روشنفکران
84.9K subscribers
50K photos
42K videos
2.39K files
6.96K links
به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است


روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
Download Telegram
در پی درخواست اولیاء دانش آموزان مدرسه دخترانه سمیه شهر ناغان از توابع شهرستان کیار استان چهارمحال به همراه این عزیزان به مدرسه مراجعه و از کمی کیفی مدرسه آگاه و مطلع شدیم ،قبل از هر چیز یادآوری کنم امروز اولیاء دانش آموزان قصد داشتن فرزندان خود را از مدرسه ببرند و تا سرو سامان ندادن به وضعیت کمبود دبیر در این مدرسه اجازه ندهند سر کلاس حاضر شوند.با درخواست و پیشنهاد دوستان تماس تلفنی با مدیریت آموزش و پرورش شهرستان کیار آقای ملک پور داشتیم موضوع را مطرح و درخواست اولیاء محترم را به اطلاع ایشان رسانده و یادآوری کردیم اولیاء دانش آموزان بارها با مراجعه به اداره پیگیر این موضوع بوده و متاسفانه تا کنون هیچ اقدامی جهت رفع کمبود نیرو در این مدرسه صورت نگرفته است ضمن اینکه مدیریت مدرسه اقداماتی جهت تکمیل مقداری از ساعات کمبود دبیر را با همکاری دبیران و درخواست از این عزیزان نموده ولی ظاهراً اداره به ایشان اطلاع داده اند نیاز نیست ما جهت رفع اقدام خواهیم کرد و مدیریت مدرسه نیز از این وضعیت ناراضی و استعفای خود را آماده و ظاهراً به اداره ارسال نمودند کمبود چیزی حدود 18ساعت دبیر جهت کلاس های درسی و نبود معاونت در مدرسه یکی از معضلاتی آموزشی در مدرسه سمیه و شهر ناغان میباشد که باعث نگرانی و دغدغه اولیاء دانش آموزان و خصوصاً دانش آموزان گردید.
طی تماس موارد را مجددا از ایشان درخواست و از تصمیم اولیاء ایشان را مطلع نمودیم.مدیریت آموزش و پرورش شهرستان کیار اطمینان خاطر داده اند با مراجعه به اداره کل آموزش و پرورش استان این کمبود رفع و تا سه شنبه مشکل دانش آموزان رفع گردد.اولیا و دوستان هم با تماس با اداره کل آموزش و پرورش استان درخواست همکاری با مدیریت آموزش و پرورش شهرستان کیار را داشته تا بلکه مشکل این مدرسه رفع گردد.نکته ای که نیاز است مدیریت آموزش و پرورش شهرستان کیار و دیگر مسئولان مربوطه مطلع باشند اولیاء دانش آموزان مدرسه دخترانه سمیه تصمیم گرفته چنانچه سه شنبه مطالبه به حق آنها که نزدیک به چهار ماه با پیگیری محقق نشده رفع نگردد روز سه شنبه فرزندان خود را از مدرسه ببرند و اعتراض خود را با تعطیل کردن مدرسه به اطلاع مقامات بالا برسانند و تا محقق ننمودن مطالبات خود از ورود فرزندان به مدرسه جلوگیری کنند.
#مطالبات_مردمی_بخش_ناغان
#به_درخواست_اولیای_دانش_آموزان
#مدیریت_آموزش_پرورش_شهرستان_کیار
#مدیریت_آموزش_پرورش_استان
#مدرسه_سمیه
#تعطیلی_مدرسه

#ارسالی #اجتماعی #اعتراضات
@Roshanfkrane
💥💥 نگار

زمستان بود و هوای سرد دی ماه ، صبح خیلی زود و چشم ها در خواب  ناز ،
ناگهان صدایی مهیب و تکانی تند شهر را تکان داد ...زلزله ...زلزله ؟!
همه هراسان و ترسان به خیابان ها ریختند ...
خدا به دادمان برسد ... خیلی شدید بود ...
مرکزش کجا ؟؟؟
نگران و چشم به راه خبر ،
خدای من ! نابودی و آوار شهر " بم " !؟ اشک و خون ، ناله و درد ؟! خاک بر سر شدیم ،
مردم و نیروهای امداد دست به کار شدند... آذوقه ...لباس ...پتو ... و و و ...
هر کس هر چه داشت دوان دوان  برداشت ، ماشین ها به سمت بم برای کمک و نجات عزیزان حرکت کردند و ...
شهر کرمان به هم ریخته ، "  بم " ویران شده و عمق فاجعه از اونی که فکر می کردیم خیلی بیشتر بود ، اعلام کردند که دیگر کسی نباید به منطقه بیاید و ماشین ها و مردم را برمی گرداندند  ؟! شهر بم بیش از حد شلوغ شده و کارها به درستی پیش نمی رفت . محشری دیگر ... واویلا ...
راننده ای با موهای پریشان تعریف کرد که از چند کیلومتری شهر بم رد می شدم ... برای اینکه خواب از سرم بپرد و بتوانم به راهم ادامه بدم از ماشین پیاده شده و سرم را پایین گرفتم تا آبی به سرو صورتم بزنم ... یک دفعه زمین لرزه شروع  و بعد از شنیدن صدای وحشتناکی تمام شد ... وقتی سر را بلند کردم و نگاهم را از دور به سمت شهر"  بم " دوختم ، آسمان پر از گرد و غبار و شهر در بین آن ها گم شده بود ... با عجله سوار شده و با سرعت  به سوی شهر رفتم ، فقط آوار و   درد ...
        کم کم بیشتر خانواده ها برای اسکان به کرمان و نزد اقوام آمدند و...  پس از مدتی بچه ها را برای آرام شدن  به مدارس  فرستادند .
عده ای هم به مدرسه ما آمدند ...
هر کدام با چهره ای غمگین و افسرده داستانی رنج آور را در سینه داشت که با اشک چشم نقل می کرد  ...
برای تسلای دلشان کاری به غیر از گوش کردن و همدردی نداشتیم .
یک چشممان خون بود و دیگری اشک ...
نگار گوشه ای نشسته ، مات و مبهوت  نگاه می کرد ، بر صورت زیبایش گرد غم نشسته و در سکوتی ناباورانه به ماجرا می اندیشید ، کنارش نشستم  ، رو به من کرد و با بغض گفت : خانم شما نمی دونید چقدر سخته ...؟! آخه ! ما توی هال خوابیده بودیم ...
بالای سر من و مادرم کمد بزرگی بود ... به محض اینکه زمین تکون خورد ... از خواب پریدیم ولی هنوز حرکت نکرده بودیم که توی کمد گیر افتادیم .
صداهای بیرون و جیغ و فریادها رو می شنیدیم ... هر لحظه هوای داخل کمد کمتر و حال ما بدتر می شد ،  گرد و خاک کم کم به درون می آمد  . 
دلمون شور می زد ...می ترسیدیم...صداهای بیرون بیشتر و بیشتر می شد ، هر چه فریاد می زدیم فقط صدامون در کمد می پیچید و کسی اونا رو نمی شنید ...
همدیگه رو نمی دیدیم ... ما رو پیدا نمی کردند ،  از گرسنگی و تشنگی کم کم بیحال شده و چشمامون رو بستیم ، توانی نداشتیم و کم کم داشتیم یخ می زدیم ، مادرم دست منو گرفته و فقط دعا می کرد ، به سختی صداشو می شنیدم که می گفت : نترس عزیزم ... من کنارتم ... نترس ...حتماً پدر و برادرت پیدامون می کنند و ...
بالاخره نیروهای امداد ما رو پیدا کرده و بیرون آوردند .
به دورمان پتو پیچیده  و به چادری بردند ... چای گرم نوشیدیم و کم کم به حالت طبیعی برگشتیم ...
ولی کاش همونجا مونده بودیم و این روز رو نمی دیدیم  ...
پدرو برادرم در زیر آوار مُرده  ، شهرمون خراب و از بین رفته بود  ... همه مات و پریشان با دست خالی به هر طرف می دویدند تا شاید بتوانند عزیزی رو نجات بدهند ...
تازه فهمیدیم وقتی زلزله شده ... کمد درهاش باز شده و روی ما افتاده ... خدا خواسته که ما زنده  بمونیم و گرنه از خونه مون فقط مشتی خاک  باقی مونده بود. .
همش پشت سر هم ، خبرای بد ... از هر خانواده ای یک یا دو نفر باقی مونده یا همگی مُرده بودند ... گرد و خاک و آوار و اشک و خون  ... خانم به خدا خیلی دلم پر درده !
همین جور  پشت سر هم حرف می زد و اشکاش بی امان  می ریخت ... منم اونا رو پاک می کردم و همراهش شده بودم ... چه کاری غیر از این می تونستم بکنم !!؟؟
فقط بوسیدمش و بغلش کردم ...😔

سرش رو از بغلم بیرون کشید ، به چشمام نگاه کرد ، مشتش را گره کرده و به سینه اش کوفت و گفت : خانم شما بگین ، چرا بم ؟ چرا من ؟ چرا اینهمه ماتم ؟ چرا غم ؟چرا و چرا  ...؟؟!! 🖤🖤


#معصومه_طهمورسی
📚#به_رنگ_آبی #داستانک #مناسبت

@Roshanfkrane
ماهی زیبای
تُنگ شیشه ای
کسی
نمی فهمد حرفش را ؟!؟!
نمی خواند نگاهش را ؟!؟!

می چرخد
به دور خود
و چه محروم است
که نمی یابد راهی ؟! 

باله هایش
ندارند قدرت پروازی
تا برهانند او را
از این قفس تنهایی ...

با خیال ِ روزی که
بزند دل به دریا و
بپیوندد به آبی ها
شاد است
و می چرخد باز ...🕊

#معصومه_طهمورسی
📚#به_رنگ_آبی #دلنوشته

@Roshanfkrane
خوش نویس :
#دکترحیدرعلی_شکاکی

💥💥وقتی تو بخندی

وقتی تو بخندی
نور خورشید ،
درخشان تر می شود

وقتی تو بخندی
آسمان ،
از شوق دف خواهد زد

وقتی تو بخندی
پرندگان ،
آواز شادی سر خواهند داد

وقتی تو بخندی
بهار آمده و 
گل ها می شکفند 

وقتی تو بخندی
رنگین کمانی زیبا
بر آسمان نقش خواهد بست

وقتی تو بخندی
ماه زیر ابر نمانده
شب ، روشن خواهد شد

وقتی تو بخندی
ستاره ، یواشکی
چشمک خواهد زد

وقتی تو بخندی
عالم و آدم
از شور به رقص می آیند

وقتی تو بخندی
دیگر دنیا
چه کم دارد ...؟!؟!

در یک کلام 
ماه را چه حاجت
که رویت بشود

هر وقت
تو بخندی
عید است ...👌

#معصومه_طهمورسی #هنر
📚#به_رنگ_آبی #دلنوشته

به امید روزی که لبخند بر لب ها و شادی در دل ها نقش ببندد .🙏☺️🍀🕊

@Roshanfkrane
💥💥سنگ صبور

سنگ صبور بودن
خیلی خوبه
ولی چی به روز سنگ میاد ؟!

این همه حرف رو باید
جمع کنه ، تحمل کنه
به روی مبارکشم نیاره

تو از زمین و زمان
گِلایه هاتو می کنی
حرفاتو می زنی و سبک میشی

شاد بر ابرها
قدم می گذاری و می ری !

سنگ پا برجا و
محکم باقی میمونه
با نگاه بدرقه ات می کنه ،

نه اشکی
نه داد و هواری ...

لبخند بر لب
تنها به کنجی نشسته
و فقط صدایی که شنیده میشه
سکوت است و سکوت ...

تو خنده کنان می ری
تا روزی که دوباره دلت بگیره ،
روزگارت تلخ بشه

و باز خواهی آمد
و خواهی گفت  : بیا ... بیا ... ای سنگ صبور ...

طفلک سنگ صبور ...؟!

#معصومه_طهمورسی
📚#به_رنگ_آبی #دلنوشته

@Roshanfkrane
روز آتش نشان
بر تو که
نشانی از آتش داری
ولی آتش به پا نمی کنی
و
جهانی را از آتش نجات می دهی 
مبارکباد ...👌☺️

#معصومه_طهمورسی
📚#به_رنگ_آبی    #مناسبت

@Roshanfkrane

روز آتش نشان گرامی باد 🙏☺️
من " زبان اشاره " را دوست دارم
من اشاره می کنم
و تو تلاش کن
دقت کن
تا بفهمی و
با همان زبان
جواب بدهی 🙋‍♀☝️🤟....


برای همین است که می گویند :
" از تو به یک اشاره / از ما به سر دویدن "🤟 ☺️💞

#معصومه_طهمورسی
📚#به_رنگ_آبی #مناسبت

@Roshanfkrane
🤟 این علامت اشاره
یعنی دوستت دارم ❤️

روز جهانی ناشنوایان گرامی باد 🙏☺️🎉
گفتم : چقدر دوستم داری ؟

با نگاهی به دستان کوچکش
همه ی انگشتانش را
یکی یکی باز کرد ،
با لبخندی آنها را بالا آورد ،
در حالیکه چشمانش
از شادی برق می زد
فریاد زد : ده تا ، ده تا ...

_: چقدر زیاد !!!!

بزرگترین عدد برایش ده بود
و در آن ، تمام عشق دنیا ...👌😍🍀

#معصومه_طهمورسی
📚#به_رنگ_آبی #دلنوشته #مناسبت

@Roshanfkrane
مهربانی
بر روی لب ها
لبخند می نشاند

لبخند
دل ها را گرم می ڪند

دل های گرم
دنیا را زیبا می سازند❤️

بیایید تا
دنیای بهتری داشته باشیم 🙏☺️

#معصومه_طهمورسی #دلنوشته
📚#به_رنگ_آبی #مناسبت

@Roshanfkrane

روز جهانی#مهربانی گرامی باد🎉
می دانی
این روزها
اسمش را" تورم " گذاشته اند

ولی نمی دانم چرا
جیب هایمان " خالی "  می شود ؟!

#معصومه_طهمورسی
📚#به_رنگ_آبی #طنز

@Roshanfkrane