#قصه شب چله برای کوچولوهای نازنینم
☃☃☃☃☃☃☃☃☃☃
آن شب علي كوچولو به همراه پدر و مادرش قرار بود به خانه مادر بزرگ بروند. پسرك آنجا را خيلي دوست داشت چون هم ميتوانست راحت توي حياط بازي كند و هم مامانبزرگ خوراكيهاي خوشمزهاي به او ميداد. وقتي رسيدند علي ديد كه مادرجان كلي خوراكي روي ميز چيده كه با خوراكيهاي دفعههاي قبل فرق داشت.
تخمه، پسته، يك كاسه انار دون شده، هندوانه سبز راه راه و... با تعجب از باباش پرسيد: باباجون امشب چه خبره، عيده؟! باباخنديد و گفت: نه پسرم امشب اولين شب زمستون و طولانيترين شب ساله كه بهش ميگن «شب يلدا». از قديم رسم بوده كه به خونه بزرگترها ميرن و دور هم جمع ميشن و هم خوراكيهاي خوشمزه رو ميخورن و هم مادربزرگها و پدربزرگها براي بچهها قصه ميگن.
علي كمي فكر كرد و با خودش گفت: چه خوبه!...
چند ساعتي كه گذشت علي گفت: حالا وقتشه كه مادرجون يه قصه قشنگ تعريف كنه. مادربزرگ نگاهي به علي كرد و با لبخند گفت: باشه گلم، همين الان برات تعريف ميكنم، بيا اينجا بشين پيش خودم.
پسرك كنار مادربزرگ نشست و او شروع كرد.
يكي بود يكي نبود، غير از خداي مهربون هيچكس نبود. هركي خدا رو دوست داره بگه يا خدا. كوچيك كه بودم با خانوادهام توي روستا زندگي ميكرديم و چقدر هم باصفا بود. من خيلي دلم ميخواست با پدرم به مزرعه گندم بروم، اما هرموقع كه از او ميخواستم مرا با خودش ببرد ميگفت كه تو هنوز كوچولويي، وقتي بزرگتر شدي با هم ميرويم. اما من هر روز اصرار ميكردم تا اين كه بالاخره راضي شد. آن روزي كه بابام قبول كرد من را به سر زمين ببرد خيلي خوشحال بودم و قول دادم به همه حرفهايش گوش بدهم.
صبح روز بعد دو تايي به طرف مزرعه راه افتاديم و وقتي رسيديم بابا مشغول كارشد و من هم سرگرم بازي شدم. مدتي كه گذشت احساس تشنگي كردم براي همين به بابا گفتم كه آب ميخواهم، او هم گفت كه براي خوردن آب بايد بروي سر چشمه.
گفتم: كجاست؟
بابام گفت: دختر جون اون درختها رو ميبيني اونور گندمها، بايد بري اونجا.
گفتم: باباجون خيلي دوره، خسته ميشم.
البته دور نبود اما چون ميترسيدم اين حرف را زدم.
بابام گفت: راهي نيست من از همين جا نگات ميكنم. مواظبتم، نترس برو زود برگرد.
وقتي بابام اين حرفها را زد دلگرم شدم و رفتم و رفتم تا رسيدم. جاي قشنگي بود؛ چشمهاي درست مثل يك حوض بزرگ كه دور و برش پر از درخت و سبزه بود.
كمي آب خوردم و خواستم برگردم كه چشمم به يك پروانه خوشگل كه روي سبزهها بالا و پايين ميپريد افتاد.
دنبالش دويدم و هر جا رفت من هم رفتم و فراموش كردم كه كجا هستم و بايد زود برگردم. پروانه را لابهلاي علفها گم كردم، از چشمه هم دور شده بودم و آن را نميديدم، نميدانستم از كدام طرف برگردم؛ گم شده بودم.
ترسيده بودم و نميدانستم چه كار كنم. بابا را بلند بلند صدا زدم اما فايدهاي نداشت يواش يواش داشت گريهام ميگرفت. از خدا كمك خواستم. بابام هميشه ميگفت هر وقت مشكلي برايت پيش آمد از خدا بخواه تا كمكت كند. براي همين دستهايم را بالا گرفتم و گفتم: «اي خداي مهربون برو به بابام بگو من گم شدم تا بياد پيشم!»
خواستم از يك طرف برگردم كه صدايي را شنيدم. خوب دقت كردم، به نظرم آمد كسي مرا صدا ميزند: «فاطمه؛ فاطمه، كجايي دختر؟» باورم نميشد صداي بابام بود و هر لحظه نزديكتر ميشد تا اين كه او را از دور ديدم و من هم داد زدم: باباجون، بابا... و گريهام گرفت همانطور گريهكنان دويدم و چسبيدم به بابام و توي دلم از خدا تشكر كردم.
قصه كه تمام شد علي نگاهي به مادربزرگ انداخت و گفت: مادر جون خدا رو شكر كه پيداشدي...!؟
🍉
🍉🍉
🍉🍉🍉
🍉🍉🍉🍉
🍉🍉🍉🍉🍉
#قصه
@Roshanfkrane
☃☃☃☃☃☃☃☃☃☃
آن شب علي كوچولو به همراه پدر و مادرش قرار بود به خانه مادر بزرگ بروند. پسرك آنجا را خيلي دوست داشت چون هم ميتوانست راحت توي حياط بازي كند و هم مامانبزرگ خوراكيهاي خوشمزهاي به او ميداد. وقتي رسيدند علي ديد كه مادرجان كلي خوراكي روي ميز چيده كه با خوراكيهاي دفعههاي قبل فرق داشت.
تخمه، پسته، يك كاسه انار دون شده، هندوانه سبز راه راه و... با تعجب از باباش پرسيد: باباجون امشب چه خبره، عيده؟! باباخنديد و گفت: نه پسرم امشب اولين شب زمستون و طولانيترين شب ساله كه بهش ميگن «شب يلدا». از قديم رسم بوده كه به خونه بزرگترها ميرن و دور هم جمع ميشن و هم خوراكيهاي خوشمزه رو ميخورن و هم مادربزرگها و پدربزرگها براي بچهها قصه ميگن.
علي كمي فكر كرد و با خودش گفت: چه خوبه!...
چند ساعتي كه گذشت علي گفت: حالا وقتشه كه مادرجون يه قصه قشنگ تعريف كنه. مادربزرگ نگاهي به علي كرد و با لبخند گفت: باشه گلم، همين الان برات تعريف ميكنم، بيا اينجا بشين پيش خودم.
پسرك كنار مادربزرگ نشست و او شروع كرد.
يكي بود يكي نبود، غير از خداي مهربون هيچكس نبود. هركي خدا رو دوست داره بگه يا خدا. كوچيك كه بودم با خانوادهام توي روستا زندگي ميكرديم و چقدر هم باصفا بود. من خيلي دلم ميخواست با پدرم به مزرعه گندم بروم، اما هرموقع كه از او ميخواستم مرا با خودش ببرد ميگفت كه تو هنوز كوچولويي، وقتي بزرگتر شدي با هم ميرويم. اما من هر روز اصرار ميكردم تا اين كه بالاخره راضي شد. آن روزي كه بابام قبول كرد من را به سر زمين ببرد خيلي خوشحال بودم و قول دادم به همه حرفهايش گوش بدهم.
صبح روز بعد دو تايي به طرف مزرعه راه افتاديم و وقتي رسيديم بابا مشغول كارشد و من هم سرگرم بازي شدم. مدتي كه گذشت احساس تشنگي كردم براي همين به بابا گفتم كه آب ميخواهم، او هم گفت كه براي خوردن آب بايد بروي سر چشمه.
گفتم: كجاست؟
بابام گفت: دختر جون اون درختها رو ميبيني اونور گندمها، بايد بري اونجا.
گفتم: باباجون خيلي دوره، خسته ميشم.
البته دور نبود اما چون ميترسيدم اين حرف را زدم.
بابام گفت: راهي نيست من از همين جا نگات ميكنم. مواظبتم، نترس برو زود برگرد.
وقتي بابام اين حرفها را زد دلگرم شدم و رفتم و رفتم تا رسيدم. جاي قشنگي بود؛ چشمهاي درست مثل يك حوض بزرگ كه دور و برش پر از درخت و سبزه بود.
كمي آب خوردم و خواستم برگردم كه چشمم به يك پروانه خوشگل كه روي سبزهها بالا و پايين ميپريد افتاد.
دنبالش دويدم و هر جا رفت من هم رفتم و فراموش كردم كه كجا هستم و بايد زود برگردم. پروانه را لابهلاي علفها گم كردم، از چشمه هم دور شده بودم و آن را نميديدم، نميدانستم از كدام طرف برگردم؛ گم شده بودم.
ترسيده بودم و نميدانستم چه كار كنم. بابا را بلند بلند صدا زدم اما فايدهاي نداشت يواش يواش داشت گريهام ميگرفت. از خدا كمك خواستم. بابام هميشه ميگفت هر وقت مشكلي برايت پيش آمد از خدا بخواه تا كمكت كند. براي همين دستهايم را بالا گرفتم و گفتم: «اي خداي مهربون برو به بابام بگو من گم شدم تا بياد پيشم!»
خواستم از يك طرف برگردم كه صدايي را شنيدم. خوب دقت كردم، به نظرم آمد كسي مرا صدا ميزند: «فاطمه؛ فاطمه، كجايي دختر؟» باورم نميشد صداي بابام بود و هر لحظه نزديكتر ميشد تا اين كه او را از دور ديدم و من هم داد زدم: باباجون، بابا... و گريهام گرفت همانطور گريهكنان دويدم و چسبيدم به بابام و توي دلم از خدا تشكر كردم.
قصه كه تمام شد علي نگاهي به مادربزرگ انداخت و گفت: مادر جون خدا رو شكر كه پيداشدي...!؟
🍉
🍉🍉
🍉🍉🍉
🍉🍉🍉🍉
🍉🍉🍉🍉🍉
#قصه
@Roshanfkrane
قیمت عجیب خانه های لاکچری /فایل خانه ٢٠۴٢٠ میلیارد تومانی در تهران
🔹نرخهای عجیب و غریب برخی خانههای لاکچری در شمال تهران از منطق و عرف بازار خارج شده است.
🔹ایسنا نوشت: شاید باورش سخت باشد اما بعضی مالکان قیمتهای ۲۰۰، ۳۰۰، ۴۰۰ میلیارد تومان و حتی بالاتر برای پنتهاوس، آپارتمانهای فوق لوکس و ویلاهای خود تعیین کردهاند که با احتساب نرخ میانگین ۲۸ هزار تومان برای هر دلار به رقم عجیب ۷ تا ۱۵ میلیون دلار میرسد.
🔹نرخهایی که از خانههای محله بِوِرلی هیلز آمریکا به عنوان یکی از گرانترین و مشهورترین محلههای دنیا بیشتر است. به عنوان مثال یک عمارت لوکس ۴۴۴۶ متری، چهار خوابه با پنج سرویس بهداشتی معادل ۷.۵ میلیون دلار آگهی شده که نصف قیمت یک پنتهاوس ۸۰۰ متری در تهران است.
🔹 به عبارت دیگر قیمت هر متر از این پنتهاوس در تهران بیش از ۱۰ برابر عمارت لوکس در بورلی هیلز است.
#جالب #اجتماعی
@Roshanfkrane
🔹نرخهای عجیب و غریب برخی خانههای لاکچری در شمال تهران از منطق و عرف بازار خارج شده است.
🔹ایسنا نوشت: شاید باورش سخت باشد اما بعضی مالکان قیمتهای ۲۰۰، ۳۰۰، ۴۰۰ میلیارد تومان و حتی بالاتر برای پنتهاوس، آپارتمانهای فوق لوکس و ویلاهای خود تعیین کردهاند که با احتساب نرخ میانگین ۲۸ هزار تومان برای هر دلار به رقم عجیب ۷ تا ۱۵ میلیون دلار میرسد.
🔹نرخهایی که از خانههای محله بِوِرلی هیلز آمریکا به عنوان یکی از گرانترین و مشهورترین محلههای دنیا بیشتر است. به عنوان مثال یک عمارت لوکس ۴۴۴۶ متری، چهار خوابه با پنج سرویس بهداشتی معادل ۷.۵ میلیون دلار آگهی شده که نصف قیمت یک پنتهاوس ۸۰۰ متری در تهران است.
🔹 به عبارت دیگر قیمت هر متر از این پنتهاوس در تهران بیش از ۱۰ برابر عمارت لوکس در بورلی هیلز است.
#جالب #اجتماعی
@Roshanfkrane
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
@Roshanfkrane
ما سرخوشانِ مستِ دل از دست دادهایم
همراز عشق و همنفس جامِ بادهایم...🎼💚
#محمدرضا_شجریان
🔹#محمدرضا_لطفی
#موسیقی
@Roshanfkrane
ما سرخوشانِ مستِ دل از دست دادهایم
همراز عشق و همنفس جامِ بادهایم...🎼💚
#محمدرضا_شجریان
🔹#محمدرضا_لطفی
#موسیقی
@Roshanfkrane
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
@Roshanfkrane
وقتی شکارچیان برای لقمه بزرگتر از دهنشون اقدام به شکار میکنند ‼️
انواع حیوانات در حال شکار...
برای کاهش مصرف نت شما دوستان ویدیو خیلی فشرده شده است و با حجم خیلی پایین درج کردیم
#جالب #حیوانات #طبیعت
@Roshanfkrane
وقتی شکارچیان برای لقمه بزرگتر از دهنشون اقدام به شکار میکنند ‼️
انواع حیوانات در حال شکار...
برای کاهش مصرف نت شما دوستان ویدیو خیلی فشرده شده است و با حجم خیلی پایین درج کردیم
#جالب #حیوانات #طبیعت
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بهشت را
میتوان روی زمین احساس کرد
وقتی کسی
برای شادیات تمام تلاشش را میکند؛
دنیا مگر چیست؟
جز دلهایی که برای مهر ورزیدن دور هم جمع شدهاند؟
بهشت همینجاست
پس مهربان باشیم...
صبح بخیر🌹
@Roshanfkrane
میتوان روی زمین احساس کرد
وقتی کسی
برای شادیات تمام تلاشش را میکند؛
دنیا مگر چیست؟
جز دلهایی که برای مهر ورزیدن دور هم جمع شدهاند؟
بهشت همینجاست
پس مهربان باشیم...
صبح بخیر🌹
@Roshanfkrane
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شااااااااد باشید . . .🌹🌹🌹
سپاس . . .
از حضور گرم و صمیمی شما. . .
یاران خوب و همراهان همیشگی . . .
مهرتان مانا . . . 🌹😍
@Roshanfkrane
سپاس . . .
از حضور گرم و صمیمی شما. . .
یاران خوب و همراهان همیشگی . . .
مهرتان مانا . . . 🌹😍
@Roshanfkrane
بوی زمستان را میشنوی؟
انتهای خیابان آذر.
باز هم قرار عاشقانهی پاییز و زمستان،
قراری طولانی به بلندای یک شب،
شب عشقبازی برگ و برف!
پاییز چمدان به دست ایستاده!
عزم رفتن دارد.
آسمان بغض میکند... میبارد.
خدا هم میداند عروس فصلها چقدر دوستداشتنیست.
کاسهای آب میریزم پشت پای پاییز
و تمام میشود.
پاییز، ای آبستن روزهای عاشقی،
رفتنت به خیر
سفرت بیخطر
@Roshanfkrane
انتهای خیابان آذر.
باز هم قرار عاشقانهی پاییز و زمستان،
قراری طولانی به بلندای یک شب،
شب عشقبازی برگ و برف!
پاییز چمدان به دست ایستاده!
عزم رفتن دارد.
آسمان بغض میکند... میبارد.
خدا هم میداند عروس فصلها چقدر دوستداشتنیست.
کاسهای آب میریزم پشت پای پاییز
و تمام میشود.
پاییز، ای آبستن روزهای عاشقی،
رفتنت به خیر
سفرت بیخطر
@Roshanfkrane
🔴 قسمت پایانی مجموعه جوکر از شبکه نمایش خانگی که قرار بود جمعه پخش شود؛ به امروز دوشنبه ساعت ۸شب موکول شد
امشب هم قسمت سوم جوکر منتشر نشد
استوری سام درخشانی در واکنش به عدم پخش جوکر
#سانسور
@Roshanfkrane
امشب هم قسمت سوم جوکر منتشر نشد
استوری سام درخشانی در واکنش به عدم پخش جوکر
#سانسور
@Roshanfkrane
.
یه وقتایی نمیشه گفت "بگذریم"
از بعضی آدما
از بعضی خاطرهها
از بعضی دوست داشتن ها
نمیشه آسون گذشت
نمیشه روزت رو بی "یادش بخیر" شب کنی
نمیشه از کوچهای بگذری صدای قدماش، صدای خندههاش نپیچه تو پسکوچه های دلتنگیت
نمیشه بی خیال شد
نمیشه گذشت...!
#لیلا_مقربی
@Roshanfkrane
یه وقتایی نمیشه گفت "بگذریم"
از بعضی آدما
از بعضی خاطرهها
از بعضی دوست داشتن ها
نمیشه آسون گذشت
نمیشه روزت رو بی "یادش بخیر" شب کنی
نمیشه از کوچهای بگذری صدای قدماش، صدای خندههاش نپیچه تو پسکوچه های دلتنگیت
نمیشه بی خیال شد
نمیشه گذشت...!
#لیلا_مقربی
@Roshanfkrane
✍سِنت که بالا میره،
می فهمی تنها چیز هایی که
حسرتشون رو میخوری،
کار هایی هستن که انجام ندادی
#اندیشه
@Roshanfkrane
می فهمی تنها چیز هایی که
حسرتشون رو میخوری،
کار هایی هستن که انجام ندادی
#اندیشه
@Roshanfkrane
🍁 به پسرهایمان یاد بدهیم حرف بزنند. یاد بدهیم ناکامیشان را بریزند در قالب کلمات و کلمات را طوری بچینند که منظورشان را برسانند.
اغلب کتککاریهای زن و شوهری خشونت سیستماتیک و از پیش برنامهریزی شده نیست.
یعنی کم پیش می آید مردی درست لحظه تعطیل کردن کار، زمان زدن کارت خروج، لحظه پایین کشیدن کرکره دکان بگوید:
خب برم زنم رو مفصل بزنم.
الهی به امید تو!
غالبا لحظاتی پیش از اولین سیلی، مرد احساس سرخوردگی شدید میکند و چون آموزش ندیده حرف بزند، چون دانش بیان احساساتش را ندارد، سرخوردگیاش را قلنبه میکند توی مشتش و فرود میآورد روی بدن زن.
به دخترهایمان یاد بدهیم زهرآگین حرف نزنند.
دخترها جان و بازوی کتککاری ندارند.
دخترها مشتهای قوی ندارند.
وقتی احساس ناکامی میکنند، وقتی دردشان میآید اما ورِ منطق ذهنشان بیمار است، وقتی توانایی تنظیم هیجان و پیدا کردن کلمه ندارند، سرخوردگیشان را میکنند زهر، زبانشان را میکنند نیش و میگزند.
مرد نیش میخورد، کتک میزند
زن کتک میخورد، نیش میزند... دور باطل!
گرههایی که به جای دست به دندان گرفته میشوند و لقمههایی که چندین دور، دور سر میچرخند.
خشونت کلامی و خشونت بدنی هر دو به خاطر فقر مهارت در برقراری ارتباط است.
این مهارت اکتسابیست، میشود آموزش داد، میشود یاد گرفت.
کاش در طول ۱۲ سال آموزش باطلِ فرمولهای احمقانه، اتحاد و تجزیه، دلایل انقراض سلسلهها، مردی نزد رسول خدا آمد...، فرق جلگه و آبرفت، ذهب ذهبا ذهبوا، سفرهای خانواده هاشمی و... دو واحد هم "چگونه حرف بزنیم" در برنامه درسی بچهها قرار میدادند.
#اندیشه #تربیتی
#اجتماعی #روانشناسی
@Roshanfkrane
اغلب کتککاریهای زن و شوهری خشونت سیستماتیک و از پیش برنامهریزی شده نیست.
یعنی کم پیش می آید مردی درست لحظه تعطیل کردن کار، زمان زدن کارت خروج، لحظه پایین کشیدن کرکره دکان بگوید:
خب برم زنم رو مفصل بزنم.
الهی به امید تو!
غالبا لحظاتی پیش از اولین سیلی، مرد احساس سرخوردگی شدید میکند و چون آموزش ندیده حرف بزند، چون دانش بیان احساساتش را ندارد، سرخوردگیاش را قلنبه میکند توی مشتش و فرود میآورد روی بدن زن.
به دخترهایمان یاد بدهیم زهرآگین حرف نزنند.
دخترها جان و بازوی کتککاری ندارند.
دخترها مشتهای قوی ندارند.
وقتی احساس ناکامی میکنند، وقتی دردشان میآید اما ورِ منطق ذهنشان بیمار است، وقتی توانایی تنظیم هیجان و پیدا کردن کلمه ندارند، سرخوردگیشان را میکنند زهر، زبانشان را میکنند نیش و میگزند.
مرد نیش میخورد، کتک میزند
زن کتک میخورد، نیش میزند... دور باطل!
گرههایی که به جای دست به دندان گرفته میشوند و لقمههایی که چندین دور، دور سر میچرخند.
خشونت کلامی و خشونت بدنی هر دو به خاطر فقر مهارت در برقراری ارتباط است.
این مهارت اکتسابیست، میشود آموزش داد، میشود یاد گرفت.
کاش در طول ۱۲ سال آموزش باطلِ فرمولهای احمقانه، اتحاد و تجزیه، دلایل انقراض سلسلهها، مردی نزد رسول خدا آمد...، فرق جلگه و آبرفت، ذهب ذهبا ذهبوا، سفرهای خانواده هاشمی و... دو واحد هم "چگونه حرف بزنیم" در برنامه درسی بچهها قرار میدادند.
#اندیشه #تربیتی
#اجتماعی #روانشناسی
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
اشعاری زیبا از شاعران بزرگ در وصف شب چله :
🍂سعدی:
نظر به روی تو هر بامداد نوروزیست
شب فراق تو هر شب که هست یلداییست
🍁فیض کاشانی:
چه عجب گر دل من روز ندید
زلف تو صد شب یلدا دارد
🍂اوحدی:
شب هجرانت٬ ای دلبر٬ شب یلداست پنداری
رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری
🍁عبید زاکانی:
با زلف تو قصهایست ما را مشکل
همچون شب یلدا به درازی مشهور
🍂خواجوی کرمانی:
هست در سالی شبی ایام را یلدا ولیک
کس نشان ندهد که ماهی را دو شب یلدا بود
🍁سلمان ساوجی:
شب یلداست هر تاری ز مویات٬ وین عجب کاری
که من روزی نمیبینم٬ خود این شبهای یلدا را
🍂انوری:
با بهار رخات تواند گفت
شب یلدا که روز نوروزم
🍁حافظ:
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید
🍂صائب:
روزی دل گشت از زلف دراز او مرا
آنچه بر بیمار از طول شب یلدا گذشت
🍁خاقانی:
هست چون صبح آشکارا کاین صباحی چند را
بیم صبح رستخیز است از شب یلدای من
🍂دهلوی:
هر شبی در غم هجرت شب یلداست مرا
که به سالی به جهان یک شب یلدایی هست
#شعر #شب_چله #یلدا
@Roshanfkrane
اشعاری زیبا از شاعران بزرگ در وصف شب چله :
🍂سعدی:
نظر به روی تو هر بامداد نوروزیست
شب فراق تو هر شب که هست یلداییست
🍁فیض کاشانی:
چه عجب گر دل من روز ندید
زلف تو صد شب یلدا دارد
🍂اوحدی:
شب هجرانت٬ ای دلبر٬ شب یلداست پنداری
رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری
🍁عبید زاکانی:
با زلف تو قصهایست ما را مشکل
همچون شب یلدا به درازی مشهور
🍂خواجوی کرمانی:
هست در سالی شبی ایام را یلدا ولیک
کس نشان ندهد که ماهی را دو شب یلدا بود
🍁سلمان ساوجی:
شب یلداست هر تاری ز مویات٬ وین عجب کاری
که من روزی نمیبینم٬ خود این شبهای یلدا را
🍂انوری:
با بهار رخات تواند گفت
شب یلدا که روز نوروزم
🍁حافظ:
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید
🍂صائب:
روزی دل گشت از زلف دراز او مرا
آنچه بر بیمار از طول شب یلدا گذشت
🍁خاقانی:
هست چون صبح آشکارا کاین صباحی چند را
بیم صبح رستخیز است از شب یلدای من
🍂دهلوی:
هر شبی در غم هجرت شب یلداست مرا
که به سالی به جهان یک شب یلدایی هست
#شعر #شب_چله #یلدا
@Roshanfkrane