Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
عجیبترین، زیباترین و شگفتانگیزترین ساختمان ها و بناهایی که تو کل عمرتون شاید ندیده باشید!!!👌
توصیه میکنم این کلیپ #جذاب و دیدنی را ببینید...
#معماری #جالب
@Roshanfkrane
توصیه میکنم این کلیپ #جذاب و دیدنی را ببینید...
#معماری #جالب
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#نزار_قبانی
چرا تو ؟
چرا تنها تو از میان آدمیان،
هندسه ی حیات مرا در هم می ریزی!
چرا . . .
تنها تو را دوست دارم؟!
" عاشقانهی زیبای لری تقدیمتان"
#عاشقانه
@Roshanfkrane
چرا تو ؟
چرا تنها تو از میان آدمیان،
هندسه ی حیات مرا در هم می ریزی!
چرا . . .
تنها تو را دوست دارم؟!
" عاشقانهی زیبای لری تقدیمتان"
#عاشقانه
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چقدر دلگیر است
شهری که به وقت باران
خیابانهایش خلوت میشوند
انگار در این شهر
دیگر کسی عاشق نمیشود...
👤 بهرام حمیدیان
#ارسالی
@Roshanfkrane
شهری که به وقت باران
خیابانهایش خلوت میشوند
انگار در این شهر
دیگر کسی عاشق نمیشود...
👤 بهرام حمیدیان
#ارسالی
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در این روزهای گرم تابستان و کم آبی، با دو تا بطری دور ریختنی، یک آبخوری سودمند و حرفه ای برای پرندگان بسازید و در بالکن خانه، حیاط، پشت بام، خیابان، روی درختان یا کوهها بگذارید که هیچ پرنده ای تشنه نماند! این آبخوری وقت و هزینه زیادی از شما نمی گیرد، اما خیر دنیا و آخرت را نصیب شما می کند!
#ارسالی #مهربانی #حیوانات
@Roshanfkrane
#ارسالی #مهربانی #حیوانات
@Roshanfkrane
در این تصویر اگر ۴ نفر میبینید یعنی آلزایمر دارید ،اگر ۶ نفر میبینید در حال گرفتن آلزایمر هستید، اگر ۸ نفر می بینید عادی هستید،اگر ۱۰ نفر دیدید یعنی مغزتون مثل ساعت فعاله
#تست_هوش #جالب
@Roshanfkrane
#تست_هوش #جالب
@Roshanfkrane
⚪️ تفاوت جهش دلتا با ویروس اولیه کرونا چیه؟
🔹 سرعت سرایت جهش دلتا 40 درصد بیشتر از جهش آلفاست و 90 درصد بیشتر از ویروس کرونای اولیه.
🔹 جهش دلتا در تمام گروههای سنی زیاده و دیگه مثل ویروس اولیه نیست که خطر ابتلا برای افراد بالای 60 سال باشه
🔹 علائم جهش دلتا نسبت به کرونا اولیه تغییراتی داشته و بیشتر شبیه به سرماخوردگیه که با آبریزش بینی، سردرد و گلو درد همراهه و ممکنه بیمار سرفه و تب کنه.
#خبر #پزشکی
@Roshanfkrane
🔹 سرعت سرایت جهش دلتا 40 درصد بیشتر از جهش آلفاست و 90 درصد بیشتر از ویروس کرونای اولیه.
🔹 جهش دلتا در تمام گروههای سنی زیاده و دیگه مثل ویروس اولیه نیست که خطر ابتلا برای افراد بالای 60 سال باشه
🔹 علائم جهش دلتا نسبت به کرونا اولیه تغییراتی داشته و بیشتر شبیه به سرماخوردگیه که با آبریزش بینی، سردرد و گلو درد همراهه و ممکنه بیمار سرفه و تب کنه.
#خبر #پزشکی
@Roshanfkrane
تعدادی موش رو دانشمندان داخل يك استخر آب انداختند.
تمامي موشها فقط ١٧ دقيقه توانستند زنده بمانند و در نهايت خفه شدند!!!
دوباره دانشمندان با اينكه ميدانستند موش بيش از ١٧ دقيقه زنده نمي مانند تعداد ديگري موش رو به داخل همان استخر انداختند و با علم ١٧ دقيقه تا مرگ موشها، تمامي موشها رو قبل از ١٧ دقيقه از آب جمع كردند و تمامي آنها زنده ماندند!!!!
موشها پس از مدتي تنفس و استراحت دوباره به آب انداخته شدند!!!!!
حدس ميزنيد اين بار چند دقيقه زنده ماندند؟؟؟؟؟؟؟؟
٢٦ ساعت طول كشيد تا آنها مردند.
آنها به اين اميد كه دوباره دستي خواهد آمد و نجات پيدا ميكنند، ٢٦ ساعت تمام طاقت اوردند!!!!!!
اميد بهترين و بالاترين قوه محرك زندگي است!!!!
تمامي عاشقان كه به هم نرسيدن
تمامي مغازه داران و كاسباني كه ورشكست شدند
تمامي مريضاني كه شفا پيدا نكردند
تمامي تلاشهايي كه به ثمر ننشست
همه و همه از فقدان اميد بوده است!!!!!!!
هميشه به فرداي بهتر اميدوار باش
هميشه به رحمت خداوند اميدوار باش!!
زندگیتان سراسر امید
طرز ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﺩﺭ ﻫﺮ ﮐﺲ، ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺷﻪ...!
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺷﯿﮏ، ﻧﻤﯽ ﭘﻮﺷﻪ...
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ، ﺁﺭﺯﻭﯾﯽ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ...
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ، ﺑﻪ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻧﻤﯿﺪﻩ...
یکی دیگه، به خودش نمیرسه...
ﯾﮑﯽ مدام ﺗﺮﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﮔﻮﺵ ﻣﯿﺪﻩ...
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ، ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ عکس ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ ﻧﻤﯿﮕﯿﺮﻩ...!
یکی محبت نمی کنه...!
یکی دیگه، محبت نميپذيره...!
و.....
اینگونه است که ﺍﮐﺜﺮ ﺁﺩﻣﻬﺎ در ٣٠ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻧﺪ و ﺩﺭ ٨٠ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺩﻓﻦ میشوند...!
(((پائولو كوئيلو)))
#روانشناسی
@Roshanfkrane
تمامي موشها فقط ١٧ دقيقه توانستند زنده بمانند و در نهايت خفه شدند!!!
دوباره دانشمندان با اينكه ميدانستند موش بيش از ١٧ دقيقه زنده نمي مانند تعداد ديگري موش رو به داخل همان استخر انداختند و با علم ١٧ دقيقه تا مرگ موشها، تمامي موشها رو قبل از ١٧ دقيقه از آب جمع كردند و تمامي آنها زنده ماندند!!!!
موشها پس از مدتي تنفس و استراحت دوباره به آب انداخته شدند!!!!!
حدس ميزنيد اين بار چند دقيقه زنده ماندند؟؟؟؟؟؟؟؟
٢٦ ساعت طول كشيد تا آنها مردند.
آنها به اين اميد كه دوباره دستي خواهد آمد و نجات پيدا ميكنند، ٢٦ ساعت تمام طاقت اوردند!!!!!!
اميد بهترين و بالاترين قوه محرك زندگي است!!!!
تمامي عاشقان كه به هم نرسيدن
تمامي مغازه داران و كاسباني كه ورشكست شدند
تمامي مريضاني كه شفا پيدا نكردند
تمامي تلاشهايي كه به ثمر ننشست
همه و همه از فقدان اميد بوده است!!!!!!!
هميشه به فرداي بهتر اميدوار باش
هميشه به رحمت خداوند اميدوار باش!!
زندگیتان سراسر امید
طرز ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﺩﺭ ﻫﺮ ﮐﺲ، ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺷﻪ...!
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺷﯿﮏ، ﻧﻤﯽ ﭘﻮﺷﻪ...
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ، ﺁﺭﺯﻭﯾﯽ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ...
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ، ﺑﻪ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻧﻤﯿﺪﻩ...
یکی دیگه، به خودش نمیرسه...
ﯾﮑﯽ مدام ﺗﺮﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﮔﻮﺵ ﻣﯿﺪﻩ...
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ، ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ عکس ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ ﻧﻤﯿﮕﯿﺮﻩ...!
یکی محبت نمی کنه...!
یکی دیگه، محبت نميپذيره...!
و.....
اینگونه است که ﺍﮐﺜﺮ ﺁﺩﻣﻬﺎ در ٣٠ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻧﺪ و ﺩﺭ ٨٠ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺩﻓﻦ میشوند...!
(((پائولو كوئيلو)))
#روانشناسی
@Roshanfkrane
📛صادق هدایت از سیزده دردِ مشترکِ ایرانیان چنین مینویسد:
۱. اکثر ما ایرانیها تخیل را به تفکر ترجیح میدهیم.
۲. منافعِ شخصی را به منافعِ ملی ترجیح میدهیم.
۳. با طناب مفت حاضریم خود را دار بزنیم.
۴. به بدبینی بیش از خوشبینی تمایل داریم.
۵. نواقص را میبینیم؛ اما در رفعِ آنها اقدام نمیکنیم.
۶. در هر کاری اظهار فضل میکنیم و از گفتنِ " نمیدانم" شرم داریم.
۷. کلمه "من" را بیش از "ما" بهکار میبریم.
۸.مهارت را به دانش ترجیح میدهیم.
۹. بیشتر در گذشته بهسر میبریم
۱۰. از دوراندیشی و برنامهریزی عاجزیم
۱۱. عقبافتادگیمان را به گردنِ دیگران و توطئه دشمن میاندازیم.
۱۲. دائماً دیگران را نصیحت میکنیم اما خودمان عمل نمیکنیم.
۱۳. همیشه آخرین تصمیم را در دقیقه آخر میگیریم.
البته این مطالب ارزشمند هستند
اما از صادق هدایت نیست!
پاسخ به #شایعه❌❌❌
#ارسالی #تربیتی
@Roshanfkrane
۱. اکثر ما ایرانیها تخیل را به تفکر ترجیح میدهیم.
۲. منافعِ شخصی را به منافعِ ملی ترجیح میدهیم.
۳. با طناب مفت حاضریم خود را دار بزنیم.
۴. به بدبینی بیش از خوشبینی تمایل داریم.
۵. نواقص را میبینیم؛ اما در رفعِ آنها اقدام نمیکنیم.
۶. در هر کاری اظهار فضل میکنیم و از گفتنِ " نمیدانم" شرم داریم.
۷. کلمه "من" را بیش از "ما" بهکار میبریم.
۸.مهارت را به دانش ترجیح میدهیم.
۹. بیشتر در گذشته بهسر میبریم
۱۰. از دوراندیشی و برنامهریزی عاجزیم
۱۱. عقبافتادگیمان را به گردنِ دیگران و توطئه دشمن میاندازیم.
۱۲. دائماً دیگران را نصیحت میکنیم اما خودمان عمل نمیکنیم.
۱۳. همیشه آخرین تصمیم را در دقیقه آخر میگیریم.
البته این مطالب ارزشمند هستند
اما از صادق هدایت نیست!
پاسخ به #شایعه❌❌❌
#ارسالی #تربیتی
@Roshanfkrane
عالی بود عالی عالی👌👌
بابام هر وقت که وارد اتاقم میشد میدید که لامپ اتاق یا پنکه روشنه ومن بیرون اتاق بودم بمن میگفت چرا خاموشش نمیکنی وانرژی رو هدر میدی؟
وقتی وارد حمام میشد و میدید آب چکه میکنه با صدای بلند فریاد میزد چرا قبل رفتن آب رو خوب نبستی و هدر میدی!!! همیشه ازم انتقاد میکرد...
بزرگ و کوچک در اَمان نبودند و مورد شماتت قرار میگرفتن... حتی زمانی که بیمار هم بود ول کن ماجرا نبود. تا روزی که منتظرش بودم فرا رسید و کاری پیدا کردم ...
امروز قرار است در یکی از شرکت های بزرگ برای کار مصاحبه بدم! اگر قبول شدم این خونه کسل کننده، این دارالمجانین رو برای همیشه ترک میکنم تا از بابام و توبیخاش برای همیشه راحت بشم. صبح زود ازخواب بیدار شدم حمام کردم بهترین لباسمو پوشیدم و خواستم بزنم بیرون! داشتم گرده های خاک را از روی کتفم دور میکردم که پدرم لبخند زنان بطرفم اومد با وجود اینکه چشاش ضعیف بود و چین وچروک چهره اش هم گواهی پاییز رو میداد بهم چند تا اسکناس داد و گفت: مثبت اندیش باش و خودت رو باور کن، از هیچ سوالی تنت نلرزه!! نصیحتشو با اکراه قبول کردم و تو دلم غرولند میکردم که در بهترین روزای زندگیم هم از نصیحت کردن دست بردار نیست... مثل اینکه این لحظات شیرینو میخواد زهرمار کنه! اسنپ گرفتم؛ از خونه به سرعت خارج شدم و به طرف شرکت رفتم...
به دربانی شرکت رسیدم. خیلی تعجب کردم!
هیچ دربان و نگهبان و تشریفاتی نداشت فقط یه سری تابلو راهنما!!
به محض ورودم متوجه شدم دستگیره از جاش در اومده ...اگه کسی بهش بخوره میشکنه. یاد پند آخر بابام افتادم که همه چیزو مثبت ببین. فورا دستگیره رو سرجاش محکم بستم تا نیوفته!! همینطوری و تابلوهای راهنمای شرکت رو رد میکردم و از باغچهٔ شرکت رد میشدم که دیدم راهروها پرشده از آبِ سر ریز حوضچه ها. با خودم گفتم که باغچه ی ما پر شده است یاد سخت گیری بابام افتادم که آب رو هدر ندم ...
شیلنگ آب را از حوضچه پر، به خالی گذاشتم و آب رو کم کردم تا سریع پر آب نشه.
در مسیر تابلوهای راهنما وارد ساختمان اصلی شرکت شدم پله ها را بالا میرفتم متوجه شدم... چراغهای آویزان در روشنایی روز بشدت روشن بودن از ترس داد و فریاد بابا که هنوز توی گوشم زمزمه میشد، اونارو خاموش کردم!
به محض رسیدن به بخش مرکزی ساختمان متوجه شدم تعداد زیادی جلوتر از من برای این کار آمدن. اسممو در لیست، نوشتم و منتظر نوبت شدم!
وقتی دور و برمو نیم نگاهی انداختم چهره و لباس و کلاسشون رو دیدم، احساس خجالت کردم؛ مخصوصا اونایی که از مدرک دانشگاهای آمریکایی شون تعریف میکردن! دیدم که هر کسی که میره داخل کمتر از یک دقیقه تو اتاق مصاحبه نمیمونه و میاد بیرون! با خودم میگفتم اینا با این دک و پوزشون و با اون مدرکاشون رد شدن من قبول میشم ؟!!!عمرا!!! فهمیدم که بهتره محترمانه خودم از این مسابقه که بازنده اش من بودم سریعتر انصراف بدم تا عذرمو نخواستن...!!!
یاد نصحیت پدرم افتادم: مثبت اندیش باش و اعتماد بنفس داشته باش... نشستم و منتظر نوبتم شدم انگار که حرفای بابام انرژی و اعتماد به نفس بهم میداد و این برام غیر عادی بود😳
توی این فکر بودم که یهو اسممو صدا زدن که برم داخل. وارد اتاق مصاحبه (گزینش) شدم روی صندلی نشستم و روبروم سه نفر نشسته بودن که بهم نگاه کردن... یکیشون گفت کی میخواهی کارتو شروع کنی؟
دچار اضطراب شدم، لحظه ای فکر کردم دارن مسخرم میکنن یا پشت سر این سوال چه سوالاتی دیگه ای خواهد بود؟؟؟
یاد نصیحت پدرم درحین خروج از منزل افتادم: نلرز و اعتماد بنفس داشته باش!
پس با اطمینان کامل بهشون جواب دادم: ان شاءالله بعد از اینکه مصاحبه رو با موفقیت دادم میام سرکارم.
یکی از سه نفر گفت تو در استخدامی پذیرفته شدی تمام!! باتعجب گفتم شما که ازم سوالی نپرسیدین؟! سومی گفت ما بخوبی میدونیم که با پرسش از داوطلبان نمیشه مهارتهاشونو فهمید، به همین خاطر گزینش ما عملی بود، تصمیم گرفتیم یه مجموعه از امتحانات عملی را برای داوطلبان مدّ نظر داشته باشیم که در صورت مثبت اندیشی داوطلب در طولانی مدت از منافع شرکت دفاع کرده باشد و تو تنها کسی بودی که از کنار این ایرادات رد نشدی و تلاش کردی از درب ورودی تا اینجا نقص ها رو اصلاح کنی ودوربین های مداربسته موفقیت تو را ثبت کردند!!!!!!!
در این لحظه همه چی از ذهنم پاک شد؛ کار، مصاحبه، شغل و ...هیچ چیز رو بجز صورت پدرم ندیدم!
پدرم آن انسان بزرگی که ظاهرش سنگ دلیست اما درونش پر از محبت و رحمت و دوستی و آرامش است.
دیر یا زود تو هم پدر یا مادر میشوی و نصیحت خواهی کرد... دلزده نشو از نصایح پدرانه. ماوراء این پندها محبتی نهفته است که حتما روزی از روزگاران حکمت آن را خواهی فهمید.
چه بسا آنها دیگر نباشند ...
#ارسالی #اجتماعی
@Roshanfkrane
بابام هر وقت که وارد اتاقم میشد میدید که لامپ اتاق یا پنکه روشنه ومن بیرون اتاق بودم بمن میگفت چرا خاموشش نمیکنی وانرژی رو هدر میدی؟
وقتی وارد حمام میشد و میدید آب چکه میکنه با صدای بلند فریاد میزد چرا قبل رفتن آب رو خوب نبستی و هدر میدی!!! همیشه ازم انتقاد میکرد...
بزرگ و کوچک در اَمان نبودند و مورد شماتت قرار میگرفتن... حتی زمانی که بیمار هم بود ول کن ماجرا نبود. تا روزی که منتظرش بودم فرا رسید و کاری پیدا کردم ...
امروز قرار است در یکی از شرکت های بزرگ برای کار مصاحبه بدم! اگر قبول شدم این خونه کسل کننده، این دارالمجانین رو برای همیشه ترک میکنم تا از بابام و توبیخاش برای همیشه راحت بشم. صبح زود ازخواب بیدار شدم حمام کردم بهترین لباسمو پوشیدم و خواستم بزنم بیرون! داشتم گرده های خاک را از روی کتفم دور میکردم که پدرم لبخند زنان بطرفم اومد با وجود اینکه چشاش ضعیف بود و چین وچروک چهره اش هم گواهی پاییز رو میداد بهم چند تا اسکناس داد و گفت: مثبت اندیش باش و خودت رو باور کن، از هیچ سوالی تنت نلرزه!! نصیحتشو با اکراه قبول کردم و تو دلم غرولند میکردم که در بهترین روزای زندگیم هم از نصیحت کردن دست بردار نیست... مثل اینکه این لحظات شیرینو میخواد زهرمار کنه! اسنپ گرفتم؛ از خونه به سرعت خارج شدم و به طرف شرکت رفتم...
به دربانی شرکت رسیدم. خیلی تعجب کردم!
هیچ دربان و نگهبان و تشریفاتی نداشت فقط یه سری تابلو راهنما!!
به محض ورودم متوجه شدم دستگیره از جاش در اومده ...اگه کسی بهش بخوره میشکنه. یاد پند آخر بابام افتادم که همه چیزو مثبت ببین. فورا دستگیره رو سرجاش محکم بستم تا نیوفته!! همینطوری و تابلوهای راهنمای شرکت رو رد میکردم و از باغچهٔ شرکت رد میشدم که دیدم راهروها پرشده از آبِ سر ریز حوضچه ها. با خودم گفتم که باغچه ی ما پر شده است یاد سخت گیری بابام افتادم که آب رو هدر ندم ...
شیلنگ آب را از حوضچه پر، به خالی گذاشتم و آب رو کم کردم تا سریع پر آب نشه.
در مسیر تابلوهای راهنما وارد ساختمان اصلی شرکت شدم پله ها را بالا میرفتم متوجه شدم... چراغهای آویزان در روشنایی روز بشدت روشن بودن از ترس داد و فریاد بابا که هنوز توی گوشم زمزمه میشد، اونارو خاموش کردم!
به محض رسیدن به بخش مرکزی ساختمان متوجه شدم تعداد زیادی جلوتر از من برای این کار آمدن. اسممو در لیست، نوشتم و منتظر نوبت شدم!
وقتی دور و برمو نیم نگاهی انداختم چهره و لباس و کلاسشون رو دیدم، احساس خجالت کردم؛ مخصوصا اونایی که از مدرک دانشگاهای آمریکایی شون تعریف میکردن! دیدم که هر کسی که میره داخل کمتر از یک دقیقه تو اتاق مصاحبه نمیمونه و میاد بیرون! با خودم میگفتم اینا با این دک و پوزشون و با اون مدرکاشون رد شدن من قبول میشم ؟!!!عمرا!!! فهمیدم که بهتره محترمانه خودم از این مسابقه که بازنده اش من بودم سریعتر انصراف بدم تا عذرمو نخواستن...!!!
یاد نصحیت پدرم افتادم: مثبت اندیش باش و اعتماد بنفس داشته باش... نشستم و منتظر نوبتم شدم انگار که حرفای بابام انرژی و اعتماد به نفس بهم میداد و این برام غیر عادی بود😳
توی این فکر بودم که یهو اسممو صدا زدن که برم داخل. وارد اتاق مصاحبه (گزینش) شدم روی صندلی نشستم و روبروم سه نفر نشسته بودن که بهم نگاه کردن... یکیشون گفت کی میخواهی کارتو شروع کنی؟
دچار اضطراب شدم، لحظه ای فکر کردم دارن مسخرم میکنن یا پشت سر این سوال چه سوالاتی دیگه ای خواهد بود؟؟؟
یاد نصیحت پدرم درحین خروج از منزل افتادم: نلرز و اعتماد بنفس داشته باش!
پس با اطمینان کامل بهشون جواب دادم: ان شاءالله بعد از اینکه مصاحبه رو با موفقیت دادم میام سرکارم.
یکی از سه نفر گفت تو در استخدامی پذیرفته شدی تمام!! باتعجب گفتم شما که ازم سوالی نپرسیدین؟! سومی گفت ما بخوبی میدونیم که با پرسش از داوطلبان نمیشه مهارتهاشونو فهمید، به همین خاطر گزینش ما عملی بود، تصمیم گرفتیم یه مجموعه از امتحانات عملی را برای داوطلبان مدّ نظر داشته باشیم که در صورت مثبت اندیشی داوطلب در طولانی مدت از منافع شرکت دفاع کرده باشد و تو تنها کسی بودی که از کنار این ایرادات رد نشدی و تلاش کردی از درب ورودی تا اینجا نقص ها رو اصلاح کنی ودوربین های مداربسته موفقیت تو را ثبت کردند!!!!!!!
در این لحظه همه چی از ذهنم پاک شد؛ کار، مصاحبه، شغل و ...هیچ چیز رو بجز صورت پدرم ندیدم!
پدرم آن انسان بزرگی که ظاهرش سنگ دلیست اما درونش پر از محبت و رحمت و دوستی و آرامش است.
دیر یا زود تو هم پدر یا مادر میشوی و نصیحت خواهی کرد... دلزده نشو از نصایح پدرانه. ماوراء این پندها محبتی نهفته است که حتما روزی از روزگاران حکمت آن را خواهی فهمید.
چه بسا آنها دیگر نباشند ...
#ارسالی #اجتماعی
@Roshanfkrane
داستان لانه جدید
✅هدف از قصه امشب کمک کردن و همکاری هست.
شروع داستان لانه جدید:
هزار پا هر روز با خودش میگفت: آخه این همه پای کوچولو به چه دردم میخوره ، من که نمیتونم با این پاها هیچ کار بزرگ و مهمی انجام بدم و به کسی کمک کنم و برای این موضوع خیلی ناراحت بود.
یه روز که هزار پا داشت تو باغ راه میرفت صدایی شنید ، صداها میگفتن: کمک کمک ، لطفا به ما کمک کنین لطفا به ما کمک کنین. هزار پا دور و برش رو نگاه کرد ، یه چاله کوچیک آب دید که چند تا مورچه داشتن تو آب دست و پا میزدن و نمیتونستن از آب بیان بیرون. هزار پا گفت: نترسید نترسید ، الان خودم نجاتتون میدم و بعد زودی رفت تو چاله تا بهشون کمک کنه تا مورچه ها از روی پشت اون بالا بیان و نجات پیدا کنن. هزار پا همون طور که رفت پایین تا مورچه ها رو روی پشتش سوار بشن پرسید: چیشد که تو چاله افتادین؟ یکی از مورچه ها که داشت شاخک هاش رو صاف میکرد گفت: امروز صبح وقتی بیدار شدیم دیدیم بارون اومده و آب تو لونمون جمع شده و همه خوراکی هامون رو خیس کرده. ما هم اومدیم تا کسی رو پیدا کنیم که تو بردن خوراکی هامون به ما کمک کنه ، هزارپا پاهاش رو نگاه کرد و رفت تو فکر و بعد به طرف لونه مورچه ها رفت و گفت: زود باشین پشت من سوار شین و خوراکی هاتون رو هم با خودتون بیارین ، جا برای اونا هم هست. مورچه ها با خوش حالی گفتن: الآن میایم و بعد از روی پاهای کوچولوی هزارپا بالا رفتن و روی پشتش سوار شدن و خوراکی هاشون رو هم با خودشون آوردن و هزارپا حرکت کرد و اونارو تا یه جای خیلی خوب برای لونه ساختن برد و مورچه ها یکی یکی از پشت هزارپا پایین اومدن و ازش به خاطر این لطفش تشکر کردن و اونوقت همگی با هم رفتن و با کمک هزارپا یه لونه جدید برای خودشون درست کردن.
هزارپا هم بعد از اون روز دیگه ناراحت نبود که پاهای زیادی داره و تلاش کرد که بتونه بیشتر به بقیه کمک کنه و اگه کسی مشکلی داشت با همکاری هم اون مشکل رو حل کنن.
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه_شب
#کودک
@Roshanfkrane
✅هدف از قصه امشب کمک کردن و همکاری هست.
شروع داستان لانه جدید:
هزار پا هر روز با خودش میگفت: آخه این همه پای کوچولو به چه دردم میخوره ، من که نمیتونم با این پاها هیچ کار بزرگ و مهمی انجام بدم و به کسی کمک کنم و برای این موضوع خیلی ناراحت بود.
یه روز که هزار پا داشت تو باغ راه میرفت صدایی شنید ، صداها میگفتن: کمک کمک ، لطفا به ما کمک کنین لطفا به ما کمک کنین. هزار پا دور و برش رو نگاه کرد ، یه چاله کوچیک آب دید که چند تا مورچه داشتن تو آب دست و پا میزدن و نمیتونستن از آب بیان بیرون. هزار پا گفت: نترسید نترسید ، الان خودم نجاتتون میدم و بعد زودی رفت تو چاله تا بهشون کمک کنه تا مورچه ها از روی پشت اون بالا بیان و نجات پیدا کنن. هزار پا همون طور که رفت پایین تا مورچه ها رو روی پشتش سوار بشن پرسید: چیشد که تو چاله افتادین؟ یکی از مورچه ها که داشت شاخک هاش رو صاف میکرد گفت: امروز صبح وقتی بیدار شدیم دیدیم بارون اومده و آب تو لونمون جمع شده و همه خوراکی هامون رو خیس کرده. ما هم اومدیم تا کسی رو پیدا کنیم که تو بردن خوراکی هامون به ما کمک کنه ، هزارپا پاهاش رو نگاه کرد و رفت تو فکر و بعد به طرف لونه مورچه ها رفت و گفت: زود باشین پشت من سوار شین و خوراکی هاتون رو هم با خودتون بیارین ، جا برای اونا هم هست. مورچه ها با خوش حالی گفتن: الآن میایم و بعد از روی پاهای کوچولوی هزارپا بالا رفتن و روی پشتش سوار شدن و خوراکی هاشون رو هم با خودشون آوردن و هزارپا حرکت کرد و اونارو تا یه جای خیلی خوب برای لونه ساختن برد و مورچه ها یکی یکی از پشت هزارپا پایین اومدن و ازش به خاطر این لطفش تشکر کردن و اونوقت همگی با هم رفتن و با کمک هزارپا یه لونه جدید برای خودشون درست کردن.
هزارپا هم بعد از اون روز دیگه ناراحت نبود که پاهای زیادی داره و تلاش کرد که بتونه بیشتر به بقیه کمک کنه و اگه کسی مشکلی داشت با همکاری هم اون مشکل رو حل کنن.
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه_شب
#کودک
@Roshanfkrane
😴 #قصه_شب
#شب_بخیر_كوچولو
#قصه_صوتی
🔴قصه کودکانه ی بهترین آرزو🔴
خوب بخوابید خوشگلای من💝❤️
🌙⭐️ #شب_بخیر 😴
تخت بخوابید😴😴😴💤💤💤
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه_شب
#کودک
@Roshanfkrane
#شب_بخیر_كوچولو
#قصه_صوتی
🔴قصه کودکانه ی بهترین آرزو🔴
خوب بخوابید خوشگلای من💝❤️
🌙⭐️ #شب_بخیر 😴
تخت بخوابید😴😴😴💤💤💤
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#قصه_شب
#کودک
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM