🔴 مهارتهای_فرزندپروری
✅ تاثیرگذارترین و ناراحت کننده ترین جملات برای کودک
جملاتی که والدین در هنگام صحبت کردن با کودک استفاده می کنند بر روحیه و روان کودک بسیار مهم و تاثیرگذارند پس سعی کنید از گفتن برخی جملات مخرب و ناراحت کننده به آنان پیشگیری کنید
تربیت کودک کار ساده ای نیست. شما باید در رفتار با کودکتان محتاط باشید. ما در اینجا 10 جملهای را که نباید به بچههایتان بگویید، برایتان آوردهایم.
✅1. «بگذار من خودم این کار را انجام میدهم»
طبیعی است که میخواهید کنترل کارهای کودکتان را به عهده بگیرید. به عنوان مثال رختخواب او را جمع کنید یا اتاقاش را مرتب کنید اما با این کار او هیچ گاه نمی تواند(یا نمیخواهد) کارهایش را خودش انجام دهد
✅2. «گریه نکن»
کودکان باید در بیان احساساتشان آزاد باشند. زمانی که به کودکتان می گویید: «گریه نکن» در واقع به او میفهمانید که گریه کردن اشتباه است، در صورتی که این کار طبیعی است.
✅3. «چرا نمیتوانی شبیه… باشی؟»
هیچ چیز برای کودک دردناکتر از این نیست که بشنود برادر، خواهر یا دوستش بهتر از او است
به جای این کار، نقاط مثبت و منحصر به فرد او را تایید کنید.
✅4. «آیا مطمئنی که میخواهی آن را بخوری؟»
به جای قضاوت درباره کودک بهتر است درباره تغذیه و عادات غذا خوردن و ورزش کردن با او به گفتگو بنشینید.
✅5. «صبر کن تا… به خانه بیاید»
گفتن این جمله، 2 اشتباه به همراه دارد.
اول این که تنبیه او تا زمانی که فرد مورد نظر به خانه بیاید، به تاخیر میافتد و او قادر است در این زمان به کار اشتباه خود ادامه دهد.
دوم این که شما با گفتن این جمله نشان میدهید که بر کودکتان تسلطی ندارید.
✅6. «اتفاقی نیافتاده، حال تو خوب است»
شاید برای ما یک خراش چیز بزرگی نباشد اما برای کودکتان این طور نیست. یک خراش کوچک میتواند بدترین اتفاقی باشد که برای او میافتد. به ناراحتی کودکتان اهمیت دهید اما آن را بزرگ جلوه نکنید.
✅7. «من قول میدهم»
زمانی که شما زیر قولتان میزنید، در واقع اعتماد کودکتان را از بین میبرید
. بنابراین درباره مسائلی که احتمال میدهید ممکن است از توان شما خارج باشد، به جای کلمه «قول میدهم» از «سعی خودم را میکنم» استفاده کنید.
✅8. «او… دیوانه است»
اگر شما نمیخواهید فرزندتان، خواهر یا برادر خود را دیوانه بخواند، شما نیز نباید دیگران را به این نام بخوانید.
✅9. «دلیلی برای ترس وجود ندارد»
گفتن این جمله حقیقت ترس را برای کودکتان تغییر نمیدهد. بهتر است به جای این جمله با فرزندتان درباره ترس اش صحبت و به او در حل این مشکل کمک کنید.
✅10. «منم از تو متنفرم»
ممکن است گاهی کودکتان از روی عصبانیت این جمله را به شما بگوید. در این شرایط به جای این که مانند او رفتار کنید، بهتر است به او بگویید که بر خلاف او، دوستش دارید.
#روانشناسی
@Roshanfkrane
✅ تاثیرگذارترین و ناراحت کننده ترین جملات برای کودک
جملاتی که والدین در هنگام صحبت کردن با کودک استفاده می کنند بر روحیه و روان کودک بسیار مهم و تاثیرگذارند پس سعی کنید از گفتن برخی جملات مخرب و ناراحت کننده به آنان پیشگیری کنید
تربیت کودک کار ساده ای نیست. شما باید در رفتار با کودکتان محتاط باشید. ما در اینجا 10 جملهای را که نباید به بچههایتان بگویید، برایتان آوردهایم.
✅1. «بگذار من خودم این کار را انجام میدهم»
طبیعی است که میخواهید کنترل کارهای کودکتان را به عهده بگیرید. به عنوان مثال رختخواب او را جمع کنید یا اتاقاش را مرتب کنید اما با این کار او هیچ گاه نمی تواند(یا نمیخواهد) کارهایش را خودش انجام دهد
✅2. «گریه نکن»
کودکان باید در بیان احساساتشان آزاد باشند. زمانی که به کودکتان می گویید: «گریه نکن» در واقع به او میفهمانید که گریه کردن اشتباه است، در صورتی که این کار طبیعی است.
✅3. «چرا نمیتوانی شبیه… باشی؟»
هیچ چیز برای کودک دردناکتر از این نیست که بشنود برادر، خواهر یا دوستش بهتر از او است
به جای این کار، نقاط مثبت و منحصر به فرد او را تایید کنید.
✅4. «آیا مطمئنی که میخواهی آن را بخوری؟»
به جای قضاوت درباره کودک بهتر است درباره تغذیه و عادات غذا خوردن و ورزش کردن با او به گفتگو بنشینید.
✅5. «صبر کن تا… به خانه بیاید»
گفتن این جمله، 2 اشتباه به همراه دارد.
اول این که تنبیه او تا زمانی که فرد مورد نظر به خانه بیاید، به تاخیر میافتد و او قادر است در این زمان به کار اشتباه خود ادامه دهد.
دوم این که شما با گفتن این جمله نشان میدهید که بر کودکتان تسلطی ندارید.
✅6. «اتفاقی نیافتاده، حال تو خوب است»
شاید برای ما یک خراش چیز بزرگی نباشد اما برای کودکتان این طور نیست. یک خراش کوچک میتواند بدترین اتفاقی باشد که برای او میافتد. به ناراحتی کودکتان اهمیت دهید اما آن را بزرگ جلوه نکنید.
✅7. «من قول میدهم»
زمانی که شما زیر قولتان میزنید، در واقع اعتماد کودکتان را از بین میبرید
. بنابراین درباره مسائلی که احتمال میدهید ممکن است از توان شما خارج باشد، به جای کلمه «قول میدهم» از «سعی خودم را میکنم» استفاده کنید.
✅8. «او… دیوانه است»
اگر شما نمیخواهید فرزندتان، خواهر یا برادر خود را دیوانه بخواند، شما نیز نباید دیگران را به این نام بخوانید.
✅9. «دلیلی برای ترس وجود ندارد»
گفتن این جمله حقیقت ترس را برای کودکتان تغییر نمیدهد. بهتر است به جای این جمله با فرزندتان درباره ترس اش صحبت و به او در حل این مشکل کمک کنید.
✅10. «منم از تو متنفرم»
ممکن است گاهی کودکتان از روی عصبانیت این جمله را به شما بگوید. در این شرایط به جای این که مانند او رفتار کنید، بهتر است به او بگویید که بر خلاف او، دوستش دارید.
#روانشناسی
@Roshanfkrane
فرمت کتاب : فایل صوتی 🔊
نام کتاب : #تاریخ_طبری 📚
نویسنده : #محمدبن_جریرطبری
مترجم : #ابوالقاسم_پاینده
جلد : پنجم
#تاریخ
کل مجموعه این کتاب صوتی را میتوانید با 👇لمس هشتک
#تاریخ_طبری
در کانال روشنفکران گوش کنید
لطفا ما را در شبکه های اجتماعی حمایت کنید
آدرس تلگرام ما👇👇👇
@Roshanfkrane
نام کتاب : #تاریخ_طبری 📚
نویسنده : #محمدبن_جریرطبری
مترجم : #ابوالقاسم_پاینده
جلد : پنجم
#تاریخ
کل مجموعه این کتاب صوتی را میتوانید با 👇لمس هشتک
#تاریخ_طبری
در کانال روشنفکران گوش کنید
لطفا ما را در شبکه های اجتماعی حمایت کنید
آدرس تلگرام ما👇👇👇
@Roshanfkrane
این تمرین جالب
ابتکار محققی ژاپنی است که حافظه کوتاه مدت و هیپوکامپ مغز را تقویت میکند !
با این تمرین از ابتلا به آلزایمر جلوگیری کنید ! 👌
#دانستنی
@Roshanfkrane
ابتکار محققی ژاپنی است که حافظه کوتاه مدت و هیپوکامپ مغز را تقویت میکند !
با این تمرین از ابتلا به آلزایمر جلوگیری کنید ! 👌
#دانستنی
@Roshanfkrane
یک توريست ايتاليايي با انتشار اين عكس در تخت جمشيد #شيراز در صفحه مجازي خود نوشت:
ايران روح من را به پرواز در مي آورد😍🇮🇷
تمام ايران را بايد ديد
#گردشگری
#باستان
@Roshanfkrane
ايران روح من را به پرواز در مي آورد😍🇮🇷
تمام ايران را بايد ديد
#گردشگری
#باستان
@Roshanfkrane
ناتاشا سلیمانی زاده..
ستاره دو میدانی بانوان ایران، رکورد دار (دو 100 متر) با مانع ایران در سال 1357
#ورزش
@Roshanfkrane
ستاره دو میدانی بانوان ایران، رکورد دار (دو 100 متر) با مانع ایران در سال 1357
#ورزش
@Roshanfkrane
بهپایان فکر نکن .
اندیشه به پایان هرچیز ،
شیرینی حضورش را تلخ میکند
بگذار که:
پایان تورا غافلگیر کند درست
مانند آغاز
بگذار کـه لحظات، همین حالا تو را شادت گردانند!
#انگیزشی
@Roshanfkrane
اندیشه به پایان هرچیز ،
شیرینی حضورش را تلخ میکند
بگذار که:
پایان تورا غافلگیر کند درست
مانند آغاز
بگذار کـه لحظات، همین حالا تو را شادت گردانند!
#انگیزشی
@Roshanfkrane
رمان
#حس_سیاه
قسمت43
صدای در آمد.
می دانستم آن خروس بی محل کیست.
-خوب شدم کیانوش؟
خندید وجلوآمد.
-داداشی واقعا امشب دخترکش شدی ها دخترهای فامیل رو به کشتن ندی؟
لبخند نرمی روی لب هایم نشاندم.
موبایلم را برداشتم و با مادر تماس گرفتم.
-الو مامان؟ رسیدین؟ خیلی خب ما هم میایم. اوکی اوکی! بای!
کیانوش کت وشلوار جوان پسندش را از کاور بیرون کشید:
-خب داداشی تو می خوای برو تا دیر نشده...منم خودم رو می رسونم سریع وسیر!
-باشه پس من با تاکسی می رم سریع ماشین رو ور دار بیار منتظرتم.
از در بیرون زدم.
کالج های براقم را پا کردم و وارد آسانسور شدم.
توی دلم به کیانوش خندیدم.
جالب بود!
همیشه از کودکی هایش مثل دخترها عادت داشت با وسواس بهترین کت هایش را انتخاب کند آن هم فقط در مجالس!
حساب کردم برای این عروسی دیگر چقدر لفتش می داد!
از در آپارتمان بیرون زدم و وارد کوچه شدم.
پیاده تا خیابان اصلی کز کردم.
دستم را برای دربست نگه داشتم و سوارشدم.
تالار عروسی دور ازشهر ودر حومه تهران بود.
باید جاده های زیادی را طی می کردیم.
یک دستم را روی پای راستم مشت کردم وموبایل را در آوردم.
قاب آبی تلگرام را لمس کردم و یکی یکی پیوی ها پیش چشمم پدیدار شدند.
کسی پی ام نداده بود.
اخم هایم را در هم کشیدم و منتظرماندم.
تارسیدن به تالار مجلل بزرگ عروسی، ازپشت شیشه به ماشین های روشن زل زده بودم.
کنار تالار دقیقا توقف کردیم.
-خب...چقدر تقدیم کنم؟
-چهل تومن داداش!
چشم هایم گرد شدند.
سرم را توی پنجره فرو بردم:
-معلوم هست چی می گی؟ چهل هزار تومن؟ چه خبرته؟
خندید:
-جونم،داداشم،آقای مایی!
این همه راه آوردمت ببین از تهران خارج شدیم دادا !
دست بردم توی جیبم و تراول پنجاهی در آوردم.
ده تومن پاره ای تحویل گرفتم.
خندیدم وتوی جیبم گذاشتمش:
-ای بابا!
-نوکرتم...
فرمان را پیچاند ودرحالی که دور می شد داد کشید:
-خدا بده برکت!
با رفتنش، خندیدم.
دست هایم را توی جفت جیب هایم کردم و وارد سالن شدم.
صدای موزیک بلند بود و سالن نورپردازی می شد.
سالنی بسیار طویل ومربعی شکل که گل های رنگاوارنگ زیادی تنها گوشه اش را گرفته بودند.
دسته گل ارکیده های سفید و بقیه گلهای بنفش و زردم را کنار بقیه گذاشتم.
سرم را بلند کردم و وارد راهرو اصلی شدم.
آتش بازی،رقص نور وبادکنک های فراوان سفید ویاسی که از دیواره ها آویزان بودند،شگفت زده ام کردند.
چون مهسا وخانوادش آنقدری پول نداشتند که همچنین سرویسی را آن هم دراین تالار مجهز وبزرگ وشیک تدارک ببینند!
یک دستم را توی جیبم فرو کردم وبادست دیگرم جلو رفتم.
-سلام قربون داداشم برم خوبی؟
دست دادم به علی و خندیدم:
-خوب نیستم بابا...تعداد اقلام و
لیست فروش تطابق ندارن منم حوصله دردسر واسه کارمندهام ندارم...
-به سلام کیارش جان...باز پاشدی اومدی شروع کردی گلایه از مسائل شرکت؟ بابا بی خیال!
خندیدم و حاج محسن را محکم بغل کردم.
-چطورین شما حاج آقا؟
-خوب...
-خانواده تشریف ندارن؟
-نه حاجی علاقه ندارن به اینجور مراسم پر از لهو ولعب!
خندیدم.
-ممنون که خودتون تشریف آوردین!
-وظیفم بود جوون!
با لبخندی از جمع علی و بقیه بچه ها فاصله گرفتم.
قلبم بنای تپیدن داشت.
نمی دانستم چرا اینقدر دلشوره داشتم!
ازجمع جدا شدم و توی قسمت آشپزخانه وسرویس دهی تالار با کیانوش تماس گرفتم.
-الو؟
-الو و زهر مار دوره تا برسی شام هم تموم شده بجنب دیگه!
-اومدم کیا صبرکن جلدی رسیدم.
-منتظرم بجنب!
دست مهرداد سلطانی روی شانه ام جا خوش کرد.
باز از همان لبخند های ناب همیشگی!
-خوبی کیارش؟
-بد نیستم داداش...توخوبی؟
-چرا این جا وایسادی؟
-اومدم زنگ بزنم صدای موزیک خیلی بالاست. راستی...تومی دونستی ارکست میارن؟
خندید:
-نه والا !
پوزخند زدم:
-حالا کجاست این داماد خوشبخت؟
-نشسته دیوانه داره دل دل می زنه بره قسمت زنانه پیش عروسش!
خندیدم:
-ای زن ذلیل بی چاره بیا بریم ببینیم چشه!
چهره ی امیرعلی با آن کت سرمه ای و موهای خوش مدل و بالا داده اش، بسیارجالب شده بود.
لبخندی زدم و بغلش کردم:
-ای بی معرفت! زن گرفتی و کلا بی خیال ما شدی؟
-سلام کیارش جان خوبی؟
به چشم های مشتاقش خیره شدم:
-مبارک باشه امیرعلی جان.
امیدوارم صدسال با مهسا خانم زندگی زیبایی داشتی باشی!
ادامه_دارد...
هرشب ساعت 23 منتظر باشید
@Roshanfkrane
#حس_سیاه
قسمت43
صدای در آمد.
می دانستم آن خروس بی محل کیست.
-خوب شدم کیانوش؟
خندید وجلوآمد.
-داداشی واقعا امشب دخترکش شدی ها دخترهای فامیل رو به کشتن ندی؟
لبخند نرمی روی لب هایم نشاندم.
موبایلم را برداشتم و با مادر تماس گرفتم.
-الو مامان؟ رسیدین؟ خیلی خب ما هم میایم. اوکی اوکی! بای!
کیانوش کت وشلوار جوان پسندش را از کاور بیرون کشید:
-خب داداشی تو می خوای برو تا دیر نشده...منم خودم رو می رسونم سریع وسیر!
-باشه پس من با تاکسی می رم سریع ماشین رو ور دار بیار منتظرتم.
از در بیرون زدم.
کالج های براقم را پا کردم و وارد آسانسور شدم.
توی دلم به کیانوش خندیدم.
جالب بود!
همیشه از کودکی هایش مثل دخترها عادت داشت با وسواس بهترین کت هایش را انتخاب کند آن هم فقط در مجالس!
حساب کردم برای این عروسی دیگر چقدر لفتش می داد!
از در آپارتمان بیرون زدم و وارد کوچه شدم.
پیاده تا خیابان اصلی کز کردم.
دستم را برای دربست نگه داشتم و سوارشدم.
تالار عروسی دور ازشهر ودر حومه تهران بود.
باید جاده های زیادی را طی می کردیم.
یک دستم را روی پای راستم مشت کردم وموبایل را در آوردم.
قاب آبی تلگرام را لمس کردم و یکی یکی پیوی ها پیش چشمم پدیدار شدند.
کسی پی ام نداده بود.
اخم هایم را در هم کشیدم و منتظرماندم.
تارسیدن به تالار مجلل بزرگ عروسی، ازپشت شیشه به ماشین های روشن زل زده بودم.
کنار تالار دقیقا توقف کردیم.
-خب...چقدر تقدیم کنم؟
-چهل تومن داداش!
چشم هایم گرد شدند.
سرم را توی پنجره فرو بردم:
-معلوم هست چی می گی؟ چهل هزار تومن؟ چه خبرته؟
خندید:
-جونم،داداشم،آقای مایی!
این همه راه آوردمت ببین از تهران خارج شدیم دادا !
دست بردم توی جیبم و تراول پنجاهی در آوردم.
ده تومن پاره ای تحویل گرفتم.
خندیدم وتوی جیبم گذاشتمش:
-ای بابا!
-نوکرتم...
فرمان را پیچاند ودرحالی که دور می شد داد کشید:
-خدا بده برکت!
با رفتنش، خندیدم.
دست هایم را توی جفت جیب هایم کردم و وارد سالن شدم.
صدای موزیک بلند بود و سالن نورپردازی می شد.
سالنی بسیار طویل ومربعی شکل که گل های رنگاوارنگ زیادی تنها گوشه اش را گرفته بودند.
دسته گل ارکیده های سفید و بقیه گلهای بنفش و زردم را کنار بقیه گذاشتم.
سرم را بلند کردم و وارد راهرو اصلی شدم.
آتش بازی،رقص نور وبادکنک های فراوان سفید ویاسی که از دیواره ها آویزان بودند،شگفت زده ام کردند.
چون مهسا وخانوادش آنقدری پول نداشتند که همچنین سرویسی را آن هم دراین تالار مجهز وبزرگ وشیک تدارک ببینند!
یک دستم را توی جیبم فرو کردم وبادست دیگرم جلو رفتم.
-سلام قربون داداشم برم خوبی؟
دست دادم به علی و خندیدم:
-خوب نیستم بابا...تعداد اقلام و
لیست فروش تطابق ندارن منم حوصله دردسر واسه کارمندهام ندارم...
-به سلام کیارش جان...باز پاشدی اومدی شروع کردی گلایه از مسائل شرکت؟ بابا بی خیال!
خندیدم و حاج محسن را محکم بغل کردم.
-چطورین شما حاج آقا؟
-خوب...
-خانواده تشریف ندارن؟
-نه حاجی علاقه ندارن به اینجور مراسم پر از لهو ولعب!
خندیدم.
-ممنون که خودتون تشریف آوردین!
-وظیفم بود جوون!
با لبخندی از جمع علی و بقیه بچه ها فاصله گرفتم.
قلبم بنای تپیدن داشت.
نمی دانستم چرا اینقدر دلشوره داشتم!
ازجمع جدا شدم و توی قسمت آشپزخانه وسرویس دهی تالار با کیانوش تماس گرفتم.
-الو؟
-الو و زهر مار دوره تا برسی شام هم تموم شده بجنب دیگه!
-اومدم کیا صبرکن جلدی رسیدم.
-منتظرم بجنب!
دست مهرداد سلطانی روی شانه ام جا خوش کرد.
باز از همان لبخند های ناب همیشگی!
-خوبی کیارش؟
-بد نیستم داداش...توخوبی؟
-چرا این جا وایسادی؟
-اومدم زنگ بزنم صدای موزیک خیلی بالاست. راستی...تومی دونستی ارکست میارن؟
خندید:
-نه والا !
پوزخند زدم:
-حالا کجاست این داماد خوشبخت؟
-نشسته دیوانه داره دل دل می زنه بره قسمت زنانه پیش عروسش!
خندیدم:
-ای زن ذلیل بی چاره بیا بریم ببینیم چشه!
چهره ی امیرعلی با آن کت سرمه ای و موهای خوش مدل و بالا داده اش، بسیارجالب شده بود.
لبخندی زدم و بغلش کردم:
-ای بی معرفت! زن گرفتی و کلا بی خیال ما شدی؟
-سلام کیارش جان خوبی؟
به چشم های مشتاقش خیره شدم:
-مبارک باشه امیرعلی جان.
امیدوارم صدسال با مهسا خانم زندگی زیبایی داشتی باشی!
ادامه_دارد...
هرشب ساعت 23 منتظر باشید
@Roshanfkrane
از نشانه های یک ذهن فرهیخته آن است:
که در عین مخالفت ، با عقیده ای، باز هم، به آن احترام بگذارد ...
#الکس_فرگوسن
#ادبی
#فرهنگ
@Roshanfkrane
که در عین مخالفت ، با عقیده ای، باز هم، به آن احترام بگذارد ...
#الکس_فرگوسن
#ادبی
#فرهنگ
@Roshanfkrane
صادرات ژیان به امارات در دهه ۵۰
این تصویر صادرات خودرو ژیان ایران را از طریق گمرک خرمشهر به ابوظبی در سال ۱۳۵۰ نشان می دهد/ایران جیب
#تاریخ
#خودرو
@Roshanfkrane
این تصویر صادرات خودرو ژیان ایران را از طریق گمرک خرمشهر به ابوظبی در سال ۱۳۵۰ نشان می دهد/ایران جیب
#تاریخ
#خودرو
@Roshanfkrane
❤️00:00❤️
"عشق"یعنی ؛
بودنت حال مرا ،شیدا کند، !
عشق یعنی؛
رفتنت"قلب "مرا تنها کند !
عشق یعنی؛
انقدر"مست"تو باشم ماه من،
"قصه عشقت "
مرا رسواتر از رسوا کند
#عاشقانه
@Roshanfkrane
"عشق"یعنی ؛
بودنت حال مرا ،شیدا کند، !
عشق یعنی؛
رفتنت"قلب "مرا تنها کند !
عشق یعنی؛
انقدر"مست"تو باشم ماه من،
"قصه عشقت "
مرا رسواتر از رسوا کند
#عاشقانه
@Roshanfkrane
روشنفکران
#معما #تست_هوش سه مرغ داریم که سه تخم در سه روز می گذارند! اگر 12 مرغ داشته باشیم در 12 روز چند تخم می گذارند ؟ جواب امشب در كانال 👇🏻 🆔 @Roshanfkrane ⁉️
#پاسخ_تست_هوش
۴۸ تخم مرغ
هر مرغ در هر سه روز یک تخم میگذارد و در ۱۲ روز ۴ تخم میگذارد. پس در ۱۲ روز جمعا ۴×۱۲ تخم مرغ میگذارند!
➖➖➖➖➖➖
🆔 @Roshanfkrane ⁉️
➖➖➖➖➖➖
۴۸ تخم مرغ
هر مرغ در هر سه روز یک تخم میگذارد و در ۱۲ روز ۴ تخم میگذارد. پس در ۱۲ روز جمعا ۴×۱۲ تخم مرغ میگذارند!
➖➖➖➖➖➖
🆔 @Roshanfkrane ⁉️
➖➖➖➖➖➖
بی سر و پا میشوم
مست نگاه میشوم
ساز بزن جمله تو را
سوز و گداز میشوم
جان من و جهان تویی
دلبر بی نشان تویی
خوش بنواز جان من
جمله نیاز میشوم
#مولانا
@Roshanfkrane
مست نگاه میشوم
ساز بزن جمله تو را
سوز و گداز میشوم
جان من و جهان تویی
دلبر بی نشان تویی
خوش بنواز جان من
جمله نیاز میشوم
#مولانا
@Roshanfkrane
سلامی به گستره تاریخ خلقت به شما سروران پاک طینت
برف میبارد و من چشم به راهت هستم
درپی آتشی از برق نگاهت هستم
قهوه و چایی و نسکافه مرا گرم نکرد
چون به دنبال همان شال سیاهت هستم
شب و تنهایی و سرما و ولی اتش نیست
من فقط منتظر شعله ی آهت هستم
میکشم نقش تورا با قلم خاطره ها
چون که تصویرگر صورت ماهت هستم
بغض و فریاد شدم بازمرا نشنیدی
مثل یک گمشده ای در ته چاهت هستم
عازم دورترین نقطه ی دنیا که شوی
باهمه فاصله ها پشت و پناهت هستم
#شعر
@Roshanfkrane
برف میبارد و من چشم به راهت هستم
درپی آتشی از برق نگاهت هستم
قهوه و چایی و نسکافه مرا گرم نکرد
چون به دنبال همان شال سیاهت هستم
شب و تنهایی و سرما و ولی اتش نیست
من فقط منتظر شعله ی آهت هستم
میکشم نقش تورا با قلم خاطره ها
چون که تصویرگر صورت ماهت هستم
بغض و فریاد شدم بازمرا نشنیدی
مثل یک گمشده ای در ته چاهت هستم
عازم دورترین نقطه ی دنیا که شوی
باهمه فاصله ها پشت و پناهت هستم
#شعر
@Roshanfkrane
شهرداری تنکابن مسابقه معماری گذاشته برای طراحی میدون اصلی شهر و طرح منتخب عکس سمت چپ هست... عکس سمت راست هم مربوط به تندیس "دبی شکوفا شده" دبی هست!😐
#جالب
@Roshanfkrane
#جالب
@Roshanfkrane