@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 414
گلبن عیش میدمد ساقی گلعذار کو؟
باد بهار میوزد بادهٔ خوشگوار کو؟
هر گل نو ز گلرخی یاد همی کند ولی
گوش سخنشنو کجا؟ دیدهٔ اعتبار کو؟
مجلس بزم عیش را غالیهٔ مراد نیست
ای دمِ صبحِ خوشنفس نافهٔ زلف یار کو؟
حُسنفروشیِ گلم نیست تحمل ای صبا
دست زدم به خون دل بهر خدا نگار کو؟
شمع سحرگهی اگر لاف ز عارض تو زد
خصم زبان دراز شد خنجر آبدار کو؟
گفت «مگر ز لعل من بوسه نداری آرزو؟»
مُردم از این هوس ولی قدرت و اختیار کو؟
حافظ اگر چه در سخن خازن گنج حکمت است
از غم روزگارِ دون، طبعِ سخنگزار کو؟
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 414
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
باد بهار میوزد بادهٔ خوشگوار کو؟
هر گل نو ز گلرخی یاد همی کند ولی
گوش سخنشنو کجا؟ دیدهٔ اعتبار کو؟
مجلس بزم عیش را غالیهٔ مراد نیست
ای دمِ صبحِ خوشنفس نافهٔ زلف یار کو؟
حُسنفروشیِ گلم نیست تحمل ای صبا
دست زدم به خون دل بهر خدا نگار کو؟
شمع سحرگهی اگر لاف ز عارض تو زد
خصم زبان دراز شد خنجر آبدار کو؟
گفت «مگر ز لعل من بوسه نداری آرزو؟»
مُردم از این هوس ولی قدرت و اختیار کو؟
حافظ اگر چه در سخن خازن گنج حکمت است
از غم روزگارِ دون، طبعِ سخنگزار کو؟
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 414
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 415
ای پیک راستان خبر یار ما بگو
احوال گل به بلبل دستانسرا بگو
ما محرمان خلوت انسیم غم مخور
با یار آشنا سخن آشنا بگو
بر هم چو میزد آن سر زلفین مشکبار
با ما سر چه داشت؟ ز بهر خدا بگو
هر کس که گفت «خاک در دوست توتیاست»
گو «این سخن معاینه در چشم ما بگو»
آن کس که منع ما ز خرابات میکند
گو «در حضور پیر من این ماجرا بگو»
گر دیگرت بر آن در دولت گذر بود
بعد از ادای خدمت و عرض دعا بگو
هر چند ما بَدیم تو ما را بِدان مگیر
شاهانه ماجرای گناه گدا بگو
بر این فقیر، نامهٔ آن محتشم بخوان
با این گدا حکایت آن پادشا بگو
جانها ز دام زلف چو بر خاک میفشاند
بر آن غریب ما چه گذشت؟ ای صبا بگو
جانپرور است قصهٔ ارباب معرفت
رمزی برو بپرس، حدیثی بیا بگو
حافظ گرت به مجلس او راه میدهند
می نوش و ترک زرق ز بهر خدا بگو
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 415
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
احوال گل به بلبل دستانسرا بگو
ما محرمان خلوت انسیم غم مخور
با یار آشنا سخن آشنا بگو
بر هم چو میزد آن سر زلفین مشکبار
با ما سر چه داشت؟ ز بهر خدا بگو
هر کس که گفت «خاک در دوست توتیاست»
گو «این سخن معاینه در چشم ما بگو»
آن کس که منع ما ز خرابات میکند
گو «در حضور پیر من این ماجرا بگو»
گر دیگرت بر آن در دولت گذر بود
بعد از ادای خدمت و عرض دعا بگو
هر چند ما بَدیم تو ما را بِدان مگیر
شاهانه ماجرای گناه گدا بگو
بر این فقیر، نامهٔ آن محتشم بخوان
با این گدا حکایت آن پادشا بگو
جانها ز دام زلف چو بر خاک میفشاند
بر آن غریب ما چه گذشت؟ ای صبا بگو
جانپرور است قصهٔ ارباب معرفت
رمزی برو بپرس، حدیثی بیا بگو
حافظ گرت به مجلس او راه میدهند
می نوش و ترک زرق ز بهر خدا بگو
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 415
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 416
خنک نسیم معنبر شمامهای دلخواه
که در هوای تو برخاست بامداد پگاه
دلیل راه شو ای طایر خجستهلقا
که دیده آب شد از شوق خاک آن درگاه
به یاد شخصِ نزارم که غرقِ خونِ دل است
هلال را ز کنار افق کنید نگاه
منم که بی تو نفس میکشم، زهی خجلت
مگر تو عفو کنی ور نه چیست عذر گناه؟
ز دوستان تو آموخت در طریقت مهر
سپیده دم که صبا چاک زد شعار سیاه
به عشق روی تو روزی که از جهان بروم
ز تربتم بدمد سرخگل به جای گیاه
مده به خاطر نازک ملالت از من زود
که حافظ تو خود این لحظه گفت «بسم الله»
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 416
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
که در هوای تو برخاست بامداد پگاه
دلیل راه شو ای طایر خجستهلقا
که دیده آب شد از شوق خاک آن درگاه
به یاد شخصِ نزارم که غرقِ خونِ دل است
هلال را ز کنار افق کنید نگاه
منم که بی تو نفس میکشم، زهی خجلت
مگر تو عفو کنی ور نه چیست عذر گناه؟
ز دوستان تو آموخت در طریقت مهر
سپیده دم که صبا چاک زد شعار سیاه
به عشق روی تو روزی که از جهان بروم
ز تربتم بدمد سرخگل به جای گیاه
مده به خاطر نازک ملالت از من زود
که حافظ تو خود این لحظه گفت «بسم الله»
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 416
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 417
عیشم مدام است، از لعل دلخواه
کارم به کام است، الحمدلله
ای بخت سرکش! تنگش به بَر کش
گه جام زرکش، گه لعل دلخواه
ما را به رندی، افسانه کردند
پیران جاهل، شیخان گمراه
از دست زاهد، کردیم توبه
و از فعل عابد، استغفرالله
جانا چه گویم، شرح فراقت؟
چشمی و صد نم، جانی و صد آه
کافر مبیناد، این غم که دیدهست
از قامتت سرو، از عارضت ماه
شوق لبت برد، از یاد حافظ
درس شبانه، ورد سحرگاه
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 417
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
پشنهاد دانلود 🙏🌺😊
کارم به کام است، الحمدلله
ای بخت سرکش! تنگش به بَر کش
گه جام زرکش، گه لعل دلخواه
ما را به رندی، افسانه کردند
پیران جاهل، شیخان گمراه
از دست زاهد، کردیم توبه
و از فعل عابد، استغفرالله
جانا چه گویم، شرح فراقت؟
چشمی و صد نم، جانی و صد آه
کافر مبیناد، این غم که دیدهست
از قامتت سرو، از عارضت ماه
شوق لبت برد، از یاد حافظ
درس شبانه، ورد سحرگاه
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 417
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
پشنهاد دانلود 🙏🌺😊
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 418
گر تیغ بارد در کوی آن ماه
گردن نهادیم الحکمُ لِلّه
آیین تقوا ما نیز دانیم
لیکن چه چاره با بخت گمراه؟
ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم
یا جام باده یا قصه کوتاه
من رند و عاشق در موسم گل
آن گاه توبه؟ استغفرالله
مهر تو عکسی بر ما نیفکند
آیینهرویا! آه از دلت آه
اَلصَبرُ مُرٌّ و العُمرُ فانٍ
یا لَیتَ شعری حَتامَ اأَلْقاه
حافظ چه نالی گر وصل خواهی؟
خون بایدت خورد در گاه و بیگاه
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 418
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
گردن نهادیم الحکمُ لِلّه
آیین تقوا ما نیز دانیم
لیکن چه چاره با بخت گمراه؟
ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم
یا جام باده یا قصه کوتاه
من رند و عاشق در موسم گل
آن گاه توبه؟ استغفرالله
مهر تو عکسی بر ما نیفکند
آیینهرویا! آه از دلت آه
اَلصَبرُ مُرٌّ و العُمرُ فانٍ
یا لَیتَ شعری حَتامَ اأَلْقاه
حافظ چه نالی گر وصل خواهی؟
خون بایدت خورد در گاه و بیگاه
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 418
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 420
ناگهان پرده برانداختهای یعنی چه؟
مست از خانه برون تاختهای یعنی چه؟
زلف در دست صبا، گوش به فرمان رقیب
این چنین با همه درساختهای یعنی چه؟
شاهِ خوبانی و منظور گدایان شدهای
قدر این مرتبه نشناختهای یعنی چه؟
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی
بازم از پای درانداختهای یعنی چه؟
سخنت رمزِ دهان گفت و کمر سِرّ میان
وز میان تیغ به ما آختهای یعنی چه؟
هر کس از مُهرهٔ مِهر تو به نقشی مشغول
عاقبت با همه کج باختهای یعنی چه؟
حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار
خانه از غیر نپرداختهای یعنی چه؟
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 420
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
مست از خانه برون تاختهای یعنی چه؟
زلف در دست صبا، گوش به فرمان رقیب
این چنین با همه درساختهای یعنی چه؟
شاهِ خوبانی و منظور گدایان شدهای
قدر این مرتبه نشناختهای یعنی چه؟
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی
بازم از پای درانداختهای یعنی چه؟
سخنت رمزِ دهان گفت و کمر سِرّ میان
وز میان تیغ به ما آختهای یعنی چه؟
هر کس از مُهرهٔ مِهر تو به نقشی مشغول
عاقبت با همه کج باختهای یعنی چه؟
حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار
خانه از غیر نپرداختهای یعنی چه؟
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 420
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 422
ای که با سلسلهٔ زلف دراز آمدهای
فرصتت باد که دیوانهنواز آمدهای
ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت
چون به پرسیدن ارباب نیاز آمدهای
پیش بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ
چون به هر حال برازندهٔ ناز آمدهای
آب و آتش به هم آمیختهای از لب لعل
چشم بد دور که بس شَعبدهباز آمدهای
آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب
کشتهٔ غمزهٔ خود را به نماز آمدهای
زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم
مست و آشفته به خلوتگه راز آمدهای
گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلودهست
مگر از مذهب این طایفه باز آمدهای
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 422
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
فرصتت باد که دیوانهنواز آمدهای
ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت
چون به پرسیدن ارباب نیاز آمدهای
پیش بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ
چون به هر حال برازندهٔ ناز آمدهای
آب و آتش به هم آمیختهای از لب لعل
چشم بد دور که بس شَعبدهباز آمدهای
آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب
کشتهٔ غمزهٔ خود را به نماز آمدهای
زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم
مست و آشفته به خلوتگه راز آمدهای
گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلودهست
مگر از مذهب این طایفه باز آمدهای
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 422
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 423
دوش رفتم به در میکده خوابآلوده
خرقه تر دامن و سجّاده شرابآلوده
آمد افسوسکنان مغبچهٔ بادهفروش
گفت بیدار شو ای رهرو خوابآلوده
شست و شویی کن و آنگه به خرابات خِرام
تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده
به هوای لب شیرین پسران چند کنی
جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده
به طهارت گذران منزل پیری و مکن
خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده
پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به در آی
که صفایی ندهد آب ترابآلوده
گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست
که شود فصل بهار از می ناب آلوده
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
گفت حافظ لغز و نکته به یاران مفروش
آه از این لطف به انواع عتاب آلوده
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 423
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
خرقه تر دامن و سجّاده شرابآلوده
آمد افسوسکنان مغبچهٔ بادهفروش
گفت بیدار شو ای رهرو خوابآلوده
شست و شویی کن و آنگه به خرابات خِرام
تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده
به هوای لب شیرین پسران چند کنی
جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده
به طهارت گذران منزل پیری و مکن
خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده
پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به در آی
که صفایی ندهد آب ترابآلوده
گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست
که شود فصل بهار از می ناب آلوده
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
گفت حافظ لغز و نکته به یاران مفروش
آه از این لطف به انواع عتاب آلوده
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 423
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 427
چراغ روی تو را شمع گشت پروانه
مرا ز حال تو با حال خویش پروا، نه
خِرد که قید مجانین عشق میفرمود
به بوی سنبل زلف تو گشت دیوانه
به بوی زلف تو گر جان به باد رفت، چه شد؟
هزار جان گرامی فدای جانانه
منِ رمیده ز غیرت ز پا فتادم دوش
نگار خویش چو دیدم به دست بیگانه
چه نقشها که برانگیختیم و سود نداشت
فسون ما بر او گشته است افسانه
بر آتش رخ زیبای او به جای سپند
به غیر خال سیاهش که دید به دانه؟
به مژده، جان به صبا داد شمع در نفسی
ز شمع روی تواش چون رسید پروانه
مرا به دور لب دوست هست پیمانی
که بر زبان نبرم جز حدیث پیمانه
حدیث مدرسه و خانقه مگوی که باز
فتاد در سر حافظ هوای میخانه
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 427
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
مرا ز حال تو با حال خویش پروا، نه
خِرد که قید مجانین عشق میفرمود
به بوی سنبل زلف تو گشت دیوانه
به بوی زلف تو گر جان به باد رفت، چه شد؟
هزار جان گرامی فدای جانانه
منِ رمیده ز غیرت ز پا فتادم دوش
نگار خویش چو دیدم به دست بیگانه
چه نقشها که برانگیختیم و سود نداشت
فسون ما بر او گشته است افسانه
بر آتش رخ زیبای او به جای سپند
به غیر خال سیاهش که دید به دانه؟
به مژده، جان به صبا داد شمع در نفسی
ز شمع روی تواش چون رسید پروانه
مرا به دور لب دوست هست پیمانی
که بر زبان نبرم جز حدیث پیمانه
حدیث مدرسه و خانقه مگوی که باز
فتاد در سر حافظ هوای میخانه
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 427
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 428
سحرگاهان که مخمور شبانه
گرفتم باده با چنگ و چغانه
نهادم عقل را ره توشه از می
ز شهر هستیاش کردم روانه
نگار مِیفروشم عشوهای داد
که ایمن گشتم از مکر زمانه
ز ساقیِ کمانابرو شنیدم
که ای تیر ملامت را نشانه
نبندی زان میان طرفی کمروار
اگر خود را ببینی در میانه
برو این دام بر مرغی دگر نه
که عنقا را بلند است آشیانه
که بندد طرف وصل از حسن شاهی؟
که با خود عشق بازد جاودانه؟
ندیم و مطرب و ساقی همه اوست
خیال آب و گل در ره بهانه
بده کشتیِ می تا خوش برانیم
از این دریای ناپیدا کرانه
وجود ما معماییست حافظ
که تحقیقش فسون است و فسانه
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 428
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane
گرفتم باده با چنگ و چغانه
نهادم عقل را ره توشه از می
ز شهر هستیاش کردم روانه
نگار مِیفروشم عشوهای داد
که ایمن گشتم از مکر زمانه
ز ساقیِ کمانابرو شنیدم
که ای تیر ملامت را نشانه
نبندی زان میان طرفی کمروار
اگر خود را ببینی در میانه
برو این دام بر مرغی دگر نه
که عنقا را بلند است آشیانه
که بندد طرف وصل از حسن شاهی؟
که با خود عشق بازد جاودانه؟
ندیم و مطرب و ساقی همه اوست
خیال آب و گل در ره بهانه
بده کشتیِ می تا خوش برانیم
از این دریای ناپیدا کرانه
وجود ما معماییست حافظ
که تحقیقش فسون است و فسانه
خوانش #فریدون_فرح_اندوز
با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 428
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت
@Roshanfkrane