شد.
سه روز دیگر ختم بهنام بود.
خیلی برایمان دشواربود؛پسر شلوغ کن و خندان فامیل را به خاک سرد بسپاریم و بالای سر خواهر نیمه جانش برگردیم!
حرف های دکتر توی ذهنم اکو شدند:
-به این وضعیت میگن کما...
کما ممکنه یک روز طول بکشه،یک هفته طول بکشه شایدهم یک سال!
سطح هوشیاری بیمارتون از حد نرمال فقط یک کم پایینترهستش!
ماتمام تلاشمون رومی کنیم انشالله هرچه زودتر به هوش میان!
وقتی این حرف هارا شنیدم،می خواستم فریاد بزنم من قلبم را می دهم فقط زنده بماند تا علاقه ام را به او ابراز کنم! تا کمتر با عصبانیت وبی حوصلگی هوایش را داشته باشم!
آنوقت خودم چی؟
اگر باران می رفت....من نابود می شدم.
بغضم را قورت دادم و دستم را مشت کردم.
ساعتم را بالا آوردم.
نخوابیدن داشت کم کم سرسام آور می شد!
شماره ام را به پذیرش دادم وتاکید کردم علاوه بر پدرومادر باران،هروقت خبری شد به من هم زنگ بزنند.
ازآن محیط لعنتی خارج شدم و تا خانه راندم.
دیگرقشنگ صبح شده بود و آفتاب خودش را به زور از سینه کوه بالامی کشید.
در را باز کردم و کتم را روی میز پرتاب کردم.
چراغ های اضافی را خاموش کردم و غمگین و افتاده وارد اتاق شدم.
کیانوش به خواب رفته بود.
باهمان کت وشلوار جوان پسندش!
کنارش نشستم.
اشک بر گونه اش خشکیده بود وقاب عکس بهنام وخودش را که در شمال باهم گرفته بودند به سینه اش چسبانده بود.
یک انسان چقدر می تواند جنبه و ظرفیت داشته باشد؟
نتوانستم تحمل کنم؛ملحفه ای رویش انداختم وسریع به حمام رفتم.
زیر دوش ساعت ها گریه کردم.
ساعت کم کم هفت می شد.
باحوله خودم را خشک کردم و لباس های راحتی پوشیدم.
چشم هایم از شدت درد باز نمی شدند.
کنار کیانوش سرم را روی بالشت گذاشتم وجوری که بیدارش نکند،آرام آرام در آغوشم کشیدمش!
موهایش را نوازش کردم.
بوی خون مشامم را پر کرد.
خون باران بود؟
که روی کت ودستان بی حال کیانوش باقی مانده بودند؟
باصدای زنگ موبایلم از جاپریدم.
ادامه_دارد...
هرشب ساعت 23 منتظر باشید
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روایتی از نابرابری
تغییرات مثبت در افکار هر روز احساس می شود.
آگاهی بنیان رهایی است. باید از تجربیاتمون بگینم تا همه آگاه بشن.
#اجتماعی
#بانوان
@Roshanfkrane
تغییرات مثبت در افکار هر روز احساس می شود.
آگاهی بنیان رهایی است. باید از تجربیاتمون بگینم تا همه آگاه بشن.
#اجتماعی
#بانوان
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ويديوي زيبايي از يك راننده اتوبوس، يك زن روستايي، يك زن رزمي كار، يك زن ويلچرنشين و زني كه با سرطان ميجنگد به مناسبت روز جهاني #بانوان ببينيد چطور برابري را تعريف مي كنند
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane