در جمعها حضور داريم، ولى مشكل بچههايمان حل نمىشود... فقط دور هم جمع مىشويم و مىرويم؛ درحالىكه اهلبيت (عليهمالسلام) گفتند: در جمعهاى شما، مشكلات شما با برخوردهايتان حل مىشود، دلهايتان زنده مىشود.
اما در جمعهای ما اين دلهای مرده، زنده که نشده، هيچ، اصلاً فكرها هم روشن نشده و جرقهاى نخورده است. معلوماتى انباشته شده كه فردا و پسفردا به تمسخر گرفته مىشود و كنار مىرود.
اين بچهها اُنس مىخواهند، برخورد مىخواهند، فعاليت مىخواهند. اين زندگى شتاب دارد و خواهوناخواه روال زندگىشان يك چيز ديگر مىشود. كسى هم كه مىخواهد اين چيزها را در برخورد مراعات كند، مىگويند اينها خلاف اخلاق اسلامى است! اينها كه چنين مىگويند، اسلام را نمىفهمند، از اخلاق شناخت ندارند؛ وقتى درد ندارند، اصلاً دين ندارند...
ما با جبرئيل و اسرافيل كه قاطى نمىشويم؛ ياران و دوستانمان هم كه از بهشت نمىآيند؛ از بين همين آدمها بايد يار انتخاب كنيم و حركت كنيم. آدمى را كه پر از كثافت است و تا ديروز زنا و لواط مىكرده و صد فجور داشته، آيا بايد رهايش كنيم يا بايد با او برخورد داشته باشيم؟ با چه زبانى مىخواهيم با او حرف بزنيم؟ با كدام اخلاق مىخواهيم جذبش كنيم؟ نعلين زرد بپوشيم و سر را كج بگيريم تا چشممان به هيچكس نيفتد و متمركز باشيم؟ اينطور نيست!
اين است كه اگر بينشها درست، و دردها ملاحظه شود، اخلاق، روال ديگرى پيدا مىكند. پس اُنس و معاشرتى لازم است. نمىشود اين بچه يا جوان را رها كرد؛ بلكه بايد با او دوستى كرد و حرف زد. به بچه نمىشود اسفار گفت؛ نمىشود با او دعاى كميل خواند؛ بايد با او بازى كرد. آيا اينها خلاف اخلاق است؟ بميرد كسى كه اخلاق را اينگونه مىفهمد، با آن اخلاق و تلقىاى كه از دين دارد! كه مرگ همه، از اين كجفهمىها و نفهمىهاست!
📚جمعها و حاصلجمعها _ عین صاد
اما در جمعهای ما اين دلهای مرده، زنده که نشده، هيچ، اصلاً فكرها هم روشن نشده و جرقهاى نخورده است. معلوماتى انباشته شده كه فردا و پسفردا به تمسخر گرفته مىشود و كنار مىرود.
اين بچهها اُنس مىخواهند، برخورد مىخواهند، فعاليت مىخواهند. اين زندگى شتاب دارد و خواهوناخواه روال زندگىشان يك چيز ديگر مىشود. كسى هم كه مىخواهد اين چيزها را در برخورد مراعات كند، مىگويند اينها خلاف اخلاق اسلامى است! اينها كه چنين مىگويند، اسلام را نمىفهمند، از اخلاق شناخت ندارند؛ وقتى درد ندارند، اصلاً دين ندارند...
ما با جبرئيل و اسرافيل كه قاطى نمىشويم؛ ياران و دوستانمان هم كه از بهشت نمىآيند؛ از بين همين آدمها بايد يار انتخاب كنيم و حركت كنيم. آدمى را كه پر از كثافت است و تا ديروز زنا و لواط مىكرده و صد فجور داشته، آيا بايد رهايش كنيم يا بايد با او برخورد داشته باشيم؟ با چه زبانى مىخواهيم با او حرف بزنيم؟ با كدام اخلاق مىخواهيم جذبش كنيم؟ نعلين زرد بپوشيم و سر را كج بگيريم تا چشممان به هيچكس نيفتد و متمركز باشيم؟ اينطور نيست!
اين است كه اگر بينشها درست، و دردها ملاحظه شود، اخلاق، روال ديگرى پيدا مىكند. پس اُنس و معاشرتى لازم است. نمىشود اين بچه يا جوان را رها كرد؛ بلكه بايد با او دوستى كرد و حرف زد. به بچه نمىشود اسفار گفت؛ نمىشود با او دعاى كميل خواند؛ بايد با او بازى كرد. آيا اينها خلاف اخلاق است؟ بميرد كسى كه اخلاق را اينگونه مىفهمد، با آن اخلاق و تلقىاى كه از دين دارد! كه مرگ همه، از اين كجفهمىها و نفهمىهاست!
📚جمعها و حاصلجمعها _ عین صاد