#یادداشت_بین_الملل
@intMob
❇️👈 لزوم تغییر در بین الملل دفتر رهبری
و اما قصة جوالدوز (1)
من اینقدر عقل دارم که وسط هجمه بی َسابقه کل بیشرف های تاریخ، آب به آسیاب آنها نریزم ولی حالا که اوضاع آرام شده قصد دارم کمی هم جوالدوز را بردارم چون دلم خون است از خیلی چیزها..
باز هم خیلی آشکار نمی نویسم ولی منشا اتفاقاتی مانند بولتن های فارس، یعنی اصل وجود بولتن بازی که نهایتا تعطیل کردن عقل و استناد به دو جمله از منتسبان به بیت است، خود دفتر رهبری است. جایی که امیدوارم جوان گرایی و تغییرات را به زودی در خودش ببیند و از رویه های اینگونه به سمت اصلاح حقیقی مسائلی که به آنها مربوط است بروند مثل کار فرهنگی بین المللی...
من که با بخش بین الملل ش آشناترم می دانم که هر دستور رهبری چند سال در پیچ وخم اقدامات ش می ماند و دستگاههای فرهنگی خارجی که عمدتا زیر نظر آنجاست چقدر ضعیف است..
خب توجیه تا کی؟
تا کی باید حرف از اصلاح تدریجی زد و واقعا هم تغییری را شاهد نبود؟!
واقعا سازمان فرهنگ و ارتباطات، مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام، مجمع تقریب و... بهبود عملکرد داشته اند؟!
نه اینکه دفتر رهبری ماهیت اجرایی داشته باشد. نه. ولی ماهیت اثربخشی مدیریتی بالایی دارد اگر بخواهد... حداقل در برخی نهادها خصوصا در حوزه بين الملل!
نگویید قحطی آدم هست که نیست. اقلا جوان ترها از اینها که هستند باعرضه ترند.
* پ ن :
1. اینجا جای تفصیل نیست لذا کلی نوشتم ولی خودم از قضاوت های کلی و خام بیزارم. نه اینکه هیچ کار نمی شود بلکه مساله #ضریب_کارآمدی است که بسیار کم است!
2. تعطیل کردن عقل و درک عمق مسائل و روی آوردن به نقل مشکوک از رهبری - که مخالف رویه خود ایشان است - مصداق تبعیت تعبدی است حال آنکه ما نیازمند تبعیت عقلانی و فهم هستیم. مسوولان اگر مساله را درک نکنند در مصادیق مشابه باز هم اشتباه می کنند و چرخه معیوب باقی می ماند!
@komeilialireza
💯مبلغان بدون مرز
@intMob
@intMob
❇️👈 لزوم تغییر در بین الملل دفتر رهبری
و اما قصة جوالدوز (1)
من اینقدر عقل دارم که وسط هجمه بی َسابقه کل بیشرف های تاریخ، آب به آسیاب آنها نریزم ولی حالا که اوضاع آرام شده قصد دارم کمی هم جوالدوز را بردارم چون دلم خون است از خیلی چیزها..
باز هم خیلی آشکار نمی نویسم ولی منشا اتفاقاتی مانند بولتن های فارس، یعنی اصل وجود بولتن بازی که نهایتا تعطیل کردن عقل و استناد به دو جمله از منتسبان به بیت است، خود دفتر رهبری است. جایی که امیدوارم جوان گرایی و تغییرات را به زودی در خودش ببیند و از رویه های اینگونه به سمت اصلاح حقیقی مسائلی که به آنها مربوط است بروند مثل کار فرهنگی بین المللی...
من که با بخش بین الملل ش آشناترم می دانم که هر دستور رهبری چند سال در پیچ وخم اقدامات ش می ماند و دستگاههای فرهنگی خارجی که عمدتا زیر نظر آنجاست چقدر ضعیف است..
خب توجیه تا کی؟
تا کی باید حرف از اصلاح تدریجی زد و واقعا هم تغییری را شاهد نبود؟!
واقعا سازمان فرهنگ و ارتباطات، مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام، مجمع تقریب و... بهبود عملکرد داشته اند؟!
نه اینکه دفتر رهبری ماهیت اجرایی داشته باشد. نه. ولی ماهیت اثربخشی مدیریتی بالایی دارد اگر بخواهد... حداقل در برخی نهادها خصوصا در حوزه بين الملل!
نگویید قحطی آدم هست که نیست. اقلا جوان ترها از اینها که هستند باعرضه ترند.
* پ ن :
1. اینجا جای تفصیل نیست لذا کلی نوشتم ولی خودم از قضاوت های کلی و خام بیزارم. نه اینکه هیچ کار نمی شود بلکه مساله #ضریب_کارآمدی است که بسیار کم است!
2. تعطیل کردن عقل و درک عمق مسائل و روی آوردن به نقل مشکوک از رهبری - که مخالف رویه خود ایشان است - مصداق تبعیت تعبدی است حال آنکه ما نیازمند تبعیت عقلانی و فهم هستیم. مسوولان اگر مساله را درک نکنند در مصادیق مشابه باز هم اشتباه می کنند و چرخه معیوب باقی می ماند!
@komeilialireza
💯مبلغان بدون مرز
@intMob
#تبلیغ_اسلام #قطر2022
@intMob
❇️ پایگاه خبری «رأیالیوم»:
💠 الإعلان عن دخول 3125 للإسلام في مونديال قطر
🔹در ادامه حاشیههای به جا مانده از جام جهانی ۲۰۲۲ قطر، طبق گزارش کمپین «دعوتکنندگان جام جهانی» تا کنون سه هزار و صد و بیست و پنج شهادتین در حین جام جهانی در قطر به ثبت رسیده است.
🔸باید توجه داشت که این آمار مربوط به تعداد افرادی است که این روزها در کشور قطر به دین اسلام گرویدهاند، و باید دید آیا با بازگشت به کشورهای خود همچنان به دین اسلام پایبند خواهند ماند یا با دور شدن از فضای شکل گرفته در این کشور به آیین قبلی خود بازمیگردند.
💯مبلغان بدون مرز
@intMob
@intMob
❇️ پایگاه خبری «رأیالیوم»:
💠 الإعلان عن دخول 3125 للإسلام في مونديال قطر
🔹در ادامه حاشیههای به جا مانده از جام جهانی ۲۰۲۲ قطر، طبق گزارش کمپین «دعوتکنندگان جام جهانی» تا کنون سه هزار و صد و بیست و پنج شهادتین در حین جام جهانی در قطر به ثبت رسیده است.
🔸باید توجه داشت که این آمار مربوط به تعداد افرادی است که این روزها در کشور قطر به دین اسلام گرویدهاند، و باید دید آیا با بازگشت به کشورهای خود همچنان به دین اسلام پایبند خواهند ماند یا با دور شدن از فضای شکل گرفته در این کشور به آیین قبلی خود بازمیگردند.
💯مبلغان بدون مرز
@intMob
#خاطرات_بین_الملل #نامیبیا
@intMob
خاطره تلخ
...برخلاف روزهای قبل اینبار حوصله آدم ها را نداشتم و برای پیاده روی به مکانی خلوت رفتیم، جاده جدید فرودگاه که هنوز افتتاح نشده بود. ساعت ۵:۱۵ پیاده روی را شروع کردیم. نازنین(اسامی تغییر داده شده) با هندزفری قرآن گوش میکرد. من هم موبایل در دستم بود و کتاب صوتی "ملت عشق" نوشته الیف شافاک را گوش میکردم. غیر از ما یک خانم دیگر هم بود که میدوید و از ما فاصله گرفت. پانزده دقیقه نگذشته بود که نازنین به عقب نگاه کرد و فریاد کشید. از صدای او به خودم آمدم و به عقب نگاه کردم. سه جوان سیاه پوست در فاصله نیم متری پشت سر ما بودند. فکر کردم می خواهند عبور کنند، خواستم از سر راهشان کنار بروم که یکی از آنها با مشت به صورتم زد و عینکم روی زمین افتاد. با او درگیر شدم. با موبایل محکم به دهانش زدم. ناگهان متوجه شدم که دو جوان دیگر با نازنین درگیر شده اند، یکی از آنها چاقو به طرف او گرفته بود و دیگری دستش را روی دهانش گذاشته بود. کسی که با من درگیر بود چاقو درآورد. موبایل را به او دادم و به سمت نازنین دویدم. آن سه نفر گریختند. چند متر دنبال آنها دویدم تا اینکه از جاده خارج شدند و از زیر فنس کنار جاده لای درختان ناپدید شدند. نازنین در حال جیغ زدن بود و کمک می خواست. در آپارتمان نزدیک ما چند خانواده به بالکن آمده بودند. فریاد زدم: " به پلیس زنگ بزنید." پاسخ دادند که پلیس در راه است. ناگهان متوجه شدم که ریموت خودرو در جیبم نیست. نازنین را صدا زدم که بیاید برویم سمت خودرو تا آن را نبرند. اما او همچنان فریاد می زد: "هلپ." به سمت او رفتم و در محل درگیری، ریموت را پیدا کردم. نازنین را در آغوش گرفتم و دلداری اش دادم. لباسش خونی بود. انگشتش بر اثر تماس با چاقو بریده بود. گریه کنان گفت: " موبایلم را گرفتند. گردنبند را از گردنم کشید. الگوهای ضحا را به زور از دستم درآورد." دست چپ او هم بر اثر تماس النگو زخمی شده بود. گفتم اشکال ندارد. خدا را شکر که سالم هستیم. در همین لحظه دو نگهبان محلی با تفنگ شکاری به ما رسیدند. محل فرار دزدها را نشانشان دادم و گفتم اگر پیدایشان کنید پول خوبی می دهم. آنها در جستجوی دزدها وارد بیشه شدند. من و نازنین کنار جاده نشستیم. نازنین گفت: " چقدر ما غریبیم." اشک در چشمانم حلقه زد. دلم برای هر دویمان سوخت، برای او خیلی بیشتر. چند دوچرخه سوار آمدند و یکی از آنها بار دیگر با پلیس تماس گرفت. یک نفر هم با خودرو آمد. گفت که صدای فریاد ما را که شنیده آمده است. می خواست کمک کند.
از من خواست سوار شوم تا کوه را دور بزنیم، شاید دزدها را ببینیم. اما حال نازنین خوب نبود، علاوه بر اینکه منتظر پلیس بودیم. او گفت که هفته قبل نیز آنجا به شخصی حمله شده و تمام بازوهایش زخمی شده است.
پس از حدود بیست دقیقه از وقوع حادثه چهار مامور لباس شخصی با خودروی عادی آمدند. مسلح بودند. مشخصات دزدها را پرسیدند و رفتند. دوچرخه سوارها هم ابراز همدردی کردند و رفتند. کنار نازنین نشستم. شروع کرد به هزیان گفتن. شوکه شده بود. خون انگشتش لخته شده بود. نگران بود که چاقو آلوده باشد و ایدز بگیرد. به من نگاه کرد و گفت: " دهانت خونی است. من دیدم چاقو به طرف تو گرفته بود. چقدر سخت است جلوی زن، شوهرش را بزنند." کمی مکث کرد و اشک ریزان گفت: " یا فاطمه زهرا." خودروی شخصی دیگری جلوی ما توقف کرد. مرد لباس شخصی سفیدپوستی از آن خارج شد. کارت شناسایی اش را نشان داد و خودش را معرفی کرد. افسر پلیس بود. گفت که وقتی با اداره آنها تماس گرفته اند نیروهایش را به محل اعزام کرده و در حال جستجو هستند. شرح ماجرا را از من پرسید و جزئیات را یادداشت می کرد. متوجه نازنین شدم. کنار جاده نشسته بود و اشک می ریخت و می گفت: " یا علی بن موسی ما غریبیم، کمک کن." یک خودروی پلیس هم آمد و مامور آن با آن افسر صحبت کرد و رفت. به نظر می رسید این دو از دو مرکز باشند، یکی پلیس شهر که همیشه یونیفرم دارند و دیگری پلیس نامیبیا که لباس شخصی اند. حدود ساعت ۷ بود که افسر پلیس ما را تا خودروی مان رساند. از او پرسیدم که ما چگونه می توانیم پیگیری کنیم. پاسخ داد که باید در اولین فرصت در اداره پلیس شکایت نامه تنظیم کنیم و آنها به ما خبر می دهند.
حال نازنین خوب نبود. به نزدیک ترین بیمارستان خصوصی رفتیم. دکتر ابتدا برای جلوگیری از عفونت چیزی در دستش تزریق کرد. برای درمان شوک هم دو قرض داد اما نازنین نخورد. بی قراری می کرد و نگران بچه ها بود. می ترسید که دلواپس ما شده باشند. پس از دریافت نسخه پزشک در قسمت پذیرش، به ما گفتند که چون مورد سرقت قرار گرفته ایم لازم نیست برای ویزیت چیزی پرداخت کنیم. اما برای اورژانس باید ۸۰۰ رند می دادیم. گفتم که پولی ندارم. کارمند اورژانس گفت که یادداشت می کند تا فردا پرداخت کنیم...
قسمتی از پیش نویس کتاب پیله های سرد
منبع
💯 مبلغان بدون مرز
@intMob
@intMob
خاطره تلخ
...برخلاف روزهای قبل اینبار حوصله آدم ها را نداشتم و برای پیاده روی به مکانی خلوت رفتیم، جاده جدید فرودگاه که هنوز افتتاح نشده بود. ساعت ۵:۱۵ پیاده روی را شروع کردیم. نازنین(اسامی تغییر داده شده) با هندزفری قرآن گوش میکرد. من هم موبایل در دستم بود و کتاب صوتی "ملت عشق" نوشته الیف شافاک را گوش میکردم. غیر از ما یک خانم دیگر هم بود که میدوید و از ما فاصله گرفت. پانزده دقیقه نگذشته بود که نازنین به عقب نگاه کرد و فریاد کشید. از صدای او به خودم آمدم و به عقب نگاه کردم. سه جوان سیاه پوست در فاصله نیم متری پشت سر ما بودند. فکر کردم می خواهند عبور کنند، خواستم از سر راهشان کنار بروم که یکی از آنها با مشت به صورتم زد و عینکم روی زمین افتاد. با او درگیر شدم. با موبایل محکم به دهانش زدم. ناگهان متوجه شدم که دو جوان دیگر با نازنین درگیر شده اند، یکی از آنها چاقو به طرف او گرفته بود و دیگری دستش را روی دهانش گذاشته بود. کسی که با من درگیر بود چاقو درآورد. موبایل را به او دادم و به سمت نازنین دویدم. آن سه نفر گریختند. چند متر دنبال آنها دویدم تا اینکه از جاده خارج شدند و از زیر فنس کنار جاده لای درختان ناپدید شدند. نازنین در حال جیغ زدن بود و کمک می خواست. در آپارتمان نزدیک ما چند خانواده به بالکن آمده بودند. فریاد زدم: " به پلیس زنگ بزنید." پاسخ دادند که پلیس در راه است. ناگهان متوجه شدم که ریموت خودرو در جیبم نیست. نازنین را صدا زدم که بیاید برویم سمت خودرو تا آن را نبرند. اما او همچنان فریاد می زد: "هلپ." به سمت او رفتم و در محل درگیری، ریموت را پیدا کردم. نازنین را در آغوش گرفتم و دلداری اش دادم. لباسش خونی بود. انگشتش بر اثر تماس با چاقو بریده بود. گریه کنان گفت: " موبایلم را گرفتند. گردنبند را از گردنم کشید. الگوهای ضحا را به زور از دستم درآورد." دست چپ او هم بر اثر تماس النگو زخمی شده بود. گفتم اشکال ندارد. خدا را شکر که سالم هستیم. در همین لحظه دو نگهبان محلی با تفنگ شکاری به ما رسیدند. محل فرار دزدها را نشانشان دادم و گفتم اگر پیدایشان کنید پول خوبی می دهم. آنها در جستجوی دزدها وارد بیشه شدند. من و نازنین کنار جاده نشستیم. نازنین گفت: " چقدر ما غریبیم." اشک در چشمانم حلقه زد. دلم برای هر دویمان سوخت، برای او خیلی بیشتر. چند دوچرخه سوار آمدند و یکی از آنها بار دیگر با پلیس تماس گرفت. یک نفر هم با خودرو آمد. گفت که صدای فریاد ما را که شنیده آمده است. می خواست کمک کند.
از من خواست سوار شوم تا کوه را دور بزنیم، شاید دزدها را ببینیم. اما حال نازنین خوب نبود، علاوه بر اینکه منتظر پلیس بودیم. او گفت که هفته قبل نیز آنجا به شخصی حمله شده و تمام بازوهایش زخمی شده است.
پس از حدود بیست دقیقه از وقوع حادثه چهار مامور لباس شخصی با خودروی عادی آمدند. مسلح بودند. مشخصات دزدها را پرسیدند و رفتند. دوچرخه سوارها هم ابراز همدردی کردند و رفتند. کنار نازنین نشستم. شروع کرد به هزیان گفتن. شوکه شده بود. خون انگشتش لخته شده بود. نگران بود که چاقو آلوده باشد و ایدز بگیرد. به من نگاه کرد و گفت: " دهانت خونی است. من دیدم چاقو به طرف تو گرفته بود. چقدر سخت است جلوی زن، شوهرش را بزنند." کمی مکث کرد و اشک ریزان گفت: " یا فاطمه زهرا." خودروی شخصی دیگری جلوی ما توقف کرد. مرد لباس شخصی سفیدپوستی از آن خارج شد. کارت شناسایی اش را نشان داد و خودش را معرفی کرد. افسر پلیس بود. گفت که وقتی با اداره آنها تماس گرفته اند نیروهایش را به محل اعزام کرده و در حال جستجو هستند. شرح ماجرا را از من پرسید و جزئیات را یادداشت می کرد. متوجه نازنین شدم. کنار جاده نشسته بود و اشک می ریخت و می گفت: " یا علی بن موسی ما غریبیم، کمک کن." یک خودروی پلیس هم آمد و مامور آن با آن افسر صحبت کرد و رفت. به نظر می رسید این دو از دو مرکز باشند، یکی پلیس شهر که همیشه یونیفرم دارند و دیگری پلیس نامیبیا که لباس شخصی اند. حدود ساعت ۷ بود که افسر پلیس ما را تا خودروی مان رساند. از او پرسیدم که ما چگونه می توانیم پیگیری کنیم. پاسخ داد که باید در اولین فرصت در اداره پلیس شکایت نامه تنظیم کنیم و آنها به ما خبر می دهند.
حال نازنین خوب نبود. به نزدیک ترین بیمارستان خصوصی رفتیم. دکتر ابتدا برای جلوگیری از عفونت چیزی در دستش تزریق کرد. برای درمان شوک هم دو قرض داد اما نازنین نخورد. بی قراری می کرد و نگران بچه ها بود. می ترسید که دلواپس ما شده باشند. پس از دریافت نسخه پزشک در قسمت پذیرش، به ما گفتند که چون مورد سرقت قرار گرفته ایم لازم نیست برای ویزیت چیزی پرداخت کنیم. اما برای اورژانس باید ۸۰۰ رند می دادیم. گفتم که پولی ندارم. کارمند اورژانس گفت که یادداشت می کند تا فردا پرداخت کنیم...
قسمتی از پیش نویس کتاب پیله های سرد
منبع
💯 مبلغان بدون مرز
@intMob
مبلغان بدون مرز
Photo
ستاره تلویزیون فرانسه مسلمان شد
ستاره زن یک رئالیتی شو در تلویزیون فرانسه، از مسلمان شدنش خبر داده و آن را انتخابی برخاسته از عقل و قلبش توصیف کرده است.
به گزارش ایسنا به نقل از الجزیره، مارن حیمر ـ بازیگر ـ اعلام کرده که مسلمان شده است و خاطرنشان کرده که از چند ماه قبل به دین اسلام گرویده است.
مدتی بود که گزارشهایی مبنی بر مسلمان شدن این مدل فرانسوی منتشر میشد تا اینکه چند روز قبل او با انتشار ویدئویی در صفحات مجازیاش این اخبار را تأیید کرد. مارن حمیر ویدیویی که در آن در یکی از مساجد فرانسه شهادتین را خوانده و مسلمان شده را منتشر کرده است.
او گفته است: راههایی است که باید تنهایی بدون خانواده و دوستانت طی کنی و آن راهها فقط بین تو و خدایت است. او گفته برخی از مردم میدانستند که او مسلمان شده اما خیلیها هم از او درباره صحت این موضوع سوال میکردند، برای همین تصمیم گرفته است در فضای مجازی این خبر را اعلام کند.
مارن حیمر تاکید کرده است که این انتخابِ قلب، روح و عقل او بوده و احساس میکند به شکل فوقالعادهای رشد کرده و درباره اولویتها و انتخابهایش در زندگی تجدید نظر کرده است.
حیمر در سال۱۹۹۳ در بوردو (جنوب فرانسه) متولد شده است. او به خاطر حضور در رئالیتیشوهای تلویزیونی از جمله «شاهزادههای عشق» شهرت دارد.
💯 مبلغان بدون مرز
@intMob
ستاره زن یک رئالیتی شو در تلویزیون فرانسه، از مسلمان شدنش خبر داده و آن را انتخابی برخاسته از عقل و قلبش توصیف کرده است.
به گزارش ایسنا به نقل از الجزیره، مارن حیمر ـ بازیگر ـ اعلام کرده که مسلمان شده است و خاطرنشان کرده که از چند ماه قبل به دین اسلام گرویده است.
مدتی بود که گزارشهایی مبنی بر مسلمان شدن این مدل فرانسوی منتشر میشد تا اینکه چند روز قبل او با انتشار ویدئویی در صفحات مجازیاش این اخبار را تأیید کرد. مارن حمیر ویدیویی که در آن در یکی از مساجد فرانسه شهادتین را خوانده و مسلمان شده را منتشر کرده است.
او گفته است: راههایی است که باید تنهایی بدون خانواده و دوستانت طی کنی و آن راهها فقط بین تو و خدایت است. او گفته برخی از مردم میدانستند که او مسلمان شده اما خیلیها هم از او درباره صحت این موضوع سوال میکردند، برای همین تصمیم گرفته است در فضای مجازی این خبر را اعلام کند.
مارن حیمر تاکید کرده است که این انتخابِ قلب، روح و عقل او بوده و احساس میکند به شکل فوقالعادهای رشد کرده و درباره اولویتها و انتخابهایش در زندگی تجدید نظر کرده است.
حیمر در سال۱۹۹۳ در بوردو (جنوب فرانسه) متولد شده است. او به خاطر حضور در رئالیتیشوهای تلویزیونی از جمله «شاهزادههای عشق» شهرت دارد.
💯 مبلغان بدون مرز
@intMob
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#ازدواج_زندگی_موفقیت
@intMob
❇️ تبلیغ چند همسری توسط زن مسلمان:
حاضرم دوست صمیمیم با شوهرم ازدواج کنه!
🔹نظر شما؟! کامنت کنید
💯 مبلغان بدون مرز
@intMob
@intMob
❇️ تبلیغ چند همسری توسط زن مسلمان:
حاضرم دوست صمیمیم با شوهرم ازدواج کنه!
🔹نظر شما؟! کامنت کنید
💯 مبلغان بدون مرز
@intMob
Forwarded from مبلغان بدون مرز
#خاطرات_بین_الملل #فرانسه
@IntMob
❇️ تو آشپزخانه خوابگاه مشغول پختن سحری فردا بودیم که یهو یه نفر با عجله اومد تو، نفری یه بسته گذاشت یه چیزی فرانسوی گفت و رفت.
بعدا از بقیه پرسیدم گفتن این هدیه به مناسبت ماه رمضان بوده، واقعا به ذهنم خطور نمیکرد تو فرانسه هم نذری بدن 😀
🔷البته غذای توش را واقعا نمیشه خورد! 😅
🔸منبع: itshosain
💯مبلغان بدون مرز
@IntMob
@IntMob
❇️ تو آشپزخانه خوابگاه مشغول پختن سحری فردا بودیم که یهو یه نفر با عجله اومد تو، نفری یه بسته گذاشت یه چیزی فرانسوی گفت و رفت.
بعدا از بقیه پرسیدم گفتن این هدیه به مناسبت ماه رمضان بوده، واقعا به ذهنم خطور نمیکرد تو فرانسه هم نذری بدن 😀
🔷البته غذای توش را واقعا نمیشه خورد! 😅
🔸منبع: itshosain
💯مبلغان بدون مرز
@IntMob
Forwarded from مبلغان بدون مرز
#خاطرات_بین_الملل #آمریکا
@IntMob
❇️ رمضان خاطرهانگیز در امریکا
«۶ سالم بود، سیزده به در سال ۷۵.
با مامانم و آجی و داداشم رفته بودیم پارک رجایی، اینقدر خانواده اومده بودن که حد نداشت. یه خانواده ترک پرجمعیت (نزدیک به ۶۰ نفر) کنار ما بودن. سر ظهر بساط کباب راه انداخته بودن. مامانم از خونه غذا آورده بود ولی خب، بچه که نمیفهمه، دلش میخواد. آجیم یهو گفت عههه چه بوی خوبی. مامانم یه چشم غره بهش رفت و اونم بغض کرد. این قضیه شاید ۵ ثانیه هم طول نکشید اما از دید مادربزرگ اون خانواده دور نموند. یه بشقاب پر کباب کرد و آورد برای ما. مامانم قبول نمیکرد. گفت در صورتی میگیرم که شما هم یه چیزی از ما ببرین، اون خانوم هم چند تا گز و یه ظرف کوچیک از غذای ما رو برداشت. خانوادههای اطراف هم مثل ما از خونه غذا آورده بودن و فقط یکیشون داشت جوجه میپخت. من یهو نگاه کردم دیدم اینقدر همه این چند تا خانواده برای هم غذا بردن که توی سفره همهمون همه چی بود. بدون اینکه بچهای چیزی رو دلش بخواد و نباشه… بدون اینکه کسی دلخور باشه. همهمون نزدیک به ۲۰۰ نفر آدم خوشحال نشسته بودیم و غذا میخوردیم. دلم برای اون موقعها تنگ شده. اونموقع که نظربلند بودیم و دیگران رو توی خوشحالیمون دخیل میکردیم.»
منبع
@IntMob
#کیوان_ابراهیمی 🤓▫️▫️▫️🇮🇷🇺🇸
با خوندن این خاطره یاد ماه رمضان به یادماندنی سال گذشته در امریکا افتادم. حدود ۳۰ شب افطار پاتلاک (غذای اشتراکی) در پارکینگ مرکز اسلامی. کرونا بود و غذا در داخل مرکز سرو نمیشد. مردم میومدن نماز میخوندن و موقع رفتن بهشون یه ظرف غذا میدادن. ما و چندتا از خانوادههای ایرانی دیگه گفتیم ماه رمضونه و دورهمیهاش. چندتا زیرانداز آوردیم و توی فضای سبز کوچک بغل پارکینگ پهن کردیم و شبهای اول همون غذای مرکز رو بعنوان افطار صرف میکردیم.
یکی دو شب به این منوال گذشت تا گفتیم یه برنج و خورشت خالی خشکه، خودمون هم یه چیزی از خونه بیاریم. یه خانواده شلهزرد آورد و اون یکی حلوا. توی چندتا ظرف میاوردیم و بین بقیه تقسیم میکردیم. همین جمع ذره ذره بزرگتر شد تا اینکه آدمهای بیشتری اومدن. ۲ تا خانواده شد ۱۰ تا و بعد ۲۰ و بعد چشم باز کردیم دیدیم شمارش حاضرین از دستمون در رفته! فعالان جمع یه گروه زدن و گوگل شیت ساختن و گفتن هر کی میخواد روزهداران رو اطعام کنه بسم الله.
کار به جایی رسید که ۳-۴ تا میز طویل گذاشته بودیم تا آدمها غذاهای نذریشون رو بیارن روی اونها بذارن. از نان و پنیر و سبزی و هندوانه و میوه گرفته تا حلیم و حلوا و شلهزرد و آش. هر شب حداقل ۵ تا ۱۰ نوع خوردنی مختلف سر سفرهها (یا در واقع زیراندازها) بود! برای رعایت پروتکلهای بهداشتی، چند نفر رو بعنوان مسئول سرو کردن غذا تعیین کردیم تا به صف روزهداران خدمات بدن. در حدی پیش رفتیم که اونجا بساط چای زغالی و کلهپاچه هم برپا کردیم 😂
رمز موفقیتمون چی بود؟ ایمان تقوا عمل صالح 😅
بعلاوه یه هستهی اولیهی خلاق و پای کار + همراهی بیتکلف جمع
خاطرهانگیزترین ماه رمضان عمرمون شد. گاهی وقتها فکر میکنم کرونا با همهی خسارات جانی و مالی که زد، باعث شد یه سری رسوم خوب و مفیدی جا بیافته که بدون شرایط لاکداون امکان بروز و ظهور نداشت. کجا آدمها فکر میکردن که بشه بجای حضور و غیاب از کارمندانشون در شرکتها، حتی جلساتشون رو هم از داخل خانه برگزار کنن؟ شاید یه وقتی هم راجع به جا افتادن رسم دورکاری و کار هایبرید در شرکتها هم نوشتم که به نظرم مفیدترین و بدردبخورترین میراث کرونا (حداقل در امریکا) بوده!
منبع: K1inUSA
💯مبلغان بدون مرز
@IntMob
@IntMob
❇️ رمضان خاطرهانگیز در امریکا
«۶ سالم بود، سیزده به در سال ۷۵.
با مامانم و آجی و داداشم رفته بودیم پارک رجایی، اینقدر خانواده اومده بودن که حد نداشت. یه خانواده ترک پرجمعیت (نزدیک به ۶۰ نفر) کنار ما بودن. سر ظهر بساط کباب راه انداخته بودن. مامانم از خونه غذا آورده بود ولی خب، بچه که نمیفهمه، دلش میخواد. آجیم یهو گفت عههه چه بوی خوبی. مامانم یه چشم غره بهش رفت و اونم بغض کرد. این قضیه شاید ۵ ثانیه هم طول نکشید اما از دید مادربزرگ اون خانواده دور نموند. یه بشقاب پر کباب کرد و آورد برای ما. مامانم قبول نمیکرد. گفت در صورتی میگیرم که شما هم یه چیزی از ما ببرین، اون خانوم هم چند تا گز و یه ظرف کوچیک از غذای ما رو برداشت. خانوادههای اطراف هم مثل ما از خونه غذا آورده بودن و فقط یکیشون داشت جوجه میپخت. من یهو نگاه کردم دیدم اینقدر همه این چند تا خانواده برای هم غذا بردن که توی سفره همهمون همه چی بود. بدون اینکه بچهای چیزی رو دلش بخواد و نباشه… بدون اینکه کسی دلخور باشه. همهمون نزدیک به ۲۰۰ نفر آدم خوشحال نشسته بودیم و غذا میخوردیم. دلم برای اون موقعها تنگ شده. اونموقع که نظربلند بودیم و دیگران رو توی خوشحالیمون دخیل میکردیم.»
منبع
@IntMob
#کیوان_ابراهیمی 🤓▫️▫️▫️🇮🇷🇺🇸
با خوندن این خاطره یاد ماه رمضان به یادماندنی سال گذشته در امریکا افتادم. حدود ۳۰ شب افطار پاتلاک (غذای اشتراکی) در پارکینگ مرکز اسلامی. کرونا بود و غذا در داخل مرکز سرو نمیشد. مردم میومدن نماز میخوندن و موقع رفتن بهشون یه ظرف غذا میدادن. ما و چندتا از خانوادههای ایرانی دیگه گفتیم ماه رمضونه و دورهمیهاش. چندتا زیرانداز آوردیم و توی فضای سبز کوچک بغل پارکینگ پهن کردیم و شبهای اول همون غذای مرکز رو بعنوان افطار صرف میکردیم.
یکی دو شب به این منوال گذشت تا گفتیم یه برنج و خورشت خالی خشکه، خودمون هم یه چیزی از خونه بیاریم. یه خانواده شلهزرد آورد و اون یکی حلوا. توی چندتا ظرف میاوردیم و بین بقیه تقسیم میکردیم. همین جمع ذره ذره بزرگتر شد تا اینکه آدمهای بیشتری اومدن. ۲ تا خانواده شد ۱۰ تا و بعد ۲۰ و بعد چشم باز کردیم دیدیم شمارش حاضرین از دستمون در رفته! فعالان جمع یه گروه زدن و گوگل شیت ساختن و گفتن هر کی میخواد روزهداران رو اطعام کنه بسم الله.
کار به جایی رسید که ۳-۴ تا میز طویل گذاشته بودیم تا آدمها غذاهای نذریشون رو بیارن روی اونها بذارن. از نان و پنیر و سبزی و هندوانه و میوه گرفته تا حلیم و حلوا و شلهزرد و آش. هر شب حداقل ۵ تا ۱۰ نوع خوردنی مختلف سر سفرهها (یا در واقع زیراندازها) بود! برای رعایت پروتکلهای بهداشتی، چند نفر رو بعنوان مسئول سرو کردن غذا تعیین کردیم تا به صف روزهداران خدمات بدن. در حدی پیش رفتیم که اونجا بساط چای زغالی و کلهپاچه هم برپا کردیم 😂
رمز موفقیتمون چی بود؟ ایمان تقوا عمل صالح 😅
بعلاوه یه هستهی اولیهی خلاق و پای کار + همراهی بیتکلف جمع
خاطرهانگیزترین ماه رمضان عمرمون شد. گاهی وقتها فکر میکنم کرونا با همهی خسارات جانی و مالی که زد، باعث شد یه سری رسوم خوب و مفیدی جا بیافته که بدون شرایط لاکداون امکان بروز و ظهور نداشت. کجا آدمها فکر میکردن که بشه بجای حضور و غیاب از کارمندانشون در شرکتها، حتی جلساتشون رو هم از داخل خانه برگزار کنن؟ شاید یه وقتی هم راجع به جا افتادن رسم دورکاری و کار هایبرید در شرکتها هم نوشتم که به نظرم مفیدترین و بدردبخورترین میراث کرونا (حداقل در امریکا) بوده!
منبع: K1inUSA
💯مبلغان بدون مرز
@IntMob
Forwarded from مبلغان بدون مرز
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#ماه_مبارک_رمضان #اندونزی
@IntMob
❇️ آیینهای استقبال از ماه رمضان
🔹مسلمانان اندونزی پیش از حلول ماه مبارک رمضان با برگزاری ایینهای منحصر به فرد به استقبال ماه ضیافت الهی میروند.
💯مبلغان بدون مرز
@IntMob
@IntMob
❇️ آیینهای استقبال از ماه رمضان
🔹مسلمانان اندونزی پیش از حلول ماه مبارک رمضان با برگزاری ایینهای منحصر به فرد به استقبال ماه ضیافت الهی میروند.
💯مبلغان بدون مرز
@IntMob
Forwarded from مبلغان بدون مرز
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#ماه_مبارک_رمضان #داغستان
@IntMob
🟢 جمعی از مسلمانان شهر ماخاچ کالا پایتخت جمهوری داغستان در نخستین روز ماه مبارک رمضان با شرکت در مراسم افطاری دسته جمعی، روزه خود را باز کردند
🟣 در نخستین روز از ماه مبارک رمضان، مفتی داغستان «شیخ احمد افندی» به عنوان مهمان ویژه مراسم افطاری دسته جمعی حضور داشت.
🔴 لازم به ذکر است، روزانه حدود 4000 نفر از مؤمنان و روزه داران برای مراسم سحری و افطار در "خیمه ماه مبارک رمضان" واقع در قلمرو مسجد جامع ماخاچ کالا گرد هم می آیند.
منبع
💯مبلغان بدون مرز
@IntMob
@IntMob
🟢 جمعی از مسلمانان شهر ماخاچ کالا پایتخت جمهوری داغستان در نخستین روز ماه مبارک رمضان با شرکت در مراسم افطاری دسته جمعی، روزه خود را باز کردند
🟣 در نخستین روز از ماه مبارک رمضان، مفتی داغستان «شیخ احمد افندی» به عنوان مهمان ویژه مراسم افطاری دسته جمعی حضور داشت.
🔴 لازم به ذکر است، روزانه حدود 4000 نفر از مؤمنان و روزه داران برای مراسم سحری و افطار در "خیمه ماه مبارک رمضان" واقع در قلمرو مسجد جامع ماخاچ کالا گرد هم می آیند.
منبع
💯مبلغان بدون مرز
@IntMob
Forwarded from مبلغان بدون مرز
#خاطرات_بین_المللی |#کانادا
@IntMob
✳️ قرآن را یک بار بخوانیم.
🔹نزدیک ماه رمضان چهار سال پیش با دوست عزیزی به یک کتابفروشی ایرانی در شمال ونکوور رفته بودیم. لا به لای کتاب ها در قفسه های زیرین، یک قرآن عتیقه ی نسخه خطی پیدا کردم.
🔹 مشغول ورق زدن بودم که صاحب مغازه که پیرمردی با کراوات سبز و کفش های اسپرت بود آمد نزدیک و اززیر عینک قطورش نگاهی تیز به من کرد و به حالت طعنه گفت که "کتاب های مفید بخوان! این کتاب پُر است از دست و پا قطع کردن.".. لبخندی زدم.. پرسیدم که همه اش را خواندید؟ .. گفت که "همه اش همین است. قتل. مجازات...".. گفتم بسم الله.. امتحان کنیم؟ گفت باشه!..
🔹قرآن را باز کردم.. سوره ی لیل آمد.. شروع کردم به خواندن.. واللیل اذا یغشی.. قسم به شب هنگامی که پرده اش همه جا را فرا می گیرد.. والنهار اذا تجلی.. و قسم به روز هنگامی که تجلی کند.. و ما خلق الذکر و الآنثی.. و قسم به کسی که مرد و زن را آفرید.. ان سعیکم لشتی .. گفتم این آیات را ببین.. دست کم این ملودی هیجان انگیز کلمات را نگاه کن.. اینها بی نظیر نیست؟ ..
🔹دیدم که آهسته گریه می کند.. منقلب شده بود.. بیشتر از آنکه من فکرش را کنم.. کلمات را بیش از من میفهمید... گفت تا آخر سوره بخوان.. سوره که تمام شد صورتش غرق اشک شده بود..
.
🔹این روزها فرصت خوبی است برای خواندن کتابی که تاریخ بشریت را برای همیشه متحول کرده است. حداقل برای یک بار. اسلام اقلیمی را بگذاریم کنار. خیال کنیم تازه متولد شده ایم. قرآن را یک بار. از اول تا آخر بخوانیم..
💯 مبلغان بدون مرز
@IntMob
@IntMob
✳️ قرآن را یک بار بخوانیم.
🔹نزدیک ماه رمضان چهار سال پیش با دوست عزیزی به یک کتابفروشی ایرانی در شمال ونکوور رفته بودیم. لا به لای کتاب ها در قفسه های زیرین، یک قرآن عتیقه ی نسخه خطی پیدا کردم.
🔹 مشغول ورق زدن بودم که صاحب مغازه که پیرمردی با کراوات سبز و کفش های اسپرت بود آمد نزدیک و اززیر عینک قطورش نگاهی تیز به من کرد و به حالت طعنه گفت که "کتاب های مفید بخوان! این کتاب پُر است از دست و پا قطع کردن.".. لبخندی زدم.. پرسیدم که همه اش را خواندید؟ .. گفت که "همه اش همین است. قتل. مجازات...".. گفتم بسم الله.. امتحان کنیم؟ گفت باشه!..
🔹قرآن را باز کردم.. سوره ی لیل آمد.. شروع کردم به خواندن.. واللیل اذا یغشی.. قسم به شب هنگامی که پرده اش همه جا را فرا می گیرد.. والنهار اذا تجلی.. و قسم به روز هنگامی که تجلی کند.. و ما خلق الذکر و الآنثی.. و قسم به کسی که مرد و زن را آفرید.. ان سعیکم لشتی .. گفتم این آیات را ببین.. دست کم این ملودی هیجان انگیز کلمات را نگاه کن.. اینها بی نظیر نیست؟ ..
🔹دیدم که آهسته گریه می کند.. منقلب شده بود.. بیشتر از آنکه من فکرش را کنم.. کلمات را بیش از من میفهمید... گفت تا آخر سوره بخوان.. سوره که تمام شد صورتش غرق اشک شده بود..
.
🔹این روزها فرصت خوبی است برای خواندن کتابی که تاریخ بشریت را برای همیشه متحول کرده است. حداقل برای یک بار. اسلام اقلیمی را بگذاریم کنار. خیال کنیم تازه متولد شده ایم. قرآن را یک بار. از اول تا آخر بخوانیم..
💯 مبلغان بدون مرز
@IntMob
Forwarded from مبلغان بدون مرز
#خاطرات_بین_المللی | #آلمان
@IntMob
✳️ #شبهای_قدر در #هامبورگ و کودکان بیدار!!
🔹در بروشورهای موسسات جهانگردی آلمانی، #مرکز_اسلامی_هامبورگ به عنوان یکی از مکان های دیدنی شهر هامبورگ معرفی شده است.
🔹مرکز اسلامی هامبورگ با معماری زیبای #ایرانی اسلامی (عکس پایین👇) در کنار دریاچه زیبای #آلستر، محل بازدید برای بسیاری از آلمانی ها و #توریست ها در آلمان به شمار می رود.
🔹شب های قدر در این مرکز، #شیعیان و ایرانی های بسیاری جمع می شوند و مراسم مخصوص این شب ها را در کنار همدیگر برگزار می کنند. مراسم ساعت حدود هشت و نیم عصر (در حالی که خورشید وسط آسمان می درخشد!) شروع می شود و در دو ساعتی که تا #افطار باقی مانده، بسیاری از دعاها خوانده می شود، چون بعد از اذان و نماز و یک افطار مختصر، ساعت یازده شب است، و زمان زیادی نمی ماند برای انجام اعمال شب های قدر. در این شب های کوتاه، دعای #جوشن_کبیر را معمولا در سه قسمت در سه شب می خوانند. مراسم شب های قدر در مرکز اسلامی هامبورگ، با اقامه نماز صبح در ساعت ۱:۲۰ بامداد تمام می شود. https://telegram.me/bayeganitabligh/374
🔹کودکان در آلمان ساعت هفت الی هشت شب (که در سه چهار ماه سال عملا روز است و خورشید وسط آسمان!!) می خوابند.
🔹صبح زود بسیاری از #کودکان را می بینی که همراه والدینشان، سرحال و شاداب در حال دوچرخه سواری یا اسکوتر سواری به #مهدکودک یا #مدرسه می روند.
🔹در حالی که معمولا احساسات آلمانی ها را در چهره شان به راحتی نمی شود دید، و در حالی که معمولا به کار دیگرانی که نمیشناسند کاری ندارند، شب های قدر که ساعت دوازده و نیم یا یک نیمه شب با کودک چهارساله ام سوار #اتوبوس می شدم تا به خانه برگردم، تعجب و نگاه خیره بسیاری از آلمانی ها را کاملا احساس می کردم. یک بار هم یکی شان با نگاهی که حس بد تحقیر به من می داد، پرسید، "چطور کودکت را تا این وقت شب #بیدار نگه داشته ای؟ به نظر مسافر هم نیستی!" به او گفتم که این مساله مربوط به دین و مذهب ماست، ما معتقدیم در این شب، تقدیرها نوشته می شود، و توصیه شده ایم به زیاد دعا کردن در این شب. برای همین ظهر کودکم را زودتر از مهدکودک برداشته ام تا استراحت کند و شب بتوانیم در مراسم مذهبی مان شرکت کنیم... برایش خیلی جالب بود و شنیدم که گفت: "نباید زود قضاوت کرد...".
** حال خوب و بهترین مقدرات را برای شما و کشور عزیزمان #ایران آرزو می کنیم.
💯 مبلغان بدون مرز
@IntMob
@IntMob
✳️ #شبهای_قدر در #هامبورگ و کودکان بیدار!!
🔹در بروشورهای موسسات جهانگردی آلمانی، #مرکز_اسلامی_هامبورگ به عنوان یکی از مکان های دیدنی شهر هامبورگ معرفی شده است.
🔹مرکز اسلامی هامبورگ با معماری زیبای #ایرانی اسلامی (عکس پایین👇) در کنار دریاچه زیبای #آلستر، محل بازدید برای بسیاری از آلمانی ها و #توریست ها در آلمان به شمار می رود.
🔹شب های قدر در این مرکز، #شیعیان و ایرانی های بسیاری جمع می شوند و مراسم مخصوص این شب ها را در کنار همدیگر برگزار می کنند. مراسم ساعت حدود هشت و نیم عصر (در حالی که خورشید وسط آسمان می درخشد!) شروع می شود و در دو ساعتی که تا #افطار باقی مانده، بسیاری از دعاها خوانده می شود، چون بعد از اذان و نماز و یک افطار مختصر، ساعت یازده شب است، و زمان زیادی نمی ماند برای انجام اعمال شب های قدر. در این شب های کوتاه، دعای #جوشن_کبیر را معمولا در سه قسمت در سه شب می خوانند. مراسم شب های قدر در مرکز اسلامی هامبورگ، با اقامه نماز صبح در ساعت ۱:۲۰ بامداد تمام می شود. https://telegram.me/bayeganitabligh/374
🔹کودکان در آلمان ساعت هفت الی هشت شب (که در سه چهار ماه سال عملا روز است و خورشید وسط آسمان!!) می خوابند.
🔹صبح زود بسیاری از #کودکان را می بینی که همراه والدینشان، سرحال و شاداب در حال دوچرخه سواری یا اسکوتر سواری به #مهدکودک یا #مدرسه می روند.
🔹در حالی که معمولا احساسات آلمانی ها را در چهره شان به راحتی نمی شود دید، و در حالی که معمولا به کار دیگرانی که نمیشناسند کاری ندارند، شب های قدر که ساعت دوازده و نیم یا یک نیمه شب با کودک چهارساله ام سوار #اتوبوس می شدم تا به خانه برگردم، تعجب و نگاه خیره بسیاری از آلمانی ها را کاملا احساس می کردم. یک بار هم یکی شان با نگاهی که حس بد تحقیر به من می داد، پرسید، "چطور کودکت را تا این وقت شب #بیدار نگه داشته ای؟ به نظر مسافر هم نیستی!" به او گفتم که این مساله مربوط به دین و مذهب ماست، ما معتقدیم در این شب، تقدیرها نوشته می شود، و توصیه شده ایم به زیاد دعا کردن در این شب. برای همین ظهر کودکم را زودتر از مهدکودک برداشته ام تا استراحت کند و شب بتوانیم در مراسم مذهبی مان شرکت کنیم... برایش خیلی جالب بود و شنیدم که گفت: "نباید زود قضاوت کرد...".
** حال خوب و بهترین مقدرات را برای شما و کشور عزیزمان #ایران آرزو می کنیم.
💯 مبلغان بدون مرز
@IntMob
Telegram
کشکولی برای "شُدن"
Forwarded from مبلغان بدون مرز
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#عید_مبارک
💠🌺🌹🌸🌼🌸🌹🌺💠
✳️ #عید_سعید_فطر بر شما و مسلمانان جهان تبریک و تهنیت.
#EID_MUBARAK
✳️ May Allah bring you joy, happiness, peace and prosperity on this blessed occasion. Wishing you and your family on this happy occasion of Eid! Eid Mubarak!
🔹 برای #فلسطین دعا کنید.
🔸 Pray for #Palestine
#عیدکم_الف_الف_مبروک 💠🌺🌹🌸🌼🌸🌹🌺💠
💠🌺🌹🌸🌼🌸🌹🌺💠
✳️ #عید_سعید_فطر بر شما و مسلمانان جهان تبریک و تهنیت.
#EID_MUBARAK
✳️ May Allah bring you joy, happiness, peace and prosperity on this blessed occasion. Wishing you and your family on this happy occasion of Eid! Eid Mubarak!
🔹 برای #فلسطین دعا کنید.
🔸 Pray for #Palestine
#عیدکم_الف_الف_مبروک 💠🌺🌹🌸🌼🌸🌹🌺💠
Forwarded from مبلغان بدون مرز
#تبلیغ_بین_الملل #آلمان
@IntMob
✳️ از محققی لاهیجی تا شهید بهشتی و از شهید بهشتی تا به امروز ...
🔹مرکز اسلامی هامبورگ (به آلمانی: Islamisches Zentrum Hamburg) یکی از مهمترین مؤسسات اسلامی و شیعی در اروپا و آلمان است.
🔸طی جلسهای که توسط ایرانیان مقیم در هتل آتلانتیک هامبورگ در سال ۱۳۳۲ (۱۹۵۳ میلادی) برگزار شد، بنا بر تشکیل مرکزی اسلامی و بنای مسجدی برای ایرانیان مقیم این شهر انجام گرفت. بعدها تصمیم بر گستردهتر شدن فعالیت مرکز برای تمام مسلمانان هامبورگ شد. در ادامه طی نامهای این پیشنهاد به اطلاع آیت الله بروجردی رسید و او در نامهای ضمن موافقت خود با این طرح فرستادهای بنام محمد محققی لاهیجی نیز برای انجام این کار تعیین کردند. این فرستاده از نخستین سفرای شیعه در اروپا در قرن بیستم بود.
#پی_نوشت:
- مرکز اسلامی هامبورگ چقدر به آرمان هایی که داشته است نزدیک شده است؟!
- جایگاه مرکز اسلامی هامبورگ در تبلیغ تشیع، معرفی اسلام و دیالوگ های بین الادیانی، گفتگوهای تخصصی آکادمیک و ... کجاست؟
- و ...
💯 مبلغان بدون مرز
@IntMob
@IntMob
✳️ از محققی لاهیجی تا شهید بهشتی و از شهید بهشتی تا به امروز ...
🔹مرکز اسلامی هامبورگ (به آلمانی: Islamisches Zentrum Hamburg) یکی از مهمترین مؤسسات اسلامی و شیعی در اروپا و آلمان است.
🔸طی جلسهای که توسط ایرانیان مقیم در هتل آتلانتیک هامبورگ در سال ۱۳۳۲ (۱۹۵۳ میلادی) برگزار شد، بنا بر تشکیل مرکزی اسلامی و بنای مسجدی برای ایرانیان مقیم این شهر انجام گرفت. بعدها تصمیم بر گستردهتر شدن فعالیت مرکز برای تمام مسلمانان هامبورگ شد. در ادامه طی نامهای این پیشنهاد به اطلاع آیت الله بروجردی رسید و او در نامهای ضمن موافقت خود با این طرح فرستادهای بنام محمد محققی لاهیجی نیز برای انجام این کار تعیین کردند. این فرستاده از نخستین سفرای شیعه در اروپا در قرن بیستم بود.
#پی_نوشت:
- مرکز اسلامی هامبورگ چقدر به آرمان هایی که داشته است نزدیک شده است؟!
- جایگاه مرکز اسلامی هامبورگ در تبلیغ تشیع، معرفی اسلام و دیالوگ های بین الادیانی، گفتگوهای تخصصی آکادمیک و ... کجاست؟
- و ...
💯 مبلغان بدون مرز
@IntMob
Forwarded from مبلغان بدون مرز
#تبلیغ_بین_الملل #مکتب_امام
@IntMob
✳️ امام خمینی(ره) امید مستضعفان جهان
🔹 غیر از اقلیت وهابی، عموما مردم #نیجریه امام خمینی «ره» را دوست دارند. یکبار در یکی از شهرهای نزدیک پایتخت نیجریه سوار ماشینی بودم. دیدم که یک فردی عکس #امام_خمینی را به سینه اش چسبانده است. از چهره اش متوجه شدم که مسلمان نیست و مسیحی است.
🔸لذا تعجب کردم. پرسیدم مگر شما #مسلمان هستید؟ گفت نه. گفتم این کسی که عکسش را روی سینه ات زدی می شناسی؟با شور و حرارت خاصی گفت بله، این خمینی است، خمینی! خیلی او را دوست دارم! گفتم شما که مسلمان نیستی. گفت خمینی برای همه است فقط برای مسلمانان نیست! کسی که آنقدر شجاعت دارد که در برابر #آمریکا را بایستد را دوست داریم.
🔺شیخ عبدالله زانگو #رهیافته از کشور نیجریه
💯 مبلغان بدون مرز
@IntMob
@IntMob
✳️ امام خمینی(ره) امید مستضعفان جهان
🔹 غیر از اقلیت وهابی، عموما مردم #نیجریه امام خمینی «ره» را دوست دارند. یکبار در یکی از شهرهای نزدیک پایتخت نیجریه سوار ماشینی بودم. دیدم که یک فردی عکس #امام_خمینی را به سینه اش چسبانده است. از چهره اش متوجه شدم که مسلمان نیست و مسیحی است.
🔸لذا تعجب کردم. پرسیدم مگر شما #مسلمان هستید؟ گفت نه. گفتم این کسی که عکسش را روی سینه ات زدی می شناسی؟با شور و حرارت خاصی گفت بله، این خمینی است، خمینی! خیلی او را دوست دارم! گفتم شما که مسلمان نیستی. گفت خمینی برای همه است فقط برای مسلمانان نیست! کسی که آنقدر شجاعت دارد که در برابر #آمریکا را بایستد را دوست داریم.
🔺شیخ عبدالله زانگو #رهیافته از کشور نیجریه
💯 مبلغان بدون مرز
@IntMob
Forwarded from مبلغان بدون مرز
#خاطرات_بین_المللی #لندن
@IntMob
✳️ از سرى خاطرات "نمى خواهم با يك مسلمان همكار شوم"
✍🏻 خاطره اول/ بخش اول:
از زمانى كه متوجه شدم مديريت مؤسسه به دست يك فرد مسلمان شيعه افتاده است و به راحتى اجازه مرخصى هايم را براى مراسم هاى مربوط به ماه محرم و صفر مى دهد خيالم راحت شد. به راحتى مرخصى هايم را گرفتم و پس از پايان يافتن مراسم ها به سركار برگشتم. روز هاى اول متوجه غيبت مدير نبودم اما كم كم متوجه شدم كه از ٥ روز هفته تنها دو الى سه روز هفته آن هم با تأخير به دفتر كار مى آيد و باعث دلخورى كارمندهاى انگليسى شده است. آن روز باران شديدى مى باريد. چند دقيقه زودتر از ساعت هميشگى خانه را ترك كردم تا مبادا بخاطر وضعيت هوا با تأخير به محل كار برسم. دوست نداشتم ذهنيت بدى را به عنوان يك مسلمان در ذهن همكارانم به وجود اورم.
وارد محل كار كه شدم متوجه پچ پچ همكارانم شدم. اينبار هم از تأخير مدير شاكى بودند.
@IntMob
مدير با تأخير به محل كار آمد. هيچ كس هيچ اعتراضى نكرد. طبق معمول حق به جانب به كار خود مشغول شد. ناگهان مردى انگليسى با هيكلى درشت، كت و شلوار سرمه اى رنگ كه با كروات راه راهى اش ست شده بود وارد محل كارمان شد. ساير كارمندان هول شدند و همگى از جاى خود بلند شدند و پشت سر هم صف بستند تا به او خوشامد گويند. از پچ پچ ها متوجه شدم كه مسئول اصلي كليه مؤسسه هايى هست كه در آن كار مى كنيم و يكجور كله گنده كله گنده ها كه اگر اراده كند هريك از ما به راحتى از كار خود اخراج مى شويم.
@IntMob
آن مرد انگليسى خيلى جدى بدون آن كه لبخندى به لب داشته باشد شروع به دست دادن به همكارانم كرد. خيلى ترسيده بودم. نمى دانستم چطور بايد بگويم كه بخاطر مذهبم نمى توانم دست بدهم. شايد عصبانى شود و بعد در رزومه كارى ام مشكلى ايجاد شود. حتى ممكن است اخراجم كند. در اين موقعيت به اين شغل بيش از پيش احتياج داشتم. در همين افكار غوطه ور بودم كه نوبت به من رسيد. نگاه هاى همكاران به سمت من برگردانده شد. ته دل دعا دعا مى كردم كه تمام اين ثانيه هاى استرس زا يك كابوس بيشتر نباشند و هر آن از خواب بيدار شوم. اما ظاهرا تمام صحنه ها حقيقى بود و بايد در برابر دستى كه حال در برابرم دراز شده بود تصميمم را مى گرفتم. به ياد روز اول كارى ام افتادم، لحظه اى كه يكى از همكاران مرد به سمتم امد و خودش را معرفى كرد و خواست به من دست بدهد. آن لحظه به او گفتم متاسفم و بخاطر مسائل اعتقادى مذهبى ام نميتوانم دست بدهم. ادامه اش به شوخى و خنده گذشت. حال چطور مى توانستم در برابر سنگينى نگاه هاى او به مدير كل دست بدهم و بگويم چون مدير كل است و منافع شخصى ام در خطر است مى توانم دست بدهم؟ نه نمى توانستم. دلم را به دريا زدم. دستم را به نشان عذرخواهى به روى سينه ام گذاشتم و سرم را پايين اوردم و گفتم در نهايت احترامى كه برايتان قائل هستم متاسفانه از دست دادن به دليل اعتقادات دينى ام معذور هستم. سنگينى نگاه همكارانم را كه حالا به سمت مدير كل چرخيده بود احساس مى كردم. مى ترسيدم سرم را بالا بيارم و به چشمانش نگاه كنم. هر آن منتظر بودم كه تيكه اى به من بياندازد و يا با عصبانيت بگويد از جلو چشمانش دور بشوم. اما بر خلاف تصوراتم دستش را عقب كشيد و گفت: "آخ راست ميگى، منو ببخش كه متوجه نشدم. اتفاقا ما در اين شرايط با كارمندان مسلمان به جاى دست دادن بازوهايمان را از روى لباس به هم ميزنيم. بازويش را جلو اورد و به بازويم زد و خنديد. همچنان مبهوت نگاهش مى كردم. باورم نميشد كه به اين سادگى ختم به خير شده باشد.
@IntMob
تا آمدم نفس راحتى بكشم، مسئول بخش، همان مرد مسلمان شيعه به جمعمان پيوست. او هم به اندازه ما، و يا شايد بيشتر، از مدير كل حساب مى برد. وقتى ما را در آن موقعيت ديد پرسيد قضيه چيه؟ مدير كل به او توضيح داد كه اين خانم بخاطر دينش نميتواند دست بدهد. مرد مسلمان اما بلند بلند شروع كرد به خنديدن و رو به من گفت: واقعا؟؟ اين ديگه چه كاريه؟؟
نمى دانم با اين حركت مى خواست چه وجه مثبتى از خود در دل مدير كل بر جاى بگذارد. شايد هم نمى دانست كه مدير كل چطور با اين حركت به سادگى كنار امده است و مشكلى براى او و موقعيتش پيش نخواهد امد. اما اين را مى دانم كه اين اولين بارى بود كه در طول زندگى ام بخاطر دست ندادن به جنس مخالف در انگلستان مورد تمسخر واقع مى شدم و آن هم نه از جانب يك انگليسى بى دين بلكه از جانب يك مسلمان شيعه ...
#ادامه_دارد ...
💯 مبلغان بدون مرز
@IntMob3
@IntMob
✳️ از سرى خاطرات "نمى خواهم با يك مسلمان همكار شوم"
✍🏻 خاطره اول/ بخش اول:
از زمانى كه متوجه شدم مديريت مؤسسه به دست يك فرد مسلمان شيعه افتاده است و به راحتى اجازه مرخصى هايم را براى مراسم هاى مربوط به ماه محرم و صفر مى دهد خيالم راحت شد. به راحتى مرخصى هايم را گرفتم و پس از پايان يافتن مراسم ها به سركار برگشتم. روز هاى اول متوجه غيبت مدير نبودم اما كم كم متوجه شدم كه از ٥ روز هفته تنها دو الى سه روز هفته آن هم با تأخير به دفتر كار مى آيد و باعث دلخورى كارمندهاى انگليسى شده است. آن روز باران شديدى مى باريد. چند دقيقه زودتر از ساعت هميشگى خانه را ترك كردم تا مبادا بخاطر وضعيت هوا با تأخير به محل كار برسم. دوست نداشتم ذهنيت بدى را به عنوان يك مسلمان در ذهن همكارانم به وجود اورم.
وارد محل كار كه شدم متوجه پچ پچ همكارانم شدم. اينبار هم از تأخير مدير شاكى بودند.
@IntMob
مدير با تأخير به محل كار آمد. هيچ كس هيچ اعتراضى نكرد. طبق معمول حق به جانب به كار خود مشغول شد. ناگهان مردى انگليسى با هيكلى درشت، كت و شلوار سرمه اى رنگ كه با كروات راه راهى اش ست شده بود وارد محل كارمان شد. ساير كارمندان هول شدند و همگى از جاى خود بلند شدند و پشت سر هم صف بستند تا به او خوشامد گويند. از پچ پچ ها متوجه شدم كه مسئول اصلي كليه مؤسسه هايى هست كه در آن كار مى كنيم و يكجور كله گنده كله گنده ها كه اگر اراده كند هريك از ما به راحتى از كار خود اخراج مى شويم.
@IntMob
آن مرد انگليسى خيلى جدى بدون آن كه لبخندى به لب داشته باشد شروع به دست دادن به همكارانم كرد. خيلى ترسيده بودم. نمى دانستم چطور بايد بگويم كه بخاطر مذهبم نمى توانم دست بدهم. شايد عصبانى شود و بعد در رزومه كارى ام مشكلى ايجاد شود. حتى ممكن است اخراجم كند. در اين موقعيت به اين شغل بيش از پيش احتياج داشتم. در همين افكار غوطه ور بودم كه نوبت به من رسيد. نگاه هاى همكاران به سمت من برگردانده شد. ته دل دعا دعا مى كردم كه تمام اين ثانيه هاى استرس زا يك كابوس بيشتر نباشند و هر آن از خواب بيدار شوم. اما ظاهرا تمام صحنه ها حقيقى بود و بايد در برابر دستى كه حال در برابرم دراز شده بود تصميمم را مى گرفتم. به ياد روز اول كارى ام افتادم، لحظه اى كه يكى از همكاران مرد به سمتم امد و خودش را معرفى كرد و خواست به من دست بدهد. آن لحظه به او گفتم متاسفم و بخاطر مسائل اعتقادى مذهبى ام نميتوانم دست بدهم. ادامه اش به شوخى و خنده گذشت. حال چطور مى توانستم در برابر سنگينى نگاه هاى او به مدير كل دست بدهم و بگويم چون مدير كل است و منافع شخصى ام در خطر است مى توانم دست بدهم؟ نه نمى توانستم. دلم را به دريا زدم. دستم را به نشان عذرخواهى به روى سينه ام گذاشتم و سرم را پايين اوردم و گفتم در نهايت احترامى كه برايتان قائل هستم متاسفانه از دست دادن به دليل اعتقادات دينى ام معذور هستم. سنگينى نگاه همكارانم را كه حالا به سمت مدير كل چرخيده بود احساس مى كردم. مى ترسيدم سرم را بالا بيارم و به چشمانش نگاه كنم. هر آن منتظر بودم كه تيكه اى به من بياندازد و يا با عصبانيت بگويد از جلو چشمانش دور بشوم. اما بر خلاف تصوراتم دستش را عقب كشيد و گفت: "آخ راست ميگى، منو ببخش كه متوجه نشدم. اتفاقا ما در اين شرايط با كارمندان مسلمان به جاى دست دادن بازوهايمان را از روى لباس به هم ميزنيم. بازويش را جلو اورد و به بازويم زد و خنديد. همچنان مبهوت نگاهش مى كردم. باورم نميشد كه به اين سادگى ختم به خير شده باشد.
@IntMob
تا آمدم نفس راحتى بكشم، مسئول بخش، همان مرد مسلمان شيعه به جمعمان پيوست. او هم به اندازه ما، و يا شايد بيشتر، از مدير كل حساب مى برد. وقتى ما را در آن موقعيت ديد پرسيد قضيه چيه؟ مدير كل به او توضيح داد كه اين خانم بخاطر دينش نميتواند دست بدهد. مرد مسلمان اما بلند بلند شروع كرد به خنديدن و رو به من گفت: واقعا؟؟ اين ديگه چه كاريه؟؟
نمى دانم با اين حركت مى خواست چه وجه مثبتى از خود در دل مدير كل بر جاى بگذارد. شايد هم نمى دانست كه مدير كل چطور با اين حركت به سادگى كنار امده است و مشكلى براى او و موقعيتش پيش نخواهد امد. اما اين را مى دانم كه اين اولين بارى بود كه در طول زندگى ام بخاطر دست ندادن به جنس مخالف در انگلستان مورد تمسخر واقع مى شدم و آن هم نه از جانب يك انگليسى بى دين بلكه از جانب يك مسلمان شيعه ...
#ادامه_دارد ...
💯 مبلغان بدون مرز
@IntMob3
Forwarded from مبلغان بدون مرز
#تبلیغ_جهادی | #بین_الملل
@IntMob
✳️ ضرورت تبلیغ جهادی در عرصه بین الملل
🔹حجت الاسلام ملک زاده؛ استاد حوزه و دانشگاه و مبلغ بین الملل:
🔸اگر سفر عالمان دینی به کشورهای دیگر حالت رسمی و تشریفاتی و دیپلماتیک داشته باشد اثر مطلوب و مورد انتظار را دربر نخواهد داشت.
🔸اگر ما سخن از تشیع و گسترش شیعه یا لااقل حفظ تشیع در دنیا میکنیم، تنها الگویی که بنده برای آن سراغ دارم تبلیغ جهادی در عرصه بین الملل است. یعنی فقط این الگو جواب میدهد.
🔸سالها ما بحث تبلیغ جهادی در عرصه بین الملل را در جاهای مختلف مطرح کردیم، برای آنها توضیح میدادیم معنای تبلیغ جهادی در عرصه بین الملل چیست؟
🔸اینکه شما یک دیپلمات نیستید و قرار نیست بروید در یک هتل چند ستاره اقامت داشته باشید و در ماشین ضد گلوله بنشینید. شما قرار است میان مردم باشید، با آنها زندگی کنید، سختیهای آنها را از نزدیک ببینید و شرایط آنها را از نزدیک درک کنید.
🔺ادامه مطلب در 👈👈👈
plink.ir/q1beh
💯 مبلغان بدون مرز
@IntMob
@IntMob
✳️ ضرورت تبلیغ جهادی در عرصه بین الملل
🔹حجت الاسلام ملک زاده؛ استاد حوزه و دانشگاه و مبلغ بین الملل:
🔸اگر سفر عالمان دینی به کشورهای دیگر حالت رسمی و تشریفاتی و دیپلماتیک داشته باشد اثر مطلوب و مورد انتظار را دربر نخواهد داشت.
🔸اگر ما سخن از تشیع و گسترش شیعه یا لااقل حفظ تشیع در دنیا میکنیم، تنها الگویی که بنده برای آن سراغ دارم تبلیغ جهادی در عرصه بین الملل است. یعنی فقط این الگو جواب میدهد.
🔸سالها ما بحث تبلیغ جهادی در عرصه بین الملل را در جاهای مختلف مطرح کردیم، برای آنها توضیح میدادیم معنای تبلیغ جهادی در عرصه بین الملل چیست؟
🔸اینکه شما یک دیپلمات نیستید و قرار نیست بروید در یک هتل چند ستاره اقامت داشته باشید و در ماشین ضد گلوله بنشینید. شما قرار است میان مردم باشید، با آنها زندگی کنید، سختیهای آنها را از نزدیک ببینید و شرایط آنها را از نزدیک درک کنید.
🔺ادامه مطلب در 👈👈👈
plink.ir/q1beh
💯 مبلغان بدون مرز
@IntMob
Forwarded from مبلغان بدون مرز
#خاطرات_بین_المللی | #لبنان
@IntMob
✳️ میگفت اگر ما روحانیون با زنانی که حجاب ندارند دیدار نکنیم، پس از چه کسی باید حقایق دین را بشوند؟/ با اجبار دستوری حجاب موافق نبود.
.
🔹مرحوم استاد سیدهادی خسروشاهی، که اخیراً از این دنیا رخت بربسته و به دیار باقی شتافتند، در خاطراتی که از ایشان در کتاب «حدیث روزگار» منتشر شده، به نظر امام صدر و امام خمینی ره درباره حجاب اشاره کرده بودند.
🔸در بخشی از این خاطره میخوانیم:
«در مورد حجاب، با توجه به حضورشان در محافل و مراکز فرهنگی مملو از بانوان و دختران بیحجاب، ایشان معتقد بودند که بهخاطر بیحجابی نباید این گروه از جامعه را از خود دور کنیم. البته، حجاب یک اصل مسلم و ضروری اسلامی است، اما اجباری کردن آن، گاهی با هدف اصلی شارع تضاد و تضارب پیدا میکند. ما باید با فرهنگسازی آن را عمومی و اجرایی سازیم نه با دستور و بخشنامه که نوعا ثمربخش نخواهد بود. از سوی دیگر، اگر ما با اینها دیدار نداشته باشیم، پس از چه کسی باید حقایق دین را بشنوند؟
🔹من در یک موردی، همین مسئله حجاب را از امام خمینی (ره) سوال کردم ایشان هم دقیقا نظریه امام موسی صدر را داشتند و فرمودند که نباید مسئله حجاب موجب دوری بانوان از اصل توحید شود.»
📌 خاطرات استاد خسروشاهی به کوشش حمید قزوینی، در دومین مجلد از مجموعه تاریخ شفاهی موسسه با نام «حدیث روزگار» منتشر شده است. t.iss.one/bayeganitabligh/5524
💯 مبلغان بدون مرز
@IntMob
@IntMob
✳️ میگفت اگر ما روحانیون با زنانی که حجاب ندارند دیدار نکنیم، پس از چه کسی باید حقایق دین را بشوند؟/ با اجبار دستوری حجاب موافق نبود.
.
🔹مرحوم استاد سیدهادی خسروشاهی، که اخیراً از این دنیا رخت بربسته و به دیار باقی شتافتند، در خاطراتی که از ایشان در کتاب «حدیث روزگار» منتشر شده، به نظر امام صدر و امام خمینی ره درباره حجاب اشاره کرده بودند.
🔸در بخشی از این خاطره میخوانیم:
«در مورد حجاب، با توجه به حضورشان در محافل و مراکز فرهنگی مملو از بانوان و دختران بیحجاب، ایشان معتقد بودند که بهخاطر بیحجابی نباید این گروه از جامعه را از خود دور کنیم. البته، حجاب یک اصل مسلم و ضروری اسلامی است، اما اجباری کردن آن، گاهی با هدف اصلی شارع تضاد و تضارب پیدا میکند. ما باید با فرهنگسازی آن را عمومی و اجرایی سازیم نه با دستور و بخشنامه که نوعا ثمربخش نخواهد بود. از سوی دیگر، اگر ما با اینها دیدار نداشته باشیم، پس از چه کسی باید حقایق دین را بشنوند؟
🔹من در یک موردی، همین مسئله حجاب را از امام خمینی (ره) سوال کردم ایشان هم دقیقا نظریه امام موسی صدر را داشتند و فرمودند که نباید مسئله حجاب موجب دوری بانوان از اصل توحید شود.»
📌 خاطرات استاد خسروشاهی به کوشش حمید قزوینی، در دومین مجلد از مجموعه تاریخ شفاهی موسسه با نام «حدیث روزگار» منتشر شده است. t.iss.one/bayeganitabligh/5524
💯 مبلغان بدون مرز
@IntMob
Telegram
کشکولی برای "شُدن"