This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ﺯﻧﯽ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺖ ﻫﺮ ﺷﺐ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ، ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﺧﻮشحالیهایش ﺭﺍ ﺑﻨﻮﯾﺴﺪ.
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ شبها اینگونه ﻧﻮﺷﺖ:
🗒خوﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺐ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﺮﺧﺮ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﻨﻮﻡ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ !
🗒خوﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﺩخترم ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺷﺴﺘﻦ ﻇﺮﻓﻬﺎ ﺷﺎﻛﯽ ﺍﺳﺖ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﻬﺎ ﭘﺮﺳﻪ نمیزند !
🗒خوﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﻣﯽﭘﺮﺩﺍﺯﻡ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻐﻞ ﻭ ﺩﺭﺁﻣﺪﯼ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﯿﻜﺎﺭ ﻧﯿﺴﺘﻢ !
🗒خوﺷﺤﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﻟﺒﺎسهایم ﻛﻤﯽ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻏﺬﺍﯼ ﻛﺎﻓﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺩﺍﺭﻡ !
🗒خوﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺍﺯ ﭘﺎ ﻣﯽﺍﻓﺘﻢ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺳﺨﺖ ﻛﺎﺭ ﻛﺮﺩﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ !
🗒ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﺸﻮرم ﻭ ﭘﻨﺠﺮﻩﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﻛﻨﻢ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﻡ !
🗒خوﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺑﯿﻤﺎﺭ میشوم، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭﻡ ﻛﻪ ﺍﮐﺜﺮ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺳﺎﻟﻢ هستم!
🗒خوﺷﺤﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﺳﺎﻝ، ﺟﯿﺒﻢ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ میکند، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻋﺰﯾﺰﺍﻧﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﻛﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﺨﺮﻡ !
🗒خوﺷﺤﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺯﻧﮓ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﻮﻡ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺯﻧﺪﻩﺍﻡ.
میتوان به همه چیز خوب نگاه کرد نه؟
#انگیزشی #روانشناسی #جالب
@Roshanfkrane
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ شبها اینگونه ﻧﻮﺷﺖ:
🗒خوﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺐ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﺮﺧﺮ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﻨﻮﻡ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ !
🗒خوﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﺩخترم ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺷﺴﺘﻦ ﻇﺮﻓﻬﺎ ﺷﺎﻛﯽ ﺍﺳﺖ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﻬﺎ ﭘﺮﺳﻪ نمیزند !
🗒خوﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﻣﯽﭘﺮﺩﺍﺯﻡ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻐﻞ ﻭ ﺩﺭﺁﻣﺪﯼ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﯿﻜﺎﺭ ﻧﯿﺴﺘﻢ !
🗒خوﺷﺤﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﻟﺒﺎسهایم ﻛﻤﯽ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻏﺬﺍﯼ ﻛﺎﻓﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺩﺍﺭﻡ !
🗒خوﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺍﺯ ﭘﺎ ﻣﯽﺍﻓﺘﻢ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺳﺨﺖ ﻛﺎﺭ ﻛﺮﺩﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ !
🗒ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﺸﻮرم ﻭ ﭘﻨﺠﺮﻩﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﻛﻨﻢ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﻡ !
🗒خوﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺑﯿﻤﺎﺭ میشوم، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭﻡ ﻛﻪ ﺍﮐﺜﺮ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺳﺎﻟﻢ هستم!
🗒خوﺷﺤﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﺳﺎﻝ، ﺟﯿﺒﻢ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ میکند، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻋﺰﯾﺰﺍﻧﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﻛﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﺨﺮﻡ !
🗒خوﺷﺤﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺯﻧﮓ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﻮﻡ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺯﻧﺪﻩﺍﻡ.
میتوان به همه چیز خوب نگاه کرد نه؟
#انگیزشی #روانشناسی #جالب
@Roshanfkrane
مرد جوان فقیر و گرسنه ای دلتنگ و افسرده روی پلی نشسته بود
و گروهی از ماهیگیران را تماشا می کرد،
در حالیکه به سبد پر از ماهی کنار آنها چشم دوخته بود.
با خود گفت: کاش من هم یک عالمه از این ماهی ها داشتم.
آن وقت آن ها را می فروختم و لباس و غذا می خریدم.
یکی از ماهیگیران پاسخ داد:
اگر لطفی به من بکنی هر قدر ماهی بخواهی به تو می دهم.
این قلاب را نگه دار تا من به شهر بروم و به کارم برسم.
مرد جوان با خوشحالی این پیشنهاد را پذیرفت.
در حالیکه قلاب مرد را نگه داشته بود،
ماهی ها مرتب طعمه را گاز می زدند و یکی پس از دیگری به دام می افتادند.
طولی نکشید که مرد از این کار خوشش آمد و خندان شد.
مرد مسن تر وقتی برگشت، گفت: همه ی ماهی ها را بردار و برو
اما می خواهم نصیحتی به تو بکنم. دفعه
بعد که محتاج بودی وقت خود را با خیالبافی تلف نکن.
قلاب خودت را بنداز تا زندگی ات تغییر کند،
زیرا هرگز آرزوی ماهی داشتن تور ما را پر از ماهی نمی کند
#حکایت #انگیزشی #تربیتی
#اندیشه #روانشناسی
@Roshanfkrane
و گروهی از ماهیگیران را تماشا می کرد،
در حالیکه به سبد پر از ماهی کنار آنها چشم دوخته بود.
با خود گفت: کاش من هم یک عالمه از این ماهی ها داشتم.
آن وقت آن ها را می فروختم و لباس و غذا می خریدم.
یکی از ماهیگیران پاسخ داد:
اگر لطفی به من بکنی هر قدر ماهی بخواهی به تو می دهم.
این قلاب را نگه دار تا من به شهر بروم و به کارم برسم.
مرد جوان با خوشحالی این پیشنهاد را پذیرفت.
در حالیکه قلاب مرد را نگه داشته بود،
ماهی ها مرتب طعمه را گاز می زدند و یکی پس از دیگری به دام می افتادند.
طولی نکشید که مرد از این کار خوشش آمد و خندان شد.
مرد مسن تر وقتی برگشت، گفت: همه ی ماهی ها را بردار و برو
اما می خواهم نصیحتی به تو بکنم. دفعه
بعد که محتاج بودی وقت خود را با خیالبافی تلف نکن.
قلاب خودت را بنداز تا زندگی ات تغییر کند،
زیرا هرگز آرزوی ماهی داشتن تور ما را پر از ماهی نمی کند
#حکایت #انگیزشی #تربیتی
#اندیشه #روانشناسی
@Roshanfkrane
#قصه
داستان خرگوش کوچولو
✅هدف از قصه امشب دوستی و همکاری در کودکان هست.
شروع داستان خرگوش کوچولو:
روزی سنگ بزرگی از بالای کوه قل خورد و قل خورد و پشت در خونه خرگوش کوچولو ایستاد. خرگوش کوچولو میخواست از خونه اش بیرون بره ولی نتونست در رو باز کنه چون سنگ بزرگ جلو در بود و در باز نمیشد.
خرگوش کوچولو داد زد کمک کمک. سنجاب صدای خرگوش کوچولو شنید و سریع اومد و گفت: چی شده خرگوش کوچولو؟ خرگوش کوچولو گفت: این سنگ بزرگ افتاده جلو خونم و من نمیتونم از خونه ام بیرون بیام ، لطفا کمکم میکنی این سنگو جا به جا کنی. سنجاب سنگ بزرگ رو هل داد اما هر چقد سعی کرد نتونست اون رو تکون بده ، سنجاب گفت: این سنگ خیلی بزرگ و سنگینه و من نمیتونم تنهایی اونو تکان بدم ، الآن میرم و به شیر میگم و با هم میایم و سنگو جا به جا میکنیم. سنجاب به خونه شیر رفت و ماجرای خرگوش کوچولو رو براش تعریف کرد و ازش کمک خواست اما شیر گفت: من الآن خیلی خستم و میخواهم بخوابم ، نمیتونم کمکت کنم. سنجاب ناراحت شد و با خودش گفت: بهتره به خرس بگم ، او هم قویه و هم مهربون حتما میاد و به ما کمک میکنه. سنجاب به خونه خرس رفت و ازش کمک خواست ، خرس مهربون هم قبول کرد و با سنجاب به کمک خرگوش کوچولو رفتن. خرس مهربون که خیلی قوی بود سنگ بزرگ رو از جلو خونه خرگوش کوچولو برداشت و حالا خرگوش کوچولو میتونست از خونه اش بیرون بیاد و از سنجاب و خرس مهربون بخاطر کمکی که بهش کردن خیلی تشکر کرد و دوستای خیلی خوبی برای هم شدن.
چند وقته بعد خرگوش کوچولو و سنجاب و خرس مهربون توی جنگل قدم میزدن که یه دفعه صدای ناله های بلند شیر رو شنیدن. اونا سریع خودشون رو به شیر رسوندن ، شیر گفت: لطفا کمکم کنین یه خار کوچولو به پام رفته و پام خیلی درد میکنه ، من هر چقد سعی کردم نتونستم اونو از پام بیرون بیارم چون دست های من خیلی بزرگن. شیر به خرگوش کوچولو گفت: خرگوش کوچولو دست های کوچیکی داری میتونی اون خار را از پام در بیاری. خرگوش کوچولو گفت: آره ، الان کمکت میکنم تا دیگه درد نکشی و خار رو خیلی آروم از پای شیر بیرون آورد. شیر ازش خیلی تشکر کرد و بخاطر اون روزی هم که به خرگوش کوچولو کمک نکرد شرمنده شد و از اون روز به بعد به همه حیوونای جنگل کمک میکرد.
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه
@Roshanfkrane
داستان خرگوش کوچولو
✅هدف از قصه امشب دوستی و همکاری در کودکان هست.
شروع داستان خرگوش کوچولو:
روزی سنگ بزرگی از بالای کوه قل خورد و قل خورد و پشت در خونه خرگوش کوچولو ایستاد. خرگوش کوچولو میخواست از خونه اش بیرون بره ولی نتونست در رو باز کنه چون سنگ بزرگ جلو در بود و در باز نمیشد.
خرگوش کوچولو داد زد کمک کمک. سنجاب صدای خرگوش کوچولو شنید و سریع اومد و گفت: چی شده خرگوش کوچولو؟ خرگوش کوچولو گفت: این سنگ بزرگ افتاده جلو خونم و من نمیتونم از خونه ام بیرون بیام ، لطفا کمکم میکنی این سنگو جا به جا کنی. سنجاب سنگ بزرگ رو هل داد اما هر چقد سعی کرد نتونست اون رو تکون بده ، سنجاب گفت: این سنگ خیلی بزرگ و سنگینه و من نمیتونم تنهایی اونو تکان بدم ، الآن میرم و به شیر میگم و با هم میایم و سنگو جا به جا میکنیم. سنجاب به خونه شیر رفت و ماجرای خرگوش کوچولو رو براش تعریف کرد و ازش کمک خواست اما شیر گفت: من الآن خیلی خستم و میخواهم بخوابم ، نمیتونم کمکت کنم. سنجاب ناراحت شد و با خودش گفت: بهتره به خرس بگم ، او هم قویه و هم مهربون حتما میاد و به ما کمک میکنه. سنجاب به خونه خرس رفت و ازش کمک خواست ، خرس مهربون هم قبول کرد و با سنجاب به کمک خرگوش کوچولو رفتن. خرس مهربون که خیلی قوی بود سنگ بزرگ رو از جلو خونه خرگوش کوچولو برداشت و حالا خرگوش کوچولو میتونست از خونه اش بیرون بیاد و از سنجاب و خرس مهربون بخاطر کمکی که بهش کردن خیلی تشکر کرد و دوستای خیلی خوبی برای هم شدن.
چند وقته بعد خرگوش کوچولو و سنجاب و خرس مهربون توی جنگل قدم میزدن که یه دفعه صدای ناله های بلند شیر رو شنیدن. اونا سریع خودشون رو به شیر رسوندن ، شیر گفت: لطفا کمکم کنین یه خار کوچولو به پام رفته و پام خیلی درد میکنه ، من هر چقد سعی کردم نتونستم اونو از پام بیرون بیارم چون دست های من خیلی بزرگن. شیر به خرگوش کوچولو گفت: خرگوش کوچولو دست های کوچیکی داری میتونی اون خار را از پام در بیاری. خرگوش کوچولو گفت: آره ، الان کمکت میکنم تا دیگه درد نکشی و خار رو خیلی آروم از پای شیر بیرون آورد. شیر ازش خیلی تشکر کرد و بخاطر اون روزی هم که به خرگوش کوچولو کمک نکرد شرمنده شد و از اون روز به بعد به همه حیوونای جنگل کمک میکرد.
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه
@Roshanfkrane
Ghori Goli
MaryamNashiba.Com
#قصه_شب_صوتی
#قصه_کودکانه
#قصه_شب
📚قصه #قوریِ گُلی
🌸باصدای بانومریم نشیبا🌸
🌙⭐️ #شب_بخیر 😴
تخت بخوابید😴😴😴💤💤💤
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه
@Roshanfkrane
#قصه_کودکانه
#قصه_شب
📚قصه #قوریِ گُلی
🌸باصدای بانومریم نشیبا🌸
🌙⭐️ #شب_بخیر 😴
تخت بخوابید😴😴😴💤💤💤
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه
@Roshanfkrane
زنانی که کتاب میخوانند،
برای جوامع نابرابر و مرد سالار خطرناک اند، زیرا آنها با مطالعه میتوانند
دنیایی بهتر را تصور و برای به وجود آوردنش مبارزه کنند
#برتراند_راسل
#انگیزشی #بانوان
@Roshanfkrane
برای جوامع نابرابر و مرد سالار خطرناک اند، زیرا آنها با مطالعه میتوانند
دنیایی بهتر را تصور و برای به وجود آوردنش مبارزه کنند
#برتراند_راسل
#انگیزشی #بانوان
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در طول یک هفته چنان جریانی در ایران برعلیه جمهوری باکو ایجاد شد( از جای جای ایرانزمین ) که آنکارا، باکو، ریاض، تلآویو ... در طول چندین سال و با صدها هزار دلار نتوانستند چنین کاری در ایران انجام دهند ( فقط چارتا پانترک پرورش دادند که تو مجازی فعالیت دارند ) /
جمهوری باکو، استان باکو، استاندار باکو چنان در بین ایرانیان جا افتاده که دیگر کسی از جمهوری آذربایجان استفاده نمیکند ... شما با یک ملت به معنای واقعی کلمه روبرو هستید، ملتی کهن و ریشهدار، ملتی که از کثرت به وحدت رسیده است، کشوری کهن و باستانی که از هزاران
سال پیش وجود داشته و دارد، بدانید با کی درافتادهاید ...
#ارسالی #اجتماعی
@Roshanfkrane
جمهوری باکو، استان باکو، استاندار باکو چنان در بین ایرانیان جا افتاده که دیگر کسی از جمهوری آذربایجان استفاده نمیکند ... شما با یک ملت به معنای واقعی کلمه روبرو هستید، ملتی کهن و ریشهدار، ملتی که از کثرت به وحدت رسیده است، کشوری کهن و باستانی که از هزاران
سال پیش وجود داشته و دارد، بدانید با کی درافتادهاید ...
#ارسالی #اجتماعی
@Roshanfkrane
#افسانه_شاه_ماران
چیزی از #شاه_مار یا #شاه_ماران شنیده اید. موجودی افسانهای که در برخی از دستبافته های کردهای ایران و ترکیه و عراق نقش بسته است.
باید بگوییم نقشمایه شاه مار یکی از نقوشی است که نیمی از تن آن انسان و نیمی دیگر از آن مار است. درواقع شاه مار #زنی_زیباروست که نمادی از #تعقل و خردورزی است.
به این نکته اشاره کنیم بسیاری از نقشمایههایی که روی دستبافته ها گره خورده یا میخوردند داستان و افسانهای در ورای خود دارند که متاسفانه بسیاری از آنها طی سالها و دهههای گذشته از بین رفتهاند یا اینکه نیاز است برای بررسی آنها پژوهش و تحقیق شود.
حامد جهانشاهی یکی از فعالان حوزه فرش در استان فارس درباره افسانه این شاهمار زیبا و دیدنی چنین میگوید: «مرد جوانی به نام « #جاماسب» همراه دوستانش به کوهستان می روند و آنجا چاهی پر از عسل مییابند. دوستان جاماسب پس از برداشتن عسل از طمع زیاد او را داخل چاه میاندازند.
جاماسب برای نجات خود تقلای فراوانی میکند ولی راه به جایی نمیبرد. او در اوج ناامیدی باریکهای از نور را از داخل دیواره چاه میبیند و با چاقو این درز را میکند و به دورن راهرویی بزرگ راه پیدا میکند.
جاماسب وقتی وارد تالار میشود از شدت خستگی خوابش میبرد، وقتی از خواب بیدار میشود هزاران مار را در اطرافش میبیند که زل زدهاند به او. مرد جوان از شدت ترس سرجایش میخکوب میشود. لحظهای بعد مار بزرگی که نیمی از آن زنی زیبارو و نیمی دیگرش مار بود به او نزدیک میشود.
شاه مار با جاماسب وارد گفت و گو میشود و مرد جوان خیانت دوستانش را تعریف میکند. شاه مار به او قول میدهد که کمکش کند به شرطی که هیچکسی از جای او در این تالار بزرگ و زیرزمینی باخبر نشود.
پس از مدتی که جاماسب دلتنگ خانوادهاش می شود از شاه مار میخواهد مقدمات بازگشت او را مهیا کند. مار زیبا به جوان میگوید به دلیل اینکه وارد تالار و محل زندگی آنها شده است اگر به درون آب برود، پوست بدنش تبدیل به فلس مار میشود پس باید این راز سر به مهر را نزد خود نگه دارد و مقابل دیدگان کسی وارد آب نشود.
جاماسب با قول اینکه اسرار این مکان را تا ابد پیش خود نگاه خواهد داشت به خانه برمیگردد ولی این پایان ماجرا نبود چراکه با بیمار شدن شاه سرزمینشان و خودخواهی وزیر اعظم سرنوشت جاماسب و شاه ماران کاملا تغییر میکند.
حال پادشاه هر روز بدتر میشود و کاری از دست طبیبان برنمیآید. یکی از جادوگران ادعا میکند که برای نجات جان پادشاه، گوشت شاه ماران شفابخش است. تا آن زمان کسی از جای شاه مار خبر نداشت و رمالان به وزیراعظم میگویند مرد جوانی در یکی از روستاها شاه ماران را دیده و چند روزی پیش او بوده است.
با این وجود افراد مشکوک به ارتباط با شاه ماران بازداشت میشوند. به هر ترتیب جاماسب هم دستگیر میشود. به دستور وزیر همه افرادی که مشکوک به ارتباط با شاه ماران بودند وارد گرمابه میشوند و راز سر به مهر جاماسب برملا میشود.
مرد جوان ابتدا حاضر به نشان دادن جای شاه مار نمیشود ولی زیر شکنجه ناچار به اعتراف میشود. افراد وزیر به درون چاه و وارد تالار میشوند و شاه مار را با خود به قصر میآوردند. جاماسب با دیدن شاه مار شرمسار میشود و حقیقت را برای او میگوید.
شاه مار پیش از کشته شدن میگوید گوشت بدن مرا برای بهبودی به پادشاه بدهید. دم مرا که سر مار است به وزیر بدهید که قدرت افسانهای خواهد یافت و مغز مرا به جاماسب بدهید تا با خوردن آن مجازات شود چراکه او به من خیانت کرده است.
همین اتفاق میافتد. گوشت شاه مار را به پادشاه می دهند و او بهبود مییابد. مغز را به جاماسب میدهد و سر مار را وزیر میخورد و در دم کشته میشود. جاماسب با خوردن مغز شاه مار به اسرار عالم دست مییابد و توانست حتی با گیاهان صحبت کند و با خواصشان آشنا شود. چنین نقل شده است که پادشاه جاماسب را به عنوان وزیر خود برمیگزیند.
در واقع چنین عنوان میشود که #جاماسب همان #لقمان_حکیم است که شاه ماران به او از خواص گیاهان دارویی گفته است. در پایان باید گفت #مار نماد #زایش، #برکت و #دانایی و #تعقل است.
#داستان
@Roshanfkrane
چیزی از #شاه_مار یا #شاه_ماران شنیده اید. موجودی افسانهای که در برخی از دستبافته های کردهای ایران و ترکیه و عراق نقش بسته است.
باید بگوییم نقشمایه شاه مار یکی از نقوشی است که نیمی از تن آن انسان و نیمی دیگر از آن مار است. درواقع شاه مار #زنی_زیباروست که نمادی از #تعقل و خردورزی است.
به این نکته اشاره کنیم بسیاری از نقشمایههایی که روی دستبافته ها گره خورده یا میخوردند داستان و افسانهای در ورای خود دارند که متاسفانه بسیاری از آنها طی سالها و دهههای گذشته از بین رفتهاند یا اینکه نیاز است برای بررسی آنها پژوهش و تحقیق شود.
حامد جهانشاهی یکی از فعالان حوزه فرش در استان فارس درباره افسانه این شاهمار زیبا و دیدنی چنین میگوید: «مرد جوانی به نام « #جاماسب» همراه دوستانش به کوهستان می روند و آنجا چاهی پر از عسل مییابند. دوستان جاماسب پس از برداشتن عسل از طمع زیاد او را داخل چاه میاندازند.
جاماسب برای نجات خود تقلای فراوانی میکند ولی راه به جایی نمیبرد. او در اوج ناامیدی باریکهای از نور را از داخل دیواره چاه میبیند و با چاقو این درز را میکند و به دورن راهرویی بزرگ راه پیدا میکند.
جاماسب وقتی وارد تالار میشود از شدت خستگی خوابش میبرد، وقتی از خواب بیدار میشود هزاران مار را در اطرافش میبیند که زل زدهاند به او. مرد جوان از شدت ترس سرجایش میخکوب میشود. لحظهای بعد مار بزرگی که نیمی از آن زنی زیبارو و نیمی دیگرش مار بود به او نزدیک میشود.
شاه مار با جاماسب وارد گفت و گو میشود و مرد جوان خیانت دوستانش را تعریف میکند. شاه مار به او قول میدهد که کمکش کند به شرطی که هیچکسی از جای او در این تالار بزرگ و زیرزمینی باخبر نشود.
پس از مدتی که جاماسب دلتنگ خانوادهاش می شود از شاه مار میخواهد مقدمات بازگشت او را مهیا کند. مار زیبا به جوان میگوید به دلیل اینکه وارد تالار و محل زندگی آنها شده است اگر به درون آب برود، پوست بدنش تبدیل به فلس مار میشود پس باید این راز سر به مهر را نزد خود نگه دارد و مقابل دیدگان کسی وارد آب نشود.
جاماسب با قول اینکه اسرار این مکان را تا ابد پیش خود نگاه خواهد داشت به خانه برمیگردد ولی این پایان ماجرا نبود چراکه با بیمار شدن شاه سرزمینشان و خودخواهی وزیر اعظم سرنوشت جاماسب و شاه ماران کاملا تغییر میکند.
حال پادشاه هر روز بدتر میشود و کاری از دست طبیبان برنمیآید. یکی از جادوگران ادعا میکند که برای نجات جان پادشاه، گوشت شاه ماران شفابخش است. تا آن زمان کسی از جای شاه مار خبر نداشت و رمالان به وزیراعظم میگویند مرد جوانی در یکی از روستاها شاه ماران را دیده و چند روزی پیش او بوده است.
با این وجود افراد مشکوک به ارتباط با شاه ماران بازداشت میشوند. به هر ترتیب جاماسب هم دستگیر میشود. به دستور وزیر همه افرادی که مشکوک به ارتباط با شاه ماران بودند وارد گرمابه میشوند و راز سر به مهر جاماسب برملا میشود.
مرد جوان ابتدا حاضر به نشان دادن جای شاه مار نمیشود ولی زیر شکنجه ناچار به اعتراف میشود. افراد وزیر به درون چاه و وارد تالار میشوند و شاه مار را با خود به قصر میآوردند. جاماسب با دیدن شاه مار شرمسار میشود و حقیقت را برای او میگوید.
شاه مار پیش از کشته شدن میگوید گوشت بدن مرا برای بهبودی به پادشاه بدهید. دم مرا که سر مار است به وزیر بدهید که قدرت افسانهای خواهد یافت و مغز مرا به جاماسب بدهید تا با خوردن آن مجازات شود چراکه او به من خیانت کرده است.
همین اتفاق میافتد. گوشت شاه مار را به پادشاه می دهند و او بهبود مییابد. مغز را به جاماسب میدهد و سر مار را وزیر میخورد و در دم کشته میشود. جاماسب با خوردن مغز شاه مار به اسرار عالم دست مییابد و توانست حتی با گیاهان صحبت کند و با خواصشان آشنا شود. چنین نقل شده است که پادشاه جاماسب را به عنوان وزیر خود برمیگزیند.
در واقع چنین عنوان میشود که #جاماسب همان #لقمان_حکیم است که شاه ماران به او از خواص گیاهان دارویی گفته است. در پایان باید گفت #مار نماد #زایش، #برکت و #دانایی و #تعقل است.
#داستان
@Roshanfkrane
#اختصاصی
🔹جزییاتِ دیپورت احمدی نژاد از امارات
محمود احمدی نژاد رئیس جمهور اسبق در حین سفر چند روزه به امارات دیپورت شد.
احمدی نژاد که از سفر به نمایشگاه اکسپو امارات قصد تبلیغاتی داشت و قرار بود چندین مصاحبه و همچنین کنفرانس خبری را برگزار کند تا بعد از چندین ماه سکوت، دوباره به صدر رسانهها بازگردد، با نیمهکاره ماندن سفر خود به تهران بازگشت.
پلیس امارات با تذکر جدی به احمدی نژاد به او گفته که اهل شلوغکاری است و نمیتواند امنیت او را در این کشور تامین کند.
پلیس امارات همچنین به تیم همراه احمدی نژاد گفته که نمایشگاه اکسپو جای کار سیاسی نیست و امارات تنها از برگزاری چنین نمایشگاههایی به دنبال منافع مالی، توریستی و فنی آن بوده و دستور دیپورت احمدی نژاد را داده است./ علی قلهکی
#خبر
@Roshanfkrane
🔹جزییاتِ دیپورت احمدی نژاد از امارات
محمود احمدی نژاد رئیس جمهور اسبق در حین سفر چند روزه به امارات دیپورت شد.
احمدی نژاد که از سفر به نمایشگاه اکسپو امارات قصد تبلیغاتی داشت و قرار بود چندین مصاحبه و همچنین کنفرانس خبری را برگزار کند تا بعد از چندین ماه سکوت، دوباره به صدر رسانهها بازگردد، با نیمهکاره ماندن سفر خود به تهران بازگشت.
پلیس امارات با تذکر جدی به احمدی نژاد به او گفته که اهل شلوغکاری است و نمیتواند امنیت او را در این کشور تامین کند.
پلیس امارات همچنین به تیم همراه احمدی نژاد گفته که نمایشگاه اکسپو جای کار سیاسی نیست و امارات تنها از برگزاری چنین نمایشگاههایی به دنبال منافع مالی، توریستی و فنی آن بوده و دستور دیپورت احمدی نژاد را داده است./ علی قلهکی
#خبر
@Roshanfkrane
Saze Khamoosh
Homeira
#آرامبخش_امشب
🎵 ترانه زیبای #ساز_خاموش
🎤 از بانو #حمیرا
شعر؛ #هما_میرافشار
آهنگ؛ #اسدلله_ملک
#موسیقی
@Roshanfkrane
🎵 ترانه زیبای #ساز_خاموش
🎤 از بانو #حمیرا
شعر؛ #هما_میرافشار
آهنگ؛ #اسدلله_ملک
#موسیقی
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نه بهار با هیچ اردیبهشتی،
نه تابستان با هیچ شهریوری
نه زمستان با هیچ اسفندی،
اندازه پاییز به مذاق دلها خوش نمیآید.
پائیز مهری دارد،
که بر دل هر آدمی مینشیند…
صبح بخیر🍁
@Roshanfkrane
نه تابستان با هیچ شهریوری
نه زمستان با هیچ اسفندی،
اندازه پاییز به مذاق دلها خوش نمیآید.
پائیز مهری دارد،
که بر دل هر آدمی مینشیند…
صبح بخیر🍁
@Roshanfkrane
🔴کاهش 5 تا 10 درجهای دما در 14 استان
🌦 در برخی مناطق سواحل شمالی، اردبیل و شمال استانهای آذربایجان غربی و شرقی بارش پراکنده، وزش باد و کاهش نسبی دما انتظار میرود.
☁️ در شمال غرب کشور، وزش باد و کاهش دما قابل توجه خواهد بود.
☀️ آسمان تهران صاف همراه با وزش باد است.
#خبرهوا
@Roshanfkrane
🌦 در برخی مناطق سواحل شمالی، اردبیل و شمال استانهای آذربایجان غربی و شرقی بارش پراکنده، وزش باد و کاهش نسبی دما انتظار میرود.
☁️ در شمال غرب کشور، وزش باد و کاهش دما قابل توجه خواهد بود.
☀️ آسمان تهران صاف همراه با وزش باد است.
#خبرهوا
@Roshanfkrane
📣 ضررهای سفر رئيسی برای میراث فرهنگی یکییکی آشکار میشوند: اینبار خانههای تاریخی مرکز شیراز
▪️احسان رستمیپور، روزنامهنگار حوزه میراث فرهنگی هشدار داده تاریخ شیراز به خطر افتاد و نوشته مهمتر از موضوع «چاهزدن در حریم پاسارگاد که جزو مصوبات هیات دولت در سفر فارس آمده»، این است که بنابر مصوبه هیات دولت ۲۰۰ خانه تاریخی در اطراف حرم شاهچراغ، در مرکز تهران، از فهرست میراث فرهنگی خارج میشوند تا «طرح توسعه حرم شاهچراغ» پیش برود.
▫️او افزوده: این طرح توسعه حرم «تا حالا بسیاری از خانههای تاریخی شهر شیراز را تخریب کرده و حالا نوبت به ۲۰۰ خانه دیگر رسیده.»/ توییتر رستمیپور
#خبر
@Roshanfkrane
▪️احسان رستمیپور، روزنامهنگار حوزه میراث فرهنگی هشدار داده تاریخ شیراز به خطر افتاد و نوشته مهمتر از موضوع «چاهزدن در حریم پاسارگاد که جزو مصوبات هیات دولت در سفر فارس آمده»، این است که بنابر مصوبه هیات دولت ۲۰۰ خانه تاریخی در اطراف حرم شاهچراغ، در مرکز تهران، از فهرست میراث فرهنگی خارج میشوند تا «طرح توسعه حرم شاهچراغ» پیش برود.
▫️او افزوده: این طرح توسعه حرم «تا حالا بسیاری از خانههای تاریخی شهر شیراز را تخریب کرده و حالا نوبت به ۲۰۰ خانه دیگر رسیده.»/ توییتر رستمیپور
#خبر
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یه موسیقی خوب میتونه
حال آدمو خوب کنه
تقدیم با عشق
@Roshanfkrane
حال آدمو خوب کنه
تقدیم با عشق
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بزمسازانِ جهان مِی از سبوی پُر خورند
من تهی پیمانه بودم! سر کشیدم خویش را...
شعر: #معینی_کرمانشاهی
خوانش: #باران_نیکراه
@Roshanfkrane
من تهی پیمانه بودم! سر کشیدم خویش را...
شعر: #معینی_کرمانشاهی
خوانش: #باران_نیکراه
@Roshanfkrane