#از_شوپنهاور_بیاموزیم
نیرومندترین بازو نمیتواند به هنگام پرتاب کردن جسمی سبک به آن حرکتی بدهد، تا ان جسم به فاصلهٔ دوری پرتاب شود و به شدت به هدفی اثابت کند.
آن جسم در همان نزدیکی به سستی بر زمین میافتد، زیرا دارای جرم کافی نیست تا نیروی بیرونی را جذب کند. وضع افکار زیبا و بزرگ و حتی شاهکارهای نوابغ، هنگامی که جز اذهان کوچک، ضعیف یا منحط وجود نداشته باشند و قدر آن را نشناسند نیز چنین است. خردمندان همهٔ دورانها یکصدا از این وضع شکوه میکنند.
مثلاً #یسوع_بن_سیراخ میگوید:
«کسی که با ابلهی سخن میگوید، خفته ای را مورد خطاب قرار می دهد و وقتی سخنش به پایان میرسد ابله میپرسد: موضوع چیست؟»
و #هملت میگوید: «گفتار زیرکانه در گوش ابله میخوابد.»
و #گوته میگوید:
«خردمندانه ترین حرف، در گوش ابله بازیچه است.» و در جایی دیگر میگوید : اگر دیگران ابله اند و نمیتوانی در آنان اثر کنی، دل آزرده مباش، زیرا اگر به باتلاقی سنگی بیفکنی، حلقه های موج پدیدار نمیگردد.»
همچنین #لیشتنبرگ میپرسد:
«وقتی کله ای با کتابی برخورد میکند و صدای پوکی شنیده میشود، آیا همیشه این صدا از کتاب است؟» و در جایی دیگر:
«چنین آثاری مانند آیینه اند. اگر میمونی به درون آیینه نگاه کند ممکن نیست قدیسی را در آن ببیند.»
#آرتور_شوپنهاور
#درباب_حکمت_زندگی
#اندیشه
@Roshanfkrane
نیرومندترین بازو نمیتواند به هنگام پرتاب کردن جسمی سبک به آن حرکتی بدهد، تا ان جسم به فاصلهٔ دوری پرتاب شود و به شدت به هدفی اثابت کند.
آن جسم در همان نزدیکی به سستی بر زمین میافتد، زیرا دارای جرم کافی نیست تا نیروی بیرونی را جذب کند. وضع افکار زیبا و بزرگ و حتی شاهکارهای نوابغ، هنگامی که جز اذهان کوچک، ضعیف یا منحط وجود نداشته باشند و قدر آن را نشناسند نیز چنین است. خردمندان همهٔ دورانها یکصدا از این وضع شکوه میکنند.
مثلاً #یسوع_بن_سیراخ میگوید:
«کسی که با ابلهی سخن میگوید، خفته ای را مورد خطاب قرار می دهد و وقتی سخنش به پایان میرسد ابله میپرسد: موضوع چیست؟»
و #هملت میگوید: «گفتار زیرکانه در گوش ابله میخوابد.»
و #گوته میگوید:
«خردمندانه ترین حرف، در گوش ابله بازیچه است.» و در جایی دیگر میگوید : اگر دیگران ابله اند و نمیتوانی در آنان اثر کنی، دل آزرده مباش، زیرا اگر به باتلاقی سنگی بیفکنی، حلقه های موج پدیدار نمیگردد.»
همچنین #لیشتنبرگ میپرسد:
«وقتی کله ای با کتابی برخورد میکند و صدای پوکی شنیده میشود، آیا همیشه این صدا از کتاب است؟» و در جایی دیگر:
«چنین آثاری مانند آیینه اند. اگر میمونی به درون آیینه نگاه کند ممکن نیست قدیسی را در آن ببیند.»
#آرتور_شوپنهاور
#درباب_حکمت_زندگی
#اندیشه
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 حداد عادل:
🔹 بعضی مجری های تلویزیون در مقابل استفاده از کلمات فارسی مقاومت می کنند
🔹چرا به جای تایم نمی گوییم "گاه"؟
#اجتماعی
@Roshanfkrane
🔹 بعضی مجری های تلویزیون در مقابل استفاده از کلمات فارسی مقاومت می کنند
🔹چرا به جای تایم نمی گوییم "گاه"؟
#اجتماعی
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آمدهامٖ که سر نهم
عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی
نی شکنم شکر برم
آمدهام چو عقل و جان
از همه دیدهها نهان
تا سوی جان و دیدگان
مشعله نظر برم
#مولانا
درودها
دوستان جان
وقت تون بخیر
@Roshanfkrane
عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی
نی شکنم شکر برم
آمدهام چو عقل و جان
از همه دیدهها نهان
تا سوی جان و دیدگان
مشعله نظر برم
#مولانا
درودها
دوستان جان
وقت تون بخیر
@Roshanfkrane
داستان مورچه و جیرجیک
✅هدف از قصه امشب افزایش محبت کردن و کمک کردن بین بچه ها هست.
شروع داستان مورچه و جیرجیرک:
توی جنگلی بزرگ و سرسبز جیرجیرکی خوش گذران زندگی میکرد که کار جیرجیرک این بود که از صبح تا شب زیر سایه برگ درختا بشینه و استراحت کنه و آواز بخونه.
جیرجیرک هیچ کاری رو به اندازه آواز خوندن دوست نداشت مخصوصا اون روزایی که هوا خیلی گرم بود دراز کشیدن زیر سایه درختا واقعا لذت بخش بود ، جیرجیرک هم کاری غیر از این نمیکرد اما بر خلاف جیرجیرک همسایه اش مورچه ی سیاه حتی یه لحظه هم استراحت نداشت ، اون از صبح که بیدار میشد تا آخر شب کار میکرد و بعضی وقت ها اونقدر خسته میشد که قبل از خوردن شام خوابش میبرد.
جیرجیرک هر روز میدید که مورچه چه طور زیر آفتاب داغ تلاش میکرد و داخل لونه اش غذا ذخیره میکرد ولی همیشه با مسخرگی به مورچه میگفت: چرا این قدر کار میکنی این همه غذا رو برای چی میخوای بیا مثل من زیر سایه درخت دراز بکش و استراحت کن و از زندگی لذت ببر اما مورچه میگفت: نه من برای این کارها وقت ندارم باید تا میتونم برای زمستونم غذا ذخیره کنم چون که زمستون که از راه برسه هیچ غذایی برای خوردن پیدا نمیشه و اگه باشه خیلی سخت باید دنبال غذا بگردیم.
بعضی وقت ها مورچه از روی دلسوزی به جیرجیرک میگفت: همسایه عزیز بهتره که یه کمی هم به فکر زمستونت باشی و برای خودت غذا ذخیره کنی اما جیرجیرک اصلا به این حرف ها گوش نمیداد و میگفت: غذا همیشه هست اما وقت برای آواز خوندن و استراحت کردن همیشه پیدا نمیشه.
یه روز که هوا خیلی سرد شده بود و همه توی لونهاشون رفته بودن تا مریض نشن ، مورچه هم که به اندازه کافی برای خودش غذا ذخیره کرده بود با خیال راحت داخل لونش نشسته بود و استراحت میکرد اما جیرجیرک تنبل نه لونهای داشت نه غذایی و خیلی هم گرسنه بود برای همین به لونه مورچه رفت و گفت: مورچه عزیز به من کمک کن اونقدر سردم شده و گرسنه ام که حتی نمیتونم آواز بخونم. مورچه بهش گفت: اون موقعه ای که روی برگ ها مینشستی و آواز میخوندی باید به فکر این روزها میبودی و بعد در رو به روی جیرجیرک بست.
جیرجیرک که خیلی ناراحت شده بود یه گوشه نشست ، مورچه که نمیخواست دوستش مریض بشه ، رفت و جیرجیرک رو صدا زد و اون رو به خونش دعوت کرد. اون شب بهشون خیلی خوش گذشت و جیرجیرک هم به مورچه قول داد که هوا که بهتر بشه یه لونه جدید برای خودش درست میکنه و برای زمستون هم برای خودش دنبال غذا میگرده. بعد از چند روز که هوا آفتابی شد مورچه هم به جیرجیرک کمک کرد و با هم لونش رو ساختن.
روزها گذشت و بالاخره فصل برف و سرما از راه رسید جیرجیرک هم که مثله مورچه لونه داشت و هم غذا برای زمستون ، دیگه براش سخت نبود و کلی بهشون خوش گذشت.
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه
@Roshanfkrane
✅هدف از قصه امشب افزایش محبت کردن و کمک کردن بین بچه ها هست.
شروع داستان مورچه و جیرجیرک:
توی جنگلی بزرگ و سرسبز جیرجیرکی خوش گذران زندگی میکرد که کار جیرجیرک این بود که از صبح تا شب زیر سایه برگ درختا بشینه و استراحت کنه و آواز بخونه.
جیرجیرک هیچ کاری رو به اندازه آواز خوندن دوست نداشت مخصوصا اون روزایی که هوا خیلی گرم بود دراز کشیدن زیر سایه درختا واقعا لذت بخش بود ، جیرجیرک هم کاری غیر از این نمیکرد اما بر خلاف جیرجیرک همسایه اش مورچه ی سیاه حتی یه لحظه هم استراحت نداشت ، اون از صبح که بیدار میشد تا آخر شب کار میکرد و بعضی وقت ها اونقدر خسته میشد که قبل از خوردن شام خوابش میبرد.
جیرجیرک هر روز میدید که مورچه چه طور زیر آفتاب داغ تلاش میکرد و داخل لونه اش غذا ذخیره میکرد ولی همیشه با مسخرگی به مورچه میگفت: چرا این قدر کار میکنی این همه غذا رو برای چی میخوای بیا مثل من زیر سایه درخت دراز بکش و استراحت کن و از زندگی لذت ببر اما مورچه میگفت: نه من برای این کارها وقت ندارم باید تا میتونم برای زمستونم غذا ذخیره کنم چون که زمستون که از راه برسه هیچ غذایی برای خوردن پیدا نمیشه و اگه باشه خیلی سخت باید دنبال غذا بگردیم.
بعضی وقت ها مورچه از روی دلسوزی به جیرجیرک میگفت: همسایه عزیز بهتره که یه کمی هم به فکر زمستونت باشی و برای خودت غذا ذخیره کنی اما جیرجیرک اصلا به این حرف ها گوش نمیداد و میگفت: غذا همیشه هست اما وقت برای آواز خوندن و استراحت کردن همیشه پیدا نمیشه.
یه روز که هوا خیلی سرد شده بود و همه توی لونهاشون رفته بودن تا مریض نشن ، مورچه هم که به اندازه کافی برای خودش غذا ذخیره کرده بود با خیال راحت داخل لونش نشسته بود و استراحت میکرد اما جیرجیرک تنبل نه لونهای داشت نه غذایی و خیلی هم گرسنه بود برای همین به لونه مورچه رفت و گفت: مورچه عزیز به من کمک کن اونقدر سردم شده و گرسنه ام که حتی نمیتونم آواز بخونم. مورچه بهش گفت: اون موقعه ای که روی برگ ها مینشستی و آواز میخوندی باید به فکر این روزها میبودی و بعد در رو به روی جیرجیرک بست.
جیرجیرک که خیلی ناراحت شده بود یه گوشه نشست ، مورچه که نمیخواست دوستش مریض بشه ، رفت و جیرجیرک رو صدا زد و اون رو به خونش دعوت کرد. اون شب بهشون خیلی خوش گذشت و جیرجیرک هم به مورچه قول داد که هوا که بهتر بشه یه لونه جدید برای خودش درست میکنه و برای زمستون هم برای خودش دنبال غذا میگرده. بعد از چند روز که هوا آفتابی شد مورچه هم به جیرجیرک کمک کرد و با هم لونش رو ساختن.
روزها گذشت و بالاخره فصل برف و سرما از راه رسید جیرجیرک هم که مثله مورچه لونه داشت و هم غذا برای زمستون ، دیگه براش سخت نبود و کلی بهشون خوش گذشت.
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه
@Roshanfkrane
Bazi Daste Jami
MaryamNashiba.Com
#قصه_شب_صوتی
#قصه_کودکانه
#قصه_شب
📚قصه #بازی_دسته_جمعی
🌸باصدای بانومریم نشیبا🌸
🌙⭐️ #شب_بخیر 😴
تخت بخوابید😴😴😴💤💤💤
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه
@Roshanfkrane
#قصه_کودکانه
#قصه_شب
📚قصه #بازی_دسته_جمعی
🌸باصدای بانومریم نشیبا🌸
🌙⭐️ #شب_بخیر 😴
تخت بخوابید😴😴😴💤💤💤
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥واکنش دختر پله به شایعه فوت پدر
دختر پله با انتشار ویدئویی از پدرش در فضای مجازی، شایعه فوت او را تکذیب کرد
#خبر
@Roshanfkrane
دختر پله با انتشار ویدئویی از پدرش در فضای مجازی، شایعه فوت او را تکذیب کرد
#خبر
@Roshanfkrane
دلم می خواهد به همه ى عقاید
احترام بگذارم،
ولی احترام به بعضی از آن ها
توهین به شعور خودم
محسوب می شود!
پس در بهترین حالت،
تحملشان می کنم و هیچ نمی گویم !
#آنتونی_هاپکینز
@Roshanfkrane
احترام بگذارم،
ولی احترام به بعضی از آن ها
توهین به شعور خودم
محسوب می شود!
پس در بهترین حالت،
تحملشان می کنم و هیچ نمی گویم !
#آنتونی_هاپکینز
@Roshanfkrane
افسردگی
بهایی است که آدم ها
برای شناخت خود می پردازند،
هرچه عمیق تر به زندگی بنگری
به همان مقدار هم
عمیق تر رنج می بری...
#اروین_د_یالوم
#وقتی_نیچه_گریست
@Roshanfkrane
بهایی است که آدم ها
برای شناخت خود می پردازند،
هرچه عمیق تر به زندگی بنگری
به همان مقدار هم
عمیق تر رنج می بری...
#اروین_د_یالوم
#وقتی_نیچه_گریست
@Roshanfkrane
مردها هیچگاه نمیگذارند درد و رنج در وجودشان باقی بماند. به محض آنکه چیزی سبب ناراحتیشان گردد، با خشم و رفتار خشونتآمیزشان، اعتراض و نارضایتیشان را نشان میدهند.
اما زنان همانند نطفهای آنرا در دلشان پرورش میدهند؛ تا جایی که این درد منجر به نابودیشان گردد و برای آنکه ساعات دردناکشان را با راحتی بیشتری بگذرانند، مشغول خواندن کتاب میشوند.
#سی_اثر
#کریستین_بوبن
@Roshanfkrane
اما زنان همانند نطفهای آنرا در دلشان پرورش میدهند؛ تا جایی که این درد منجر به نابودیشان گردد و برای آنکه ساعات دردناکشان را با راحتی بیشتری بگذرانند، مشغول خواندن کتاب میشوند.
#سی_اثر
#کریستین_بوبن
@Roshanfkrane
انسان به کندی تغییر میکند ...
به همان کندی ای که بهار تبدیل به تابستان و تابستان تبدیل به پاییز و پاییز تبدیل به زمستان میشود؛
هرگر کسی نمیفهمد در کدام لحظه بهار تبدیل به تابستان میشود.
یک روز صبح از خواب بیدار میشویم و حس میکنیم هوا گرم است. تابستان وقتی ما در «خواب» بودیم فرارسیده است.
#اگر_خورشید_بمیرد
#اوریانا_فالاچی
@Roshanfkrane
به همان کندی ای که بهار تبدیل به تابستان و تابستان تبدیل به پاییز و پاییز تبدیل به زمستان میشود؛
هرگر کسی نمیفهمد در کدام لحظه بهار تبدیل به تابستان میشود.
یک روز صبح از خواب بیدار میشویم و حس میکنیم هوا گرم است. تابستان وقتی ما در «خواب» بودیم فرارسیده است.
#اگر_خورشید_بمیرد
#اوریانا_فالاچی
@Roshanfkrane
از فردیت خود دفاع کنید.
هسته ی آزادی در آنجا نهفته است؛
آزادی وظیفه است؛ آزادی بیش از آنکه حق باشد، وظیفه است...
#یک_مرد
#اوریانا_فالاچی
@Roshanfkrane
هسته ی آزادی در آنجا نهفته است؛
آزادی وظیفه است؛ آزادی بیش از آنکه حق باشد، وظیفه است...
#یک_مرد
#اوریانا_فالاچی
@Roshanfkrane
کریم خان زند نمی خواست در تقسیم قدرت با روحانیون سهیم شود و سعی کرد از دخالت آنها در امور مملکت جلوگیری کند.
کریمخان ترجیح میداد روحانیون هر یک شغل و پیشه ای داشته باشند و مانند سایر مردم امور زندگی خود را از طریق دسترنج خویش به دست آورند، نه از طریق هدایت کردن! او معتقد بود که همه پیامبران و امامان شغل و پیشه داشتند و لذا دور از ذهن نخواهد بود که روحانی و نیز شاغل باشند.
در تاریخ چنین نقل شده که روزی گروهی از کارمندان دولت کریمخان نزد او آمدند و از او خواستند تا درآمدی برای طلاب تعیین کند. کریمخان این خواسته را نپذیرفت و به آنان گفت:
ما وکیل دولت ایرانیم و از خود اموالی نداریم که به ملاها و طلبههای علوم دینی بدهیم. ما از مالیات دیوانی که برای لشکر آرایی و مرزبانی و ایران مداری باید استفاده شود به کسی چیزی نخواهیم داد. هرکس که به دولت ایران خدمت کند به رتبه و مستمری خواهیم داد.
📚 به نقل از تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران در عصر زندیه از محبوبه تهرانی
📚رستم التواریخ، محمد هاشم آصف، صفحه ۳۹۳
📚سفرنامه ویلیام فرانکلین صفحه ۵۵
#تاریخ
@Roshanfkrane
کریمخان ترجیح میداد روحانیون هر یک شغل و پیشه ای داشته باشند و مانند سایر مردم امور زندگی خود را از طریق دسترنج خویش به دست آورند، نه از طریق هدایت کردن! او معتقد بود که همه پیامبران و امامان شغل و پیشه داشتند و لذا دور از ذهن نخواهد بود که روحانی و نیز شاغل باشند.
در تاریخ چنین نقل شده که روزی گروهی از کارمندان دولت کریمخان نزد او آمدند و از او خواستند تا درآمدی برای طلاب تعیین کند. کریمخان این خواسته را نپذیرفت و به آنان گفت:
ما وکیل دولت ایرانیم و از خود اموالی نداریم که به ملاها و طلبههای علوم دینی بدهیم. ما از مالیات دیوانی که برای لشکر آرایی و مرزبانی و ایران مداری باید استفاده شود به کسی چیزی نخواهیم داد. هرکس که به دولت ایران خدمت کند به رتبه و مستمری خواهیم داد.
📚 به نقل از تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران در عصر زندیه از محبوبه تهرانی
📚رستم التواریخ، محمد هاشم آصف، صفحه ۳۹۳
📚سفرنامه ویلیام فرانکلین صفحه ۵۵
#تاریخ
@Roshanfkrane
دوری بینِ آدمهایی که نزدیک بودن، یه حریم ایجاد میکنه . یه مرز که حالا هر دو طرف نمیدونن برای نزدیک شدن مُجدد، چطور باید ازش رد شن . انگار که همه چیز یادشون رفته باشه . خیال میکنی هر حرفی که پیش از این میزدی، حالا گفتنش مسخرهست، خیال میکنی تمومِ فصلهای مشترک میونتون از بین رفته .
ساختن یه رابطهیِ جدید اون قدر سخت نیست که ترمیمِ یه رابطهی قدیمی هست .
#آنا_جمشیدی #روانشناسی
@Roshanfkrane
ساختن یه رابطهیِ جدید اون قدر سخت نیست که ترمیمِ یه رابطهی قدیمی هست .
#آنا_جمشیدی #روانشناسی
@Roshanfkrane
در همین لحظه که من در حال نوشتنم، در گوشهی دیگری از جهان، انسانهای زیادی گرسنهاند. اگر «ژان پل سارتر» بود میگفت من در برابر این گرسنگی مسئولم. البته من اعتراض میکردم: من نمیدانم آنجا چه خبر است و برای تغییر وضع اسفبار موجود، کار چندانی از دستم برنمیآید. ولی سارتر میگفت این منم که انتخاب کردهام بیخبر بمانم و به جای آنکه خود را درگیر این وضع اسفبار کنم، در این لحظهی خاص فقط بنویسم. میتوانستم فراخوانی بدهم و اعانه جمع کنم یا از طریق ارتباطاتی که در اصحاب رسانه دارم، توجه همگان را به وضع موجود جذب کنم، ولی انتخاب کردهام آن را نادیده بگیرم. من در برابر آنچه میکنم و آنچه انتخاب میکنم که نادیده بگیرم، مسئولم.
#رواندرمانی_اگزیستانسیال
#اروین_یالوم
@Roshanfkrane
#رواندرمانی_اگزیستانسیال
#اروین_یالوم
@Roshanfkrane